"تارنمای در سپهر آموزش"



 برای آگاهی دوستان،تارنمای "در سپهر آموزش" را راه اندازی کردم. برای دیدن آن می توانید به آدرس زیر بروید :



www.bohluli.ir

 

 دوستان از این پس، بیشتر یادداشت های اینجانب  و دوستان را در این تارنما می توانید بخوانید.   

درباره انگیزه انتخاب معلمان مروج علم


                                  پیامی برای همه آموزگاران مناطق محروم

    طاهره رستگار،رییس سابق انجمن ترویج علم ایران، روزنامه شرق،ص علم،22 آبان 93

فرارسیدن روز جهانی علم و بزرگداشت هفته ترویج علم خاطرات شیرینی را برایم زنده کرد. یکی از افتخارات اینجانب این است در دوره‌ای که رییس انجمن ترویج علم ایران بودم، انتخاب و تقدیر از معلمان مروج علم را پیشنهاد کردم که مورد موافقت اعضا نیز قرار گرفت، علاوه بر این سعی کردم حامیانی را نیز برای جوایز این انجمن پیدا کنم تا بتوانند به‌نوعی مشوق معلمان مروج علم باشند. ایده اصلی این انتخاب نیز این بود که هرسال، از بین معلمان مناطق محروم سراسر کشور افراد شاخصی برگزیده شوند تا از تلاش‌های آنان تقدیر کنیم. در این انتخاب شرط گذاشتیم که این معلمان حتما در مناطق محروم خدمت کنند و در مراکز استان‌ها نباشند. اما علاوه بر اینها، مهم‌ترین ویژگی منتخبان این است که منشأ خدمات برجسته‌ای هستند و غیر از وظایف رسمی خود، فعالیت‌های دیگری انجام داده‌اند. هدف ما از این کار این بود معلمانی را انتخاب کنیم که کارهایی فراتر از انجام وظایف رسمی خود یعنی تدریس، انجام می‌دهند، مثلا کتابخانه‌ای را راه‌اندازی یا آزمایشگاهی را دایر می‌کنند یا حتی روش‌های نوینی را برای تدریس موثر و جلب نظر دانش‌آموزان ابداع می‌کنند و چه بهتر که این انتخاب توسط سازمان‌هایی غیر از آموزش‌‌وپرورش انجام شود. ما همیشه تلاش داشتیم هرسال بین یک تا سه‌نفر از این معلمان فعال در مناطق محروم را شناسایی و به جامعه معرفی کنیم.


برقراری این جایزه تاثیر و بازتاب‌های خوبی در جامعه معلمان کل کشور داشت زیرا بسیاری از معلمان مناطق محروم، بر این باور بودند که جامعه آنها را فراموش کرده و کسی به یاد آنها نیست و در نهایت نیز همه این زحمت‌ها به هدر می‌رود. اما ما تلاش کردیم با اهدای چنین جایزه‌ای، این پیام را به آنها برسانیم که جامعه همچنان قدردان زحمت‌های شماست. وقتی دبیری از یک منطقه گمنام انتخاب و در سطح کشور از او تقدیر می‌شود، قطعا باعث دلگرمی او و همه همکاران وی در دیگر مناطق محروم می‌شود.


ایده اصلی اهدای چنین جایزه‌ای نیز در هنگام سفر به یکی از مناطق محروم و گفت‌وگو با معلمان آن مناطق در ذهنم شکل گرفت. از آنجا که من مولف کتاب‌های درسی نیز هستم، بارها به مناطق مختلف کشور سفر می‌کنم تا برای معلمان، دوره‌های آموزشی برگزار کنم. زمانی به یکی از مناطق محروم ایلام رفته بودم. در آنجا با یکی از این معلمان که کارهای باارزشی برای دانش‌آموزان انجام داده بود، گفت‌وگو و در پایان از او بسیار تقدیر و تشکر کردم، اما او کوهی در دوردست را به من نشان داد و گفت آن طرف این کوه‌ها، مدرسه‌ای هست که معلم آن، کارهای باارزش‌تر و جذاب‌تری از من انجام داده، اما متاسفانه از آنجا که راهش دور است، کسی او را نمی‌شناسد. در همان زمان این ایده در ذهنم شکل گرفت که کسی باید خارج از این چارچوب‌های رسمی آموزش‌وپرورش، از آنها تقدیر کند و دانستم بهترین بستر برای چنین تقدیرهایی همین انجمن ترویج علم ایران است که خوشبختانه این پیشنهاد تایید شد و هیات‌مدیره هرسال جایزه‌ای را به این معلمان برگزیده اهدا می‌کند. البته بعدها جایزه مروجان و معلمان برتر علم در مناطق محروم کشور به «جایزه محمد بهمن‌بیگی»، پدر تعلیمات عشایر ایران تغییر نام داد. همان‌گونه که بسیاری می‌دانند در یازدهمین دوره مراسم اهدای جایزه ترویج علم ایران که سال1388 در فرهنگسرای ابن‌سینا برگزار شد، با اهدای لوح ویژه، از آقای«محمد بهمن‌بیگی» به‌دلیل یک‌عمر تلاش انساندوستانه در راستای ساماندهی آموزش عشایری تقدیر کردند.


خوشبختانه اینگونه انتخاب‌ها و تقدیرها پیامدهای خوبی نیز داشت، مثلا در سال گذشته معلمی از مناطق عشایری استان خراسان‌جنوبی انتخاب شد که بعدها خود انجمن ترویج علم ایران نیز بانی شد که مدرسه‌اش را تجهیز کند و در آنجا آزمایشگاهی بسازد. انتخاب این دبیران تاثیرگذاری عاطفی بسیاری دارد. برای مثال ما زمانی زن و شوهر دبیری را از یکی از روستاهای مشهد انتخاب کرده بودیم. آنان با پاداش بازنشستگی خود برای دانش‌آموزان دختر یک منطقه محروم که در مدارس شبانه‌روزی زندگی می‌کردند، خوابگاه ساختند و سیستم گرمایش آن را تجهیز کردند. چنین فعالیت‌هایی باعث دلگرمی و تشویق هم اهالی آن منطقه و هم دیگر معلمان می‌شود. یا در موردی دیگر دبیری از زاهدان انتخاب شد که با همان لباس سنتی بلوچی به تهران آمد. یکی از نکات جالب این انتخاب‌ها این بود که سفر بسیاری از این دبیران منتخب به تهران برای دریافت جایزه، اولین سفرشان به تهران بود. به همین دلیل ما در یکی از این سال‌ها با هماهنگی شورای کتاب کودک، برای دبیرانی که از مناطق محروم آمده بودند، برنامه تهرانگردی ترتیب دادیم تا از موزه‌ها و مکان‌های علمی و آموزشی شهر دیدار کنند.


هرچند چنین انتخاب‌هایی برای این معلمان خاطره شیرینی است، اما واقعیت این است که چنین رویدادی برای خود ما نیز خاطرات شیرینی را رقم زد. معلمی را در نظر بگیرید که سال‌ها صادقانه در یک‌منطقه دوردست و محروم زحمت کشیده بود اما هیچ‌گاه انتظار نداشت که روزی‌روزگاری نامش در انجمن معتبری ذکر شود اما به یکباره می‌بیند که به عنوان یک فرد موفق، برگزیده شده و چنین انجمنی از او تقدیر می‌کند. چنین رویدادی روحیه مضاعفی به او می‌بخشد؛ برای مثال معلمانی که سال گذشته از یکی ار مناطق عشایری انتخاب شده بودند، اما گروه زیادی هم برای تشویق‌شان آمده بودند. کسانی که در آن جلسه بودند و این مراسم را از نزدیک دیده بودند، تحت‌تاثیر صفای باطنی افراد شرکت‌کننده در جلسه قرار گرفتند. با این‌همه، باوجود اینکه انجمن ترویج علم ایران هرسال نامه‌ای را به مناطق آموزش‌‌وپرورش ایران ارسال می‌کند تا معلمانی را به ما معرفی کنند، اما متاسفانه تاکنون در این زمینه هیچ‌گونه همکاری‌ای صورت نگرفته است.
در پایان ذکر یک نکته دیگر نیز ضروری به‌نظر می‌رسد. یکی از مهم‌ترین موضوعات در جامعه ما نبود آموزش‌های عمومی است که همین موضوع اهمیت کار انجمن ترویج علم ایران را بیشتر نشان می‌دهد. برای مثال من بارها دیده‌ام افراد برای جاروکردن حیاط یا دم در خانه و مغازه، از فشار آب شیلنگ استفاده می‌کنند. من هم هرگاه چنین مواردی را مشاهده می‌کنم، سعی می‌کنم درباره کمبود آب و لزوم صرفه‌جویی در مصرف آب تذکر دهم اما در بسیاری موارد در جواب به من می‌گویند که این آب چاه است و ایرادی ندارد. همین موضوع نشان‌دهنده عدم‌آگاهی افراد از منابع آب و همچنین فرآیندهای تصفیه آب و دشواری‌های تهیه آب سالم است. امیدوارم در سال‌های آینده با توجه به مجموعه فعالیت‌هایی که در این زمینه صورت می‌گیرد، به موازات افزایش سواد رسمی افراد، سواد عمومی نیز افزایش یابد.

  http://sharghdaily.ir/?News_Id=48057

 

 

به سوی خصوصی سازی آموزش و پرورش دولتی در آمریکا


                        به سوی خصوصی سازی آموزش و پرورش دولتی در آمریکا

                                                تحمیل فرهنگ شرکتی

                                           آن روبرتسون  و  بیل لیومر*

                          برگردان : مهدی بهلولی،تارنمای حقوق معلم و کارگر

  دهه هاست که جناح راست این ایده را در بوق و کرنا کرده، که "دولت نمی تواند هیچ کاری را به درستی انجام دهد"؛ به ویژه رهبر تازه گذشته اش میلتون فریدمن،اقتصاددان پیشین در دانشگاه شیکاگو. او کوشید تا با اجازه دادن به بنگاه های خصوصی در مداخله و به دست گرفتن همه ی مسئولیت ها در همه ی صنایع،بهداشت،حقوق بازنشستگی،و حتی آموزش و پرورش- که آن را هم،هنگامی که در دست دولت باشد سوسیالیستی می دید- کارکرد های دولت را کمینه کند. او استدلال می کرد که بنگاه های خصوصی،کارآمدترین روش ها را به کار می گیرند و همواره بهترین بازده ها را به دست می آورند.

 شکل های خصوصی سازی در آموزش و پرورش دولتی  

 این ایده ها،اغلب،همچون حاشیه نگریسته می شدند اما رفته – رفته به کنش کانونی پذیرفته شده،به نزد هم لیبرال ها و هم محافظه کاران،درآمده است. جرج دبلیو بوش، در خصوصی کردن بسیاری از کارهای همبسته با عملیات برون مرزی نظامی آمریکا، از آن میان تآمین خوراک،ساخت تاسیسات پادگانی برای اسکان سربازان،به کارگیری نیروهای ویژه امنیتی همانند "آب سیاه" [ مترجم : "Blackwater" نام یک شرکت نظامی خصوصی آمریکایی،که در سال 1997 پایه ریزی شد.] در عراق، و کارهایی از این دست،کامیاب گردید. او می خواست امنیت اجتماعی را هم  خصوصی کند اگر با مقاومت پرجوش و خروش بخش دولتی آمریکا،روبرو نشده بود.

 کمک اوباما به پویش خصوصی سازی،بیشتر،بر آموزش و پرورش متمرکز شده است. اما پیش از این که ما بتوانیم تآثیر آن را بررسی کنیم بایسته است تا به شکل های گوناگونی بپردازیم که خصوصی سازی می تواند در پیوند با مدرسه ها،به خود بگیرد،چرا که خصوصی سازی می تواند روی طیف گسترده ای از امکانات،شکل های گوناگونی بگیرد.

 در یک سر طیف،مدرسه های بی کم و کاست خصوصی می نشینند که سرمایه را خودشان می آورند و مدیریت هم از آن خودشان است. بسیاری از مدرسه ها اما،بیشتر مانند دورگه ها هستند،آمیزه ای از خصوصی و دولتی. مدرسه های منشوری،که شمارشان،شتابان رو به افزایش است تآمین هزینه شان با دولت است ( پولی که از گذشته ها،به مدرسه های دولتی داده می شده) اما به طور خصوصی،اداره می شوند. اغلب،بخش های ملی انتفاعی یا غیرانتفاعی،آنها را می چرخانند نه گروهی از آموزگاران که می خواهند از مدرسه های سنتی بگریزند و برنامه درسی دیگری را بیازمایند.

 همانند اینها، دانشگاه ها یا مدرسه های 12 پایه ای هستند از بنیاد دولتی اند و چه بسا دوره های آنلاینی راه بیندازند که بخش خصوصی، در راستای کارهای انتفاعی،برپا کرده است. البته،جریان خصوصی سازی، کتاب های درسی را هم تولید می کند.

 یک نمونه دو رگه دیگر این است که دانشگاه ها،بی باکانه،شهریه های خود را در دانشگاه های دولتی افزایش داده اند تا آنجا که تآمین بودجه،به جای خزانه دولتی،به خود دانشجویان،به عنوان شهروندانی غیردولتی، واگذار می شود. در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی،هم اکنون دانشجویان،نسبت به کمک های دولتی،شهریه ی بیشتری می دهند. در دهه ی 1960،دولت بخش بزرگی از هزینه ها را پرداخت می کرد.

 یک نمونه دیگر هم گونه ای است که بودجه،دولتی است و دولتی هم گردانده می شود اما فرهنگ شرکتی را از بخش خصوصی وارد می کند. برای مثال،شماری دانشگاه های دولتی،هم اکنون دارند از اقدام پیشین شان در ارتقاء هیآت علمی به موقعیت های مدیریتی – با پرداخت تنها کمی بیش از گذشته به آنان- دست می کشند. بجایش از مدیران بخش خصوصی می آورند و به آنها حقوق های بسیار بالایی می دهند در حالی که به هیآت علمی پاره وقت،کمتر از حداقل دستمزد می پردازند. برخی از رییسان دانشگاه های دولتی،هم اکنون بیش از یک میلیون دلار در سال حقوق می گیرند. در چنین شرایطی، و از آنجا که قدرت گرایش به متمرکز شدن در بالا دارد، نهادهای دموکراتیک که مدیریت تقسیم شده دارند برچیده می شوند و بدین سان از روح دانشگاهی بودن[دانشگاهیت؟ collegiality] چیزی برجای نمی ماند.

 واردات فرهنگی دیگر از بخش خصوصی،پای اندازه گیری را به میان می آورد "بروندادهای یادگیری دانش آموزان" برای ارزشیابی آموزگاران؛ تو گویی کسی دارد چیزهایی را می شمارد که از خط تولید یک کارخانه،پشت سر هم  بیرون می آیند. البته،نتیجه ارزشیابی بستگی به انتخاب سنجه ی اندازه گیری دارد- و گرچه کاری بسیار بحث انگیز است- هم اکنون آزمون های استاندارد،فراگیرترین گزینه ارزشیابی اند.

 یکی از واردات فرهنگی دیگر،تآکید بسیار زیاد بر رقابت است. نه تنها دانش آموزان برای امتیازها و نمره ها،ناگزیر می شوند که با یکدیگر به رقابت بپردازند بلکه آموزگاران هم بایستی برای حفظ کارشان باید با یکدیگر رقابت کنند. حقوق امتیازی (“merit” pay) رانه ای نیرومند دانسته می شود برای تشویق آموزگارانی که دانش آموزانشان نمره های آزمونی پایینی دارند همچنین نگه داشتن و پاداش دادن به کسانی که دانش آموزانشان نمره های آزمونی بالا دارند. اتحادیه های آموزگاری،تا اینجا،در برابر این کارها،به شدت در حال مقاومت بوده اند.

اما با برنامه ی "مسابقه برای بهتر شدن" در دولت اوباما، حتی مدرسه ها وادار می شوند تا با یکدیگر رقابت کنند. با گره زدن بودجه فدرال مدرسه های منشوری به تآیید مجوز آنها، اوباما دارد چارچوبی می ریزد که مدرسه های دولتی سنتی باید با مقایسه دانش آموزان،به ویژه دانش آموزانی که نمره های آزمونی مدرسه شان بالاتر خواهد رفت با مدرسه های منشوری تازه تر رقابت کنند.

 در پایان،خصوصی سازی محدود،می تواند تنها با تعیین هدف آموزش و پرورش رخ دهد. اینگونه که هدف آموزش و پرورش را،تنها و تنها،پرورش کارگران ماهر،اغلب برای بخش خصوصی تعریف کنیم و نه با تآکید بر پرورش همه جانبه دانش آموزان،یا آموزش اندیشیدن سنجشگرانه که فرد را برای پذیرش وظیفه های شهروندی در جامعه دموکراتیک،آماده می سازند. برای نمونه،"دانشکده شهر" سانفرانسیسکو، در مبارزه اش برای تآیید مجوز،ناگزیر شد تا از بیانیه ی رسالت اش،استناد به آموزش "مهارت های زندگی" ، "ژرفابخشی فرهنگی"  و " یادگیری همه- عمر" را حذف نماید. فشار بر همه بنیادهای دولتی آموزش برتر افزایش یافته تا بی درنگ دانش آموزان را به جایی برسانند که بتوانند با درجه ای مدرک بگیرند و به بازار کار وارد شوند.

 چرا خصوصی سازی؟  

 برای خصوصی سازی،از بنیاد، دو انگیزه مشخص وجود دارد. همانگونه که در بالا آمد،بسیاری بر این باورند که رقابت،همان نماد بخش خصوصی،بهترین ضمانت برای بهترین دستآورد است. رقابت، مشارکت کنندگان را وامی دارد تا کارآمدترین روش ها را برگزینند و با احتمال نابودی دادن - که اگر شرکت،بهتر از همه نباشد- انگیزش را بیشینه سازند.

 اما در سطحی عملگرایانه تر و کمتر ایدئولوژیک، آموزش و پرورش،اگر خصوصی باشد،منابع بسیار زیادی از سود را در دسترس می گذارد،از این رو شرکت های سود – محور،فرصت را غنیمت می شمارند تا در این گستره وارد شوند. به همین دلیل،بنیادهای آموزشی سود- محور،در چند دهه گذشته،یک شبه مانند قارچ،سر زده اند.

 جنبش خصوصی سازی،به عنوان یک پیامد نابرابری در ثروت،هم اکنون در اوج قدرت است. با نابودی کسانی که از درآمدی میانه برخوردارند،ثروت "متمرکز شده در بالا" می شود. ثروت، قدرت می آورد. از این رو،پول داران شرکتی،دریافته اند که بسیار آسان تر می توانند تا خواست و تمایل و ارزش هایشان را بر دیگر بخش های جامعه،تحمیل کنند.

 چه چیزی در خطر است؟    

 این وضعیت چیزی از این کم ندارد که بگوییم "آموزش و پرورش راستین" در خطر است. آنچه به ویژه،فرایند یادگیری را سست و نابود می سازد القای فرهنگ شرکتی یا توانایی "بازار" است که بر اندازه گیری ِ "بروندادهای یادگیری دانش آموز" با  استاندارد های "عینی" همچون تست های استاندارد شده،پای می فشارد. فرهنگ شرکتی،افزون بر این،بر رقابت تآکید می ورزد تا به ناگزیر "برندگان" و "بازندگان"ی  باشند. فرهنگ شرکتی،ساختارهای دموکراتیک – که آموزگاران را هم در برمی گیرد- به دیده تحقیر می نگرد. فرهنگ شرکتی،برنامه درسی را تا آنجا فرومی کاهد که تنها،مهارت های شغلی ارزشمند می شوند. و فرهنگ شرکتی، آموزش و پرورش را،تنها زمانی با ارزش می شمارد که ابزاری باشد برای پاداش های مادی.

 دانش آموزان یادگیرندگانی راستین نخواهند شد مگر به یادگیری عشق بورزند،کسانی که یادگیری را هدفی در خود بدانند- سرمایه ای که به آسانی اندازه گیری نمی شود. همه ی آموزگاران به نیکی آگاهند که در محیط رقابتی،دانش آموزان تلاش هایشان را بر دست یابی به نمره بالاتر متمرکز خواهد کرد نه بر درک درست مطلب. آنان هر چیزی را برای تست ها حفظ خواهند کرد و پس از آزمون آنها را فراموش می کنند. دقت زیادی به خرج می دهند تا نادانی شان را پنهان سازند نه این که پرسش های موشکافانه بپرسند- چه رسد به پرسش از موضوع هایی که آنها را درنمی یابند. ما می دانیم که در زمان های درماندگی،اکثریت بالایی از دانش آموزان دبیرستانی،در یک زمان یا در زمان های گوناگون،دست به تقلب خواهند زد،که به هیچ رو مهارتی نیست که ما می خواهیم به آنان بیاموزانیم.

 ما همچنین می دانیم که هنگامی که آموزگاران با نمره های تست های استانداردشده داوری می شوند آموزگاران نیز برای تست و آزمون درس خواهند داد،روشی که در آن بزرگ ترین هدف،دست یابی به پاسخ های "درست" است،چه با فهم مطلب چه بدون آن. در این شرایط با دانش آموزان،تمرین و تمرین می شود و مدرسه برای آنان،سخت،یکنواخت و خسته کننده می گردد. و دانش آموز می داند که کسانی که تست را طراحی کرده اند خودشان پاسخ "درست" را تشخیص داده اند یا حتی یک پرسش مناسب پرسیده اند. پس به هیچ رو، امکانی برای طرح پرسش های موشکافانه و بنیادی نمی ماند.

 آنچه به ویژه درباره ی داوری کردن آموزگاران با سنج نمره های دانش آموزان شان،زشت و زننده است این است که ما با حجمی از شواهد روبروییم که نشان می دهند عملکرد دانش آموزان در کلاس درس،بسیار بیش از کاری که آموزگار در کلاس درس انجام می دهد،متآثر از موقعیت خانوادگی دانش آموزان است.

دانش به عنوان یک خطرورزی گروهی،زمانی به بهترین نحو پی گرفته می شود که دانش آموزان در آن برای یافتن راه حل مساله ها و به اشتراک گذاشتن آگاهی هایشان،با همدیگر همکاری کنند. برای نمونه،آموزگاران تازه کار،هنگامی که با آموزگار کهنه کار،همراه و همیار می شوند می توانند آنچه را که دریافته اند- که چه باید کنند و چه نباید کنند- را با او در میان بگذارند. هنگامی که آموزگاران و مدرسه ها،یکی با دیگری،دارند رقابت می کنند،این کار رخ نخواهد داد.

 هنگامی که جست و جو برای ذره ی هیگس بوسون (Higgs Boson)،که گاهی به آن "ذره ی خدا" هم می گویند،آغاز گشت، دو گروه از دانشمندان،هر کدام 3000 تن تشکیل گردید. "دو" گروه تشکیل شد،اما نه برای پدیدآوردن سرچشمه ی انگیزش از رهگذر رقابت،بلکه برای فراهم آوردن گواه و مستند جداگانه از دستآوردهای گروه دیگر. هر دو گروه در همکاری نزدیک با همدیگر کار می کردند. اگرچه پاداش های ظاهری هم وجود داشت اما مشارکت کنندگان،کارشان را با عشق شان به فیزیک،به پیش می بردند. همانگونه که یکی از پیشکسوت ها درباره ی تازه کاری گفت : " فرصتی برای زندگی خواهد یافت و خیلی به او خوش خواهد گذشت."

 به خاطر سرشت گروهی دانش،پیگیری آن،نمی تواند از معنا و ویژگی اجتماعی- که هر کدام از مشارکت کنندگان بایستی بتوانند به دیدگاه های متفاوت گوش دهند،امتیازهای نسبی دیدگاه ها را بررسی کنند،و بهترین جنبه های هر کدام را برگیرند و در بینشی پیچیده تر درهم آمیزند- خالی شود. هرکس باید از صدایی برابر،برخوردار و خشنود باشد تا سهم هیچ کسی نتواند همواره و همیشه،به دلیل موقعیت فردی،نادیده گرفته شود.

 از این رو،نهادهای آموزشی که با ساختار ِ از بالا به پایین شرکتی عمل می کنند – که زور جسمانی یکریز پیشی می گیرد از استدلال بهتر- به ناگزیر،زیر پای فرآیند یادگیری درون کلاس درس را خالی می کند. اگر آموزشگران به آنچه آموزش می دهند عمل نکنند،آموزش به نوعی فرمان بری تبدیل می شود و دستآورد آموزشی،شکلی از دروغ و نیرنگ به خود می گیرد.

 همانا،ارزشمندترین لحظه های آموزش را نمی توان اندازه گرفت. هنگامی که دانش آموزان،درگیر بحث و گفت و گویی می شوند و هر کدام به دیگری پاسخ می دهند و هر کدام به پاسخ دیگری کمک می کنند،اندازه گیری عملکرد هر دانش آموز،آنچنان که سهم هر کدام را بتوان از سهم دیگران جدا کرد،ناشدنی است. و البته هر تلاشی برای اندازه گیری عملکردشان،تنها خدمتی خواهد کرد به سست کردن بنیاد لذت روحی ای که دانش آموزان از همکاری با همدیگر می گیرند – همکاری با همدیگر،یعنی جایی که هر کدام در پدیدآوردن نتیجه ای پربار و ارزنده تر،نقشی بنیادی بازی می کنند.

 دستآورد سخن

 شمار زیادی از شواهد،به روشنی، از این نتیجه پشتیبانی می کنند که فرهنگ شرکتی در همه ی شکل هایش،با آموزش و پرورش،ناسازگار است. بگذریم از فساد ناگزیر و فراگیر شرکتی،فسادی که در چند دهه گذشته،آموزش و پرورش را آکنده ساخته و بهروزی و سعادت دانش آموزان را برای پیگیری سود،فدایی می کند. اما کسی که از این شرایط هواداری می کند،از آن میان دولت اوباما،بیل گیتس،و همه بنیادهای آموزش و پرورش واپسگرا،به نتیجه های پژوهش های علمی،وقعی نمی نهند. آنان، در جوش و خروش تعصب آمیز- با وجود مقاومت خانواده ها و آموزگاران معترض- گرایش خود به تحمیل فرهنگ شرکتی را نشان داده اند. بدون دلیل های منطقی،و با بی شرمی، به قدرت کمک می کنند،برای نمونه،با بستن مدرسه های جامعه و با وجود اعتراض خانواده هایی که آن مدرسه ها به آنها خدمت می دهند.

 می تواند کمی شگفت انگیز باشد که این سرسپردگان،چگونه هیچ دلبستگی به نقشی ضروری که مدرسه های دولتی ما در پرورش دانش آموزان و شهروند ساختن آنان دارند از خود نشان نمی دهند. دانش آموزان باید آماده شوند تا در یک جامعه دموکراتیک،مشارکت نمایند. به نزد آنان،دموکراسی چیزی نیست جز سدی آزارنده،در برابر تولید کارگران فرمانبرداری که از سیاستمداران الگو می گیرند و کورانه،زندگی شان را صرف خدمت به کارفرمایان شرکتی شان می کنند.

توجه : کتاب تازه ی دایان راویچ،"سلطنت خطا" از بسیاری از موضوع های به میان آمده در این جستار، بررسی ارزنده ای به دست داده است. خواندن این کتاب برای هر کسی که به صورت جدی درباره ی آموزش و پرورش می اندیشد،بایسته است.

* آن روبرتسون،استاد دانشگاه سان فرانسیسکو و عضو انجمن هیات علمی کالیفرنیاست. بیل لیومر،عضو انجمن برادری جهانی رانندگان کامیون می باشد. هر دو،نویسندگان "کنش کارگران" هستند و با ایمیل زیر می توان با آنان،در پیوند بود :

 sanfrancisco@workerscompass.org

آدرس متن :

http://www.globalresearch.ca/towards-the-privatization-of-public-education-in-america/5364567

آدرس برگردان در تارنمای حقوق معلم و کارگر :

http://bield.info/%D8%A8%D9%87-%D8%B3%D9%88%DB%8C-%D8%AE%D8%B5%D9%88%D8%B5%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%88-%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%B1%D8%B4-%D8%AF%D9%88%D9%84%D8%AA%DB%8C-%D8%AF%D8%B1/

 

 

      

         

       

 

کودک بازمانده از آموزش،چه چیزی را از دست می دهد؟


           

                                       درس خواندن در وقت اضافه

                      مهدی بهلولی،روزنامه شهروند،بخش طرح نو،19 آبان 93

 چند سال پیش،در یکی از زنگ های تفریح،مدیر مدرسه به اتاق دبیران آمد و مرا صدا زد و گفت آقایی با شما کار دارد. رفتم دم در، دیدم مرد میان سال خوش پوش و مرتبی است. پنداشتم که پدر یکی از دانش آموزان است و آمده تا درس پسرش را بپرسد. کمی که صحبت کرد دریافتم که نه به دنبال درس پسرش بلکه به دنبال درس خودش آمده! بیست سال پیش تا دوم دبیرستان درس خوانده بود و حالا آمده بود از دبیران درس های گوناگون،راهنمایی و کمک  بگیرد و برود ادامه تحصیل بدهد. به گفته ی خودش می خواست دست کم تا لیسانس پیش برود. دریافتم که وضع مالی بسیار خوبی هم دارد و در یکی از پاساژهای زبانزد تهران، صاحب سه دهنه مغازه است و نزدیک به بیست کارگر برای اش کار می کنند. گفتم،خب،حالا با این وضع مادی فوق العاده ای که داری چرا می خواهی درس بخوانی؟ گفت دیگر نمی خواهم خیس عرق شوم وقتی از مدرک تحصیلی ام می پرسند! من دو فرزند دارم. به مدرسه های بچه هایم که می روم بیشتر به من پیشنهاد می دهند بشوم رییس انجمن اولیای مدرسه،اما وقتی می پرسند مدرک تحصیلی ات چیست، سخت خجل می شوم و تمام بدنم عرق می کند. حالا تصمیم گرفته ام که درس بخوانم و برای یک بار هم که شده ننگ کم سوادی را از خودم بزدایم.  

 باری،درس خواندن و نخواندن، پیامدهای گوناگونی دارد. بسیاری از اندیشه وران اجتماعی هم،درباره ی پیامدهای اجتماعی و فردی آموزش دیدگی و نادیدگی،بحث های زیادی کرده و پژوهش های فراوانی انجام داده اند. چندی پیش،از یکی از اندیشه وران اجتماعی،به نام "کریگ رایدل" جستاری خواندم با عنوان " سودهای اجتماعی آموزش و پرورش". رایدل در درآمد نوشته اش چنین آورده است : « آموزش و پرورش،برای افراد و جامعه،پیامدهای فراوان دارد. فرآیند آموزش،برای بسیاری از مردم،تا اندازه ای فرآیندی با "ارزش مصرفی" است. انسان ها،موجوداتی کنجکاوند و از یادگیری و فراگرفتن دانش نوین،لذت می برند. آموزش و پرورش همچنین "ارزش سرمایه گذاری" چشمگیری دارد. آنها که آموزش بیشتری می بینند،اغلب،از زندگی شان بهره بیشتری می برند،سطوح بالاتر استخدام را به چنگ می آورند،و از پیشه های رضایت بخش تر،برخوردار می شوند. آموزش و پرورش،همچنین می تواند مردم را توانا سازد تا لذت بیشتری از زندگی ببرند،ادبیات و فرهنگ را پاس دارند،و شهروندانی آگاه تر،و به لحاظ اجتماعی پیچیده تر گردند. آموزش و پرورش سودهای اقتصادی همچون درآمد بالاتر در طول عمر،سطوح بیکاری کمتر،و رضایت شغلی بیشتر را در پی دارد. همچنین می تواند پیامدهایی همانند افزایش تندرستی و دیرزیستی را شامل شود.»

 البته در جامعه کنونی ما،مساله کمی فرق دارد و به دلیل بیکاری درصد چشمگیری از دانش آموختگان دانشگاه ها،می توان درستی برخی از سخنان بالا  را به زیر پرسش برد. در سطح آموزش و پرورش اما شرایط متفاوت است و هنوز هم می توان به قوت به دفاع از اهمیت آموزش دیدگی در این سطح،برخاست. از یک نظر،شاید بتوان چنین گفت که در آموزش،هر چه به پایه های نخستین نزدیک می شویم ارزش آموزش،بیشتر می شود. یعنی ارزش دوره دبستانی – و حتی پیش دبستانی- از ارزش دوره های بالاتر،بیشتر است چرا که نبود آن،اثرات مهم تری بر زندگی شخصی افراد و جامعه به طور کلی،می گذارد- البته در ارزش و اهمیت بسیار دوره های نخست آموزش،به روش های دیگری هم می توان استدلال نمود.  به همین خاطر است که هنگامی که از کودکان بازمانده از آموزش دبستانی و راهنمایی سخن می رود بی گمان احساس زیان و اندوه بیشتری در وجود ما پدید می آید. البته این سخن به معنای نادیده گرفتن ارزش دوره های بالاتر نیست آنگونه که برخی از فرادستان آموزش و پرورش کنونی و چند سال گذشته،با تآکید بر آمار کودکان بازمانده از دوره ابتدایی،می کوشند به نوعی آمار دانش آموزان دوره های بالاتر را کم اهمیت جلوه دهند. و شگفت انگیز استدلالی است که برخی به دنبال فراگیر کردن و جاانداختن آن در جامعه هستند که چون در چهل پنجاه سال پیش،آموزش و پرورش اجباری تا دبستان تعریف شده پس کودک بازمانده از آموزش دوره های  نخست (راهنمایی) و دوم متوسطه،به آموزش و پرورش ربطی ندارد!

 آموزش و پرورش نباید فراموش کند که برابر اصل سی ام قانون اساسی،برخورداری از آموزش و پرورش رایگان،یکی از حقوق بنیادین کودکان است. افزون بر این،معنای آموزش با گذشت زمان در حال دگرگونی است. در ایران کنونی،به هیچ رو نمی توان گفت که آموزش و پرورشی که در جریان است با کیفیت فراخور زمانه و زندگی نوین هماهنگ است. بیشتر کودکان ما،برابر شاخص های تعریف شده ی جهانی،از آموزش کیفی یا با کیفیت،برخوردار نیستند. از این رو،شاید بتوان از دانش آموزانی سخن گفت که به مدرسه می روند اما به نوعی بازمانده از آموزش به شمار می آیند!

 به هر رو،آموزش،در زندگی افراد نقش برجسته ای دارد. کودکی که از آموزش باز می ماند،به احتمال بسیار زیاد،فرصت تجربه ی جهان انتزاع و اندیشه را از دست می دهد،و فرصت داشتن ذهن پیچیده و دست یافتن به پیشه ها و موقعیت های مهم اجتماعی را. بیشتر کودکانی که در ایران کنونی،از آموزش بازمی مانند، به ویژه در دوره ی دبستان، به دلیل فقر مالی خانواده هاست. ناگفته پیداست که چنین کودکانی،سر از کجاها در می آورند و به چه کارهایی می پردازند. کافی است کمی با آنان به گفت و گو بنشینیم تا به ژرفای حسرتی پی بریم که در وجود خویش نسبت به کودکانی که به مدرسه می روند احساس می کنند. چند سال پیش،دانش آموزی داشتم در سال نخست دبیرستان. در میانه های سال،درس را رها کرد و به بازار کار رفت. چندی بعد،در یکی از مغازه های فروش لوازم خانگی در چهارراه سرچشمه تهران دیدمش. با کارگری دیگر داشت یخچالی را جابجا می کرد. ایستادم تا کارش تمام شد. با هم کمی حرف زدیم. گفت من ناگزیرم کار کنم. پدرم مرده. حقوق مادرم هم آنقدر نیست که هزینه ی من و مادر و خواهرم را بدهد. پس باید کار کنم. اما بزرگ که شدم درسم را ادامه خواهم داد. می خواهم به دانشگاه بروم و تحصیل کرده بشوم. الان هم وقتی دوستانم را می بینم که از مدرسه دارند می آیند،ناراحت و اذیت می شوم. اما آقا این نیز بگذرد و دوباره به مدرسه برخواهم گشت.

http://shahrvand-newspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=94&PageNO=10

 

      

  

 

 

در نمی‌زنند

               

                  عزت اله مهدوی،روزنامه شهروند،بخش طرح نو،18 آبان 93

پله، پاگرد و نرده، زانو و ساق‌هایی که نمی‌کشید و قلبی که حالا به دیواره‌ای می‌کوبید و بی‌محابا سنگینی‌اش را تحمیل می‌کرد. خیسی پیشانی، اثر خود را روی دستمال کاغذی گذاشته بود. دید. طبقه چهارم. از لای نرده‌ها می‌شد معبری را دید که در انتهایش چیزی نبود. دست هم برای پیچاندن کلید می‌لرزید. در که باز شد هجوم تنهایی، پیشانیش را سرد کرد. نیامده بود. باید به دقت نگاه می‌کرد. حالا مطمئن شده بود که نیامده است: آلبوم، روی زمین کنار مبل راحتی روی صفحه‌ای دهان باز کرده بود. تصویر پنج نفر را نشان می‌داد. همه پسر. دو نفر که بزرگتر بودند عقب ایستاده و نفر سمت چپ یک دست روی شانه سمت راستی خودش که می‌خندید انداخته و دست چپ را از دور گردن پسر کوچکتر که جلویش ایستاده بود و کمی سرش را به سمت چپ خم کرده بود آورده و نوک انگشتانش روی شانه پسر کوچکتر دیگری بود که سمت راست ایستاده و دهانش به گفتن چیزی باز مانده بود، پشت پسرهای کوچکتر وسط دو پسر بزرگتر یک نفر دیگری ایستاده بود که نیمی از صورتش معلوم بود و موهای بلندش روی چشمش ریخته بود و همه جمع بودند جلوی پنجره‌ای که باز بود و برگ‌های پیچک را تا روی لنگه‌های خود نگه داشته و سمت چپ تصویر، امتداد دیوار گچی رنگ و رو رفته‌ای را نشان می‌داد که حاشیه‌هایش به تیرگی می‌زد.

روی همان عکس کمی خم شد و پیشانی‌اش را خاراند. چرا  این جور نگاه می‌کنی؟ حرف بدی که نمی‌زنم، می‌زنم خب! دنیا تغییر کرده؟ بکند. اما چیزهایی هم هست که نمی‌شود ندید. تو لازم نداری که زبان بچرخانی.


پول توجیبی دادن مهم نیست؟ خب نباشد. پیگیر خرج و مخارج خانه و خورد و خوراک و مسکن بودن، وظیفه است؟ خب باشد.لابد اگر به حرف می‌آمدی همان چیزهایی را می‌گفتی که بارها تکرار کرده‌ای. تو نمی‌خواهی بهادر به حساب بیایی، نیا. فکر می‌کنی من اسیدی‌وار با تو حرف می‌زنم؟ اِن بار شده که روی منبر رفته‌ام؟ وقتی مسأله‌ای طرح کرده‌ای، ایستگاه گرفته‌ام؟ به موتورت می‌زنم؟ و وقت‌هایی که جفت شیش آورده‌ای، بهم‌ات می‌ریزم و سفیدی که زده‌ای هدر می‌شود؟ باشد. قبول. بالاخره من هم جایی باید که بایستم و به چیزی تکیه بدهم؟ و یک وقت‌هایی سر روی شانه‌ای بگذارم؟ همه‌اش نمی‌شود نقش بازی کرد، نقش یک نگهبان که شب و روز بیدار و مراقب است. دوست دارم گاهی هم بیفتم، باید دستی هم باشد که نگذارد به زمین بخورم؟

احساس کرد کلیدی توی قفل در می‌پیچد. دو قدم برداشت. اما در باز نمی‌شد، مدت‌هاست که کسی در نمی‌زند.

http://shahrvand-newspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=93&pageno=11


 

 

در جست و جوی انگیزه



      

                            مهدی بهلولی،روزنامه شهروند،ص آخر،18 آبان 93

 گفتن برخی حرف ها آسان است،به ویژه سخنانی که از بس گفته و بازگو شده و می شوند که درستی آن را همه پذیرفته و می پذیرند. یک نمونه از این همه- پذیرها،این است که می گوییم برای پرورش درست کودکان، از تنبیه کمک نگیرید به جای آن برای انجام کارهای خوب و شایسته به کودکان پاداش دهید و تشویق شان کنید. همین سخن را البته در سطحی بالاتر و برای بزرگترها هم می گویند که اگر می خواهید در یک گروه یا سازمان،بهره وری بالا رود حقوق کارکنان خود را افزایش دهید و با وعده پاداش،رفتار آنها را کنترل کنید. البته در اینجا،درباره ی تنبیه کارکنان کم کار و زیرکاردربررو،همرایی بالایی هم دیده می شود. بحث رقابت هم یکی از همین بحث های فراگیر و همه- پذیر است. این که همه زندگی بر بنیاد رقابت پیش می رود. نمونه اش هم بهتر شدن تولیدهای صنعتی کشورهای پیشرفته است که روز به روز با رقابتی که با هم دارند بر کیفیت شان افزوده می شود. اینگونه هم نتیجه گرفته می شود که اگر در کشور،سازمان های نیرومند و کارآمد می خواهید باید میان آنها و میان کارکنان شان رقابت پدید آورید. در یک سازمان،به بهترها پاداش دهید و حقوق شان را افزایش دهید و "بدها" را هم تنبیه حقوقی و موقعیتی کنید. در کلاس درس هم باید برای پیشرفت تحصیلی دانش آموزان،آنان را تشویق کنید و در یک فضای رقابتی،به تلاش،درس خواندن و توجه بیشتر وادارید. پس پول،پاداش،تنبیه،و رقابت می شوند رمز و راز پیشرفت و بهبود صنعت،آموزش،مدیریت،و همه ی گستره های زندگی.     

  اگر در یک جمع نشسته باشید که دارند درباره ی کاستی های مدیریتی کشور بحث می کنند اینگونه سخن گفتن- همانگونه که در آغاز گفتم- آسان است. اما اگر کسی برگردد و بگوید : "حقوق و دستمزد ایجاد انگیزه نمی کند که هیچ،در هر رو عاملی است برای از بین بردن انگیزه." یا " بهبود کیفیت،کاری بسی دشوار تر و پیچیده تر از آن است که به صرف کم و زیاد کردن دستمزد،بتوان آن را تآمین نمود." یا حتی به جان دیویی،فیلسوف آمریکایی- با وجود پراگماتیست بودن- استناد دهد : " توجه اندیشمندانه،مستلزم داوری،استدلال و ژرف اندیشی است و این بدان معناست که کودک پرسشی از آن خود دارد و کنشگرانه می کوشد پاسخی برای آن بیابد." آنگاه می بینید که موضع گیری ها آغاز می شود که اینهایی که تو می گویی با همه ی جهان نو،تجربه های بشری و حتی عقل سلیم،ناسازگار است و کشورهای پیشرفته،همگی دارند با پاداش و رقابت پیش می روند. با پول،پاداش و رقابت،باید به افراد انگیزه داد. این سخنان تو با دانش مدیریت آکادمیک جهانی نمی خواند و خیالی است. روشن است که باید میان افراد رقابت پدید آورد تا پیشرفت کرد.

 خب،پیداست که با کشمکش سختی روبرو هستیم و هر کدام برای خودشان،گواه و استدلال های خود را دارند. این نگارنده البته به دیدگاه دوم گرایش دارد و کاری که می توانم برای پاداش- رقابتی باوران انجام دهم- دست کم در اینجا- تا چه بسا کمی در دیدگاه و نگرش خودشان،گمان روا دارند این است که ارجاع شان دهم به کتاب "نه تنبیه،نه تشویق" نوشته ی الفی کهن،برگردان اکرم کرمی.  

 http://shahrvand-newspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=93&pageno=20

 

آنچه با پول نمی توان خرید!


                    

                      محمدرضا نیک نژاد،ص آخر روزنامه شهروند،17 آبان ماه 93

 چهره همسرم درهم کشیده بود. پرسیدم چیزی شده؟ به پسر پنج ساله ام که کنجکاوانه به ما نگاه می کرد،گفت برو با اسباب بازی هایت بازی کن. نیکان به اتاق رفت و در را بر روی خودش بست. نزدیکم شد و پچ پچ کنان گفت: امروز پیش دبستانی،کسی را برای اندازه گیری ضریب هوشی بچه ها آورده بود. پس از آزمایش نیکان گفت ضریب هوشی اش هشتاد و پنج است. در حالی که ضریب هوشی میانگین باید از نود تا صد و ده باشد. یکه خوردم اما برای آرام کردنش گفتم: خُب کی چی؟ گفت بدبخت شدیم و اشک در چشمانش حلقه زد و افزود،آن آقا گفت: می توان با تمرین های ذهنی و برخی بازی های فکری،هوش را افزایش داد! قرار است کلاس هایی برای این بچه ها برگزار شود. به باورم اگر نیکان نیز شرکت کند شاید تاثیر گذار باشد. هزینه کل کلاس ها هم سیصد و بیست هزارتومان می شود! دیگر مطمئن شدم که کاسه ای زیر نیم کاسه است. به همسرم گفتم: شتاب نکن با چند تن،از جمله مربی نیکان رایزنی کن و درباره رفتار و سطح یادگیری اش بپرس. فردا از همسرم خبر گرفتم. گفت،درست گفته ای آن آقا می خواهد پولی به جیب بزند! مربی نیکان به شرط این که آن را جایی بازگو نکنم - زیرا ممکن است کارش را از دست بدهد – گفت: این کارِ هر ساله ی این آقاست. ده - پانزده بچه را به کلاس های خود می کشاند و پول خوبی در می آورد. نیکان بچه ای با هوش است و پیش از همه و با انگیزه،کارهایش را انجام می دهد اما آرام است و کسی را نمی آزارد. با شنیدن این ها آرام شدم و اندیشیدم که آقای هوش سنج برای پول درآوردن به چه کارهایی رو آورده است و البته با چه بهایی؟ اما برخی از همکارانم در مدرسه را بخاطر آوردم که در آغاز سال،با برگزاری آزمون هایی سخت و ارائه نمره های پایین به خانواده ها،دانش آموزان را به کلاس خصوصی می کشانند. روزی از یکی از آنها پرسیدم،چرا با دانش آموزان چنین می کنی؟ آیا جایگاه معلمی ات آسیب نمی بیند؟ گفت من دانش آموزان را به چشم مشتری می بینم! داوری آنها و خانواده هایشان هم برایم اصلا مهم نیست! مگر بی پولی من برای کسی مهم است!؟ شوربختانه چند سالی است که نگاه بازاری بر بسیاری از گستره های زندگی ما از جمله آموزش سایه افکنده است. روابط ما با دوستان،فامیل،همکار و ... بر پایه سود و زیان شکل می گیرد و با کوچک ترین اختلاف مالی به آسانی از هم می پاشد. البته زندگی سودانگارانه ویژه ما ایرانی ها نیست،بلکه گرفتاری بسیاری از جامعه های امروزیست. در این روزها کتابی می خوانم به نام "آنچه با پول نمی توان خرید- مرزهای اخلاقی بازار" نوشته مایکل سندل. در پیش گفتار کتاب و به عنوان نمونه هایی از هجوم بازار به مرزهای اخلاقی جهان امروز آمده است: عبور خودروی تک سرنشین از خط ویژه 8 دلار،مادر هندی جانشین برای حمل جنین 6250 دلار،پروانه شکار کرگدن در حال انقراض 150000 دلار،کرایه دادن پیشانی برای تبلیغات 777 دلار،موش آزمایشگاهی شدن برای آزمایش داروها7500 دلار،جنگیدن در افغانستان یا سومالی از 250 تا 1000دلار و ... و البته نمونه وطنی آن نیز فروش کلیه برای بسامانی زندگی فقیرانه یک خانواده! نمونه هایی از درنوردیدن مرزهای اخلاق به وسیله پول است. بی گمان نگاه بازاری و کاسب کارانه،مرزهای اخلاقی جهان امروز را مخدوش کرده و بسیاری از ارزش های اخلاقی و انسانی را قربانی پول کرده است. بعنوان یک آموزگار و تنها در مورد نیکان،درآمیختگی پول و اخلاق را دریافتم،اما آیا همیشه امکان تشخیص این پیوند ناپاک و پیچیده را خواهیم داشت؟

 
http://shahrvand-newspaper.ir/?News_Id=11968

فصل سرد و ایمنی مدرسه ها


          

                              مهدی بهلولی،روزنامه ابتکار،17 آبان 93

در دولت دهم،حاجی بابایی وزیر آموزش و پرورش،می گفت که آموزش و پرورش دارد سالی هفت هزار مدرسه را هوشمند می کند. گذشته از کیفیت "هوشمندسازی" مورد ادعای ایشان- که در برخی از مدرسه ها با گذاشتن یک دستگاه رایانه و نصب یک تابلو الکترونیکی در یک اتاق، مدرسه به یک باره تبدیل به هوشمند می شد- واقعیت این است که میان مدرسه های پولی هوشمند نقاط مرفه نشین برخی از شهرهای ایران،و از آن میان تهران،با دانش آموزان نقطه های دورافتاده و روستایی محروم کشور،که با آغاز سرد شدن هوا و فرارسیدن زمستان،همگی بیمناک از آتش سوزی به سر می برند،تفاوت بسیار زیادی دیده می شود. به راستی کاش فرادستان آموزش و پرورش،به جای پرداختن به هوشمندسازی مدرسه ها،در اندیشه ی ایمن سازی سامانه ی گرمایشی مدرسه ها می بودند و پیش از روی دادن رخداد تلخ و دردناک آتش سوزی مدرسه ی "شین آباد"،با تآمین هزینه لازم،به جلوگیری از آن می پرداختند. و البته کاش پس از آتش سوزی شین آباد،وزیر آموزش و پرورش به نشانه ی مسئولیت پذیری،استعفا می داد و با این کار، توجه دیگر دست اندرکاران مملکت را به وضعیت آموزش و پرورش در منطقه های محروم جلب می نمود.

 اما هم اکنون هم،متآسفانه و به هیچ رو،در شرایط خوبی بسر نمی بریم و با آغاز سرما،خبرهای نگران کننده و گاه ناسازگاری شنیده می شود. چند روز پیش،علی اصغر فانی وزیر آموزش و پرورش گفتند : " تقریبا بخاری قطره‌ای نداریم. در عین حال آموزش‌های لازم به معلمان و مربیان داده شده زیرا تمام اتفاقاتی که طی سال‌های گذشته در این حوزه رخ داده، به خطاهای انسانی مربوط می‌شود." آیا به راستی اینچنین است و تمام رخدادهای گذشته به خطای انسانی برمی گردد؟! در دو دهه گذشته چندین آتش سوزی در مدرسه های کشور روی داده و شوربختانه ده ها دانش آموز،یا جان خود را از دست داده اند و یا آسیب هایی جدی دیده اند. آیا زمانی که در مدرسه ای شبانه روزی،سیم های برق به دلیل فرسودگی آتش می گیرند،مقصر خطای انسانی بوده؟ آیا هنگامی که به دلیل وزش باد شدید و طوفانی بودن هوا،بخاری کلاس آتش می گیرد مقصر خطای انسانی بوده؟ آیا در آتش گرفتن های پی در پی بخاری های نفتی و قطره ای،و یا خام سوزی های این بخاری ها،تنها مقصر نیروی انسانی بوده است؟ و به راستی اگر اینچنین است دیگر چه نیازی است به بهسازی سامانه های گرامایشی مدرسه ها؟!  نکته دیگر این است که بخاری نفتی،تنها بخاری قطره ای نیست و تنها بخاری های قطره ای نبوده اند که حادثه آفریده اند. وزیر آموزش و پرورش در سخنانی دیگر در همین پیوند می گویند : " اکنون حدود 120‌ هزار بخاری نفتی در مدارس وجود دارد اما اعتبار کافی برای حذف آنها را در اختیار نداریم. " 

 درباره ی بودجه لازم برای ایمن سازی سامانه های گرمایشی هم،سخنان ناهمخوانی شنیده می شود. مرتضی رییسی رئیس سازمان نوسازی و تجهیز مدارس کشور،در 24 شهریور و در گفت و گو با خبرگزاری خانه ملت گفت : " رقمی در حدود یک هزار میلیارد تومان برای تجهیز مدارس به سیستم‌های گرمایشی استاندارد نیاز است." اما چند روز پیش وزیر آموزش و پرورش در بخش دیگری از سخنانشان که در بالا به آنها اشاره رفت،گفت : " این وزارتخانه برای اصلاح سیستم گرمایشی حداقل به 500 میلیارد تومان اعتبار نیاز دارد."

 به هر رو،اگر در دولت دهم،تآکید فرادستان آموزش و پرورش بر هوشمندسازی مدرسه ها و برنامه های شتابزده ای همانند 3-3-6 کردن مدرسه ها و تعطیلی پنجشنبه ها بود هم اکنون نیز گویا خصوصی سازی مدرسه ها و واگذاری مدرسه های دولتی به بخش خصوصی،بیشتر هم و غم فرادستان آموزش و پرورش را به خود اختصاص داده است. بی گمان همه امیدواریم که در زمستان پیش رو،هیچ رخداد تلخی همانند آتش سوزی در مدرسه ها رخ ندهد اما انتظار بر این است که فرادستان آموزش و پرورش با هماهنگی و احساس مسئولیت بیشتری با مسآله ی ایمنی دانش آموزان و حفظ جان آنان برخورد نمایند. همچنین بر این امیدیم که همانگونه که مرتضی رییسی قول داده تا پایان سال 93- 94 سامانه ی گرمایشی همه ی مدرسه های کشور،بهسازی و ایمن گردد. 

http://ebtekarnews.com/Ebtekar/News.aspx?NID=140216

 

          

در همایش توسعه عدالت آموزشی جای معلمان خالی بود


               

                               اقتصاد بازار در کمین آموزش کشور

               محمدرضا نیک نژاد،روزنامه شهروند،طرح نو،17 آبان ماه 93

 به لطف دوست تازه و ارجمندی به نخستین همایش توسعه و عدالت آموزشی که با تلاشِ ارزشمند "انجمن حامیان فردا"،"دانشگاه صنعتی شریف" و "موسسه اخلاق شهروند" در روزهای سوم و چهارم آبان ماه برگزار گردید،دعوت شدم. به علت درگیری با مدرسه تنها توانستم عصر دو روز در همایش باشم. در این گردهمایی بسیاری از کنشگران دانشگاهی،اجتماعی،اقتصادی که کارشان وابستگی هایی به آموزش و مدرسه داشت در سطحی دانشگاهی – آکادمیک – به سخنرانی پرداختند و آمارهایی ارائه دادند و راهکارهایی. البته کاربدستان آموزشی هم دعوت شده بودند که با آوردن آمارهایی از رشد آموزش در دهه های گذشته در کشور با هیاهوی همراهان و خبرنگاران و عکاسان وارد شدند و با شگفتی بسیاری از حاضران همایش را ترک کردند. شگفتی از آن رو که پیش و پس از سخنرانی های ایشان برخی گروه های مردم نهاد با پخش نمایه ها و نماهنگ هایی از چهار گوشه کشور و نمایش کلاس هایی بی سقف،نیمکت هایی از کف زمین،زیر اندازهایی از روزنامه،تخته هایی شکسته و باران زده،دانش آموزانی که در کودکی پیر می نمودند و آموزگارانی تن خسته از نداری و البته با انگیزه های انسانی،بی عدالتی آموزشی را به رخ پایتخت نشین ها کشیدند و اشگ بر چشمانِ آنان نشاندند. هنگامی که یکی از کنشگران مدنی سیستان و بلوچستان با لهجه شیرین و بغض آلودِ بلوچی و هنگام پخش نماهنگ ها گفت که به خدا ما هم ایرانی هستیم! و حق داریم مانند هر ایرانی آموزش ببینیم و درس بخوانیم و خدمت کنیم،کم مانده بود به فریاد درایم و با صدای بلند بگیریم. من به عنوان آموزگاری که شش سال در یکی از محروم ترین استان های غربی کشور به کار گمارده شده ام و بیش یک دهه نیز در پایتخت و در دبیرستان های گوناگون کار نموده ام،هرگز با چنین فقری روبرو نشده بودم که "شنیدن کی بود مانند دیدن"! بی گمان من،بچه ام،دانش آموزانم و همه مردم تهران و ایران،همان اندازه در درآمدهای نفتی و رفاه ناشی از آن سهم داریم که یک کودک بلوچ،یک آموزگار کرد،یک پیرمرد خراسانی،یک پیر زن عرب،یک جوان جویای کار هرمزگانی و ...! هنگامی که مجری نام آشنای تلوزیون پس از دیدن آن همه فقر در سیستان گفت : بیست سال پیش به یکی از کاربدستان آموزشی کشور که هنوز هم در همان جایگاه است و امروز در این همایش نیز سخن راند،گفتم برای مدرسه های کپری چه می کنید؟ پاسخ داد ما مدرسه های کپری نداریم! اما امروز پس از بیست سال،هم او و هم مدرسه های کپری بر جایند و به گمان باید باشند!" حاضران با کف زدن های طولانی درد دل خویش را فریاد زدند و من هم! و چقدر درناک است که انسان برای خالی کردن عقده هایش کف بزند. از این سخن های ناخوشایند که بگذریم،برگزاری چنین همایشی و پیگیری های پس از آن می تواند گامی کارآمد در طرحِ فقر آموزشی باشد و البته عدالت آموزشی. همایش پس از دو روز درخشان پایان یافت اما جای دو گروه در آن خالی بود. نخست آن که چنین همایشی باید با حضور درگیرترین لایه های آموزشی یعنی معلمان آغاز و پایان می یافت تا بتوانند پنهانی ترین لایه های فقر که با تک تک سلول های خویش حس کرده اند را با شرکت کنندگان در میان بگذارند. تا هم آموزگارِ سیستانی از نداری خویش بگوید و هم همکار تهرانی اش از برخورداری خویش و دانش آموزانش! اگر دانش آموزان و آموزگاران بلوچ از دشواری های اقتصادی،درس و مشق را وامی گذارند و به دنبال کول بری و شغل های کاذب می روند،دانش آموز و معلم تهرانی از فشار درسی و فرهنگ کنکور مدار و نتیجه گرا و آشفته بازار کتاب های آموزشی و کمک آموزشی در آستانه افسردگی و شکست آموزشی قرار گرفته اند و شوربختانه حتی کاربدستان آموزشی نیز در گردابه هولناک آن گیر افتاده و بر طبل بازارِ کالا شدگی آموزش می کوبند و صدایی برای تجارتِ بزرگ آن شده اند. از این رو گرچه مهمانان و سخنرانانِ همایش،اندیشمندان دانشگاهی و البته کاربدست آموزشی بودند اما بسیاری از آنها با کلاس و مدرسه بیگانه می نمودند و درد کلاس های کسل کننده و آزار دهنده برخورداران شهری و مدرسه های کپری و بی امکانات چهار گوشه کشور را نچشیده بودند. بی گمان جای آموزگاران در این همایش خالی بود. اما به گفته دوست تازه و نکته سنجم، گویا مهم ترین مخاطب همایش،کار بدستان دولتی به ویژه آموزشی بودند که با سر و صدا آمدند و با سر و صدا رفتند. به جا بود که دست کم،وزیر آموزش و پرورش یکی از معاونان خویش را در دو روز برگزاری همایش به حضور در آن می گماشت تا افزون بر تهیه گزارش برای وزیر،راهکارهای ارائه شده را بررسی و به فرادستان خویش و دولت منتقل می نمود. اما شوربختانه با همه تلاش برگزار کنندگان،اساتیدِ دردمندِ گستره آموزشی،برای یکدیگر سخن گفتند و برای فقر آموزشی نسخه پیچیدند! از دیگر سو به باور نگارنده مخاطب اصلی همایش،نه دولت که حاکمیت – فرادستان حکومتی و از آن میان سران سه قوه – بود. دشواری های آموزشی نه تنها در نوع نگاه دولتمردان و فرادستان آموزشی است،بلکه به نگاه حاکمیتی نیز برمی گردد. زیرا پس از گذشت بیش از سه دهه از انقلاب و آمدن و رفتن ده – یازده دولت،همچنان آموزش و پرورش در گردابه دشواری های مدیریتی و به ویژه اقتصادی رو به ژرفاست. بهترین نمونه بی توجهی به نهاد آموزش،سهم بودجه هر ساله آن است. در دولت دوم اصلاحات بودجه آموزش و پرورش بیش از دوازده میلیارد دلار بود در حالی که بودجه امسالِ نهاد آموزشی،کمی بیش از بیست هزار میلیارد تومان! که با بهای امروزی دلار،نزدیک به 60 درصد بودجه پانزده سال پیش است! این کاهش بودجه و البته افزایش هزینه های آموزش،زمینه ساز کسری بودجه پنج هزار میلیارد تومانی در این وزارتخانه شده است و بهترین بهانه را به دست دوستداران اقتصاد بازار داده تا هر چه بیشتر در پی گیری سودای خویش یعنی خصوصی سازی آموزش و سپردن آن به دست سودمداران بخش خصوصی باشند. واپسین نمونه این سودا،واگذاری نهصد مدرسه در کشور به مدیران مدرسه های غیر دولتی است. بی گمان با این رویکرد اقتصادی- آموزشی کاربدستان و فرادستان کشور،نمی توان چندان به سامان یافتن آموزش در کشور دلخوش بود! بنابر این از برگزار کنندگان همایش که در گردآوری سازمان های قدرتمند اقتصادی از صندوق ذخیره فرهنگیان و شرکت سامسونگ گرفته تا فرابورس ایران و بنیاد علوی و بانک تجارت و ... کامیاب بوده اند،انتظار می رود که فرادستان حکومتی را به آموزش و پرورش نوباوگان کشور توجه بیشتری داده و با پیگیری دو سویه یعنی تغییر نگاه حکومتگران و بهره گیری از مشارکت های مردمی – البته نه فقط در پیگیری کمک های مالی – جنبشی برای ریشه کنی فقر آموزشی و برقراری عدالت در کشور بیاغازند. تا در دوره ای چند ساله چهره زشت فقر آموزشی در سراسر کشور جای خویش را به چهره ی زیبای عدالت آموزشی بدهد. تا شاید پس از مدتی نه چندان دراز دوستِ کنشگرِ مدنی از سیستان و بلوچستان با نماهنگ هایی از برنامه های گسترده مدرسه سازی و کیفیت بخشی آموزشی و نغمه های امیدبخش به پایتخت بیاید و پیام دار شادی این استان و مردم خون گرم آن و دیگر بخش های کشور باشد. آیا شدنی است!؟


http://shahrvand-newspaper.ir/?News_Id=11905

کیفیت آموزشی و کاهش نیرو


              

                          محمدرضا نیک نژاد،روزنامه ی آرمان،15 آبان ماه 93

 "امروز به ازای هر 11 دانش‌آموز یک معلم مشغول به کار است،ما با ساماندهی نیروی انسانی و کاهش شاغلان و رسیدن به این مهم که به ازای هر 15 دانش‌آموز یک معلم داشته باشیم،قادر خواهیم بود ضمن ارتقای کیفیت آموزش و پرورش به رفاه معلمان هم توجه ویژه‌ای داشته باشیم"(دکتر فانی،روزنامه آرمان،شنبه 10 آبان)

 مدتی است که کاربدستان آموزشی به دنبال تعدیل نیرو بوده و همچنان که در گفتگوی بالا نیز اشاره شده است،اگر بتوانند نسبت معلم به دانش آموز را به یک به پانزده برسانند،هم در شرایط معلمان کارا خواهد بود و هم کیفیت آموزشی بالا می رود! اما مشکل از آنجا آغاز می شود که آمار اعلام شده از تقسیم ساده انگارانه شمار کل حقوق بگیران آموزش و پرورش به تعداد دانش آموزان کشور بدست آمده است! یعنی تقسیم بیش از یک میلیون کارمند به بیش از دوازده میلیون دانش آموز. باید دانست که نزدیکِ چهار صد هزار تن از حقوق بگیران آموزش و پرورش، کارمندان ادارات و وزارتخانه،نیروهای ستادی مانند مدیر،معاون،مشاور و سرایدار هستند،نه معلم. بی توجهی به این تقسیم بندی،بی گمان برنامه ریزان را گمراه می کند و می تواند آسیب زا باشد. برای نمونه گمانی نیست که جایگاه اجتماعی معلمی نسبت به گذشته کاهش یافته است. هرگاه سخن از گلایه فرهنگیان درباره دستمزدشان شنیده می شود،بسیاری از فرادستان حکومتی،کاربدستان دولتی،رسانه ملی و پدر و مادرها این گلایه ها را زیاده خواهی خوانده و دستمزد این حقوق بگیران را نسبت به کارشان زیاد می دانند. دادن چنین آمارهایی بر این نگاه جامعه دامن زده و زمینه های چنین نگاهی را بیش از گذشته فراهم می نماید. نسبت یک به یازدهِ آموزگار به دانش آموز بسیار آرمانی بوده و برای شهرهای کوچک،متوسط و کلان،درست نیست!نگارنده با بیست و پنج سال پیشه آموزگاری،هیچگاه کلاسی نداشته است که زیر بیست و پنج تن بوده باشد و از دیگر سو در فراوان کلاس هایی درس داده است– چه در منطقه محروم و چه در تهران – که دارای بیش از سی و پنج دانش آموز بوده و اکنون نیز در یکی از مناطق مرکزی تهران، کلاسی با چهل دانش آموز سال چهارم تجربی دارد. افزایش شمار دانش آموزان در یک کلاس افزون بر افت شدید کیفیت آموزشی،فشاری بیش از حد بر آموزگار وارد آورده و به سرعت او را می فرساید و کارایی اش را می کاهد- به ویژه با دانش آموزان نسل امروز. سخن وزیر برای افزایش این نسبت به یک به پانزده،به معنی افزایش شمارِ دانش آموزان در شهری مانند تهران به بالای 45 تن بوده و بسیار ترس آور و نگران کننده است. اما نگران کننده تر این است که کاربدستان تازه آموزشی،همه دشواری های آموزش و پرورش را کمبود بودجه می دانند و برای بسامان نمودن آن به جای رفتن به سوی حکومت و دولت،رو به سوی صرفه جویی،کمک های مردمی و خصوصی سازی آموزش و پرورش نهاده اند. کاهشِ نیرو،سپردن 900 مدرسه در سراسر کشور به مدیران مدرسه های غیر دولتی و پیگیری طرح خرید صندلی از این مدرسه ها،نمونه هایی از تصمیم هایی این چنینی است. اکنون در بسیاری از سامانه های آموزشی پیشرو در جهان،افزون بر آموزگار،کمک آموزگار و حتی آموزگار ذخیره نیز پیش بینی شده است. بنابراین آموزش و پرورش نه تنها معلم زیادی ندارد،بلکه با توجه نقش معلم در افزایش کیفیت آموزشی - نسبت به آنچه در جهان مطرح است- دچار کمبود بوده و باید به استخدام نیرو دست یازد. گرچه نگارنده با ساماندهی نیروی انسانی آموزش و پرورش مخالفتی ندارد و بر این باور است که نیروهای بسیاری در این سامانه،تنها بارِ مالی آن را افزایش داده اند! اما بی گمان این نیروها معلم نیستند. بسیاری از فرهنگیان از وزیرِ دولت تدبیر و امید انتظار دارند که به جای نگاه اقتصادی به توانمندی ها و امکانات درون آموزش و پرورش،در اندیشه بالا بردن سهم این نهادِ کلیدی در بودجه سالانه بوده تا بیش از این به آشفتگی های به جا مانده از دوره های پیشین دامن زده نشود. بی گمان کیفیت بخشی به آموزش و تعدیل نیرو دستمایه های خوبی برای پیشبرد برنامه های صرفه جویی در آموزش و پرورش نیست. باید حکومت را قانع کرد که به آموزش نگاه ویژه ای داشته باشد. 

     http://armandaily.ir/?News_Id=95225