"راه فکری من"(1)

    

آیزایا برلین،یکی از اندیشه وران و اندیشه نگاران بزرگ سیاسی- فلسفی سده ی بیستم بود که در سال 1997 درگذشت. او کتاب ها و جستارهای بسیاری دارد که شماری از آنها به فارسی هم برگردانده شده است. یکی از جستارهای برلین "راه فکری من" نام دارد که استاد عزت اله فولادوند آن را به فارسی برگردانده- بجز بخشی از آغاز نوشته- و در کتاب "فلسفه و جامعه و سیاست"(نشر ماهی) به چاپ رسانده است. من متن انگلیسی این نوشته را از اینترنت گرفته ام و با دو دوست بزرگوارم عزت اله مهدوی و محمد رضا نیک نژاد داریم آن را دوباره به فارسی برمی گردانیم!

هدف مان هم البته یادگیری بیشتر ترجمه از زبان انگلیسی است. گفتم،برای دوستان علاقمند به ترجمه شاید بد نباشد که از یک جستار ارزنده ی فلسفی که ترجمه ای معتبر- فولادوند- در دست هست،هم متن انگلیسی را داشته باشند و هم ترجمه ای دیگر را. از این رو،هر از گاهی،بخشی از ترجمه ی خودم از این نوشته را که انجام می دهم به همراه متن انگلیسی بر این تارنگار می گذارم. بسا دوستانی باشند که از این متن و ترجمه ها، بتوانند کمی زبان انگلیسی خود را بهبود بخشند و یا اشتباه احتمالی من را گوشزد نمایند :

 راه فکری من

آیزایا برلین

 یکی از پدیده های فکری که بزرگترین اثر را بر من گذاشت جست و جوی جهانی فیلسوفان برای یقین مطلق،برای پاسخ هایی که نتوان درباره ی آنها چون و چرا کرد،و برای اطمینان فکری بی کم و کاست بود. البته از همان آغاز بر من آشکار گشت که این کار،جست و جویی بیهوده بوده است. درباره ی یک نتیجه یا دادهایی سرراست،هر طور هم که استوار- پایه ریزی شده،گسترده،گریزناپذیر،و خود- پیدا به نظر برسد،همیشه می توان پنداشت که بسا چیزی آن را تغییر دهد یا به راستی آن را وارونه نماید؛حتی اگر در آن زمان،نتوان تصور کرد که آن،چه چیزی می تواند باشد. و این بدگمانی که مقدار زیادی از فلسفه،بر راهی بیهوده رفته است بعدها،با موردی یکسره تازه و متفاوت،به فرمان راندن بر ایده هایم انجامید.

 هنگامی که درگیر تدریس و گفت و گو درباره ی فلسفه ای شدم که چکیده ای از آن بدست دادم،به من مآموریت داده شد که زندگی نامه ی کارل مارکس را بنویسم. نگرش های فلسفی مارکس،هیچگاه،آن گونه که بسیار ریشه ای یا جالب باشند بر من پدیدار نشده بودند اما پژوهش ام بر نگرش های او،مرا به وارسی نیاکان فکری اش،به ویژه فلسفه های فرانسوی سده ی هجدهم- نخستین دشمنان سازمان یافته ی جزم اندیشی،سنت باوری،دین،خرافه،نادانی،و پریشانی- واداشت. در برابر وظیفه ی دشواری که اندیشه وران دانشنامه ی فرانسه برای خودشان در نظر گرفتند و برای کار بزرگی که انجام دادند تا انسان ها را از تاریکی- کشیشانه،متافیزیکی،سیاسی و مانند اینها- برهانند،رفته- رفته احساس ستایش کردم. و اگرچه من به وقت خود با برخی از بنیادهای باورهای مشترکشان به مخالفت برخاستم اما هرگز ستایش ام از روشنگری آن دوره،و حس همبستگی با آن را از دست نداده ام. آنچه من به انتقاد از آن پرداختم- جدا از کمبودهای تجربی اش- برخی از پیامدهایش،هم منطقی و هم اجتماعی،می باشد. من پی بردم که آن جزم گرایی مارکس و پیروانش،تااندازه ای ریشه در یقین های روشنگری سده ی هجدهم داشت.

تاریخ ایده ها و نظریه ی سیاسی

در طول جنگ،من به عنوان افسری بریتانیایی خدمت می کردم.  هنگامی که برای تدریس فلسفه به آکسفورد برگشتم،با دو دشواره ی کانونی درگیر شدم. نخستین آنها،یگانه انگاری- نظریه ی کانونی فلسفه ی غرب از افلاطون تا روزگار ما- و دومی،معنا و کاربرد مفهوم آزادی بود. زمان زیادی بر سر هر دو گذاشتم،و آنها تا سال های بسیار آینده بر اندیشه ی من اثرگذاشتند.

MY INTELLECTUAL PATH

Isaiah Berlin

One of the intellectual phenomena which made the greatest impact on me was the universal search by philosophers for absolute certainty, for answers which could not be doubted, for total intellectual security. This from the very beginning appeared to me to be an illusory quest. No matter how solidly based, widespread, inescapable, `self-evident' a conclusion or a direct datum may seem to be, it is always possible to conceive that something could modify or indeed upset it, even if one cannot at the moment imagine what this might be. And this suspicion that a great deal of philosophy was set on an illusory path later came to dominate my ideas in a quite new and different connection.

While thus engaged in teaching and discussing the kind of philosophy I have outlined, I was commissioned to write a biography of Karl Marx. Marx's philosophical views never appeared to me to be particularly original or interesting, but my study of his views led me to investigate his predecessors, in particular the French philosophes of the eighteenth century - the first organised adversaries of dogmatism, traditionalism, religion, superstition, ignorance, oppression. I acquired an admiration for the great task which the thinkers of the French Encyclopaedia had set themselves, and for the great work which they did to liberate men from darkness - clerical, metaphysical, political and the like. And although I came in due course to oppose some of the bases of their common beliefs, I have never lost my admiration for and sense of solidarity with the Enlightenment of that period: what I came to be critical of, apart from its empirical shortcomings, are some of its consequences, both logical and social; I realised that Marx's dogmatism, and that of his followers, in part derived from the certainties of the eighteenth-century Enlightenment.

HISTORY OF IDEAS AND POLITICAL THEORY

During the War I served as a British official. When I came back to Oxford to teach philosophy, I became preoccupied with two central problems. The first was monism - the central thesis of Western philosophy from Plato to our day - and the second, the meaning and application of the notion of freedom. I devoted a good deal of time to each, and they shaped my thought for a good many years to come.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد