"جوانه زدن درد دارد"

                  

                               مهدی بهلولی،روزنامه شهروند،31 تیر 93

 گفتم کره زمین را در نظر بگیر و فرض کن که هیچ پستی و بلندی ندارد؛کره ای صاف صاف. بعد روی خط استوا طنابی در نظر بگیر که یک دور کامل زده و در همه جا به زمین چسبیده است. طول این طناب، می شود محیط بزرگترین دایره ای که می شود روی کره زمین کشید- به آن دایره عظیمه می گویند. گفتم حالا طناب را باز کن و به طولش تنها دو متر اضافه کن و دوباره به دور کره زمین ببند. به نظرت،طناب چقدر از زمین فاصله می گیرد؟ گفت : خیلی کم،اصلا شاید نتوان گفت فاصله ای می گیرد. گفتم : عزیزم تو که این اندازه به باورهای "شهودی" ات چسبیده ای و به هر آنچه که از کودکی شنیده ای سفت و سخت باور داری و همه را سراسر درست می دانی و هیچ امکان خطایی در آن نمی بینی،به همین آسانی خطا کردی! بهش گفتم تو لیسانس داری و با فرمول محیط دایره آشنایی. بعد با همین فرمول و کمی محاسبه ریاضی نشانش دادم که طناب نزدیک 30 سانتی متر از زمین فاصله می گیرد. یعنی طناب جدید می تواند دور تا دور کره ای بچسبد که شعاع آن حدود 30 سانتی متر از شعاع کره زمین بزرگ تر است. دهانش باز مانده بود و چند بار پشت سر هم گفت چه جالب! گفتم تازه اگر طناب دور کره زمین نبود و دوره یک توپ پینگ پونگ هم بود،و همین دو متر را به آن می افزودی،بازهم حدود سی سانت از سطح توپ فاصله می گرفت. این بار،راستی راستی داشت شاخ درمی آورد.

 گفتم مساله این است که تاکنون یک طرفه به قاضی رفته ای و همیشه هم راضی برگشته ای. آیا تاکنون شده که "بدیهی" – یا به زبان فارسی،خودپیدا- های ذهنت را به پرسش بگیرند. بعد برای اش چند نمونه دیگر آوردم از ریاضی،که چگونه به آسانی خلاف چیزی درست درمی آید که خود- پیداست. گفت شاید تنها در ریاضی اینگونه باشد. گفتم نه. انگار فراموش کرده ای که قرن ها همگان می پنداشتند که زمین صاف است و دلیل درستی سخن شان هم شهودشان بود. تازه کافی است سری بزنی به یکی از کتاب های تاریخ و یا فلسفه علم و ببینی که چه میزان از آنچه همگان روزگاری می پنداشتند درست است نادرست از آب درآمده اند. از این رهگذر شاید هم پی ببری که زیستن در آرامش دگم های کودکی،تا چه اندازه "کودکانه" است. گفت اما اگر اینجوری پیش برویم سنگ روی سنگ بند نمی آید و هر چیزی می تواند تلقین باشد و خطا. زندگی هم معنای خودش را از دست می دهد. کار آسانی هم نیست،هم وقت گیر است و هم سخت،همیشه که نباید چرخ را از اول ساخت؟ گفتم عزیزم "جوانه زدن درد دارد" اما جوانه زدن است و بی گمان بر پژمردن،کهنه اندیشی  و غرق در خرافه زیستن،برتری دارد. و اما معنای زندگی هم،شاید همین پا گذاشتن به قلمروهای ناشناخته و تازه باشد. مارکوزه البته قیدی اضافه می کند که نباید آوانگاردی بی بنیاد بود.     

 http://www.shahrvand-newspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=7&pageno=20  

نسل مدرسه های دولتی، در خطر انقراض!

      

                                 مهدی بهلولی،روزنامه آرمان،31 تیر 93

چندی پیش رفتم حوزه ی ثبت نام یکی از منطقه های تهران،نامه ثبت نام بگیرم تا نام فرزندم را در سال نخست متوسطه دوم در یکی از دبیرستان های دولتی بنویسم. گفتند برای مدرسه ی دولتی ای که تقاضا دارید باید درخواست بدهید و یک هفته بعد بیایید ببینیم درخواست تان پذیرفته شده یا نه؟ درخواست دادم و یک هفته بعد رفتم تا نتیجه را بگیرم. گفتند مدیر دبیرستان،همه ی درخواست ها را رد کرده،چون ظرفیت سال نخست مدرسه اش پر است. باید بروید مدرسه ای دیگر. گفتم کدام مدرسه؟ مدرسه ای را گفت که با منزل ما،فاصله ی بسیار زیادی دارد. از خیرش گذشتم. آمدم رفتم به دبیرستانی نزدیک منزل مان که هیآت امنایی است. پرسیدم شهریه شما چند است؟ گفتند 540 هزار تومان. دوباره برگشتم و نامه ی ثبت نام را برای آن مدرسه گرفتم.

 هنگامی که به خانه آمدم در اینترنت جست و جویی کردم و دیدم که در منطقه ما،روی هم رفته در همه ی مقطع ها،نزدیک به 270 مدرسه وجود دارد که تنها حدود سی درصد آنها دولتی عادی هستند. هفتاد درصد دیگر،مدرسه های خصوصی و یا نیمه خصوصی اند،البته با نام و عنوان های گوناگون. چند روزی گذشت و در مدرسه ای که خودم درس می دهم یکی از همکاران آمد و گفت در فلان منطقه تهران،دبیرستانی غیرانتفاعی سراغ دارد که شهریه آن سی میلیون تومان است! راستش من تا نزدیک پانزده میلیون تومانش را شنیده و مطمئن بودم اما این یکی تازه و سخت شگفت انگیز بود. این همکارمان البته بسیار به درستی خبر باور داشت. بحث ادامه پیدا کرد و دیدیم که در این منطقه هم از دبیرستان های دولتی پسرانه،سه چهارتایی بیشتر دولتی عادی نمانده است و دانش آموزانی هستند که باید مسیر نسبتا درازی را طی کنند تا به این مدرسه های دولتی بیایند. همین واقعیت ها نشان می دهد که آموزش و پرورش ایران،دیگر دولتی و رایگان نیست و به سرعت به سوی خصوصی و پولی شدن کامل پیش می رود و این درست برخلاف اصل سی ام قانون اساسی است که آموزش و پرورش را تا دیپلم رایگان اعلام نموده است.

 چندی پیش سری زدم به تارنمای "وزارت فرهنگ و آموزش و پرورش" فنلاند،دیدم نوشته که آموزش در فنلاند،تا مقطع فوق لیسانس،سراسر رایگان است. باز هم چندی پیش،فرصتی دست داد تا پای سخنان یکی از آموزگاران سوئد بنشینم. می گفت در سوئد،نه تنها آموزش و پرورش رایگان است بلکه تا پایه ی نهم،همه ی نوشت افزار و کتاب و دفتر و ... هم رایگان است. یعنی در مدرسه،دانش آموزان هر اندازه که مداد و پاک کن و دفتر و ... بخواهند می توانند بردارند.

 حالا اگر برگردیم به کشور خودمان،آیا نباید پرسید چرا باید تا این اندازه اختلاف باشد؟ و آیا به راستی فرادستان آموزشی ما،که سخت دل نگران مدرسه های خصوصی و نیمه خصوصی اند، کمی هم به مدرسه های دولتی توجه دارند؟ و آیا نسل مدرسه های دولتی ایرانی،در خطر انقراض نیست؟        

http://www.armandaily.ir/?NPN_Id=649&pageno=5

دو ریالی گم شده در برف!

                     

                      محمدرضا نیک نژاد،ص آخر روزنامه ی شهروند،30 تیر 93

کودکی 5 – 6 ساله بودم،با دو ریالی ای که از پدرم گرفته بودم برای خرید خوراکی به کوچه زدم. برف آنچنان باریده و در کوچه انباشته شده بود که بلندی آن از قدم بالاتر زده بود. در بازیگوشی های بچگانه،دوریالی ام گم شد!هر چه گشتم آن را نیافتم. آن رویداد فراموشم می گشت تا برفی دیگر که دوباره آن را به یادم می آورد. تا چند سال با هر برف،شتابان به محل گم شدن دو ریالی می رفتم و به دنبال آن می گشتم! و احساس از دست دادنش دوباره آزارم می داد. گذر زمان و گرفتاری های روزمره،گاه گرد فراموشی بر رخدادهای تلخ سالیان می پاشد و انسان را از تجربه های مثبت و منفی آن غافل می نماید. اما گاه رویدادهایی آن ها را به یاد می آورد و تن و جان را می آزارد.

سال های پایانی جنگ بود. شهرم – بروجرد - هر سال در اوج درگیری های زمستانه ی ایران و عراق مورد حمله های هوایی و موشکی قرار می گرفت و هر سال آواره روستاها و بیابان هایمان می کرد. گاهی هم بمب یا موشکی نزدیک خانه فرود می آمد و شماری از دوستان و آشنایان را به کام مرگ می کشاند. تلخی آن روزها چیزی نیست که به آسانی از پس اندیشه ها پاک شود،اما انسانیم و فراموشکار! این روزها بمب باران غزه و آسیب های ناگوارِ آن بر کودکان و نوجوانان،بد جوری مرا به سال های تلخ آن دوران می برد. سال های بمب و موشک و ترس و دلهره و آوارگی و .... بی گمان پیامدهای شومِ جنگ،بیش از هر کس بر کودکان آسیب زا و ماندگار است. کودکانی که به چیزی جز شادی و بازی و زیستی شادمانه نمی اندیشند. کودکانی که از زندگی تنها خواب و خوراکی ناچیز و جهانی پر از شادی و بازی را می خواهند و کمترین سهمی در بازی های سیاسی و زیاده خواهی های بجا و نابجای بزرگ ترها ندارند. اما شوربختانه سهمگین ترین هزینه ها را می پردازند. این موجودات بی گناه،یا در کودکی به خاک و خون کشیده می شوند و یا دوران کودکی را بی گذر از نوجوانی و جوانی به بزرکسالی می رسانند و درگیر بازی های شوم بزرگ ترها می گردند. ای کاش گرفتاری ذهنی همه کودکان جهان،دو ریالی گم شده در برف و اسباب بازی شکسته شده در هنگام بازی و آلودگی سر و دستشان در خاک بازی و بازیگوشی های کوکانه و ... بود. بی گمان سهم آنان از زندگی،خون و جنگ و آوارگی و گرسنگی و تشنگی و بمب و موشک نیست. آنان از بزرگ ترها تنها شادی می خواهند،شادی! آیا این کار از دست سیاستمداران و جنگ سالاران بر می آید؟ یا باز بجای جستجوی دو ریالی گم شده در زیر برف،باید به جستجوی تن های پاره پاره ی کودکان بی گناه در زیر آوارها رفت!؟

تشکل‌های صنفی چراغ راه معلمان

                       

                            محمد خاکساری،روزنامه آرمان،24 تیر 93

 سال‌هاست که مشکلات صنفی و معیشتی معلمان را می شنویم و عموما این مشکلات را به گردن دولت، وزیر و ... می‌اندازیم اما، یکی از دلایل تثبیت مشکلات معیشتی معلمان، شانه خالی کردن خود معلمان از بار مسئولیت‌های صنفی است. به این معنا، ما معلمان نیز در وضعیت موجود آموزش و پرورش مسئول و مقصر هستیم. ما می‌توانیم و باید با حضور فعال خویش در تشکل‌های صنفی و غیرسیاسی به دستاوردهای ارزشمندی دست یابیم. معلمان علاوه بر حضور در تشکل‌ها و شناخت راه و روش آنها، باید برعملکرد تشکل‌ها نظارت کنند تا اگر از مسیر صنفی خود خارج شدند به آنها تذکر دهند. لازمه برقراری و تداوم رابطه با تشکل‌ها، آگاهی از قواعد و اصول کار تشکل‌های صنفی است که تنها با حضور فعال در آنها امکان‌پذیر است. در این صورت سوالی که پیش می‌آید این است که برای شناخت بهتر تشکل‌ها چه باید کرد؟ در پاسخ به این سوال جواب‌های زیادی وجود دارد: باید اهداف و روش کار تشکل را با مطالعه عمیق اساسنامه بررسی کنیم. عملکرد آن تشکل را زیر نظر داشته باشیم. شایستگی، صداقت و لیاقت فعالان وهیأت مدیره تشکل‌ها را در عمل مشاهده کنیم و در صورت لزوم به آنها نقد بزنیم. در تلاش‌های صنفی، ترس از شکست و طرد شدن را از خود دور کنیم همانطورکه فعالان صنفی در هشت سال هزینه‌های فراوانی را به جان خریدند. بهتر است که به تصمیمات گرفته شده تشکل‌هاعمل کنیم‌. به این بیندیشیم که چگونه می‌توانیم وضع خود راتغییر دهیم و برای موفقیت صنفی تا چه حد انرژی لازم داریم؟ مشارکت ما چه تاثیری در روابط ما با تشکل مورد نظر دارد؟ بر مشکلات حقیقی شناخت داشته باشیم و آنها را تحت کنترل درآوریم. در این صورت با تلاش مداوم هر معلم، حرکت صنفی به تدریج پیش می‌رود. قضاوت عجولانه در مورد تشکل‌ها نداشته باشیم .مهم‌ترین تغییر در رفتار صنفی ما غلبه بر تنهایی و برقراری ارتباط مستمر با تشکل‌های صنفی است. از آنجا که هر حرکتی در هستی واکنشی دارد پاسخ حرکت صنفی ما نیز واکنش مطلوب به سود جامعه خواهد داشت. آموزش و پرورش هر کشوری سکوی پرتاب به سوی تعالی و ترقی جامعه است بنابراین، ما معلمان از یک سو به وظیفه صنفی خود عمل می‌کنیم و از سوی دیگر جامعه را به سوی پیشرفت و تعالی سوق می‌دهیم. معلمان همواره مورد اعتماد جامعه بوده‌اند. تشکل‌ها هم در راه رسیدن به اهداف خویش باید به نکات زیر توجه کنند: 1- تلاش کنند اعتماد معلمان را به تشکل‌های صنفی افزایش دهند تا معلمان از آنها حمایت و پشتیبانی کنند.2- برای تصمیم گیری و تحقق اهداف صنفی روی معلمان حساب کنند.3- در به دست آوردن خواسته ها خلاقیت، شجاعت و ابتکار نشان دهند. 4- افکار غیرسازنده صنفی را از خود دور سازند و با افزایش دید مثبت نسبت به یکدیگر، زمینه انجام کارهای مشترک را فراهم کنند.5- یکی از مهم‌ترین و کارآمدترین راه ارتباط تشکل‌ها با معلمان، گوش دادن به مشکلات صنفی و اجتماعی آنهاست تا بستر همدلی بیشتر فراهم شود.6- تشکل ها، معلمان را همانطور که هستند بپذیرند. این به معنی پذیرفتن کامل نظرات آنها نیست. با کمک یکدیگر می توان تغییرات مورد نظر را در تک تک‌مان ایجاد کرد.

* بازرس کانون صنفی معلمان ایران

http://armandaily.ir/?News_Id=83418

 

آموزش و پرورش نیازمند وزیری نیرومندتر از فانی است

                       

                          مهدی بهلولی،تارنمای "حقوق معلم"

 با گذشت یکسال از آغاز دولت یازدهم و ریاست علی اصغر فانی بر وزارت خانه آموزش و پرورش،روز به روز،بیشتر نمایان می گردد که فانی،وزیر نیرومندی نیست و توان اثرگذاری بر دیگر رکن های قدرت را ندارد و خودش و گروه اش خسته و "قدیمی" تر از این هستند که بتوانند کاری مفید برای آموزش و پرورش انجام دهند . ایشان و تیم تصمیم گیرنده اش،از اندیشه آموزشی به روز و تازه ای برخوردار نیستند و بهترین کاری که بلدند این است که بروند صندلی های خالی مدرسه های غیرانتفاعی ورشکسته را بخرند تا این مدرسه ها،که ادعای رقابت در بازار آزاد دارند و بایستی از قانون بازار آزاد پیروی کنند را با رانت دولت،از ورشکستگی نجات دهند!

 تنها کار خوب فانی این بود که تلاش کرد با "تشکل" های فرهنگیان،پیوند برقرار نماید اما چنین به نظر می رسد که یگانه دستآورد این پیوند هم این بوده که برخی از همین "تشکل" ها- که ادعای پیگیری حقوق فرهنگیان را دارند- توانسته اند شمار چشمگیری از عضوهای خود را به پست های وزارتی برسانند، و البته دیگر هیچ!

 جامعه مدنی،واسطه میان دولت و ملت است و نه دروازه ورود به قدرت. به گمان من این سوء استفاده از عنوان تشکل فرهنگی،هم ریشه در ضعف خود فرهنگیان و جامعه مدنی راستین آنها دارد- عاملی که سبب می شود برخی با ادعای نفوذ در میان فرهنگیان،سودهای شخصی خودشان را پی گیرند- و هم در ضعف اندیشه فانی و پیرامونان او،که گویی،مفهوم درست جامعه مدنی را نمی دانند.

 http://bield.info/%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%88-%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%B1%D8%B4-%D9%86%DB%8C%D8%A7%D8%B2%D9%85%D9%86%D8%AF-%D9%88%D8%B2%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D9%86%DB%8C%D8%B1%D9%88%D9%85%D9%86%D8%AF%D8%AA%D8%B1/

     

ورای پاداش : چگونه به کارکنان مان حقوق بدهیم؟ *

              

                                                         الفی کهن

                                                برگردان : اکرم کرمی

                                        تارنمای کانون صنفی معلمان ایران

 تصمیم برای کنار زدن پرداخت در ازای عملکرد (merit pay) این پرسش را پیش می کشد که خب،در این صورت پرداخت دستمزد چگونه باید باشد؟ نکته ای که باید در اینجا بر آن تآکید کنیم این است که پرسش مذکور آن قدر که اغلب مدیران تصور می کنند اهمیت ندارد. گرچه برای دستمزد در ازای عملکرد باید جایگزین دیگری پیدا کرد اما این جایگزین،هر چه باشد،تآثیری در ایجاد انگیزه در افراد ندارد.

 ادواردز دمینگ،حاصل نیم قرن تجربه ی مشاهده و مشاوره را چنین خلاصه می کند : "حقوق و دستمزد،ایجاد انگیزه نمی کند." فردریک هرزبرگ گفته ی دمینگ را با یادآوری این نکته اصلاح می کند که پول در هر صورت عاملی است که انگیزه را از بین می برد. این بدان معناست که برنامه های تشویقی ارائه دستمزد،اغلب مانع باروری،کیفیت و انگیزه درونی می شوند و نمی توانند ما را در نیل به اهدافمان یاری دهند. این یعنی کتاب هایی که بر اهیمت روش "درست" پرداخت پول نآکید می ورزند ما را از مسائل مهم و ریشه ای منحرف می سازند و مشاورانی که سعی در قبولاندن برنامه های تشویقی پرداخت دستمزد دارند در واقع می خواهند کالای خود را به فروش برسانند.

 در اینجا اصول اولیه ای را برای سیاست گذاران و برنامه نویسان پیشنهاد می کنیم :

گام نخست : مشوق ها را کنار بگذارید

 به مردم دستمزد کافی و یکسان دهید. اطمینان حاصل کنید که آنان احساس بیگاری نمی کنند و بعد هر چه در توان دارید انجام دهید تا آنها موضوع پول را از ذهن خود بیرون کنند. مشکل مشوق های مالی این نیست که به مردم پول بسیاری پیشنهاد می شود؛کسب درآمد بالا با انجام کار ِ با کیفیت مغایر نیست. مشکل چنین مشوق هایی این است که پول،بیش از حد مهم جلوه داده می شود و به علاوه پرداختش نیز منوط به چیز دیگری می گردد. برای پایان دادن به این روال،باید اولین گام و فقط اولین گام را به سوی حل مشکل موجود در سازمان ها برداشت... برای کارکنان سازمان ها،جداسازی کار و تکلیف از حقوق یا دستمزد،امری است که سازمان باید در تسهیل آن بکوشد و این کار با اجتناب از اعمالی خاص ممکن می گردد،به ویژه اعمالی که ذهن افراد را به آنچه در مقابل کار دریافت خواهند کرد مشغول سازد.

 سوای این که کارمندان باید حقوق کافی و منصفانه دریافت کنند چه شرایط دیگری باید رعایت شود؟ سازمان های مختلف،برنامه های گوناگونی را آزمایش کرده اند. آرمانی ترین آنها سعی کرده اند میزان حقوق دریافتی ِ کارمندان را بر اساس نیازشان یا به مساوات تنظیم کنند. سازمان های دیگر،سابقه کار،آموزش ها و مهارت های ویژه ی کارمندان و سختی یا پیچیدگی کار را ملاک قرار داده اند. اگر سازمان یا شرکتی سال پرمنفعتی را پشت سر گذاشته باشد دلیلی ندارد که این منفعت در میان کارکنان تقسیم نشود زیرا،هر چه باشد،منفعت موجود،حاصل کار و تلاش آنهاست. این توصیه ها کم و بیش با نظر دمینگ و- تاجایی که من می دانم- عملکرد شرکت های ژاپنی و کشورهای دیگر همخوانی دارد. بعضی شرکت های بزرگ آمریکایی،که در حداقل قرار دارند،حرکت در این جهت را آغاز کرده اند،حال یا به دلیل نفوذ دمینگ در این زمینه و یا به علت درک تدریجی این موضوع که پرداخت در ازای عملکرد اساسا راهکاری ناقص است.

گام دوم : راهکار ارزشیابی را ارزیابی کنید

 بعد از کنار نهادن پرداخت بر مبنای شایستگی،باید نگاهی جدی به اولین فامیل نزدیک آن یعنی ارزشیابی عملکرد کارکنان بیندازیم. ارزشیابی اصولا برنامه ای تنش زاست که هر سال به اجرا درمی آید و کارمندان بر اساس آن مورد قضاوت قرار می گیرند و رتبه بندی می شوند؛سنتی که به علت گمراه کننده بودن نتایج،ایجاد نارضایتی و کاهش همکاری در میان کارمندان،سال ها پیش باید منسوخ می شد.

حال به جای ارزشیابی چه باید کرد؟ شاید بهتر آن باشد که،عوض ِ جست و جو برای یافتن یک راهکار جدید،از خود بپرسیم چرا کارمندان یک سازمان ارزیابی می شوند؟ اکثر مواقع تغییرات حاصل از برنامه های ما دوامی ندارند،زیرا ما هرگز درباره ی اهداف و انگیزه هایمان تآمل نمی کنیم. بعضی از منتقدان معتقدند که علت بقای ارزیابی ِ عملکرد این است که ابزار نیرومندی برای کنترل کارمندان به شمار می رود. به عقیده دیگران،آنچه ارزیابی را مطلوب می سازد این است که افراد مافوق،به واسطه ی آن مسئولیت،حل مشکلات را به عهده ی زیردستان خود می گذارند. صرف نظر از این اتهامات،معمولا دفاع از ارزشیابی به این علت لازم شمرده می شود که :

1.      تعیین می کند هر کارمند چقدر باید دریافت کند و پاداش ها و مشوق های مالی به چه کسانی تعلق می گیرند؛

2.      موجب می شود کارمندان،از ترس ارزشیابی منفی یا به امید ارزشیابی مثبت،بهتر کار کنند؛

3.      کارمندان را بر اساس کیفیت کارشان از هم متمایز می سازد و از این رو می دانیم چه کسی باید ارتقاء یابد؛

4.      خود نوعی بازخوراند به شمار می رود،مشکلات را نشان می دهد و نیاز کارمندان را به یاری شدن جهت انجام کار بهتر مشخص می سازد.

 بحثی که تا اینجا داشتیم بی اساس بودن اولین و دومین توجیه را نشان می دهد. سومین توجیه،مشتی سوالات پیچیده را مطرح می سازد و ما در اینجا به دو بند بسنده می کنیم.

 اعتقاد به ترفیع رتبه،یعنی اعتقاد به هرمی شکل بودن سازمان که چند شغل عالی و پردرآمد در رآس آن قرار دارند و همه دست و پا می زنند تا به آن مشاغل برسند.هر چند این شکل و چینش ناشی از تصمیمات سازمانی است اما طوری رفتار می شود که گویی فرمان الهی است. ما خود،جوی بر سازمان حاکم می سازیم که اگر کارمندان حرکت رو به بالا نداشته باشند خود را ناموفق احساس می کنند،و بیشتر کارها را طوری تعیین می کنیم که درآمد و مسئولیت بسیار کمی به متصدیان آنها تعلق گیرد. اگر این آرایش سازمانی،تغییر کند رقابت شدید برای کسب رتبه کنار می رود و آنگاه باید درباره ی تقسیم مسئولیت ها،دوباره تصمیم گیری کنیم.  

حتی در آرایش هرمی شکل استاندارد سازمان ها،استفاده از ارزشیابی جهت تصمیم گیری درباره ی ارتقای رتبه بر سه فرض نامطمئن استوار است : اول،موفقیت شخص در پست فعلی،پیش بین قابل اعتمادی برای موفقیت او در پست کاملا متفاوت دیگر تلقی می شود. دوم،در تغییر مسئولیت،میزان پیشرفت فرد،مهم تر از این است که او خود چه کاری را ترجیح می دهد و آیا برای انجام آن انگیزه درونی دارد یا خیر. و سوم،وقتی موضوع عملکرد مطرح می شود بهترین فردی که می تواند به ارزشیابی آن بپردازد یک مرجع مافوق است نه همکاران.

 بی گمان درباره ی روشی که برای جدا کردن افراد- طوری که گویی قرار است سیب زمینی خریده شود- به ارزشیابی می پردازد خیلی بیش از این می توان صحبت کرد. توجیه سوم نیز،مانند دو توجیه قبل،انجام کار "در مورد" افراد است.

 در مقایسه،توجیه چهارم را در نظر بگیرید. این توجیه ارزشیابی را ابزاری مفید برای کمک به کارمندان جهت ارائه کار بهتر می داند. این تبیین کلا موجه می نماید چون به نحوی کار کردن "با افراد" سازمان را مطرح می سازد. اگر هدف اصلی ما واقعا بهبود هر چه بیشتر اوضاع باشد خطوط اصلی برنامه ی ارزشیابی کم کم نمایان خواهند شد :

·         ارزشیابی گفت وگویی دو جانبه است،فرصتی برای تبادل نظر و طرح سوالات،و نه یک سری قضاوت درباره ی یک فرد توسط فردی دیگر. برای مثال در مدارس فوق،ارزیابی برای یافتن علل قوت و ضعف های موجود به کار می آید و در روند جست و جوی راه حل،با تمام معلمان یکسان رفتار می شود.

·         ارزشیابی جریانی مستمر است نه تکلیفی سالانه یا فصل به فصل.

·         ارزشیابی هرگز مستلزم رتبه بندی یا رقابت نخواهد شد.

·         و از همه مهمتر این که ارزشیابی باید کاملا جدا از تصمیم گیری درباره ی پرداخت حقوق یا دستمزد صورت گیرد. فراهم کردن بازخوراندی که کارمندان بتوانند برای ارائه کار ِ بهتر از آن استفاده کنند هرگز نباید با کنترل آنها توسط پاداش درهم آمیخته شود....

گام سوم : زمینه بروز انگیزه حقیقی را فراهم سازید

الن اس. بلایندر،اقتصاد دان دانشگاه پرینستون،اخیرا،مجموعه پژوهش هایی تحت عنوان "پرداخت دستمزد در ازای بهره وری : نگاهی به شواهد" را بازبینی و ویرایش و یافته های آن را این گونه خلاصه کرده است : " تغییر روش برخورد با کارمندان،بیش از تغییر دستمزدها به بهره وری سازمان کمک می کند." این گفته معقول به نظر می رسد چون رفتار محترمانه با کارکنان،انگیزه های آنها را بیدار می سازد، و انگیزه نیز به نوبه ی خود،میزان بهره وری را بالا می برد. اگر افت انگیزه و بهره وری در محیط های کاری به چشم می خورد یک دلیلش می تواند شیوه ی برخورد با کارکنان باشد...

 مدیری که قطعا می خواهد بداند آیا کارمندانش قادر و مایل هستند که نهایت تلاش خود را بکنند باید به سه عامل اصلی انگیزه،یعنی همکاری( که بافت کار را تعریف می کند)،محتوا (تکلیف مورد نظر) و آزادی عمل ( درباره انتخاب کار و نحوه ی انجام آن) توجه داشته باشد. در ادامه این فصل،این سه عامل را بررسی می کنیم...

 *توضیح از مهدی بهلولی : این متن را از کتاب "نه تنبیه نه تشویق" نوشته الفی کهن،برگردان اکرم کرمی گرفته ام. الفی کهن،اندیشه ور آمریکایی سرشناسی است که در زمینه های مدیریت،روانشاسی،آموزش و پرورش، و ... نوشته های زیادی دارد.

http://moaleman.org/reports-interviews/item/338-dastmozd-alfie-khon.html

روزنامه "شرق" روگردان از آموزش و پرورش

                             

                                                   مهدی بهلولی

من روزانه به چند روزنامه- و به ویژه صفحه های اجتماعی آنها در اینترنت- سر می زنم. البته صفحه های دیگری هم هستند که کمابیش دنبال می کنم. روزنامه هایی که این روزها،تقریبا همیشه نگاه می کنم،آرمان، شهروند، اعتماد و شرق هستند. برای دوستانی که شاید اطلاع نداشته باشند بگویم که آموزش و پرورش در بیشتر روزنامه های کنونی ایران،مربوط به صفحه اجتماعی یا جامعه است و این بخش و صفحه ها، خبرهای آن را پوشش می دهند.

 به نظرم،می توان گفت که بجز روزنامه شرق،سه روزنامه دیگری که در بالا نام بردم توجه خوبی به آموزش و پرورش دارند و هم در انتشار خبر و هم انتشار یادداشت توجه شان به آموزش و پرورش مشهود است. یعنی دست کم در هر هفته و یا دوهفته یک یا چند خبر و یادداشت درباره ی آموزش و پرورش منتشر می کنند. حالا یکی کمی بیشتر و یکی کمی کمتر،اما به هر رو،آموزش و پرورش را در دستور کار خود دارند.  

 اما در این میان،رفتار روزنامه شرق- به ویژه پس از توقف موقت آخرین بارش و آغاز دوباره اش- به راستی که پرسش برانگیز است. تا جایی که من به یاد دارم از 12 دوازده اردیبهشت و روز معلم امسال،که از چند نفر از افراد شناخته شده،دو سه تا مطلب درباره ی آموزش و پرورش منتشر کرد تاکنون،که پیرامون 70 روز از آن می گذرد،هیچ گزارش یا مطلب تحلیلی بلند و کوتاهی درباره ی رخدادهای آموزش و پرورش منتشر نکرده است و خبرهای آموزش و پرورش را هم چندان پوشش نمی دهد. من دقیق دلیل این کار را نمی دانم اما هم اکنون در ذهن من، روزنامه شرق،به یکی از نمادهای فرهنگی جریان روگردان از آموزش و پرورش تبدیل شده است. جریانی که در فرآیند پیشرفت و توسعه کشور،برای آموزش و پرورش،جایگاه و ارزش چندانی قائل نیست.       

دو گفت و گو در یک نگاه

             

                                        مهدی بهلولی،روزنامه آرمان،22 تیر 93

 تعطیلی پنجشنبه مدرسه ها،طرحی است که گویا قرار نیست به این زودی ها سخن گفتن درباره ی آن به پایان برسد. راست هم این است که این تعطیلی،از آغاز،کاری کارشناسانه و حساب شده نبود و بدون مقدمه و به یک باره در دولت دهم به اجرا گذاشته شد. اما اگر از نادرستی این برنامه و پیامدهای آن بگذریم نکته ها و حاشیه های پیرامون آن هم درخور درنگ است،همچنین آزمونی می باشد برای سنجش دیدگاه های فرادستان آموزش و پرورش کشور که سمت و سوی این سامانه ی بزرگ آموزشی را با تصمیم های خود رقم می زنند. برای نمونه در زیر نگاهی می اندازیم به دو گفت و گوی گوناگون از یکی از همین فرادستان آموزشی. در 30 فرودین سال 91،مهدی نوید ادهم،دبیر کل شورای عالی آموزش و پرورش آن زمان و هم اکنون،در گفت و گویی با خبرگزاری ایسنا و در دفاع از "تعطیلی" پنجشنبه ی مدرسه ها گفت : « طرح "تعطیلی" پنجشنبه ها از بخش‌های طرح تحول بنیادین آموزش و پرورش است و هدف از اجرای آن، ایجاد ارتباط بیشتر دانش‌آموزان به ویژه در دوره ابتدایی با والدین است. این طرح پاسخی به درخواست دیرینه و انباشته شده معلمان در سال‌های گذشته است، چرا که معلمان ابتدایی همواره به دنبال "تعطیلی" روزپنج‌شنبه دانش‌آموزان بودند... رضایتمندی معلم و ارتقاء علمی معلمان با "تعطیلی" پنج‌شنبه‌ها در افزایش کیفیت آموزش موثر خواهد بود و آثار مثبت آن را در قسمت‌های مختلف تعلیم و تربیت خواهیم دید.»

اما ایشان چند روز پیش و در 16 تیر 93 در گفت و گو با خبرگزاری فارس  در پاسخ به این پرسش که آیا موضوع حذف "تعطیلی" پنجشنبه‌های مدارس در دستور کار شورای عالی آموزش و پرورش است،گفت : «شورای عالی آموزش و پرورش "تعطیلی" را تصویب نکرد که حالا بخواهد حذف را تصویب کند. طرح آموزش و پرورش، ساماندهی زمان آموزش است و نه "تعطیلی" مدارس؛ یعنی چه زمانی سال تحصیلی آغاز می‌شود و پایان می‌یابد... درباره پنجشنبه‌ها،واژه "تعطیلی" را استفاده نکردیم زیرا "تعطیلی" یعنی بروند در خانه و بخوابند،ما همچین حرفی نزده‌ایم؛ در همان مصوبه ساماندهی گفته‌ایم پنجشنبه‌ها کارهای اردویی، بازی، فعالیت‌های علمی و ورزشی داشته باشند و فعالیت رسمی و درسی نداشته باشند. در طرح ساماندهی زمان آموزش ما 5 روز پیش‌بینی کردیم و ادله‌های مختلف داریم.»

 ناسازگاری این دو گفت و گو،نمایان است و به راستی پرسش برانگیز،که چگونه دبیر کل شورای عالی آموزش و پرورش اینگونه می تواند در عرض دو سال،درباره ی یک طرحی که هنوز به سرانجام نرسیده و محل بحث و گفت و گوست،دو موضع متضاد بگیرد؟ اگر به راستی شورای عالی آموزش و پرورش در دولت دهم " تعطیلی" پنجشنبه ها را تصویب نکرده بود چرا ایشان در آن زمان از این لفظ استفاده می کردند و حتی آن را طرحی عنوان می نمودند که مایه افزایش کیفیت آموزش خواهد شد؟ آیا هم اکنون و پس از گذشت چهار سال از اجرای این طرح،شورای عالی آموزش و پرورش،پژوهشی نموده است که آیا این طرح به کیفیت آموزش افزوده است یا نه؟

 با�%B

سوزن و جوالدوز!

                

                         محمد رضا نیک نژاد،روزنامه شهروند،ص آخر،22 تیر 93

 ماه‌های نخست دولت «تدبیر و امید» بود و برخی از نهادهای دولتی در بالا‌ترین سطح دچار دگرگونی‌هایی می‌شدند. در یک شب‌نشینی دوستانه، گفت‌وگو از آمدن و رفتن فرادستان بود. یکی از دوستان کارمندم گفت: «رئیس تازه ما از مدیران پیشین اداره‌مان است و در زمینه کاری خویش بسیار کارکشته و خوش‌نام است. تیغش در نهادهای حکومتی دیگر بُرنده است و از این رو با رایزنی می‌تواند آسان‌تر به هدف‌های سازمانی دست یابد. ورودش با استقبال کارمندان اداره هم روبه‌رو شده است و البته امیدواریم حقوق‌ها نیز افزایش چشمگیری پیدا کنند. ولی من می‌خواهم جابه‌جا شوم! زیرا احتمالا فشار کاری در دوران تازه، رویم افزایش یافته و اذیت می‌شوم! نمی‌خواهم این فشار را تحمل کنم، می‌خواهم مانند گذشته آسایش داشته باشم. برای همین درخواست جابه‌جایی داده‌ام».

سخنانش برایم شگفت و کمی چندش‌آور بود. با خودم گفتم چگونه ممکن است فردی از توانایی‌های مدیرش چنین مشتاقانه بگوید و او را دوست بدارد و کامیابی‌های او را پیش‌بینی و البته آرزو کند، اما نخواهد او را یاری دهد و در تلاش‌هایش همراه و همکارش باشد؟

در جست‌وجوی پاسخ به این پرسش، به خاطر آوردم که از زیرکی و تن‌آسایی ما ایرانیان بسیار گفته‌اند و شنیده‌ایم! همواره می‌گویند ما ملتی شگفتیم، درحالی‌که انتظار داریم که کار‌هایمان بسامان و روبه‌راه شود. کمتر تن به سختی و تلاش می‌دهیم. از این گذشته هر جا که می‌نشینیم، تحلیلگرانی توانا و سخنورانی سخندان هستیم.

از هر چیزی و هر کسی ایراد می‌گیریم و راهکار ارایه می‌دهیم. تیغ نقدهای بجا و نابجایمان همواره آخته است و سنگدلانه بر فرق هرکس و ناکس و خودی و غیرخودی فرود می‌آید، غافل از این‌که به این بیندیشیم که اگر خود بودیم چه گلی به سر جامعه می‌زدیم. بر لب گودنشینی و چپ و راست غر زدن و دستور دادن‌های آنچنانی، بد عادتمان کرده است!

به دوستم گفتم می‌گویی مدیر تازه‌ات در توانایی، همتا نداشته و ندارد. خب! این مدیر یار و همراهی می‌خواهد یا نه؟ بی‌یار و یاور، چگونه کار‌ها و برنامه‌هایش را آن گونه که تو می‌گویی و می‌خواهی پیش ببرد؟ اگر تو تن به سختی ندهی، من از بار مسئولیت شانه خالی کنم و دیگری هم کلاه خویش را بچسبد، آیا کار‌ها پیش می‌رود؟ آیا در این میانه، انتظار بهبود و اصلاح، امیدی بی‌بنیاد و بی‌ریشه نیست؟ اگر ما به جای آن مدیر توانمند باشیم، چه کار می‌کنیم و به چه خواهیم اندیشید؟ آیا پس از مدتی دلسرد و بی‌انگیزه نخواهد شد؟ و باز در بر پاشنه پیشین نخواهد چرخید؟ چه هنگام، زمان آن می‌رسد که خود را به‌جای دیگران بگذاریم و از پای گودنشینی، خود و جامعه را برهانیم؟ به گمانم برای هر کاری باید «نخست سوزنی به خود زد و سپس جوالدوزی به دیگران.»

http://www.shahrvand-newspaper.ir/default/default.aspx?no=329&dn=1&pid=20&rnd=BZXEEg&p=&y=93&m=04&d=22

جامعه ای مدنی یا (گرد قدرت) پرسه زدنی!

                                                 

 متآسفانه بخشی از "جامعه مدنی" فرهنگیان در حال حاضر،به دنبال گرفتن پست های گوناگون در وزارت خانه آموزش و پرورش اند. کسانی که هیچ فکر و اندیشه ی نو و تازه ای ندارند و تنها تنها با ارتباط گیری با نهادهای قدرت،فقط به دنبال این هستند که به نام جامعه مدنی فرهنگیان،مدیر کل بشوند و یا پست های گوناگون بگیرند. من نام این کار را را سوء استفاده از فرهنگیان می دانم و به نظرم بخش های دیگر "جامعه مدنی" بایستی هر چه زودتر از آنها فاصله بگیرند. وگرنه این پست خواهی ها و سودجویی ها به پای آنها هم نوشته می شود.