دانش،بایسته برای سنجشگرانه اندیشی

                        

                                              دایان راویچ 

                     برگردان : مهدی بهلولی،تارنمای فرهنگیان نیوز

 واپسین مد جارو کردن آموزش و پرورش 12 پایه ای،"مهارت های سده ی بیست و یکم" نامیده شده است. ایالت ها- و از آن میان ماساچوست- دارند آنها را به استانداردهای یادگیری شان می افزایند،با این امید که دانش آموزان،مهارت هایی همچون یادگیری گروهی و سنجشگرانه اندیشی را به خوبی فراگیرند و بنابراین در اقتصاد جهانی،بهتر بتوانند برای بدست آوردن شغل،رقابت نمایند. بی گمان،گذاشتن اولویت روی مهارت ها،موضوع های درسی دیگر- برای نمونه تاریخ،ادبیات،و هنرها- را به حاشیه می راند. اما آموزش مهارت محور ِ دانش زدوده،هرگز اثرگذار نبوده است.

 ایده هایی همانند آنچه که امروزه جنبش مهارت های سده ی بیست و یکم پیشنهاد داده،در سراسر سده ی بیستم،بارها و بارها،از زبان آموزش شناسان شنیده شد. در 1911 رییس مدرسه ی عالی آموزش و پرورش در استنفورد،از آموزشگران عضوش درخواست کرد تا از آرمان های کهنه ی آموزشی دست بردارند و آموزش و پرورش را با زندگی راستین و نیازهای راستین دانش آموزان،هماهنگ سازند. در 1916 گزارش دولت فدرال،آموزش و پرورش آکادمیک را به خاطر فراخورنبودن،به ریشخند گرفت. نویسنده ی گزارش آورده بود کودکان سیاه باید "با کار عملی،یادگرفتن را بیاموزند". او این فرآیند را،رهیافت علمی نوین به آموزش و پرورش دانسته بود.

 درست یکی دو سال بعد،"شیوه ی پروژه ای"،جهان آموزش را به یک باره شیفته ی خود ساخت. این طرح،به جای برنامه درسی زنجیره ای،پیش افتادن را به میان کشید. پسران و دختران،درگیر برنامه های عملی می شدند که با انتخاب خودشان،همراه با کار دلخواهانه ی گروهی،برمی گزیدند. این طرح،نیازمند کنش بود- نه رام بودن- و  انگیزه دانش آموز را برمی انگیخت. به طور چشمگیری هم،همانند همین مدلی بود که شیفتگان مهارت های سده ی بیست و یکم،پشتیبانی می کنند.

 مهارت های سده ی بیست و یکم،همانند بخشی از "جنبش کار و کوشش" دهه ی 1920 و 1930 بر این پا می فشارد که دانش آموزان بسازند،اندازه بگیرند،و ضمن حل دشواره های واقعی زندگی،از چیزها سر در بیاورند،همانند این که چگونه یک تماشاخانه[محل برگزاری تئاتر]،پارک جنگلی،و تئاتر عروسکی،ساخته می شود. از "جنبش سازگاری با زندگی" دهه ی 50 تا "آموزش و پرورش نتیجه – بنیاد" دهه ی 80، "نوآوری" ها،یکی پس از دیگری،به هنگام متناسب،و عملی ساختن آموزش مدرسه ای،و هماهنگ کردن آن با دلبستگی و نیازهای واقعی جوانان،از ارزش موضوع های درسی آکادمیک کاستند.

 بی گمان،در برابر این کارها،ایستادگی هایی هم رخ داده است. در دهه ی 30 ،در روسلین و لانگ ایسلند،پدر- مادران برآشفته شدند چرا که کودکانشان،نمی توانستند بخوانند،اما یک روز کامل را در پختن نان سپری می کردند. مدیران روسلین،به خانواده ها اطمینان می دادند که پختن نان،روشی بسیار خوب،برای آموختن ریاضیات است.

 هیچ کدام از این راهکارها،برجانماندند. اما اثرگذار بوده اند : در درون آموزش و پرورش آمریکایی،بدگمانی ژرفی درباره ی پژوهش های آموزشی و موضوع های درسی،پدید آوردند. در سده ی گذشته،مدرسه های آموزش و پرورش ما،درگیر سنجشگرانه اندیشی،پروژه ها،یادگیری گروهی،آموختن تجربی،و ... شده اند. اما توجه ناچیزی کرده اند به علم و دانش رشته های درسی که جوانان باید برای درک جهان،فراگیرند.

 ما،در سراسر یک سده،با یاوه های بی پایان در نقد فرآیند و مهارت های اندیشیدن انتزاعی،مغز آموزگاران را فلج کرده ایم. درباره ی سازمان دهندگان گرافیک و نمودارهای ون و سخن گفتن مسئولانه،تصمیم سازی داده- بنیاد،رهنمودها،و کتابخانه های سطح بندی شده،به آنها آموخته ایم. اما بر مهم ترین موضوع چشم پوشیده ایم. ما فراموش کرده ایم به آنها بیاموزیم که نمی توان سنجشگرانه اندیشید بدون مقدار زیادی از دانشی که می خواهیم درباره ی آن بیندیشیم. سنجشگرانه اندیشی،مقایسه کردن،پهلوی هم گذاشتن و آمیختن آنچه که آموخته شده را دربرمی گیرد. پیش از این که بتوان اندیشیدن بر معنای دانش و جست و جوی تبیین های جایگزین را آغاز نمود مقدار زیادی از دانش،بایسته است.

 هواداران مهارت های سده ی بیست و یکم،چه بسا آرزوی چیز دیگری دارند اما ما با هر نسلی،جهان را از نو آغاز نمی کنیم. ما روی شانه های کسانی ایستاده ایم که پیش از ما بوده اند. مهم ترین مسآله در به کارگیری مغزمان،توانمندی ما در تعمیم سازی،و دیدن ورای تجربه نزدیک خودمان است. فرد باهوش- همان فردی که به راستی به کارگیرنده ی سنجشگرانه اندیشی است- توانمندی درک درس های تاریخ،دریافتن منطق درونی دانش و ریاضیات،و فهم معنای گفت و گوهای فلسفی با پژوهش بر آنها را دارد.

 برای نمونه از رهگذر ادبیات،ما فرصت دیدن جهان از دیدگان شخص دیگر،راه رفتن با کفش های او،تجربه ی زندگی آنگونه که او در سده ای دیگر و در فرهنگی دیگر آزموده،و زیستن همدلانه فراسوی زمان و مکان و خانواده ی خودمان را می یابیم.

 تا زمانی که ما،هم به آموزگاران و هم به دانش آموزان،ارزش قائل شدن به دانش و عشق ورزیدن به یادگیری را نیاموزانیم،نمی توانیم از آنها انتظار داشته باشیم تا خردهایشان را به شایستگی به کار گیرند.  

 http://www.educationnews.org/articles/critical-thinking-you-need-knowledge.html 

http://farhangiannews.ir/view-14053.html

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد