خشونت پنهان

 

مهدی بهلولی،روزنامه بهار،ص آخر،15 تیر 92

 چند ماهی بود که با هم،در مدرسه ای همکار شده بودیم. هر دو ریاضی درس می دادیم،یعنی افزون بر همکار بودن،هم رشته هم بودیم. اما او،چند سالی را در اداره کار کرده بود و تااندازه ای آن آگاهی بایسته را،از درون مایه ی کتاب های تازه،نداشت،دست کم،شمار چشمگیری از آنها را آموزش نداده بود. مانند بسیاری از فرهنگیان دیگر هم ،تنگناهای اقتصادی آزارش می داد و بعداز ظهرها با پیکان فرسوده اش،در شهر،مسافرکشی می کرد. انسان خیلی شاد و شوخی هم بود و سخنان خنده دار و بامزه،بسیار می گفت و می دانست. 

 آن روز،زنگ پایانی که خورد به دفتر دبیران آمدم و خسته و کوفته،بر راحتی نشستم و شاید بهتر است بگویم دراز کشیدم. پس از من،بسیارخشمگین و عصبانی و با چهره ای برافروخته،به دفتر آمد و شروع کرد به ناسزا گفتن به دانش آموزان،به خودش،به مسئولان آموزش و پرورش و به قانون هایی که بی پیوند با جامعه و شرایط اش،دست آموزگاران را در برخورد جدی با دانش آموزان درس نخوان و پررو بسته است! بسیار بسیار عصبی بود. همدلانه به درددل هایش گوش دادم،کمی دل داری اش دادم و کوشیدم که آرامش کنم.

 فردا صبح به مدرسه آمدم. از حسین خبری نبود. زنگ تفریح مدیرآمد و گفت : حسین دیروز بعدازظهر،سکته مغزی کرده است! دیروزظهر،به خانه که رسیده،نهاری خورده و دراز کشیده،اما پس از چند ساعت،هرچه می خواهند بیدارش کنند،بیدار نمی شود؛اکنون هم در بیمارستان بستری است.

 بیمارستان نخستی که حسین را برده بودند،دولتی بود و به گفته ی خانواده اش پاک حالش را بدتر کرده بودند. پس از ده روز،خانواده اش بردندش به یک بیمارستان خصوصی. هزینه ی بیمارستان درست یادم نیست اما هنگفت بود و شگفتی آور. هفده شبانه روز آنجا بستری بود و پس از آن به خانه رفت. در خانه به دیدارش رفتم. شنیده بودم که به هیچ رو،حالش خوب نیست. خودش در را باز کرد. خیلی سرحال بود و سالم! شگفت زده گفتم ای کلک،برای این که چند روزی بیشتر مدرسه را بپیچانی،همه جا را پرکرده ای که سخت بیماری! خندید و تعارف کرد. با هم به خانه رفتیم.

 داستان را پرسیدم که آن روز مگر چه شد؟ گفت : بازی کامپیوتری سخت و پیچیده ای بود. چند نفری بودیم از بچه های محله،که استخر رفتیم. آب هم آنچنان گرم بود که نمی شد تو رفت. من و تو و ماشین هم،در جاده مانده بودیم و ... شگفت زده نگاهی به پسرش انداختم که روبرویمان نشسته بود. دیدم با چشمان اشک آلود،ندایی داد که پرت و پلا می گوید! راستش دیگرحرف هایش را نمی شنیدم و پاک خودم را باخته بودم. نمی دانستم باید چه کنم. حسین پس از سکته،هر ساعت،نزدیک به نیم ساعت،پرت و پلا می گفت. پسرش میوه آورد. میوه هایی را که برداشت در کنار بشقاب و روی فرش گذاشت! موزی را پوست کند و پوستش را در بشقاب انداخت! یعنی از بالا پرت کرد به درون بشقاب.

 از رفتنم سخت پشیمان شده بودم ولی نمی دانستم چه کنم. همه ی بدنم خیس عرق بود. پنج دقیقه ای گذشت و حسین ساکت شد. من هم برای عادی نشان دادن اوضاع،از پسرش،درباره ی درس و کلاس و مدرسه ی خودش پرسیدم و حسین خاموش ِ خاموش،تنها به گل فرش ها می نگریست و هیچ نمی گفت!

 یک ماهی گذشت. یک روزصبح که به مدرسه آمدم،دم راهرو،عکس حسین بود و اعلامیه ی درگذشت اش. 

 

http://www.baharnewspaper.com/Page/Paper/92/04/15/16

جامه وزارت برازنده چه کسی است؟

 

گزارشی از روناک حسینی،روزنامه آرمان،15 تیر 92

 زمانی که قرار است دولتی جایش را به دولت بعدی بدهد، نگاه­ها به صندلی‌هاست که چه زمان قرار است خالی شود و نفر بعدی که روی آن می­نشیند، کیست و با چه سابقه‌ای و چه نگاهی به حوزه ریاستش قرار است بر مسند جدید تکیه زند. روزهای پایانی دولت دهم است و دولت یازدهم درحال آرایش ترکیب جدید هیات دولت. در این میان، دغدغه اقشار مختلف جامعه، مستقیم یا غیرمستقیم، آن است که در هر وزارتخانه‌ای چه کسی قرار است برصندلی وزارت بنشیند و تکلیف کارهای نیمه‌تمام چه می‌شود و وزیر جدید نقص‌ها را چگونه برطرف خواهد کرد. در این بین، حوزه آموزش و پرورش نیز یکی از همین دغدغه‌هاست. اینکه چه کسی وزیر بعدی آموزش و پرورش خواهد بود و آیا برنامه‌های نیمه‌تمام دولت قبلی را ادامه می‌دهد و مسائل مغفول‌مانده‌ای که از دغدغه‌های افراد شاغل در این حوزه است، آگاهی دارد و به آنها بهایی خواهد داد؟ در این میان گمانه‌زنی‌هایی برای وزیر بعدی آموزش و پرورش از سوی عده‌ای صورت گرفته‌است اما کسی به‌طور قطع نمی‌تواند در اینباره اظهارنظر کند. با این وجود می‌شود قالبی را با توجه به نیازهایی که در حوزه آموزش و پرورش وجود دارد برای وزیر درنظر گرفت و دید چه کسی بهتر از همه با این قالب همخوانی دارد و جامه وزارت آموزش و پرورش دولت یازدهم، بیشتر از همه برازنده تن کیست. البته کارشناسان سیاسی معتقدند بهتر است در این زمان که کارگروه‌های دولت یازدهم درحال بررسی گزینه‌های مختلف وزارت و چیدن کابینه‌اند، از معرفی اشخاص بکاهیم و بیشتر بر تشریح قالب تمرکز کنیم و از اندازه­های کت بگوییم.

آشنایی با بدنه آموزش و پرورش

نکته‌ای که بیشتر از هر چیز در انتخاب وزیر بعدی آموزش و پرورش نقش دارد، اینکه باید وزیر، از بدنه آموزش و پرورش باشد؛ داشتن سابقه فعالیت در این حوزه و آشنایی نزدیک با مشکلات جاری در آموزش و پرورش. اما در ادامه، حفظ این رابطه در طول دوران وزارت از نکاتی است که نباید از قلم بیفتد. محمدرضا نیک‌نژاد، کارشناس آموزش به آرمان می‌گوید: «آقای حاجی‌بابایی، وزیر فعلی، در بدو ورود به وزارت آموزش و پرورش امیدهایی را ایجاد کرد، چراکه شخصی از بدنه آموزش و پرورش بود و تقریبا از سال 85 پیگیر امور صنفی معلمان بود و گاهی به‌عنوان مدافع صنفی معلمان ظاهر می‌شد. مثلا اینکه از انگشت‌شمار نمایندگانی بود که زمان تجمع معلم‌ها جلوی مجلس برای پیگیری حقوق صنفی، به حرف آنها گوش می‌داد اما پس از انتخاب به عنوان وزیر آموزش و پرورش، رفته‌رفته این ارتباط کمرنگ شد تا جایی که دیدارهای مردمی‌اش تقریبا به صفر رسید و قائم‌مقام وی این قبیل کارها را انجام می‌داد که اتفاقا از بدنه این سیستم نبود.» از نظر کارشناسان، بی‌ربط بودن وزیر با این سیستم موجب می‌شود تا نتواند نگاه عمیقی به مشکلات آموزش و پرورش داشته‌باشد یا آنها را به قدر کافی جدی بگیرد. ارتباط با بدنه آموزش و پرورش باعث می‌شود وزیر مشکلات دانش‌آموزان و کادر آموزشی را بداند و اینکه نقاط حساس وزارتخانه تحت امرش کجا هستند. همچنان که یک مدیر باید نقاط حساس برای رسیدن به موفقیت مجموعه تحت امرش را بشناسد و با تمرکز بر آنها جلوی هدر رفتن هزینه برای مسائل حاشیه‌ای را بگیرد. یکی از کارشناسان آموزشی می‌گوید اکنون دو- سه سال است که آموزش و پرورش سرانه دانش‌آموزی به مدارس پرداخت نکرده و وزارتخانه در قبال این مسئله در موضع انکاری یا فرافکنی قرار دارد. این موضوع سبب می‌شود که دانش‌آموزان برای تحصیل در مدارس دولتی نیز مجبور به پرداخت هزینه ثبت‌نام یا هزینه‌هایی از این دست شوند.

آشنایی با آموزش و پرورش نوین و جهانی

ویژگی دیگری که به گفته کارشناسان لازمه وزیری کارآمد برای آموزش و پرورش است، آگاهی از شیوه‌های نوین تعلیم و تربیت در دنیاست و البته بدون تنگ‌نظری در انتخاب بهترین شیوه‌ها برای ایجاد شرایطی بهتر در آموزش و پرورش کشور. محمدرضا نیک‌نژاد در این رابطه می‌گوید: «اینکه وزیر یا مشاوران و معاونانش با آموزش و پرورش جهانی آشنا باشند و از نگاه سنتی به آموزش فاصله بگیرند و بتوانند تئوری‌های جهانی را در سیستم مدیریتی خود به‌کار بگیرند، در ایجاد تحولات مثبت و بیرون آمدن مدارس از بی‌انگیزگی و رخوت برنامه‌ریزی کارشناسی کرده البته انتظار تغییرات شگرفی نداریم اما پرداختن به جزئیاتی که از دغدغه‌های حرفه معلمی است، می‌تواند مسائل و مشکلات پیش روی آموزش و پرورش را کم‌کم از جلوی راه بردارد. اما حسن روحانی، رئیس دولت یازدهم، پیش از برگزاری انتخابات ریاست‌جمهوری در رابطه با مشکلات مطرح در نظام آموزش و پرورش به سایت آفتاب چنین گفته بود: «آموزش در مدرسه دو طرف اصلی دارد؛ معلم و دانش‌آموز که این دو بر بستر امکانات آموزشی، کتب درسی، برنامه درسی پنهان، تأکیدات نظام آموزشی و شرایط فردی خودشان حرکت می‌کنند. به‌نظرم، الان معلمان در شرایط خوبی نیستند. مشکلات اقتصادی بر آنها فشار وارد می‌کند و توان کار کردن را تقلیل داده است. تا زندگی بهتری برای معلمان خود فراهم نکنیم، امکان بهبود کیفیت در آموزش‌عالی وجود ندارد. تصور می‌کنم جامعه ما تصوری آرمانی از معلم ساخته و دائم انتظاراتی از او دارد، ولی متناسب انتظاراتش به معلم اهمیت و امکانات نمی‌دهد. معلم‌ها به اینکه دائم آنها را با عبارات عاشقانه و ادبی تقدیس کنیم، نیاز ندارند، باید مشکلات اقتصادی‌شان را حل کرد.»

نگاه به آنچه انگیزه را از معلم سلب می‌کند

مشکلات معیشتی معلم‌ها بارها به عنوان یکی از موانع اصلی توفیق آموزش و پرورش در امر تعلیم و تربیت مطرح شده است. اما با وجود تمام قول‌هایی که وزارتخانه برای بهبود شرایط می‌دهد هنوز معلمان معتقدند تغییر چندانی در وضعیتشان حاصل نشده و کماکان کارشناسان معتقدند این موضوع یکی از دلایل اصلی بی‌انگیزگی معلم‌ها در کارشان است. دکتر حسن روحانی در مصاحبه‌ای که از آن سخن رفت در اینباره چنین می‌گوید:« حل این مسأله در گرو رونق اقتصادی کشور است. غیر از این هم هر راه دیگری برویم به بن‌بست می‌رسیم. مسائل استخدامی معلمان هم در همین حیطه می‌گنجد. اگر در استخدام‌ها تعلل می‌شود، مسأله‌اش نبود اعتبارات است و قول و وعده هم مشکلی حل نمی‌کند. اما نکته مهم دیگر در اینباره آن است که فرهنگیان ما دغدغه‌های معنادار دیگری هم دارند که پوشش رسانه‌ای ضعیفی داشته است و آن هم محتوا و برنامه‌های آموزشی و نحوه سنجش و ارزشیابی در نظام آموزشی است که سال به سال رشد قابل توجهی نداشته است. تغییر کتاب‌های درسی به‌طور شتابزده – حذف و تعویض‌هایی که دلیل مشخصی ندارد و معلمان در جریان آن قرار نمی‌گیرند، مشارکت داده نمی‌شوند. اگر بحث مشارکت است باید در این جا‌ها نیز جدی گرفته شود.» همان‌طور که کارشناسان نیز بر این موضوع تاکید دارند، ناکارآمدی برخی روش‌های آموزشی دلیل دیگری است که معلمان را نسبت به کاری که مشغول انجام آن هستند، تحت تاثیر قرار می‌دهد. نیک‌نژاد، کارشناس آموزش می‌گوید: «آموزش ما به دلیل درونمایه‌های سنتی، نتیجه‌محور و حافظه‌محور بودن آسیب‌پذیر شده است. وقتی معلم می‌بیند تلاش‌هایش کارایی لازم را ندارد، انگیزه‌هایش کمرنگ می‌شوند. اکنون وضعیت به‌گونه‌ای است که دانش‌آموز با یک کلیک وارد دنیای مجازی می‌شود خیلی از اطلاعاتی را که می‌خواهد دریافت کند. از یک طرف دروس به لحاظ محتوایی نگارش درستی ندارد و از طرف دیگر وضعیت بودجه به‌گونه‌‌ای است که دانش‌آموز از امکاناتی نظیر آزمایشگاه یا هرگونه آموزش تجربی برخوردار نیست.» از نظر این کارشناس آموزش، روش‌های مبتنی بر گفت‌وگوی بیشتر با دانش‌آموز و سهیم کردن او در تجربه می‌تواند باعث کارایی بیشتر محتوای آموزشی باشد؛ چیزی که در برنامه فعلی کمرنگ است یا لااقل آنچه در مدارس امروز مشاهده می‌شود تناسب چندانی با برنامه‌هایی که بعضا به‌صورت شتابزده از سوی وزارتخانه به عنوان برنامه‌های تحولی ارائه می‌شود، ندارد. حسن روحانی در رابطه با ریشه اصلی مشکلات می‌گوید:« ریشه این‌گونه مسائل را باید در نگاه سیاسی به آموزش و پرورش دید. همین نگاه است که رابطه مراکز تولید دانش درباره تعلیم و تربیت را با آموزش و پرورش ما دستخوش تحولاتی کرده است. اینکه در نظام آموزش و پرورش ما به تمامی دستاوردهای علوم در زمینه تعلیم و تربیت، برنامه درسی و سایر حوزه‌های مرتبط با دیده شک و تردید نگاه می‌کنند، گویی اینها نسبتی با آموزش و پرورش ایران ندارند. از یک طرف دستاوردهای علوم تربیتی و برنامه‌ریزی درسی جدید جهان را نفی می‌کنند و از طرف دیگر بر طبل هوشمندسازی که دستاورد ابزاری و سخت‌افزاری دنیای جدید است، می‌کوبند. به صراحت خدمت شما و مردم ایران می‌گویم که این وضعیت نتیجه توسعه‌نیافتگی اقتصاد ماست. آموزش در همه دنیا، سرمایه‌گذاری بلندمدتی است که سودش نصیب خود دستگاه آموزش و پرورش نمی‌شود.» زیاد شد؛ تمام آن نشانه‌هایی که یک وزیر مناسب برای تصدی وزارت آموزش و پرورش نیاز دارد. «من با صراحت می‌گویم نجات آموزش و پرورش در گرو نجات اقتصادی کشور است و هر برنامه‌ای که فقط دنبال دادن اعتبارات بیشتر بدون نجات اقتصادی جامعه باشد ظاهرسازی است.> در کنار همه اینها باید واقع‌بین بود و این نکته را فراموش نکرد که تنها با تغییر چند مدیر، نمی‌توان انتظار تحولاتی شگرف داشت اما انتظار می‌رود که دست‌کم آنچه امکان اصلاح آن وجود دارد، در خلال برنامه‌های عجولانه گم نشود بلکه به آهستگی و با نگاهی عملگرا پیش برود.  

http://www.armandaily.ir/?NPN_Id=351&pageno=7

نخستین گام دولت «تدبیر و امید» در آموزش‌وپرورش

 

محمدرضا نیک نژاد،روزنامه بهار،15 تیر 92

 در روزها و هفته‌های گذشته و در بعضی از روزنامه‌ها و تارنماها، گمانه‌زنی‌هایی درباره اعضای کابینه رییس‌جمهوری برگزیده، منتشر شده است. جدای از این‌که این گمانه‌زنی‌ها تا چه اندازه‌ای درست باشد، اشاره به نام بعضی کنشگران سیاسی- فرهنگی برای بعضی از وزارتخانه‌ها از آن میان آموزش‌وپرورش، دل‌نگرانی‌هایی را پدید آورده است. از این رو بد نیست تجربه و خاطره‌ای را با هم یادآوری کنیم.

  سال 76 و با برآمدن دولت اصلاحات از میان دغدغه‌های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جامعه، بسیاری از فرهنگیان نیز پا به پای دیگر گروه‌های خواهان دگرگونی به میدان آمدند و تن و جان را به نسیم دگرگونی‌ها سپردند. اگرچه در آن دوران بخش فراوانی از دغدغه‌های طبقه متوسط شهری، دل‌مشغولی‌های سیاسی- فرهنگی بود، اما در میان اعضای سازنده طبقه یاد شده، شاید تنها گروهی که همچنان دغدغه‌های اقتصادی، محوری‌ترین خواسته آن‌ها بود، فرهنگیان بودند. سال‌های جنگ و پس از آن سازندگی و رشد اقتصادی، نه تنها گره‌ای از دشواری‌های مالی فرهنگیان نگشوده بود، بلکه در سنجش با دیگر کارکنان دولت، کمترین دستمزد را دارا بودند. نا‌گفته پیداست که دغدغه‌های اقتصادی سبب کم رنگ شدن خواسته‌های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی آنان نشده بود. معلمان را نمی‌توان از اندام اجتماعی جدا دانست و در آن زمان بدنه اجتماعی، خواهان دگرگونی‌های گسترده در همه زمینه‌ها بودند. به‌هرروی فرهنگیان با آغوش باز پذیرای دولت اصلاحات شدند. اما نخستین گروهی که دچار شوک ناشی از دگرگونی‌ها شد، خانواده بزرگ سامانه آموزشی بود. رییس‌جمهوری اصلاحات با گماردن حسین مظفر- که یکی از نمادهای اصولگرایی بود و هست چندی پس از جدایی از دولت اصلاحات به حزب آبادگران پیوست و با حکم احمدی‌نژاد به هیات نظارت صداوسیما رفت و در انتخابات 92 رییس ستاد انتخابات قالیباف بود و... - به وزارت آموزش‌وپرورش، آب سردی بر شور و امید فرهنگیان ریخت. اگرچه مظفر از بدنه آموزش‌وپرورش بود اما هیچ‌گونه دلبستگی و اراده‌ای برای پیاده کردن دیدگاه‌های اصلاحی در سامانه آموزشی نداشت. چهار سال سکان‌داری حسین مظفر همراه بود با خنثی‌سازی تلاش‌های 9‌ساله محمدعلی نجفی بر آموزش‌وپرورش در دولت سازندگی. بزرگ‌ترین آسیب دوران مظفر دلسردی فرهنگیان از نسیم امیدی بود که جابه‌جایی دولت در بستر جامعه پدید آورده بود.

با پایان دولت نخست اصلاحات، مرتضی حاجی برای وزارت آموزش‌وپرورش برگزیده شد. حاجی اگرچه نماد اصلاحات بود و سیاسی‌ترین وزیر محمد خاتمی نامیده شده بود و از این رو بیشترین مخالفت‌ها و سنگ‌اندازی‌ها را از سوی اصولگرایان به همراه داشت! اما به گمان بسیاری از فرهنگیان فردی بیگانه با آموزش‌وپرورش بود. در مدیریت هر دو وزیر آموزش‌وپرورش دوران اصلاحات، کارهای مثبتی انجام گرفت اما در یک برآورد کلی در سنجش با خیزش دوم خرداد و چشم‌داشت فرهنگیان، این کارها چندان دندانگیر، ریشه‌ای و بنیادین نبود، از این رو بود که همه دستاوردهای دولت اصلاحات در زمینه آموزش‌وپرورش، در دولت‌های نهم و دهم از میان رفت و سامانه آموزشی گام‌های بسیاری به عقب برداشت.

اکنون نیز پس از دورانی نه چندان کوتاه و آسان، دوباره بسیاری از فرهنگیان، همپای دیگر گروه‌های اجتماعی با خیزشی کم مانند حسن روحانی را به ریاست‌جمهوری برگزیدند و چشم به دگرگونی‌های بنیادین- از دغدغه‌های اقتصادی گرفته تا دل‌نگرانی‌های اجتماعی و فرهنگی- دوخته‌اند. کمترین پاسخ چنین خیزشی، برگزیدن وزیری فرهیخته و تواناست که با گوشت و پوست خویش همه دشواری‌های آموزش‌وپرورش را حس کرده باشد و بتواند اعتماد ِ از دست رفته به فرادستانِ آموزشی را بازیابد و سر و سامانی به آشفته‌بازار طرح‌های شتاب‌زده‌ای مانند اجرای بی‌اولویت سند تحول بنیادین، دگرگونی‌های ساختاری بی‌دلیل و بی‌هدف، هوشمند کردن مدرسه‌ها بدون زمینه‌سازی‌های درخور و به شکلی شعاری، تغییرات شتابان درون‌مایه‌های آموزشی، کمبود گسترده بودجه آموزش‌وپرورش، کم‌توجهی به بافت فرسوده مدرسه‌ها و خطرخیزی این سازه‌ها، بی‌توجهی به آموزش‌های شهروندی، شکاف فراخ میان روش‌ها و درونمایه‌های آموزشی در کشور با آموزش‌وپرورش جهانی و مدرن و... . در گسترده‌ترین وزارتخانه دولت بدهد.

اگرچه جایگاه رییس‌جمهوری برگزیده در مرکز تحقیقات استراتژیک و همچنین پشتیبانی دو رییس‌جمهوری پیشین و تجربه‌ای 24ساله- از دولت هاشمی تا دولت احمدی‌نژاد- این دل‌نگرانی‌ها را کاهش می‌دهد، اما گمانه‌زنی‌های روزها و هفته‌های گذشته، تجربه دولت اصلاحات و البته اعلام فراجناحی بودن دولت یازدهم، بر نگرانی فرهنگیان دامن می‌زند و بیم آن می‌رود که سهم فرهنگیان از دولت «تدبیر و امید» قربانی چانه‌زنی‌های سیاسی شود.

یادداشت را با امید به دگرگونی‌های مثبت و ماندگار در همه گستره‌های سیاسی، اقتصادی، آموزشی، اجتماعی و فرهنگی به پایان می‌برم و به‌‌دلیل ژرفا بخشیدن به این امید برای خود و همه همکاران تلاشگرم، بخشی از سخنان دکتر روحانی در گفت‌وگویی ارزشمند با پایگاه خبری آفتاب- پیش از انتخابات- را با هم می‌خوانیم «ما در تیم خودمان و ان‌شاءالله اگر دولت تشکیل دادیم، کارشناسان خبره تعلیم و تربیت را به ‌کار می‌گیریم و عده‌ای از آن‌ها هم در تدوین برنامه‌های انتخاباتی من نقش داشته‌اند. امیدوارم با خود فرهنگیان و بر بستر توسعه اقتصادی لازم برای سرمایه‌گذاری در آموزش‌وپرورش و گشایشی که در سیاست خارجی ایجاد می‌کنیم و یکی از مهم‌ترین کلید‌های ما برای بهبود وضعیت است، بتوانیم وضعیت آموزش‌وپرورش را نیز به جایگاه بسیار بهتری انتقال دهیم.» (پایگاه خبری آفتاب 13/3/92)

http://www.baharnewspaper.com/Page/Paper/92/04/15/11

چرا آموزش؟

 

برگردان : مهدی بهلولی 

روزنامه آرمان،15 تیر 92

 آموزش یکی از ضرورت های بنیادی جامعه های نوین است؛جامعه هایی که با آموزش،خود و موقعیت شان را استوار می سازند. آن روزها گذشت که ملت ها با نیرومندترین بازوها و جنگجوترین لشگرها،بهترین ملت های روی زمین شمرده می شدند. امروزه آموزش،نیروی فرمان روایی بر جهان است؛و این یک حقیقت آشکار می باشد. هیچ ملتی نمی تواند بدون آموزش،بهتر و ثروتمندتر گردد.

 آموزش است که انسان را انسان می سازد. دین ها همه کمابیش،بر آموختن در هر شرایطی پای فشرده اند. دلیل این پای فشاری بسیار،این است که تنها آموزش است که بر انسان نمایان می نماید آنچه را می تواند انجام دهد،و توانمندیی را که در سراسر زندگی اش،در خود نهان داشته است. خود باوری،کامیابی راستین است و بدون آموزش به هیچ رو بدست نمی آید. با آموزش،فرقی پدید می آید میان هستی زیست شناختی انسان و ارزش اجتماعی او.

 آموزش به ما دانش می بخشد و آنچه که ما را از دیگران متفاوت می سازد. خواندن کتاب یا تماشای یک برنامه ی آموزنده در تلویزیون هم،بخشی از آموزش است. این آموزش،آموزش غیررسمی است،انسان ها بیشتر زمان خود را صرف آموزش دیدن غیر رسمی می کنند. با این کار،انسان می تواند درباره ی دلبستگی اش بیشتر بیاموزد و در آن پهنه از دیگران پیش بیفتد.

 ما در جهانی پر از فن آوری زندگی می کنیم. ما می توانیم در چند ثانیه با مردمان دیگر کشورها گفت و گو کنیم. می توانیم در 24 ساعت به گوشه ی دیگر جهان پرواز کنیم. می توانیم در همان زمان که در خانه هستیم با همه ی جهان در پیوند باشیم. زندگی ما پر از ناز و نعمت و پر از امکانات است؛اینها همه دستآورد آموزش اند. این چیزها حتی به ذهن پیشینیان ما هم خطور نمی کرد. انسان با آموزش،هم خودش را رشد داد و هم جامعه ای را که در آن می زید.

 آموزش همچنین در حل کشمکش و بگومگوها،نقشی برجسته دارد. در زمانه ی نادانی،مردم بر سر موضوعی بسیار خرد،کشته می شدند،اما هم اکنون حتی بزرگترین کشمکش ها می تواند با آموزش حل شود. یک ملت فرهیخته،کاستی های خود را می شناسد و می کوشد تا از رهگذر آموزش و یادگیری دانش پیشرفته از جامعه های مدرن،ریشه ی کمبودها را بخشکاند.

 آموزش،آن هنگام که در تعریف و طراحی جامعه جای می گیرد،از نقش برجسته ی خویش پرده برمی دارد. دسته ای از ویژگی های بنیادی جامعه که بنیان های عدالت،خوراک،و ضرورت های دیگر را پی می ریزند،هم اینک وابسته به آموزش اند. یک جامعه ی فرهیخته و آموزش دیده،پایندگی را جست و جو می کند و منابع اش را آنچنان به کار می گیرد که آینده ی نسل های در راه را به خطر نیفکند. راه و روش ساکنان روی زمین،بهره گیری از منابع شان است. پایندگی،تنها گزینه ی ملتی است که می خواهد سال ها بماند و ثروتمند بزید. حس پایندگی اما،ارمغان سال ها آموزش است.

 ظریفی گفته بود : " آموزش مایه سرافرازی جوانان،دلداری سالخوردگان،دارایی تنگدستان،و بالیدن ثروتمندان است." آموزش می گوید در هر سامانی از جامعه ثمربخش باشید و به  هر روشی که می توانید،ملت را یاری رسانید.

 اما فشرده ی سخن : آموزش یکی از شرط های لازم پیشرفت هر ملتی است. شما هرگز ملتی را پیدا نخواهید کرد که رو به سوی روشنایی بگذارد به هنگامی که بر آموزش- به عنوان شرط بایسته- چشم بپوشد. آموزش ضروری است و جایگزینی هم ندارد.       

http://www.armandaily.ir/?NPN_Id=351&pageno=7

دفاع سوسن شریعتی از پدر : شریعتی برای قلمش پول نگرفت

 

روزنامه اعتماد،ص اندیشه،13 تیر 92

ششمین نشست تفکر از نمای نزدیک همزمان با سی و ششمین سالگرد شهادت دکتر شریعتی، با سخنرانی مصطفی مستور با موضوع «شریعتی و ادبیات» در خانه موزه دکتر شریعتی برگزار شد. در حاشیه این جلسه، سوسن شریعتی نیز سخنان کوتاهی پیرامون موضوع جلسه و پرسش‌های مطرح، ایراد کرد. متن ذیل تقریری از این سخنان است.

  همیشه بر این موضوع پافشاری می‌کنم که آشنایی من با شریعتی - همچون متفکر- به پس از مرگ پدرم برمی‌گردد و هیچ اتوماتیزمی در برقراری نسبت با این میراث وجود ندارد. مثل همه هم‌نسلی‌هایم به شریعتی مراجعه کرده‌ام؛ در این مراجعه مثل دیگران دستخوش قبض و بسط شده‌ام، شاد شده‌ام، عصبانی شده‌ام، مفتخر شده‌ام، فاصله گرفته‌ام، برگشته‌ام و هر بار بازنگری کرده‌ام. پذیرش مسوولیت این نسبت، همچون میراث و همچون نوعی نگاه، صرفا در تقابل با جامعه ایران، در تقابل با قدرت، در تقابل با سنت نبوده؛ یک غیبت طولانی از جامعه ایران تقابل‌های دیگری را هم ممکن ساخته است: در تقابل با تنهایی، در تقابل با غربت و نوعی کشمکش هویتی نیز بوده است. مثل همه هم‌نسلی‌هایم علیه این میراث پدری شده است عصیان کنم، اما هر بار با یک بازگشت. آب‌های زیادی از سر این نسبتی که ژنتیکی پنداشته می‌شود گذشته. به همین دلیل برخلاف بسیاری که با پیرتر شدن یا به تعبیری مجرب‌تر شدن، شریعتی برایشان پیش‌پاافتاده‌تر، آسان‌تر، تکراری و خسته‌کننده شده، درباره من و احتمالا آدم‌هایی مثل ما، ماجرا روند عکس پیدا کرده؛ شریعتی شده است معضلی که با مجرب‌تر شدن ما برایمان بزرگ و بزرگ‌تر شده. مثل اینکه فهمیده باشیم ماجرا به همین سادگی که فکر می‌کردیم نبوده است. نه به این دلیل که شریعتی معجزه‌یی غریب در تاریخ است بلکه به این دلیل که شریعتی، زیستی بسیار فشرده داشته محصول مواجهه‌یی بی‌وقفه و بی‌واسطه با زمان و زمانه و جامعه خود. تجربه‌یی که جنس آگاهی شریعتی را نه از جنس اطلاعات که از جنس آتش کرده است، آتشی که بر جان می‌افتد. (تعبیر شریعتی است: آگاهی‌های پرومته یی) نوعی آگاهی که محدود به اطلاعات نمی‌شود. موجب نوعی اتفاق است.

 شاید از همین رو است که شریعتی محدود به نسل من (بیست ساله‌های بیست سال- سی سال پیش) نماند و در چشم و دل نسل‌های بعد از خود نیز تداوم پیدا کرد. با این همه سوءتفاهمی که ما مخاطبان جوان قدیمی (در روزگار خودمان) و ‌ای بسا امروزی به آن دچار شدیم و دچار می‌شوند این است که شریعتی متعلق به دوره جوانی است و با افزایش سن و بالا رفتن تجربه و نیز اطلاعات و آگاهی عبور از شریعتی محتوم است؛ چراکه احساساتی است، عاطفی است و برانگیزاننده... به نظر من سوءتفاهم است. چراکه جنس آگاهی شریعتی از جنس زندگی است و اتفاقا مخاطب او به میزانی که تجربه‌های بی‌واسطه‌اش در زندگی ارتقا پیدا می‌کند و وسعت، می‌تواند به لایه‌های درونی‌تر آگاهی‌های شریعتی و اساسا این نوع نگاه دست پیدا کند و آنها را بفهمد. همین وضعیت، فهم شریعتی را طی سی و چند سال دستخوش تغییر کرده است: از یک سو خواننده جوان را سه نسل است جذب کرده و از سوی دیگر فهم عمیق خصلت تفکر در او نیازمند عمق و تجربه و زندگی طولانی‌تری است. اما در بسیاری اوقات می‌بینیم که برای خیلی‌ها – حتی کسانی که هنوز به او ارادت می‌ورزند- شریعتی خاطره‌یی است مربوط به جوانی. حتی اگر بگویند یادش به خیر، باز هم متعلق است به دیروز جوانی.

مثلا امروز موقعیت کتاب کویر را ببینید. برای شریعتی عبور از «کویر» و اساسا تجربه کویر- پس از هبوط- تکان‌دهنده‌ترین تجربه انسان است اما امروز تبدیل شده به پیامک‌های عاشقانه، نگاهی رمانتیک و رقیق الاحوال که خود شریعتی از آن تحت عنوان یادداشت‌های جواد فاضلی، یاد می‌کرد و آن را دست می‌انداخت.
موضوع دیگری که می‌خواهم به آن اشاره کنم - مبتنی بر درکی شاید شخصی- نسبت شریعتی و ادبیات است. موضوع اصلی و مساله اصلی در ادبیات «من» است. شریعتی می‌گوید من نوشته‌هایم را به سه قسمت تقسیم می‌کنم: اسلامیات، اجتماعیات و کویریات. می‌گوید کویریات، فقط برای خودم است، اجتماعیات برای دیگران و اسلامیات هم برای خودم و هم برای دیگران. این یک پرسش مشروع است که از او بپرسیم یعنی چه فقط برای خودم؟ آیا یعنی اینکه این «منِ» خلوت نشینِ کویری، ربطی به این «ما»ی اجتماعی ندارد. یعنی شریعتی چون به خلوت می‌رود، آن کار دیگر می‌کند؟ آیا یعنی اینکه نوع آگاهی شریعتی در کویر، به نوع آگاهی اسلامی- اجتماعی‌اش بی‌ربط است؟ آیا انسانِ کویری به امر اجتماعی بی‌اعتناست؟ از جمله به امر دینی؟این‌ها سوالاتی است که مطرح است. اینکه چرا خرج خودش را از ما جدا می‌کند؟ آیا درکویر برای خودش آزادی‌ای قائل است که در حوزه‌های دیگر، یعنی حوزه اجتماعی و دینی ما، از آن محروم است و به خودش اجازه نمی‌دهد که آزادانه سخن بگوید. معنایش این نیست که سر ما را کلاه گذاشته؟ یا بسیاری از تجربیات شخصی و روحی‌اش را با ما در میان نگذاشته است؟ پس ما برای اینکه بفهمیم شریعتی آزاد اندیش عصیانگری که مدام می‌گوید «نه»، کیست باید به چه استناد جوییم؟
مگر می‌شود یک متفکر وقتی خطاب به مردم صحبت می‌کند و مثلا با رویکردی ایدئولوژیک، انسان بنیاد‌گرای کلیشه‌یی سیستم نگر ثنوی سیاه وسفیدی بپروراند و در خلوت خود از انسان آزادی حرف بزند که با خدا حتی درمی‌افتد؟ قاعدتا نمی‌شود. بنابراین باید دنبال ربطی مسلم میان این سه حوزه بود. آن ربط به نظر من تلاش برای شکل دادن به جور دیگری نگاه، انسانی دیگر و مومنی دیگر است. هدف شریعتی این است؛ انسانی که به تعبیر خودش با « نه» آغاز می‌شود.

«نه» کلیدواژه فهم اندیشه شریعتی است. تجربه آزادی انسان با نه آغاز می‌شود. البته باید بهایش را بپردازد تا مسوولیت معنا پیدا کند: هبوط نتیجه آن است (کتاب هبوط را باید با کتاب کویر خواند) شریعتی البته به این «نه» گفتن را ادامه می‌دهد: «نه» گفتن به اشکال سه‌گانه سلطه (زر و زور و تزویر) در حوزه اجتماعی. «نه» گفتن به نظام [‏‏‏شاهنشاهی] و آری گفتن به نهضت؛ در حوزه اسلامی باز تکیه می‌کند به «نه» شیعه در برابر اسلام دولتی. در حوزه تجربه دینی می‌شود «نه» به اراده‌یی که گفته است خوردن میوه، ممنوعه... این نه همین طور ادامه پیدا می‌کند تا زندگی معنا بیابد: همچون مومن، همچون فعال سیاسی- اجتماعی (به تعبیر خودش خودسازی انقلابی) همچون هبوط کرده و... این اعتراض امتداد دارد. یعنی یک چالش مداوم. به همین دلیل تفکری است که کلید واژه‌های اصلی آن «تنش» و «در افتادن» با هرگونه قدرت مسلط است. شریعتی در زیست شخصی‌اش هم همین است: به غرب که می‌رود، با غرب در می‌افتد. وقتی به شرق می‌رود با شرق درمی افتد. با هر گونه گفتمان مسلط، فاصله انتقادی‌اش را حفظ می‌کند تا دستخوش کلیشه نشود.

خود شریعتی می‌گوید: وقتی می‌خواهم در نقد مذهب صحبت کنم، حتما و قطعا در حسینیه ارشاد است. بیشترین سخنرانی‌های شریعتی که به نقد موقعیت مذهب موجود در جامعه می‌پردازد در حسینیه ارشاد ایراد شده است و به مناسبت‌های مذهبی. (مثلا پدر، مادر، ما متهمیم) برعکس هر وقت قرار است در نقد سوءتفاهمی به نام مدرنیته موجود در جامعه ایرانی صحبت کند در محافل دانشجویی و در دانشکده‌هاست (ماشین در اسارت ماشینیزم، تمدن و تجدد). می‌داند مخاطبش میل به درغلتیدن به نوعی کلیشه دارد و با این تمهید می‌خواهد پیشگیری کند.

 یکی از حاضران در نشست درباره نسبت شریعتی و ادبیات، تذکر به جایی درباره اظهارنظرات او مثلا درباره حافظ و برخی شاعران داد و این موضوع که در بسیاری اوقات اظهارنظرات او دستخوش احساسات شخصی او است. کاملا درست است. احتمالا به برخی نوشته‌های او در گفت‌وگوهای تنهایی اشاره می‌کنند. آن دستنوشته‌ها محصول خلوت‌نشینی‌های شریعتی است. نوشته شده است برای دل خودش. غالبا دارد چیز دیگری می‌گوید و این وسط حافظ و سعدی و... را بهانه می‌کند. اینها را به حساب کار پژوهشی نباید گذاشت. بیشتر برای شناخت شخصیت شریعتی لازم است و ضروری. آنجا دیگر اظهارنظر ادبی تلقی نمی‌شود. مثلا در یکی از همین نوشته‌های تنهایی در ضمن صحبت از خودش درباره برخی از شعرای بزرگ اظهارنظر می‌کند. اظهارنظراتی شخصی که در عین حال نشان‌دهنده نوعی صمیمیت با موضوع است: در ستایش شکوه حماسه در اشعار فردوسی می‌گوید اما درباره رستم می‌گوید رستم فردوسی، رستم من نیست (کمربند باریک و ریشی دو شاخ). ادامه می‌دهد و درباره مولوی می‌گوید: «مولوی بزرگ است و عمیق و خیره‌کننده. به همین دلیل به او نمی‌شود نزدیک شد. در تو شرم ایجاد می‌کند و واهمه و... بعد درباره حافظ می‌گوید: اما حافظ. با حافظ می‌شود صمیمی شد، می‌توان با او شوخی کرد، سر به سرش گذاشت، با او دوست بود. » اینها بی‌شک اظهارنظر ادبی نیست و نمی‌تواند رفرانس پژوهش ادبی شود. اما رفرانس‌های خوبی است برای شناخت شریعتی، برای فهم ذهنیت او. (این نوشته‌ها را –گفت‌وگوهای تنهایی- شریعتی در زمان حیاتش چاپ نکرد. در سال‌های 67، بنیاد فرهنگی شریعتی تحت نظارت خانم پوران شریعت رضوی این کتاب را به چاپ رساند و به نظرم تصمیم ارزشمندی بوده است و به شفاف‌سازی شخصیت و تفکر شریعتی کمک کرده است.) شریعتی در سال 47 کویر را به چاپ می‌رساند یعنی قبل از ورود به حسینیه ارشاد، قبل از آنکه در چشم و دل مخاطبش بدل شود به ایدئولوگ یا معلم چریک‌پرور خشن‌پرور بعدها شهیدپرور! چاپ کتاب کویر در آن سال‌های رادیکالیزه شدن فضای سیاسی از سوی بسیاری مورد نقد قرار گرفت و حمل بر نوعی افسردگی یا سرخوردگی سیاسی شد. حال آنکه برای شریعتی این دنیاها آنقدرها که مخاطبش می‌پنداشت از هم گسسته نبوده است. اگرچه بین «من» کویری و «ما» ی اجتماعی تفکیک می‌کند و این دو حوزه را خودمختار می‌خواهد و دارای مشخصات خاص خود ولی به معنای بی‌ربطی این حوزه‌ها به هم نیست. خود اشاره می‌کند که: تنها کسی که از کویر گذشته است می‌تواند به سمت شهادت برود. در دنیای شریعتی، شهید کسی است که از کویر با همین معانی که اشاره شد، گذشته است. شهید در این نگاه فقط کسی نیست که در مواجهه و رویاروی قدرت به شکلی خشن از میان می‌رود، چریک مسلح مرگ‌اندیش، بلکه از نظر شریعتی (که اتفاقا منتقد مبارزه مسلحانه بود) نوعی نگاه به زندگی است، نوعی در افتادن با مرگ است برای زیستی متفاوت. با این همه «کویر» منتخبی است از نوشته‌هایی که بعدها تحت عنوان «گفت‌وگوهای تنهایی» چاپ شد و در نتیجه گوشه‌یی است از لابیرنت تنهایی شریعتی که در گفت‌وگوهای تنهایی می‌توان خواند. چرا گفت‌وگوها را در زمان حیاتش چاپ نمی‌کند؟ وقتش نیست؟خودسانسوری است؟ شاید هم اینکه فرصت نکرد. لازم به ذکر است که البته این نوشته‌ها طی سال‌ها نوشته شده و همیشه با او بوده و شاید هیچ‌وقت آگاهانه به قصد چاپ شدن نوشته نشده، جوری دفترچه یادداشت خصوصی، نوعی گریزگاه، تا نفسی بکشد در فاصله دو حضور اجتماعی. از همین رو موضوعات آن عمدتا از جنس ملاحظات «اول شخص مفرد» ی است که موضوع ادبیات است. شریعتی به گمان من تنها متفکر مذهبی ایران معاصر است که جرات می‌کند اول شخص مفردی که ما فقط در ادبیات در حوزه روشنفکران غیردینی می‌بینیم، آشکار سازد و عیان کند. البته همیشه با نوعی خودسانسوری. شاید خودسانسوری کلمه خوبی نباشد. می‌شود گفت با توسل به نوعی نشانه، سمبلیزم و... مهم‌تر از همه با خلق پرسوناژهای موازی: (شاندل، ژان ایزوله و...)

 شاندل را دیگر همه می‌شناسیم؛ فرانسوی شده تلخیص شاعرانه نام شریعتی، شمع. «ش- م-ع» (شریعتی، مزینانی علی.) با خلق این پرسوناژ بی‌شک قصد کلاه گذاشتن بر سر مردم ندارد اما سر کار می‌گذارد. بارها به شاندل ارجاع می‌دهد. نه تنها در نوشته‌های کویری که در سخنرانی‌های عمومی، مذهبی یا اجتماعی. او را تونسی‌تبار فرانسوی معرفی می‌کند، برایش تاریخ تولد تعیین می‌کند (که تاریخ تولد خود او است) همه این تمهیدات برای این است که شخصیتی قابل قبول شود. چرا چنین می‌کند؟ یک فانتزی ذهنی ادبیاتی است؟ حرف‌هایی که خود نمی‌توانسته بگوید می‌گذارد در دهان یک دیگری معلوم نیست کجایی؟ هر وقت قرار است از موقعیت‌هایی شخصی (مثلا عاشقانه) حرف بزند می‌خزد زیر نام شاندل؟ همه اینها ممکن است. در هر حال به نظرم او همچنان آدم شفافی است، خودش را در معرض می‌گذارد اگر چه با خلق دنیاهای تودرتو و طبیعی است کار را برای مخاطب خیلی آسان نمی‌کند. شفافیت دو، دو تا چارتایی نیست. باید کشف کرد.

ما خودمان، چند سالی در فرانسه راه افتادیم دنبال شاندل برای سر درآوردن ماجرا تا بالاخره فهمیدیم سرکاری است. چرا؟

نویسنده‌هایی داریم که زیر پوست دیگری می‌خزند. دلایل متنوعی دارد. همه جا دلایل فرهنگی ندارد. (رومن گاری دو بار جایزه گنکور می‌گیرد؛ یک جایزه به اسم اصلی‌اش و یکی هم به اسم شخصیتی که می‌سازد.) اما مثلا در جوامع سنتی خلق شخصیت‌های موازی یکی از سیستم‌های دفاعی نویسنده است، نمی‌توانی شفاف زندگی کنی و می‌خزی زیر پوست شخص دیگری. شاید به همین دلیل است که می‌گوید اگر می‌خواهی «خود»م را بشناسی کویریات؛ بهتر است بگوییم یکی از «خود»های شریعتی را، صمیمی‌ترین‌شان را.

http://etemadnewspaper.ir/Released/92-04-13/226.htm#244111

به موضوع دیگری هم در پاسخ به سوال یکی از مخاطبان باید اشاره کنم. (نقدها و نظرها پیرامون شریعتی)و آن موقعیت شریعتی در میانه نقدها است. اینکه بعد از سی و چند سال، شریعتی می‌شود «علت العلل»، بسیار شگفت‌آور است. این نوع نگاه یا واکنش از سوی مردم قابل فهم است، از سوی کسانی که دوره‌یی دوستدار برانگیخته شریعتی بوده‌اند و امروز دستخوش نوعی سرخوردگی شده‌اند نیز قابل فهم است، برای همه کسانی که خسته‌اند از روزگار و دنبال علت‌العلل می‌گردند شریعتی، علت‌العلل در دسترسی است. خب؛ پیگرد قانونی هم که ندارد ولی وقتی از سوی روشنفکر، شریعتی علت‌العلل نامیده می‌شود قابل اعتراض است. به ویژه روشنفکرانی که غالبا و کمابیش در همان صف سنی هستند؛ یک جور تشخیص دیرهنگام است. شریعتی جزو نادر تجربیات روشنفکری است که محبوبیتش یا قدرت بسیجش در زمان حیاتش آغاز شد و نه بعد. با وجود شکایت شریعتی از تنها ماندنش و بدفهمی مخاطبش، او در زمان حیاتش مورد توجه قرار داشت و به گزارش اسناد، گاه در سخنرانی‌هایش جمعیت چند هزار نفره جمع می‌شوند. پدیده‌یی است انکارناپذیر. قاعدتا باید مورد توجه «روشنفکر دیده‌بان» نیز قرار بگیرد، نقد شود، هو شود یا هر نوع واکنشی. اما هیچ. هیچ واکنشی به جز تک و توکی. دلایلش متعدد است: چون مذهبی است؟ چون منبری است؟ چون درحسینیه ارشاد صحبت می‌کند؟ چون کراوات زده ولی از سنت حرف می‌زند و... به هر دلیل نادیده گرفته می‌شود یا اینکه توجه روشنفکران زمان خود را جلب نمی‌کند تا همچون علت العلل نقد او را آغاز کنند. حال بعد سه، چهار دهه در تحلیل‌هایی مربوط به آسیب‌شناسی فرهنگی و اجتماعی می‌بینیم، او علت‌العلل نامیده می‌شود. (علت‌العلل رویکرد اتوپیک او است، علت‌العلل نگاه انقلابی، ایدئولوژیک، اسطوره‌یی و... او بود، یعنی همان چیزهایی که شریعتی با آنها تعریف می‌شود) این همه تاخیر برای روشنفکر، قابل سرزنش است.

اینها البته در حوزه‌های نقد نظری است و همیشه مغتنم گیرم با تاخیر. اما درباره شریعتی این تاخیر در حوزه نقدهایی که از جنس پرونده‌سازی‌های شخصی است هم دیده می‌شود. مثلا با تاخیر حدودا چهل ساله – بعد از اینکه اسناد ساواک درباره او درآمده، همه خاطرات‌شان را گفته‌اند (از اپوزیسیون و چهره‌های دولتی و ساواکی و...)، به نام او انقلابی به پا شده، نسل‌هایی با او نسبت برقرار کردند، عده‌یی از او عبور کرده‌اند، ناگهان می‌شنویم متفکری، فیلسوفی به یاد می‌آورد که حسینیه ارشاد را ساواک تامین می‌کرده است و شریعتی مورد اعتماد ساواک بوده تا اینکه بالاخره در اثر توصیه‌های فراوان مشاور پرنس، سوءتفاهم برطرف می‌شود و به زندان می‌افتد و حسینیه بسته می‌شود، یا اینکه شریعتی تا آخر از دست وزیر علوم حقوق می‌گرفته و اصلا خود رژیم شاهنشاهی او را از طریق افغانستان به خارج فرستاد (آن هم به توصیه مشاور پرنس) تا اگر زد و مرد به گردن نظام نیفتد و... در برابر این حرف‌ها چه نوع رویکرد منصفانه نظری‌ای می‌شود داشت. از جنس نظر نیست که برخورد نظری لازم باشد. از جنس خبر است. (البته می‌تواند دستمایه آنالیز روانشناسی کهنسالی هم باشد) این حرف‌ها که از جنس خبر است را با دو تا سند می‌توان از خبریت انداخت و البته خانواده هم به عنوان دارندگان اسناد مربوط به شریعتی طبیعی است که واکنش نشان دهند. مثلا پاسپورت شریعتی (که در همین موزه هم موجود است) نشان می‌دهد که نام او علی مزینانی بوده است و خروجش از ایران به همین نام بوده. اسناد نشان می‌دهند که ساواک حدودا 20 روز پس از خروج شریعتی از ایران متوجه این ماجرا می‌شود، اسناد نشان می‌دهد که ساواک خود دربه‌در به دنبال کشف منابع مالی حسینیه ارشاد است، اسناد نشان می‌دهد که شریعتی که با دستگیری به بازنشستگی زودرس در 40 سالگی محکوم می‌شود نه از دست وزیر علوم که حقوق بازنشستگی استادی‌اش را از دانشگاه مشهد می‌گرفته و... اسناد حرف آخر را می‌زنند. (آن هم برای شریعتی که اصلا متهم است به اینکه در مواجهه با پول تنزه‌طلب بوده! او حتی هیچ گاه حاضر نشد برای کتاب‌هایش حق‌التالیفی دریافت کند. البته بعدها –پس از انقلاب- خانواده گرفته است. برای شریعتی، بسیار توهین‌آمیز است که برای قلمی که توتمش می‌داند پولی دریافت کند.) طبیعتا اینجاست که دیگر شریعتی، پدرم می‌شود و دفاع خانوادگی است و نه نظری.  

"داوری" و آموزش

 

مهدی بهلولی،روزنامه اعتماد،ص اندیشه،13 تیر 92

 گرچه پر از اما و اگر است و سخت دست به عصا گام برمی دارد و بی گمان برای آینده راه روشنی را نمی گشاید اما می توان گفت در خرده به سه دهه ی گذشته ی آموزش و پرورش،و برنامه ها و هدف های پی گرفته شده،سخنانی خواندنی دارد. خواندنی،هم برای آموزگاران و مدیران مدرسه ها،و هم برای فرادستان آموزش و پرورش. سخنانش از سر تجربه های شخصی اش در نهادهای تصمیم گیرنده آموزش است،و نیز از سر آشنایی هایش با فلسفه. تجربه ی پنجاه و پنج ساله ی آموزشی اش هم،یکی دیگر از بنیادهای اندیشگی و داوری هایش می باشد : رضا داوری اردکانی را می گویم و کتاب "در باب تعلیم و تربیت در ایران". داوری در این کتاب،که گردآیه ای است از دو گفت و گو و پنج نوشته،به آموزش و پرورش و دگرگونی های پیاپی آن می پردازد. گرچه تاریخ نوشته ها و حتی درآمد کتاب،روشن نیست اما پیداست که نوشتن برخی از آنها،دست کم به 15- 10 سال پیش برمی گردد،و از همین رو درون مایه شان،از گونه ای کهنگی رنج می برند. کتاب "در باب تعلیم و تربیت در ایران" در سال گذشته و در 268 صفحه،از سوی انتشارات سخن منتشر شد،البته با بیش از 50 صفحه! معرفی دیگر  کتاب های انتشارات سخن در پایان کتاب،زیر نام "کارنامه سخن" که این کارنامه،نزدیک به 20 درصد به قیمت کتاب افزوده است. بگذریم از این که در فهرست،واپسین نوشته کتاب "فلسفه و تربیت" نیز از قلم افتاده است.

 اما کار بنیادی داوری در این اثر،به پرسش گرفتن آموزش و پرورش است،از فلسفه و هدف ها گرفته تا برنامه ها و چگونگی اجرای آنها،و انتقاد از این که این سامانه ی ارزشمند،سال هاست که بدون وارسی ژرف و نگرشی اندیشیده به پیش می رود. البته نه این که داوری در سراسر کارنامه ی آموزش و پرورش،هیچ نکته ی مثبتی نمی بیند اما روی هم رفته،این دستگاه را در رسیدن به هدف هایش،کامیاب نمی داند.

 ولی ویژگی اصلی سخنان داوری- که از دید این نگارنده،کاستی اصلی آن هم می باشد- سرگردانی اندیشگی است. گویی داوری درباب آموزش،هیچ سخن روشن و پیشنهاد جایگزینی ندارد. کانون بنیادین کتاب،پرسش افکنی است و نویسنده می کوشد نشان دهد که می توان- و می باید- پاره ای پذیرفته های همگانی آموزش را به پرسش گرفت و درباره ی آنها اندیشید. برای نمونه این که چرا همه ی کودکان بایستی به مدرسه بروند و درس بخوانند،و تا کجا و تا چه اندازه باید در آموزش پیش بروند،و چه درس هایی باید داده شوند و چه درس هایی با نیاز زمانه و جامعه هماهنگ نیستند و مفید و کارگر نمی افتند. اما،در یکی دو جای کتاب درباب پرسیدن،و کارساز سخن گفتن،نکته های ارزنده ای آمده که گویا خود نویسنده توجه چندانی به آنها نداشته است : "پرسشی که صرفآ پرسش یک یا چند تن باشد و مخاطبان،آن را صوری تلقی کنند،پاسخ ندارد... طرح پرسش هم معجزه نمی کند،بلکه باید در جان ها نفوذ کند و آن ها را مهیای اصلاح سازد."(ص 26) و " اگر گاهی بعضی سخنان در بعضی گوش ها نمی گیرد،صرف تکرار سخن،سود ندارد؛بلکه باید گوش را آماده ی شنیدن کرد....گوش ها همواره به روی هر سخنی به یک اندازه،باز نیست. گوش مدرن،سخن مدرن می شنود و گفت و گفتار دیگر به آسانی در آن نمی گیرد."(ص 84) چنین می نماید که بخش بزرگی از سخنان و پرسش های داوری،پرسش های فراخور زمانه نیستند،و حتی اگر پاسخی کمابیش پذیرفتنی بیابند،از دشواری های بنیادین آموزش این زمانه،آن چنان چیزی کم نخواهند کرد. نه این که نباید پرسیده می شدند بلکه بسنده کردن به آنها و نرفتن به سوی پرسش های راستین و بنیادی تر آموزش این روزگار از یک سو،و از سوی دیگر حرکت در فضای گنگ و پر از پرسش های ریز و درشت،و سپس بی پاسخ گذاشتن همه ی آنها،نمی تواند چندان "در جانی نفوذ کند" و ثمربخش باشد.

داوری،با نگاه به اندیشه ی پسامدرن،دل در گرو جامعه و آموزشی دارد که هم به سنت وفادار بماند و هم جانب برخی سویه های مدرن را بگیرد : "مدرسه محل تمرین چیزی که به دیروز تعلق دارد و برای زندگی دیروز مناسب بوده است،نیست."(ص19) با این رو چنین می نماید که نقدش به مدرنیته،بنیادی است و می خواهد در چارچوب و قالب مدرن،درون مایه های اساسی سنت را پاس بدارد. در جایی می نویسد : "سنت تیغ دو دم است. بی آن نمی توان زندگی کرد اما باید با ظرافت با آن به سر برد. در هر حال وقتی زیر پای آدمی محکم و ثابت نیست خود را هم نمی تواند نگاه دارد چه رسد به این که چیزی هم به سمت او پرتاب کنند و او بخواهد آن را با دست های خود بگیرد. اخذ و اقتباس علم و تمدن هم،پایاب محکم می خواهد."(ص 257) نقد داوری به سنت و آموزش سنتی،پرواگرایانه است و بیشتر،به نقد شیوه ها و بی برنامگی ها می پردازد،به گونه ای خواستار کمتر شدن حجم کتاب های درسی و شمار آنهاست،کنکور را به زیر پرسش می برد،از برنامه های دگرگونی های بنیادین در آموزش و پرورش خرده ها می گیرد و آنها را بی نتیجه می شمارد،از گریز مغزها انتقاد می کند،و بسی سخنان و خرده های دیگر،که سال هاست از زبان بسیاری از دست اندرکاران آموزش نیز،شنیده شده و می شود،اما پا را از سپهر اندیشگی- آموزشی سنت،فراتر نمی گذارد.

 این که آموزش و آموزش شناسی(پداگوژی) کی به یکی از دل نگرانی های اندیشه وران ایرانی درخواهد آمد،پرسشی است شایان درنگ و اندیشه،اما این که آیا داوری با کتاب "در باب تعلیم و تربیت در ایران" توانسته،با درافکندن پرسش های سخت،راستین و امروزین،در این راه گامی به پیش بنهد و آموزش را به یادها بیاورد،سخنی است که گواه و نشانه ی چندانی بر درستی اش پیدا نیست.   

http://etemadnewspaper.ir/Released/92-04-13/226.htm#244111

تلاش هشت ساله برای غیرقانونی جلوه داده فعالیت صنفی معلمان

 

 

یک فعال صنفی معلمان در کردستان انتقاد کرد:

تلاش هشت ساله برای غیرقانونی جلوه داده فعالیت صنفی معلمان

چکیده:‌ « نهاد های نظارتی در هشت سال گذشته برای غیر قانونی جلوه دادن فعالیت صنفی معلمان تلاش زیادی کرده‌اند/ معلمان با تاکید بر اصول مصرح در قانون اساسی از جمله اصل 26 و 27، پیگیر حقوق صنفی شان هستند.»

یک فعال صنفی معلمان در کردستان از تلاش دولت برای محدود کردن تشکل‌های صنفی معلمان انتقاد کرد.

«پیمان نودینیان» در این باره به ایلنا گفت: نهاد‌های نظارتی در هشت سال گذشته برای غیر قانونی جلوه دادن فعالیت صنفی معلمان تلاش زیادی کرده‌اند اما معلمان با تاکید بر اصول مصرح در قانون اساسی از جمله اصل ۲۶ و ۲۷ پیگیر حقوق صنفی‌شان هستند.

این فعال صنفی با انتقاد از تشکیل نظام معلمی اظهار داشت: در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی، بحث تشکیل نظام معلمی مانند نظام پزشکی کشور مطرح بود که همان زمان هم به شدت با آن مخالف بودیم.

نودینیان در پایان تصریح کرد: رفتن معلمان در قالب چنین نظام‌هایی، امکان نظارت تشکل‌های صنفی بر عملکرد دولت را از بین می‌برد و آن‌ها را به بخشی از بدنه بوروکراتیک دولت تبدیل می‌کند.

http://ilna.ir/news/news.cfm?id=85028 

http://farhangiannews.ir/view-8790.html

آموزش و پرورش،از حرف تا عمل

 

مهدی بهلولی،روزنامه بهار،12 تیر 92

 در چهار سال گذشته،اگر کسی تنها به سخنان حاجی بابایی،وزیر آموزش و پرورش،و برخی دیگر از فرادستان آموزشی گوش می سپرد- و از نزدیک آنچه که در مدرسه ها می گذشت را نمی دید و تجربه نمی کرد- بی گمان چنین می پنداشت که دگرگونی بنیادین،انقلاب و یا حتی انقلاب هایی بزرگ،در آموزش و پرورش رخ داده،و یا دست کم دارد رخ می دهد. سخنان حاجی بابایی،هر روز و از رسانه های زیادی شنیده می شد که آموزش و پرورش رو به پیشرفت و بهبود است،گفتمان آن دگرگون گشته،آموزگارش با انگیزه و راضی شده،و در جان دانش آموزش شعله ی عشق به یادگیری،بلند گردیده است. در چند روز گذشته نیز،با به میان آمدن رتبه بندی معلمان،باز هم سخن از این رفت که این برنامه انقلابی بزرگ در آموزش و پرورش است.

 حاجی بابایی البته گهگاه از گذشته ی آموزش و پرورش و کار گذشتگان هم یادی می کرد : " درطول بیش از سه دهه گذشته اقدامات خوبی درآموزش وپرورش انجام شده است" یا "کارهای بسیاری توسط مسئولان در گذشته در وزارت آموزش و پرورش اجرا شده و همه گذشتگان کار کردند،اما نوع واژگان و تعاریفی که در گذشته از معلم در جامعه وجود داشته است نقل و نقدش اشکال دارد" با این رو،گاه بدش هم نمی آمد که خود را تنها یکه تاز و پیشگام دگرگونی های در آموزش و پرورش بشناساند- البته با سخنانی آشکارا ناهمساز با سخنان پیشین : "به بنده می‌گویند چرا این قدر عجله داری؟ از بس آدم‌ها خوابیدند،ما که یک قدم برمی‌داریم می‌گویند چرا عجله داری؟ 30 سال است آموزش و پرورش را خواباندیم حالا که می‌خواهیم یک قدم برداریم می‌گویند عجله دارید."

 اما همراهی با وزیر در بیان پیاپی پیشرفت های آموزش و پرورش،تنها به گستره ی وزارت خانه و برخی کار به دستان آموزش و پرورش محدود نماند و برخی از نمایندگان مجلس نیز،به یاری ایشان شتافتند. برای نمونه محمد دامادی نماینده ی مردم ساری،در اسفند سال گذشته،و در نشست وزیر با شماری از فرهنگیان مازندران،تلاش ها و اقدامات تحولی حاجی بابایی را مایه ی "شادی معلمان" دانست و ایشان را کسی معرفی کرد که با همه ی مشکلات آموزش و پرورش آشناست و پیگیر تک تک آنهاست. یا در همان زمان سید رمضان شجاعی،دیگر نماینده ی ساری گفت : " نام دکتر حاجی بابایی،با افتخارات و تحولات آموزش و پرورش گره خورده است،ایشان در زمان نمایندگی در مجلس نیز،مدافع حقوق معلمان بوده است."

 اما آنچه که در این سخنان از آموزش و پرورش نمود می یافت با آنچه که در خود آموزش و پرورش می گذشت،سخت ناهمخوان بود و شماری از آموزگاران و کارشناسانی که در رسانه ها می نوشتند،در حد توان خود می کوشیدند که تفاوت میان بود و نمود آموزش و پرورش این سال ها را بازتاب دهند. این که تا چه اندازه کامیاب بودند روشن نیست اما به گمانم هنوز هم بایسته است تا به برخی از آن نمودهای ناراستین پرداخت؛باشد که کاربدستان آموزش و پرورش در دولت یازدهم راه و روشی معطوف به حقیقت برگزینند.

در اینجا بگذارید به یک نمونه از ادعاهای حاجی بابایی بپردازیم،تا درستی این سخن بیشتر روشن شود که واقعیتی که در آموزش و پرورش می گذشت - و البته همچنان می گذرد- آن چیزی نیست که گفته می شد. در میانه ی سال گذشته،حاجی بابایی،درباره ی پیشرفت تحصیلی دانش آموزان،با استناد به نتیجه ی آزمون های جهانی تیمز و پرلز گفت : " رشد شاخص ها در آزمون تیمز و پرلز طی 2 سال گذشته در مقایسه با 34 سال پیش بسیار چشمگیر و قابل توجه است." درخور درنگ این که آزمون های تیمز،آزمون هایی جهانی اند که روند آموزش ریاضی و علوم را در پایه های چهارم و هشتم می سنجند. نخستین آزمون تیمز در ایران در سال 1995 انجام پذیرفت و تا سال 2007 هر چهار سال یک بار – که می شود چهار آزمون- برگزار شده است. در این چهار آزمون،نمره و رتبه هایی که ایران گرفته،کمابیش یکسان بوده و افزایش و کاهشی ناچیز داشته است. برای نمونه ریاضی چهارم دبستان،15 نمره افزایش یافته است؛در سال 1995 میانگین جهانی این درس 520 بوده است که میانگین نمره ی دانش آموزان ایرانی 387 بوده،و در سال 2007 میانگین جهانی 500 و میانگین نمره ی ایران 402 شده است. اما ریاضی سوم راهنمایی،15 نمره کاهش داشته است(از 418 به 403). در آزمون های پرلز هم،که روند سواد خواندن دانش آموزان را می سنجند ایران در سال های  2001 و 2006 شرکت نموده که با میانگین جهانی 500 ،نمره ایران 414(سال 2001) و421(سال 2006) گردیده است. از نظر رتبه نیز در سال 2001 کشور ایران 32 م از 35 کشور و در سال 2006 رتبه ی 40 م از 45 کشور بوده است.

 پرسش این است که چگونه می توان از 34 سال آزمون های تیمز و پرلز سخن گفت در حالی که از نخستین آزمون تیمز در ایران،تنها بیش از هفده سال نمی گذرد!؟ و پرسش دیگر این که در حالی که در دو سال گذشته،هیچ آزمون تیمز و پرلزی برگزار نشده،چگونه می توان از پیشرفت این شاخص ها سخن گفت!؟ و آیا این که در یک آزمون،کمی افزایش نمره و در آزمونی دیگر به همان میزان کاهش داشته باشیم را می توان "بسیار چشمگیر و قابل توجه " دانست!؟

 اما اشاره به این نکته هم بایسته می نماید که نتیجه ی ضعیف آزمون های تیمز را تجربه آموزگاران و آزمون های داخلی کشور هم تآیید می کند. کافی است که در یک نشست هم اندیشی آموزگاران ریاضی شرکت کرد و به سخنانی که آموزگاران بر زبان می آورند،گوش فرا داد،آن گاه متوجه خواهیم شد که وضعیت آموزش درس ریاضی در ایران چگونه است و با آزمون های ضعیف تیمز هماهنگ می باشد یانه. 

http://www.baharnewspaper.com/Page/Paper/92/04/12/14

ما اصلا چرا طنز می‌نویسیم؟

 

آیدین سیارسریع،روزنامه قانون،12 تیر 92

همه‌اش که نمی‌شود به سیاست پرداخت. موضوعات دیگری هم هستند که همیشه در طنزها مغفول می‌مانند و از قلم می‌افتند. حقیقتش ما هم از سیاست خسته شده‌ایم، اجازه بدهید کمی ‌به موضوعات اقتصادی بپردازیم. یه کم به درد مردم اهمیت بدهیم. این را بگوییم که چقدر ارزش پول پایین آمده. این که چقدر تورم بالا رفته. مثلا ما قبلا با دویست هزار تومان حقوق ماهانه، هم ازدواج می‌کردیم، هم اجاره خانه می‌دادیم و خلاصه چرخ زندگی را می‌چرخاندیم اما حالا چی؟ دیگر با این مبلغ فوقش بشود از دادگاه تبرئه شد! همین! الان دویست تومان بگذاری کف دست یکی فحش هم بهت نمی‌دهد، شاید حتی عصبانی هم بشود و شما را مورد سوءقصد قرار دهد و بعد که شما به دیار باقی شتافتید با همان دویست تومان یک جوری قضیه را حل و فصل کند. بله می‌گفتیم...واقعا وضع مالی مردم خراب شده. ما چند روز پیش رفتیم 6 کیلو گوشت خریدیم قیمتش شد دویست هزار تومان. تازه گوشت گوساله بود، البته اگر آدمیزاد هم بود همین بود، اصلا به ما چه؟ آدمخواریم مگه؟ علی ایحال قیمت گوشت هم بالا رفته و عرصه را برای مردم تنگ‌تر کرده است. لازم است نهادهای حقوق بشری به پایین بودن قیمت گوشت حساسیت نشان داده و هرگونه انتخابات را در ایران تحریم کنند، اصلا انصاف نیست گوسفند یا گاوی که یک عمر زحمت می‌کشد، 6 کیلویش باشد 200 هزار تومان. وجدانمان چه می‌گوید؟ گذشته از این‌ها دوباره باید یادآور شوم که مسئولان، از جمله آنهایی که در دولت آقای روحانی می‌خواهند تصدی امور را در دست بگیرند فکری به حال وضعیت اقتصادی مردم و از همه مهم‌تر مسئولان سابق بکنند. مسئولان ما زحمت کشند و ساده زیست. آمدیم و فردا یکی از این مسئولان به علت سرعت غیرمجاز 200 هزار تومان جریمه شد، آیا می‌تواند جریمه را بپردازد؟! نمی‌تواند جریمه را بپردازد. آمدیم و یکی فردای روزگار ... بگذریم! اصلا الان چه موقع طنز نوشتن است؟ در زمانی که 6 کیلو گوشت، قیمت دویست هزار تومان دارد کدام آدم عاقلی طنز می‌نویسد؟ برویم دنبال یک شغل بهتر! مثلا ریاست تامین اجتماعی را خیلی تعریف می‌کنند. فعلا، با اجازه شما. 

http://ghanoondaily.ir/Default.aspx?NPN_Id=186&pageno=12