آخه چرا مطهری رو گذاشتی ارشاد؟

 

آید‌ین سیارسریع / روزنامه قانون،2 تیر 92

 روزی یک فعال سیاسی، فرهنگی، هنری همین طور برای خودش در خیابان حوالی خانه حسن روحانی اینا گشت و گذار می‌کرد که ناگهان یک شایعه از فاصله نزدیک شلیک شد به مغزش:

- نکنه حسن روحانی، علی مطهری رو بکنه وزیر فرهنگ و ارشاد.

و خودش به خودش جواب داد: نه بابا ... مطهری که اصلاح‌طلب نیست.

خیالش تا حدودی راحت شد، کمی‌جلوتر رفت، تردید دوباره بر او غالب گشت!

- دولت تدبیر و امید که اصلا اصلاح‌طلب نیست، پس چرا نباید علی مطهری رو بذاره تو وزارت فرهنگ و ارشاد؟

جواب داد: مطمئنا حسن روحانی تحت فشار افکار عمومی‌اصلاح‌طلبانه، علی مطهری رو وزیر فرهنگ و ارشاد نمی‌کنه. نه ... امکان نداره.

- میگم نکنه حسن روحانی لابی بازیش گل کنه و برای این که چینی نازک تنهایی اصولگراها نشکنه مطهری رو بکنه وزیر فرهنگ و ارشاد؟

- نه بابا نمی‌کنه!

- شاید بکنه. اگه بکنه ...

- نمی‌کنه.

- اگه کرد؟

- می‌کنه! منصوب می‌کنه! می‌دونستم! ای وااای... وا مصیبتا ... وا مردما ... مطهری میشه وزیر فرهنگ و ارشاد. فیلم‌ها به محاق توقیف میره، بچه‌هامون تو مقطع راهنمایی ازدواج می‌کنن، دانشگاه‌های بدون جنسیتی تاسیس میشه، مردها تو تابستون مجبور میشن خرقه پشمینه تن کنن، هممون می‌میریم از گرما... خدایا خودت به داد ما برس!

تو همین فکرها بود که رسید جلوی خانه حسن روحانی. روحانی در را باز کرد، فعال سیاسی، فرهنگی، هنری برافروخته و عصبانی در حالی که خودش را می‌زد شروع کرد به داد و بیداد:

- ای چیزهای غیرقابل چاپ! ای مزدور! ای موز نزدیک! یعنی هیچ گزینه بهتری نبود؟ علی مطهری؟ آخه مطهری؟ جان من مطهری؟ چطور دلت اومد با اصحاب فرهنگ و هنر چنین کنی؟ هولوکاست می‌کردی بهتر بود خب! مگه ازت چی می‌خواستیم؟ چرا این کارو کردی؟

روحانی: برادر آروم باش! چی شده؟ حالت خوبه؟ زنگ بزنم اورژانس؟

- دیگه چی می‌خواستی بشه؟ مطهری رو کردی وزیر فرهنگ و ارشاد! برو رای منو پس بیار!

- آخه هنوز که هیچی ...

- با من بحث نکن! برو رای منو بیار!

- رای‌تون کجاست؟

- چی؟

- رای‌تون کجاست؟ تو صندوقه؟

- هه ! تو چه ساده‌ای! فکر کردی من رای دادم؟ نه آقاااا... من تا حالا نه رای دادم و نه میدم!

(روحانی هنگ می‌کند)

- اصلا لیاقت اونایی که رای دادن همین علی مطهریه! نتونستی مطالبات منو پیگیری کنی روحانی! خدا مطالباتت رو پیگیری نکنه ایشالا!

نکته علمی ‌بی‌ربط: محققان به تازگی دریافته‌اند صبر و تحمل موجب طول عمر، کاهش وزن، افزایش کلسیم و از بین بردن چین و چروک‌های صورت می‌شود. به جای استفاده از کرم حلزون و داد و بیداد کمی‌صبور باشیم. هم اکنون باقی نصیحت‌ها را همکارم شجاعی‌مهر به سمع و نظرتان می‌رساند ...

http://ghanoondaily.ir/Default.aspx?NPN_Id=178&pageno=12

(توضیح از بهلولی : دیروز روزنامه ی شرق نوشت که گویا علی مطهری،برای وزارت آموزش و پرورش و یا ارشاد درنظرگرفته شده است. کاش نویسنده ی طنز بالا،اشاره ای به آموزش و پرورش هم می داشت. من فکر می کنم علی مطهری گزینه ی خوبی برای آموزش و پرورش نباشد. منتظریم تا در روزهای آینده،اعتبار این گمانه زنی ها روشن شود،آنگاه بهتر می توان به نقد آنها پرداخت.) (۰)

نگاهی به مدرسه های غیرانتفاعی

 

مهدی بهلولی،روزنامه آرمان،2 تیر 92

در چند روز گذشته،در برخی رسانه ها،گزارش هایی منتشر شد از شهریه های هنگفت برخی مدرسه های غیر دولتی(غیرانتفاعی) و افزایش این شهریه ها در سال آینده،که دست کم برابر تورم انجام خواهد گرفت. البته این آمار و ارقام چیز چندان ناشنیده و تازه ای نیست و سال هاست که منتشر می شوند- به ویژه در خرداد ماه که نام نویسی مدرسه ها آغاز می شود- و برخی هم که از نزدیک با این شهریه ها آشنایند. این نگارنده دوستی دارم که سال گذشته برای نام نویسی فرزندنش در پایه ی چهارم دبیرستان،مبلغ هشت میلیون و دویست هزار تومان پرداخت. البته آموزش و پرورش،هر ساله نرخ مصوب خود را به این مدرسه ها اعلام می نماید و از آنها درخواست می کند که نرخ مصوب را در دید خانواده ی دانش آموزان بگذارد اما مسآله این است که شماری از این مدرسه ها،نرخ مصوب آموزش و پرورش را به روش ها و بهانه های گوناگون آموزشی و ناآموزشی به کنار می گذارند و مبلغ دلخواه خود را با توجه به مکان و منطقه ی مدرسه دریافت می کنند. گرچه این نکته،به نزد کارگزاران آموزشی،چیز چندان پنهانی و پوشیده ای هم نیست و آنها نیز از آن باخبرند؛و تازه برخی از همین کارگزاران گذشته و یا کنونی،مدیریت شماری از مدرسه های غیر انتفاعی را برعهده دارند.

 اما با این که این مسآله ای آشناست و بارها از آن سخن به میان آمده،کسی چندان در پی پرداختن درست به آن نیست و گویی به عنوان یک "واقعیت دگرگونی ناپذیر" پذیرفته شده است،و این گونه توجیه می شود که به هر رو،هم دولت باید کوچک شود و برخی از مسئولیت های خود را به بخش خصوصی بپردازد،و هم در همه جا،هر چه پول بیشتری پرداخت شود آش بیشتری هم خورده می شود و از آن میان در آموزش نیز این چنین است. پس فرزند کسی که توانایی مالی بیشتری دارد می تواند از آموزش بهتری نیز،بهره مند شود. ولی هنگامی که از نزدیک با واقعیت مدرسه های غیرانتفاعی روبرو می شویم نکته های بسیاری را درمی یابیم که به راستی افسوس برانگیز است. برای نمونه،این که شماری از کسانی که فرزندان خود را در این مدرسه ها نام نویسی می کنند به هیچ رو از طبقه ی مرفه جامعه،به حساب نمی آیند. سه سال پیش،فرزند خانواده ای،دانش آموز من بود که در یک خانه ی 50 متری یک خوابه سکونت داشتند- خانواده ای چهار نفره-  اما پسرشان را در مدرسه ای  غیرانتفاعی پیرامون میدان انقلاب گذاشته بودند با شهریه ی سالانه نزدیک به سه میلیون تومان. بگذریم که یکی از آموزگاران این مدرسه نیز،دانشجو بود و کارگزاران مدرسه،در میانه ی سال،با اعتراض دانش آموزان،ناگزیر به برکنار کردن آن شدند- ناگفته نماند که دانشجو بودن و یا به کارگیری نا- آموزگار رسمی،بیشتر به خاطر صرفه ی اقتصادی انجام می پذیرد. باری،هنگامی که من از پدر این دانش آموز،که بی سواد بود و از قشر زحمت کش،پرسیدم که چرا پسرت را به مدرسه ی دولتی نمی بری،گفت می خواهم بچه ام با سواد شود و به جایی برسد،شنیده ام که در مدرسه ی دولتی،خوب درس نمی دهند و غیرانتفاعی بهتر است. گرچه به جرآت می توان گفت که در درصد چشمگیری از مدرسه های غیرانتفاعی این چنین نیست و از نظر آموزشی،در وضعیت خوبی به سر نمی برند. یکی از شگردهای بسیار معمول این مدرسه ها،صدور دو کارنامه برای دانش آموزان است در ترم نخست. در یکی از این کارنامه ها،نمره های واقعی،که اغلب پایین است،گذارده می شود و در دیگری،نمره های ناواقعی بسیار بالاتر از نمره های واقعی. در پایان ترم نخست کارنامه واقعی را می دهند و در پایان سال،کارنامه ی ناواقعی. در پایان سال،دانش آموز و خانواده اش که با نمره های ناواقعی کارنامه نهایی روبرو می شود و "قبول" می گردد انگیزه ای می یابد که برای سال بعد نیز،در مدرسه نام نویسی کند. از این رو می توان گفت که در بسیاری از مدرسه های غیرانتفاعی،نمره های ناواقعی،انگیزه ی نام نویسی های دوباره اند. به همین خاطر نیز،ارزیابی عملکرد راستین آموزشی این مدرسه ها آسان نیست اما روشن است که در کیفیت پایین آموزش کشور،نقش بسزایی دارند.

 از دید من به عنوان یک آموزگار،مدرسه های غیرانتفاعی کنونی بر دو دسته اند. یک دسته مدرسه های کم شماری هستند که با پشتوانه های مالی بسیار و با در اختیار گرفتن شرایط آموزشی درخور،هم شهریه های هنگفتی می گیرند و هم کار آموزشی تئوریک خوبی ارائه می دهند. گرچه درباره ی این مدرسه ها،دو نکته را باید گفت. یکی این که سرمایه ی زیاد نخستین بنیانگذاران،به آنها اجازه می دهد که برای دانش آموزان ورودی،شرایطی بگذارند و تنها دانش آموزان توانمند و با نمره ی معدل بالا را نام نویسی کنند،که این مسآله،در برآیند و نتیجه ی کار،سخت اثرگذار است. یعنی نخست با آزمون ورودی،دانش آموزان خوب و با استعداد را جذب می کنند،پس از آن فرصت می یابند کار آموزشی و نتیجه ی خوبی هم ارائه دهند. دیگر این که در مساله ی پرورش اجتماعی و نیرومندسازی اندیشه ی انتقادی در دانش آموز،با دیگر مدرسه ها فرق چندانی ندارند و سخت رنجورند. اما دسته ی دیگر که بی گمان پرشمارترند،از کیفیت آموزشی پایینی برخوردارند- حتی از بسیاری از مدرسه های دولتی سرو سامان دار- و تنها به خاطر نام و مکان خود،و با دادن نمره های بی حساب و کتاب،به جذب دانش آموز می پردازند.

 در پایان می خواهم بگویم،پس از گذشت دو دهه از آغاز مدرسه های غیرانتفاعی،چنین می نماید که این برنامه به هدف درخوری دست نیافته است. نه آنچنان بر کیفیت آموزش افزوده،و نه به "خصوصی سازی" درست و حسابی انجامیده است- آنگونه که خانواده ها هم در پرورش دانش آموزان خود و سیاست گذاری های آموزشی نقش داشته باشند.  

http://www.armandaily.ir/?NPN_Id=341&pageno=7

درآمدی بر آموزش نوین ایران

 

مهدی بهلولی

دوماهنامه ی "چشم انداز ایران" شماره ی 78،اردیبهشت و خرداد 92

 تاریخ دگرگونی های آموزش و پرورش ایران در دو سده ی گذشته،و گذر از مکتب خانه به مدرسه،با تاریخ دگرگونی های فرهنگی،اجتماعی و سیاسی ایران،همبسته است. به سخن دیگر،بررسی دگرگونی های آموزشی،بایستی در بستر فراخ دگرگونی های اجتماعی دیده شوند و نباید رخدادهای کلان آموزشی را از رخدادهای کلان اجتماعی جدا دانست. شکست ایرانیان در جنگ های ده ساله با روس ها در دوران قاجار،تنها شکستی نظامی نبود که از نادرستی راهبردی نظامی ناشی شده باشد،نشانی بود از فرسودگی و واپس ماندگی پاره های فرهنگی- اجتماعی،و از آن میان،آموزش مکتب خانه ای. از این رو،برای بررسی فراگیر دگرگونی در آموزش،بایستی به گستره های بسیاری توجه نمود،که البته کاری است فراتر از نگارش این جستار کوتاه. این نوشتار می کوشد که تا اندازه ای،و با تمرکز نسبی بر رویدادهای آموزشی اثرگذار،به درآمدن آموزش نوین نگاهی گذرا بیندازد.

 با این که بسیار شنیده شده که راه اندازی دارالفنون در 1268 ق،سرآغاز نوشدن آموزش و پرورش ایران می باشد اما برخی رخدادهای پیش از بنیادگذاری دارالفنون را هم نباید از دیده دور داشت. سه تا از این رخدادهای برجسته،1. فرستادن دانشجویان به غرب برای فراگیری دانش های نوین،2. راه اندازی مدرسه های خارجی در تهران و برخی دیگر از شهرهای ایران،و 3. بازدید پاره ای از سران و شخصیت های سیاسی از نهادهای آموزشی غرب می باشد که در بررسی دگرگونی های آموزشی ایران،درخور درنگ و اندیشه اند. پیرامون چهل سال پیش از گشایش دارالفنون،شماری از جوانان ایرانی،برای فراگیری دانش های نوین به غرب فرستاده شدند. داستان بسیار آشنا و شنیده شده ای است که پس از شکست ایرانیان از روس ها،عباس میرزا ولیعهد و پسر فتح علی شاه قاجار،تصمیم می گیرد که برای یادگیری دانش های نوین،شماری از جوانان را به غرب بفرستد. در سال 1225 ق برای نخستین بار این کار انجام می پذیرد و نخستین شاگردان- دو نفر-  به انگلستان فرستاده می شوند. ناگفته نماند که اینها نخستین ایرانیانی نبودند که برای فراگیری دانش به دنیای غرب سفر می کردند. در دوران نادرشاه افشار هم چند نفر برای فراگرفتن صنعت کشتی سازی به روسیه فرستاده شدند. اما این کار در دوره ی قاجار،بیشتر و به سامان تر از پیش،انجام پذیرفت و از پیامدهای بسیار چشمگیرتری هم برخوردار گشت،و از این رو می توان آن را سرآغازی به شمار آورد برای نو شدن آموزش در ایران. از زمان عباس میرزا تا پایان دوره ی قاجار،نزدیک به هزار نفر به کشورهای غربی فرستاده شدند تا طب،مهندسی،ریاضی،پیاده نظام،علوم سیاسی،حقوق،زبان های خارجی،کاغذ سازی،دانش ذوب آهن و ... بیاموزند و به ایران برگردند- این را هم بگوییم که همه کسانی که فرستاده شدند مرد بودند. اما درباره ی اثرگذاری فرستادن دانش آموز و دانشجو به غرب- درچیزی نزدیک به یک سده پیش از مشروطیت- و درست یا نادرست بودن آن،و تآثیری که این بازگشتگان بر دگرگونی های فرهنگی- اجتماعی جامعه ایران بر جای نهادند،بحث های بسیاری درگرفته است. {برخی مانند م.س. ایوانف،در کتاب "انقلاب مشروطیت ایران"،فعالیت روشنفکری ایران،که پیش درآمد انقلاب مشروطیت شد را،ره آورد دانشجویان ایرانی بازگشته از خارج،به ویژه ... مدرسه های روسیه می داند.} و البته دیگرانی هم بوده اند که در خرده بر رفتار و کردار بازگشتگان سخن گفته اند، این که فرستاده شدگان زبان ملی شان را فراموش کرده اند و با لهجه ی نیمه فارسی- فرنگی سخن می گویند و "مشتی اخلاق رذیله و امراض مزمنه به ارمغان  آورده اند." ناگفته نماند که برخی از استادانی که در دارالفنون به آموزش پرداختند نیز،از میان همین فرنگ رفتگان بودند. به هر رو،هم اکنون و با گذشت پیرامون دو سده از نخستین اعزام ها،بسیاری از پژوهشگران پذیرفته اند که فرستادن دانش آموز/ دانشجو به خارج،در دگرگونی شیوه های آموزش کارگر افتاده است. برخی نیز از اثرگذارهای فراتری سخن گفته اند : «اعزام ها و بازگشت محصلین،سبب رواج فرهنگ غرب و آشنایی ایرانیان با افکار نو و مفاهیم لیبرالیسم و آزادی،تجدد خواهی و انتشار روزنامه و تآسیس انجمن های سری و انتقاد از اوضاع سیاسی و اجتماعی شد و بذر نهفته ی ضدیت با حاکمیت استبداد را رویاند و حرکت آزادی خواهی را جهت داد. اندیشه های حکومت مبتنی بر قانون و عدالت اجتماعی را قوام بخشید.»

 اما برپایی مدرسه های خارجی در ایران،می تواند عامل دومی باشد در آشنایی ایرانیان با آموزش و پرورش نوین. نخستین مدرسه ی خارجی،نزدیک به هفتاد سال پیش از مشروطیت بنیاد گردید. این مدرسه را پرکینز آمریکایی در سال 1254 ق در شهر رضاییه برپانمود. در این مدرسه " افزون بر تدریس موادی از دانش نوین،قالی بافی و آهنگری هم به کودکان آموزش داده می شد. محمد شاه اجازه ی گشایش مدرسه را داد و «نسبت به تدریس مواد تاریخ و جغرافیا و هندسه و حساب که در ایران آن زمان از مواد درسی ضعیف و مورد بی اعتنایی بود،اظهار تمایل نمود.» اوژن فرانسوی هم در 1255 ق  در تبریز،و دیگر "لازاریست" ها در جلفا،سلماس،تهران و اصفهان دست به راه اندازی مدرسه زدند و از این رو هم به بنیانگذاران مدرسه در ایران نامبردار شدند. این مدرسه ها تا سال ها در ایران به کار ادامه دادند و در کتاب های گوناگون آن زمان،به شرایط آموزش در آنها،بیش یا کم،پرداخته شده است. برای نمونه در یکی از سفرنامه های خارجیان سفرکرده به ایران،درباره ی مدرسه ی آمریکایی ارومیه- البته گویا در سال های نخست مشروطیت- آمده است : { مدرسه ی فیسک،تسهیلات مخصوص برای آموزش دختران فراهم آورده است و دختران در این مدرسه تعلیمات خوبی فرا می گیرند. کالج ارومیه که سال ها پیش به وسیله ی اعضای هیآت آمریکایی تآسیس شده،جایی است که پسران فرصت دارند در آنجا تحصیلات بالاتری را دنبال کنند. ساختمان های مختلف کالج...عبارت است از تالارهای ساده اما سودمند و پاکیزه،موزه های کوچک،کتابخانه و اتاق های کار،بالاخره باید از درمانگاه و داروخانه ی رایگانی نام برد که زیر نظر دکتر کاکرن اداره می شود.}

 نکته ی مهم درباره ی این مدرسه های خارجی،این است که در روند پیشبرد کار خویش،کمابیش توانسته بودند با جامعه ی زمان خود،پیوند بیابند و تا اندازه ای بر اندیشه مردم اثر بگذارند : « مردم شهرهایی که این مدارس در آنها تآسیس شده بود،حداقل در جریان بخشی از برنامه ها و شیوه های آموزشی نوین قرار می گرفتند. این مدارس هم سعی در تبلیغ و جذب افکار مردم داشتند. از این رو مانعی در تحصیل ایرانیان در این مدارس فراهم نمی کردند و در مواردی با دعوت از ایرانیان،آنها را در جریان برنامه های آموزشی و تربیتی خود قرار می دادند. این اقدامات در تحول فکری ایرانیان نسبت به تعلیم و تربیت نوین موثر افتاد.» گفتنی این که شمار این مدرسه ها،تا سال 1329 ق که گشایش آنها به یکی از وظایف شورای عالی معارف تبدیل شد،رشد چشمگیری یافت : {مدارس خارجی...به اندازه ای بود که مدارس ایرانی را تحت الشعاع قرار داده بود،در حالی که عده کل مدارس ایرانی از ده تجاوز نمی کرد و عده ی کل شاگردان آنها از هزار و پانصد بیشتر نبود،خارجی ها در کشور ما 140 مدرسه داشتند که شاگردان آنها از پنج هزار نفر متجاوز بود.}

  سومین عاملی که در نو شدن آموزش ایران بی اثرنبوده،بازدید هیآت های سیاسی ایران از مراکز فرهنگی- آموزشی غرب است که مایه ی آشنایی برخی از افراد طبقه ی حاکم با فضای آموزش و پرورش نوین گردید و بیش از پیش به اندیشه ی برپایی مدرسه های نوین در ایران دامن زد. میرزا مصطفی خان افشار،منشی مخصوص هیآت سیاسی ایران به روسیه،در بازگشت از سفر روسیه و دیدن برخی از بنیادهای آموزشی آنجا،می نویسد : «حیف باشد که ما ترقی و نظم همسایه خود را که در این مدت اندک تحصیل کرده است به رآی العین ببینیم و هیچ به فکر نباشیم و در ولایات غربت سرافکنده بگردیم.»

 به هر رو تا پیش از برپایی دارالفنون،سه عامل فرستادن دانشجویان به غرب،برپایی مدرسه های خارجی در ایران،و بازدید شماری از کارگزاران حکومتی از مدرسه های غربی،تا اندازه ای،بستر دگرگونی در آموزش و پرورش ایران را فراهم نمود. اما با برپایی دارالفنون- که با تلاش های فراوان امیرکبیر بنیاد گردید و درست سیزده روز پیش از کشته شدن او گشایش یافت- آموزش و پرورش نوین در ایران،پایگاهی "بومی" به دست آورد. دارالفنون نمود و نماد آموزش و پرورش نوین ایرانی گردید و به آموزش نوین در ایران،عینیت بخشید؛گرچه بسیاری از استادان آن،به ویژه در آغاز،غربی بودند اما به هر رو،مدرسه ای ایرانی به شمار می رفت. نقشه ی ساختمان آن را میرزا رضا مهندس باشی،از دانشجویان فرستاده شده در زمان عباس میرزا،فراهم کرد. دارالفنون،مدرسه ی نوینی بود که هم در فرایند و هم در درون مایه ی آموزش،با مکتب خانه های قدیم،فرق های بنیادین داشت : «مدرسه ی دارالفنون،یک مدرسه ی عالی و داشتن تحصیلات ابتدایی و سن 14 تا 16 شرط ورود به آن بود. انتخاب رشته تحصیلی آزاد بود. لباس شاگردان شکل و رنگ مخصوص داشت و شکل و رنگ لباس ها،مشخص می کرد که هر گروه در چه رشته ای به تحصیل اشتغال دارند. هر سال یک دست لباس تابستانی و یک دست لباس زمستانی به شاگردان می دادند. همچنین هر شاگردی مبلغی به عنوان مستمری دریافت می کرد. شاگردان ساعت هشت صبح وارد مدرسه می شدند. نهار را در مدرسه می خوردند. ساعت سه بعدازظهر مدرسه تعطیل و دانشجویان مرخص می شدند.»

 اما دارالفنون،که بازگشایی اش با کشته شدن پایه گذارش همزمان گردید،از همان آغاز با چالش های سختی دست به گریبان بود. نخست این که دارالفنون،برای مردم وهمگان نبود و بیشتر از آن ِ شاهزادگان و فرادستان بود. دوم این که در دارالفنون،دانش و فن آموزش داده می شد اما گویی چندان به شیوه ی اندیشه نو،توجهی نمی گردید. ناصرالدین شاه نیز،در برابر دارالفنون،موضعی دوگانه داشت- کمابیش موضع همه ی فرمانروایان مستبد در برابر آموزشگاه های نوین. از سویی می خواست دارالفنون و نام آن باشد  و به گفته ی خودش "اسمی می خواهم که در سالنامه ذکر شود" و از سویی از گسترش آگاهی ها در میان مردم،هراسان بود :«شاه که ابتدا به مدرسه ی دارالفنون سرکشی می کرد و شاگردان را با اهدای خلعت،سکه،پول نقد،طاقه شال ترمه،نشان سرهنگی و حمایل مخصوص می نواخت  و در سفرهایش به فرنگ تحت تآثیر نظم و ترتیب آن دیار قرار گرفته بود و درباریان را مذمت می کرد که کار شما خوردن و خوابیدن است،وقتی خبر تشکیل مجمع سری و فراموش خانه را شنید و گزارش کردند که اینان مقدمه سقوط سلطنت را دنبال می کنند نسبت به دارالفنون دلسرد و بد بین شد.» در جایی،در پاسخ به کسی که دوران ناصرالدین شاه را با دوران فتح علی شاه مقایسه کرده بود که در آن دوران کسی نبوده است که نامه ی ناپلئون اول به شاه ایران را به فارسی برگرداند اما هم اکنون[دوره ی ناصرالدین شاه]،"چهار پنج هزار در تهران فرانسه می دانند" گفت :«آن وقت بهتر از حالا بود،هنوز چشم و گوش مردم این طور باز نشده بود.»

از این رو می توان گفت دارالفنون نیز با همان دشواره ای روبرو بود که نهادهای نوین آموزشگاهی در بیشتر کشورهای دیکتاتوری روبرو هستند،این که فرمانروایان،آنها را تنها در خدمت خویش می خواهند و پرورش اندیشه ی ابزاری و فن سالار(که البته از نام "دارالفنون" نیز چنین برمی آید) را جست و جو می کنند،و نه اندیشه ی آزاد و سنجشگرانه اندیشی(critical thinking ( را. به هر رو،دارالفنون نتوانست پیوند راستین خود را با جامعه ی ایران برقرار سازد و تا پایان کار خویش،رنگ بوی اشرافی خود را نگه داشت. کار و کنش میرزا حسن تبریزی(رشدیه) که نخستین بار در سال 1300 ق مدرسه ی خود را برای فرزندان ایرانیان مسلمان ایروان گشود و آموزش نوین و شیوه ی تازه ی یادگیری الفباء را به میان مردم آورد،در اینجا نمایان می گردد.    

توضیح : در این نوشته،مطالبی که در میان « »  گذاشته ام از کتاب "از مکتب خانه تا مدرسه"،علی سیدین،1391، و مطالبی که  در درون { } گذاشته ام از کتاب "اعزام محصل به خارج از کشور،در دوره ی قاجار"،غلامعلی سرمد،1372 می باشند.    

 http://meisami.net/Cheshm/Cheshm/Cheshm/ch78/ch78-21.htm