عزت اله مهدوی
دوماهنامه ی "چشم انداز ایران" شماره ی 78،اردیبهشت و خرداد 92
از میان رجال عهد ناصری کمتر کسی را میتوان یافت که مانند سیدجمال الدین اسدآبادی (1314ـ1254 هـ. ق.)، این همه در معرض اظهارنظرهای متفاوت و بعضاً متضاد قرار گرفته باشد .عدهای او را به بدترین اوصاف و گروهی نیز وی را بزرگترین مصلح مشرق زمین خواندهاند. معاشرت وی با اشخاص و محافل گوناگون در این میانه بیتأثیر نبوده است. اما همه کسانیکه دربارۀ او به تحقیق و پژوهش پرداختهاند به دو مورد در زندگی پر ماجرایش اشاره دارند: اولین مورد، نفوذ کلام و قدرت القا و تلقین فوقالعادهای که در تحریک مردم مسلمان داشته و دومین مورد آن است که «سلاطین و افراد ذینفوذ با آب و تاب و با تشریفات او را به دستگاه خود راه میدادهاند و بعد با لعن، توهین و تهمت او را میراندهاند.»(مجتهدی، ص17) سیدجمالالدین اسدآبادی به قدرت مطبوعات و نامههای سرگشاده واقف بود. سخنرانی و خطابه را ابزاری مؤثر میشمرد. یادگیری زبانهای مختلف را توصیه میکرد. متأسفانه آثار مکتوب چندان مناسبی از وی در دست نیست. خواننده امروزی نامهها و مقالات و متن خطابههایش، با دشواری میتواند از لابهلای عبارات مغلق و پر از لغات به زبانهای هندی و اردو، عربی، ترکی و بعضاً فرانسوی و انگلیسی عبور کند. به برکت شهرت و نفوذ کلام و تلاش مریدان و محبانش به بخشی از آثار قلمی و خطابی وی دسترسی داریم که میتوانیم از لابهلای آنها به وجوهی از اندیشههایش آگاهی یابیم /span>>/>
عدهای بر این باورند که اعتبار سیدجمال نه صرفاً در اعتبار نظری آثارش، بلکه در تحرکی است که به اعتبار آنها در جوامع بهوجود آورده است. میگویند زندگی او نمودار نبوغ اوست. آیا سیدجمال برای نسل کنونی پیامی ندارد؟ پاسخ هر چه باشد و از هر دیدگاهی که طرح شود، این نکته را نباید فراموش کردکه اندیشههای او در بطن خود یادآور نوعی تفکر است که از نظر روششناسی میتواند قابل تأمل باشد. بخصوص اگر توجه به ویژگیهای برشمرده زیر داشته باشیم؛ وی در عصری میزیست که عقبماندگی و رکود فکری، جوامع مسلمان را بیرمق کرده و بیش از هر زمان دیگر در آستانه فروپاشی قرار داده بود. افزون بر این، نوعی از بصیرت و بیداری شکل میگرفت که مؤلفههای عقبماندگی را در رویارویی با دیگر ممالک پیشرفته بازشناسی میکرد و بهدنبال تحلیل آن بود. به مرور زمان نوعی گفتمان دوطرفه بین علمای سنتی و نواندیشان دینی و حتی لائیک، با توده مردم شکل میگرفت و این فرصتی برای بازاندیشی و حرکتی دوباره برای اعتلای این جوامع بود. ازسوی دیگر مواجههای با مغرب زمین صورت میپذیرفت که این رویه با خود نوعی از تهاجم و استیلا را به همراه داشت و درک بسیاری از معادلات سیاسی و حتی اجتماعی آن روز در جامعههای مسلمان بدون در نظرگرفتن آن امکانپذیر نبود .از دیدگاه سیدجمال مسئله اتحاد اسلام و مسلمانان در این بستر شکل میگرفت. سیدجمال در ایدئولوژیککردن اندیشههای دینی از پیشگامان بود. از فحوای کلام وی برمیآید که آشنایی اجمالی هم از وضعیت ممالک پیشرفته آن روزگار داشته و در طرح بیداری مسلمانان، نگاهی هم به مؤلفههای مؤثر پیشرفت در این جوامع کرده است. او که در مسافرتهایش به روسیه، عثمانی، انگلستان، فرانسه، هند و شمال آفریقا به مقایسه ملموس این کشورها نظر داشته و به محض ورود به هر کشوری در محافل فکری آنها حضور به هم میرسانده است، از ملاقات و گفتوگو با سیاستمداران قدرتمند اروپایی تا اندیشمندانی همچون ویکتورهوگو و ارنسترنان غافل نبود و (در پاسخهایی که به متن سخنرانی رنان در پاریس میدهد، میتوان وجوه ناشناختهای از دغدغههای سیدجمال را کشف کرد).در حلقه مریدان او طیفهای فکری متنوع اعم از روشنفکران متجدد تا نواندیشان دینی صاحبنفوذ و حتی کسانیکه متعصبانه از مذهب دفاع میکردند را میتوان یافت. لذا مطالعه اندیشه و زندگی او میتواند گرههای کور تاریخ معاصر را تا اندازهای بگشاید و ما را به هزار توی نگرانیهای مردان این دوره راهنمایی کند.
در این میان، آرای سیدجمال درباره تعلیم و تربیت از اهمیت خاصی برخوردار است، چرا که ما را به مباحثی اساسی درباره مرکز ثقل اندیشههایش نزدیک میکند. برای طرح نظرات وی در این باره، یکی از سخنرانیهایش را محور بحث قرار میدهیم و بهتدریج ارکان فکری او را در این زمینه نمودار میکنیم. «لکچر در تعلیم و تربیت» که به تاریخ هشتم نوامبر 1872 در آلبرتهال کلکته ارائه شده است . متن آن را از کتاب «نامههای سیدجمالالدین اسدآبادی» با مقدمه و گردآوری ابوالحسن جمالی اسدآبادی و از سلسله کتابهای پرستو (وابسته به مؤسسه انتشارات امیرکبیر) چاپ سوم 1360 ص 221ـ213) مد نظر گرفتهایم.(1)
1ـ بیداری و خودآگاهی
سیدجمال ابتدای سخنرانی خود از حضور جوانان هندی مسلمان و استقبال آنها از این جلسه اظهار مسرت میکند. میگوید: «از دیدن این نونهالهای هند بسیار خوش بشوم به جهت آنکه اینها نهالهای هندی هستند که مهد انسانیت و گهواره آدمیت است... این جوانان اولاد همان سرزمین هستند که جمیع قوانین و آداب عالم از آنجا گرفته شده است.»(همان، ص213) به رسم همیشه اولین قدم را در جهت رفع خودکمتربینیها و احساس حقارت در مخاطبین بر میدارد. سپس ادامه میدهد: «من بسیار خشنود هستم که ایشان بعد از خواب دراز متنبه شده ارث خود را استرجاع مینمایند و میوههای درخت خود را میچینند.»(همان،ص 214) به عقیده او استعداد تغییر و تحول و مایههای اصیل آن در این جوامع وجود دارد و برداشتن گامهای استوار در شناسایی این مواد از وظایف بزرگ اندیشمندان جامعهها بهشمار میآید. سیدجمال در آن شرایط، اصلاح طرز فکر جامعه را حیاتی میداند و معتقد است اگربخواهیم افعال و اعمال افراد و کیفیت زندگی و معیشت آنها را دگرگون کنیم باید به تصحیح و تعدیل افکار آنها بپردازیم. از نظر او آموزش و تربیت برای انجام چنین تحولاتی از جایگاه ویژهای برخوردار است؛ انسان خوابآلوده و تحقیر شده نمیتواند منشأ اثر شود. باید او را بیدار کرد و سپس آگاهیهای لازم را به او یادآور شد. آغاز تحول در نظام تعلیم و تربیت، بیداری و خودآگاهی است به آنچه دارد و آنچه باید بهدست آورد؛ نوعی ارزیابی و انتقاد و واردشدن به حریم پالایشگری و زدودن مطلقبینیهای فرساینده و زمینگیرکننده . با درک این مسئله مهم است که سیدجمال بیداری و آگاهی افراد را آغاز نقطه عزیمت خود در بحث تعلیم و تربیت جامعه قرار میدهد.
2ـ علم و علمآموزی
سیدجمال در ادامه بحث خود میگوید: «علم را حد و پایانی نیست و محسنات علم را اندازه و نهایت نی ...سلطان عالم علم است و به غیر علم نه پادشاهی بوده و نه هست و نه خواهد بود.» (همان، ص 215ـ214) تأکید بر این نکته در بدو ورود به مسئله تعلیم و تربیت، به گفتار او نوعی جامعیت میبخشد و به مخاطب خود میفهماند که علم، آگاهی و گفتمان فارغ از پیشداوریهای مبتنی بر عقاید قبلی میتواند زمینههای بررسی همدلانه علل و عوامل رکود را در جامعه فراهم کند. سیدجمال کسب علم را نیاز فوری و ضروری معرفی میکند که دستگاه تعلیم و تربیت باید بر این بنا مستحکم شود، اما در تأکید به این مطلب چه حقیقتی نهفته است؟ مگر در جامعه آن روز ازسوی بزرگان جامعه به ضرورت علمآموزی تأکید نمیشده؟ وی به نوعی از وضعیت تفکر در جامعه، ناخرسندی نشان میدهد و بهدنبال تعیین نوعی حدود و ثغور برای تعریف علم و علمآموزی است. سیدجمال میگوید: «این فرنگیها که اکنون به همه جای عالم دست انداختهاند و انگلیز خود را به افغانستان رسانیده و فرنگ تونس را به قبضۀ تصرف خود درآورده، واقعاً این تطاول و این دست درازی و این ملک گیری نه از فرنگ بوده است ونه از انگلیز، بلکه از علم است که هرجا عظمت و شوکت خود را ظاهر میسازد و جهل در هیچجا چارهای ندیده مگر آنکه سر خود را به خاک مذلت در پیشگاه علم مالیده اعتراف بر عبودیت خود نموده است.»(همان، ص215) وی به دور از هر بغضی، جوامع عقبمانده را به کسب دانش فرامیخواند. اما اگر عامل تسلط ممالک سلطهجوی عصر ویکتوریا علم است آیا ملل دیگر نیز میتوانند با بهبود وضعیت آموزش در دستگاه تعلیم و تربیت کشور خود به این موهبت دست یابند؟ هرچند به نظر میرسد پروژه سیدجمال در بطن خود با مشکلاتی از این قبیل روبهروست، اما تأکید او بر دانش و علمآموزی خالی از حقیقت نیست. اگر دستگاه تعلیم و تربیت بهصورتی صادقانه و همدلانه در جریان مشارکت با دستاوردهای علمی عصر خود قرار نگیرد، میزان امید به کارامدی و شکوفایی آن کاهش مییابد و لذا هرچند وی در پروژه اتحاد اسلام و مسلمانان از نوعی حالت دفاعی در مقابل قدرتهای متجاوز سخن میگوید، اما در عین حال خود را ملزم به اعتراف به تواناییهای علمی و دستاوردهای نظامی و صنعتی و سازوکارهای مؤثر اداره معیشتی آنها نشان میدهد. در مقاله دیگری اینچنین میگوید: «در زمان منصور دوانقی ملاحظه کردند که قطع این مراحل و طی این منازل بیپایان، بدون استعانت به افکار مشارکین در نوع خالی از صعوبت و دشواری نخواهد بود و دانستند که تکبرنمودن در تعلم به جهل راضیشدن است، بنابراین در عین شوکت، سطوت، عزت اسلام و مسلمین به جهت شرف، رفعت علم و علو مقام آن به پیش اذل رعایای خود که نصارا، یهود و مجوس بوده باشد سر فرودآورده اظهار فروتنی کردند تا آنکه به واسطه آنها فنون حکیمه را از فارسی و یونانی به عربی ترجمه کردند.»(2) او در بخشی از سخنرانی خود درباره تعلیم و تعلم میگوید: «عجیبتر از همه اینها آن است که علمای ما در این زمان علم را دو بخش کردهاند یکی را میگویند علم مسلمانان و یکی را میگویند علم فرنگ و از این جهت منع میکنند دیگران را از تعلیم بعضی از علوم نافعه و این را نفهمیدند که علم آن چیز شریفی است که به هیچ طایفهای نسبت داده نمیشود.»(همان، ص220). سیدجمال در پایان این بخش مطالب خود را اینچنین جمعبندی میکند: «پس معلوم شد که جمیع ثروت و غنا نتیجۀ علم است.»(همان،ص215) وی با تأکید زیاد سعی دارد جامعه و محافل علمی آن را متوجه علوم تجربی نموده و راه برونرفت از عقبماندگی معیشتی را در کسب آنها معرفی کند و حقارتی در این تلمذ نمیبیند. به این ترتیب بهدنبال نوعی تحول در درک دنیا از طریق تحول در تعریف قدیمی علم است.
وی ضرورت این تغییر نگرش و پایبندی به الزامات آن را بعدا ً از طریق نقدی که از کارامدی آنچه به عنوان علم در دست مسلمانان است تکرار میکند.
3ـ علوم تجربی
از متن سخنرانی سیدجمال برمیآید که توجهش بیشتر متمرکز بر علوم تجربی بوده و بهطور مشخص از علم فلاحت، نباتات، شیمی، فیزیک، جراثقال، حساب و هندسه نام میبرد. او این علوم را مایه توانایی و عامل بقای جامعه انسانی میداند. بنابراین حکومت وظیفه دارد برای نشر و توسعه این علوم تلاش کند. "علم، یک انسان را چون 10نفر و 100نفر و 1000نفر و 10هزار نفر میکند و منافع انسانها از برای خود و برای حکومتها به قدر علم آنهاست پس هر حکومتی را لازم است از برای منفعت خود در تأسیس علوم و نشر معارف بکوشد.» (همان، ص،216) لازم به ذکر است که در این دوره نوعی دیدگاه منفی ازسوی علمای سنتی نسبت به این علوم ترویج میشده که تابوشکنی سیدجمال در اینباره دارای اهمیت است. از زمان عباس میرزا و شکست قشون ایران در مقابل روسیه تزاری، کسب تواناییهای نظامی و تسلیحاتی، سودای دولتمردان ایران بوده، آنها از طریق آشنایی با وضعیت رو به رشد کشورهای قدرتمند جهان، دریافتند که باید به علومتجربی بهعنوان وسیله نیل به جامعه مدرن اهمیت بدهند. لذا در عمق ذهنیت افراد مؤثر در این دوره، نوعی تلاش برای ترویج این علوم در راهیابی به راهحلی اساسی دیده میشود؛ علمگرایی در متون بهجا مانده از این دوره بهخوبی قابل مشاهده است، هرچند فلسفه مشربان عهد ناصری تلاشی در جهت تحلیل و احیاناً ترویج این علوم نداشتند و بعضا ً طبیعیات مشایی نقلشده در متون سنتی را مانند گذشته در حوزههای گرم آن روز تدریس میکردند. عجیب آنکه آنها به کنجکاوی وکنکاش در اینباره هم نمیپرداختتند و تعارضات و مناقشات مطروحه را جدی هم نمیگرفتند. اگر قول کسانی را بپذیریم که میگویند سیدجمال در مصر به تدریس فلسفه مشأ و بعضی از فلاسفه شرق اشتغال داشته، لابد به این تعارضات دستیافته یا لااقل قائل به نوعی تفصیل در اینباره شده است. آیا سیدجمال بهطورکلی گرایش خود را به فلسفه مشایی از دست داده و به طریق غالب متجددان آن دوره پیوسته است؟ و به این وسیله دوران ورود و همدلی با دیدگاه جدید را آغاز کرده است؟ آنچه از کلام سیدجمال میتوان استنباط کرد چنین است که وی بهدنبال نظامی از برداشت علمی است که در آن به این تعارضات و دوگانگیها خاتمه داده شود و علومتجربی در نظام فلسفی مناسب خود ارائه شود. آیا فلسفه اسلامی نمیتوانسته این نظام فکری را تبیین کند که در آن علوم تجربی جایگاه قابل قبول خود را بیابد؟ گفتمان سیدجمال در این مورد خیلی روشن و حتی دقیق نیست. نکته قابل تأمل دیگری در اینباره این است که او از میان دانشمندان بنام غربی از گالیله، نیوتن و کپلر نام میبرد و میگوید: «چه بسیار تعجب است که مسلمانان آن علومی که به ارسطو منسوب است آن را به غایت رغبت میخوانند...اما اگر سخنی به کلیلو(گالیله)، نیوتن و کپلر نسبت داده شود آن را کفر میانگارند.»(همان، ص220) ما میدانیم که او در جوانی با آثار شیخیه مأنوس و در مصر هم مدتی به تدریس آثار ابنسینا مشغول بوده است، چطور میشود چنین ذهنی در مراکز علمی غرب گشت و گذار داشته باشد، اما اشارهای به دکارت، اسپینوزا، لایبنیتز، کانت و هگل نکند؟ آیا سهم این متفکران را در معماری تمدن غرب نمیشناخته؟ و یا همچون پیروان نحله رو به رشد علمگرایی جدید، سهم قابلملاحظهای برای آنها قائل نبوده است؟ ورود او به مباحث،، حداقل آنچنان که در رساله «نیچریه» نشان میدهد رنگ و بوی مباحث فلسفی دارد، از مکاتب یونانی آغاز شده، از ماتریالسم و فلسفه تنازع بقا سخن به میان میآورد و اصطلاحات مختلفی را مطرح میکند و حتی از راز انحطاط یونان و نتیجه افکار ولتر و روسو که تخم اباحت را کاشتند (نگاه کنید به مدرسی چهاردهی، ص 524ـ481) چیزی به میان میآورد و آن هم چنان با اعتماد به نفس که مخاطب در انبوهی از الفاظ مبهوت میماند، آنگاه از بزرگترین اندیشمندان غرب به سکوت میگذرد؟ آیا ذهن متفکران ما در آن زمان عمدتاً مستعد شنیدن پیامی از لایههای عمیق تفکر غربی نبوده ؟آیا واکنش بزرگانی چون حکیم جلوه و مدرس زنوزی ادامه چنین وضعیتی بوده است؟ یا آنکه سیدجمال برای لمس جوهره اندیشه غربی توجه به دانشمندان بزرگ علوم دقیقه را میانبُری نزدیک یافته بود؟
4ـ روح فلسفی
سیدجمالالدین اسدآبادی میگوید: «هر امتی که رو به تنزل نهاده، اول نقصی که در آنها حاصل شده است در رو ح فلسفی حاصل شده است.» (همان، ص218) برای فهم منظورش باید با شکیبایی متن سخنرانی را از نظر بگذرانیم. وی پس از آنکه از علوم مختلف تجربی نام میبرد و ضرورت ترویج و آموزش آنها را یادآوری میکند این مسئله را متذکر میشود که هر یک از این علوم دارای موضوع خاصی است . به تعبیر او «بهمنزله عضوی است از برای شخص علم و هیچیک از اینها منفرداً و منفصلاً نمیتواند حفظ وجود خود را نماید و موجب منفعت از برای عالم انسانی بشود، چون هر یک از این علوم در وجود خود مربوط به علم دیگر است مانند ارتباط حساب به هندسه و این احتیاج آن علم به علوم دیگر از خود آن علم فهمیده نمیشود و از این است که اگر آن علم منفرد بوده باشد ترقی در او حاصل نمیشود ...پس علمی باید که آن به منزله روح جامع کلی از برای جمیع علوم بوده باشد تا آنکه صیانت وجود آنها را کرده هر یک از آنها را به موارد خود بهکار برد.» (همان، ص217) برای آشنایان به تاریخ فلسفه، این عبارات غریب نیست، لذا اولین استنباط از آنها میتواند چنین باشدکه: «منظور او از علم، علوم استقرایی است و منظور از فلسفه صرفا ً بهاصطلاح فلسفه علمی و تحصلی (پوزیتیویسم) (مجتهدی، ص 27) همین مؤلف در صفحه بعد کتاب خود مجددا ً مینویسد: «منظور فلسفهای است که فلاسفه تحصلی مسلک غرب آن را عنوان کردهاند، یعنی فلسفهای که نتایج حاصل از علوم را در نظام کلی فکر ی جمعآوری میکند و بدینوسیله وسعتی به ذهن میدهد، که خود از نو وسیلهای برای تجسس علمی بیشتر و آگاهی تحصلی بیشتر باشد.» (مجتهدی، ص28) علوم تجربی نیازمند روح علمی هستند و در جامعهای که این روحیه از بین برود مشعل دانایی و علم ِ کارامد خاموش میشود اشاره سیدجمال به صدر اسلام نیز این استنباط را تقویت میکند آنجا که میگوید: «مسلمانان صدر اول را هیچ علمی نبود، لکن به واسطۀ دیانت اسلامیه در آنها یک روح فلسفی پیدا شده بود و به واسطه آن روح فلسفی از امور همه عالم و لوازم انسانی بحثکردن گرفتند.» (نامهها، ص218) در تحلیل این گفتار یکی از محققان نوشته است: «به باور سید، دین و فلسفه بهمثابه «روح علم» هستند. در صدر اسلام، دین «روح علمی» را در جامعه اسلامی ایجاد کرد و اکنون دوره «روح فلسفی» است که به علوم حیات بخشیده است و علت عقبماندگی مسلمانان غفلت از این روح است.» (مددپور، ص329) در این عبارات آنچه تداعی میشود آن است که سید از نقطهای به مسئله علم و فلسفه نگاه میکند که اختلاف فاحشی با متوغلان سنتی حوزه فلسفی معاصرانش دارد. درک این فاصله است که محققی را وامیدارد که بنویسد: «سیدجمال به آنچه علمای دین و محققان فلسفۀ اسلامی گفته بودند وقعی نمینهاد و ایمان مسلمانی زمان خود را نمیپسندید.» (داوری اردکانی، ص50) سیدجمال در فراز دیگری از سخنرانی خود میگوید: «اگر فلسفه در امتی از امم نبوده باشد و همه آحاد آن امت، عالِم بوده باشد به آن علومی که موضوعات آنها خاص است ممکن نیست که آن علوم در آن امت یک قرن، یعنی صد سال بماند و ممکن نیست که آن امت بدون روح فلسفه استنتاج نتایج از آن علوم کند.» (همان، ص217) برای اثبات نظر خود به نکتهای اشاره میکند که از اهمیت زیادی برخوردار است و در تاریخ تعلیم و تربیت نوین جای تأمل دارد: «دولت عثمانی و خدیویت مصر مدت 60 سال است که مدارس از برای تعلیم علوم جدیده گشودهاند وتا هنوز فایدهای از آن علوم حاصل نکردهاند و سببش این است که تعلیم علوم فلسفه در آن مدارس نمیشود و به سبب نبودن روح فلسفه از این علومی که چون اعضا میباشند ثمرۀ ایشان را حاصل نیامده است و بلاشک اگر روح فلسفه در آن مدارس میبود در این مدت 60 سال از بلاد فرنگ مستغنی شده خود آنها در اصلاح ممالک خویش بر قدم علم سعی مینمودند.» (همان، ص217) سیدجمال و اتباع صدیق او دریافته بودند که سفارش به علم و تفکر فلسفی کافی نیست. خیزش جامعه مسلمانان جز در سایه نوعی تجدید اسلام که در آن ایمان به خرد عین تفکر و شرط رستگاری است، ممکن نمیشود هرچند درنهایت تأییدی بر آنچه باشد که محققان اخیر، دنیویکردن علم و ادب و تفکر خواندهاند.(داوری اردکانی، ص50) سیدجمال در گام نهایی خود فلسفه قدیم را طرد کرد.(مددپور، ص331)
سیدجمال چگونه با این اندیشهها آشنا شده است؟ وی صراحتی در نحوه آشنایی خود با این اندیشهها ندارد.هنگام سخنرانی وی، تقریبا ً 15 سال از مرگ اگوستکنت گذشته بود. آیا جو فکری پاریس زیر سیطره فکر این بنیانگذار فلسفه تحققی بوده و سیدجمال هم آن را حس کرده و اخذ کرده؟ او از روحیه فلسفی سخن میگوید «آنها (امت) را بر استحصال جمیع علوم دعوت میکند.» (نامهها، ص218) درست است که محققی مانند فریدون آدمیت در انتساب بخش اعظم متفکران دوره ناصری به فلسفه تحققی و ایمان به علومتجربی تصریح میکند و آن را جنبه مثبت این متفکران میدانسته، اما از منظر محققانی که در این بخش از آنها نقل مطلب کردیم، نوعی مذ مت و برائت نسبت به سیدجمال در این رویکردش به ذهن میرسد. گویی این محققان در پی اثبات کلیتی هستند که گاه دامن این متفکر و گاه دامن آن متفکر را گرفته. تبیین ساحتی که در آن نوعی صفبندی آگاهانه و یا حداقل حضوری در سایه وسوسه دگراندیشان ازلی به چشم میخورد، اما نکات بالا، حقیقت دیگری را نیز در بردارد و آن درک صحیحی است که امثال سیدجمال از پیشرفت غرب در سایه چنین فلسفهای دارند. وی نیروی محرکهای را از نظر گذرانده بود که روح دنیای مدرن بود که اگر جوامع عقبمانده درصدد باشند که به مظاهر آن یعنی نوسازی دست یابند یا باید دنیای جدیدی با تمام ویژگیهای منحصر به فرد آن بسازند. (اگر توانایی آن را دارند با تمام اسباب و علل آن) و یا در شناخت مبانی اندیشه قرن نوزدهمی غرب از مسیری عبور کنند که غربیان گذشتند، اما با ایجاد روح علمی که منحصر به مسلمانان باشد و انصافا ً صعبترین وضعیت را در تبیین مبانی و روشها و آن هم در شرایطی که تاریخ ما هم ذیل تاریخ غرب به معنای فلسفی آن رقم میخورد پیش رو میآورد.
درنهایت دین اسلام را نهتنها با علوم جدید مخالف نمییابد، بلکه درصدد است آن را از اسارت تفکر فلسفی یونانی خارج کند. توصیه به علومتجربی را ازسوی «گرامینامه» (قرآن) یادآوری میکند و فلسفه را در خدمت به بهبود معیشت مردمان معرفی مینماید.
5ـ انتقاد بر آموزشهای رایج
سیدجمال بهطور عام به روشهای آموزش و بهطور خاص آموزشهای علوم اسلامی در میان مسلمانان انتقادهای بسیار دارد. او در درجه اول از ناکارامدی این روشها سخن میگوید: «مسلمانان در این زمان در تعلیم و تعلم خود هیچ فایدهای ملاحظه نمیکنند.» (همان، ص 218) سپس بهطور جزییتر به بعضی از این ناکارامدیها اشاره میکند: «علم نحو میخوانند و غرض از علم نحو آن است که فردی لغت عربی را استحصال کرده قادر بر گفتن و نوشتن شود ...و حال آنکه پس از فراغت نه قادر بر تکلم عربی هستند و نه قادر بر نوشتن عربی و نه قادر بر فهمیدن آن.» (همان) افزون بر آن از روش آموزش علم معانی و بیان، علم منطق، علم فقه، علم اصول و علم حکمت نیز شاهد مثال آورده و انتقاد میکند. در همه موارد توجه به کارامدی آموزش در جهت بهبود شرایط زندگی مردم، مدنظر قرار میگیرد.حتی برای فلسفه نیز مقصدی را ترسیم میکند که در آن معیشت و آسایش مردم هدف است، برای نمونه به این عبارات توجه کنید: «علمای ما صدری و شمسالبارعه میخوانند و از روی فخر، خود را حکیم مینامند و با وجود این، دست چپ خود را از دست راست نمی شناسند ...هیچگاه از اسباب این تاربرقیها(الکتریک)و آگنیپوتها (کشتی بخار) و ریلگاردها (ریل راهآهن) نمیپرسند. عجیبتر آن است که یک لامپی (وسیله روشنایی) در پیش خود نهاده از اول شب تا صبح شمسالبارعه را مطالعه میکنند و یکبار در این معنا فکر نمیکنند که چرا اگر شیشه او را برداریم دود بسیار از آن حاصل میشود و چون شیشه را بگذاریم هیچ دودی از آن پیدا نمیشود. خاک بر سر اینگونه حکیم و خاک بر سر اینگونه حکمت.» (همان) سیدجمال معتقد بود روشهای مرتبط با وعظ و خطابه نیز باید تغییر کند، موجز و بلیغ سخنراندن و دوری از عبارات متکلف، از پیشنهادهای او بود.آنچنانکه مشاهده میشود وی نهتنها به نقد شیوههای آموزش پرداخت، بلکه تحول در مقاصد آموزش را مطرح کرد. آموزش علوم مرتبط با دنیای مدرن (علوم دقیقه) و پیش از آن، آموزش زبانهای بیگانه را توصیه کرد برای درس تاریخ که در آن به علل و عوامل مؤثردر زوال و سقوط تمدنها (فلسفه تاریخ) توجه جدی بشود، اهمیت قائل بود. در سخنرانی که در مصر انجام گرفت و توسط محمدعبده تقریر شد، میگوید: «طبیب نفوس و ارواح را که به راهنمایی جامعه برمیخیزد سزاوار است که آشنا به تاریخ ملت باشد تا بتواند فرزندان خود را راهنمایی کند و از تاریخ دیگران آشنا شود تا بداند که سرّ تقدم و انحطاط ملل در تمام ادوار تاریخی، در چه عواملی نهفته است.» (مجموعه رسائل و مقالات، ص 137). انتقاد از مدرسین، مخدوشبودن متون درسی و در پیشگرفتن تقلید محض بهجای اتخاذ روشهای انتقادی را مطرح میکند.در «فوائد فلسفه» از وجوه مختلف، تألیفات حکمای اسلامی را دارای نقص و ناتمامی میشمارد. مثلاً مینویسد: «مطالب نوشتهشده در آن کتابها، چنانچه فی نفسالامر و الواقع و نزد حکمای یونان بود، بر ما آشکار نشد، بلکه حکمای مسلمین، آنها را به زیور کمال و حلیه عصمت از خطا به ما جلوه دادند و ابواب چون و چرا را به روی اذهان صافیه بستند.» (همان، ص111)
6ـ انسان و تعلیم وتربیت
سیدجمال در جایی گفته است: «انسان، انسان است به تربیت/» (رسائل، ص189) از نظر او رفتار و خلقیات وحتی آداب تفکر در جوامع انسانی به «نهج ارث و ودیعه» از نسلی به نسل دیگر از طریق تربیتهای رسمی و غیررسمی، آگاهانه و ناآگاهانه منتقل میشود. انسانها چون «قدم بر عرصه وجود مینهند، از همه حیوانات پستتر و عاجزتر و نادانتر میباشند.» (همان، ص121) انسان موجودی تربیتپذیر است .وی در اینباره میگوید: «انسان در حین تولد هیولایی است بلاصور و مادهای است بدون نقش و اثر و پدر و مادر و خویش و اقارب آنچه در خود دارند، از اخلاق و سجایا و افکار، در آن مولود جدید به مرور زمان ودیعه میگذارند و بهصورتیکه آنها را مقبول افتد، او را مصور ساخته...»(همان) و نیز انسان در بدو تولد «لوحی است ساده و کتابی ننوشته» که دستگاه تعلیم و تربیت او را شکل میدهد.
سیدجمال در بخش پایانی گفتار خود (لکچر در تعلیم و تربیت) به دو نوع تربیت اشاره میکند و اظهار میدارد: «اول تربیتی که برای انسان حاصل میشود تربیت دینی است، زیرا آنکه تربیت فلسفی حاصل نمیشود مگر از برای جماعتی که اندکی از علم خوانده قادر بر فهم براهین و ادله بوده باشند.» (نامهها، ص221ـ رسائل، ص134) وی منافاتی بین دین اسلام و علم نمیبیند و در تأیید مدعای خود به متنی از غزالی اشاره میکند که او « در کتاب منقذ منالضلال میگوید آن شخصی که میگوید دیانت اسلامیه منافی ادله هند سیه و براهین فلسفیه و قواعد طبیعیه است آن شخص دوست جاهل است.» (همان) البته با مراجعه به متن کتاب مورد اشاره سیدجمال، ما جز در بخش دانش ریاضی (شک و شناخت، ترجمه المنقذ منالضلال، ص34) تصریحی از غزالی نمیبینیم مگر آنکه منظور وی از براهین فلسفیه آن بخشی باشد که صرفاً بر بدیهیات و دانش منطق بنا شده است، چرا که غزالی در اینباره به نوعی تفصیل قائل است و فیلسوفان را کامیاب نمییابد. نکته قابل تأمل دیگر آن است که از گفتار سیدجمال اینچنین برمیآید که تربیت دینی از تربیت فلسفی متفاوت بوده و در شرایطیکه جامعه مسلمانان آن روزگار از لحاظ پیشرفت علمی و داشتن روح فلسفی عقب ماندهاند درصورتیکه علمای دینی تلاش کنند و با دمیدن روح دینی در جامعه، آنها را بیدار نمایند، چون دین بدواً با فطرت انسانها سازگار است، نوعی تحول در آن جوامع ایجاد میشود لذا وی عمدتا ً بیداری آنها را مقدمه بیداری جوامع آنها میداند. سیدجمال در پاسخ به ارنسترنان به جایگاه دین اشاره کرده، مینویسد: «علم هر اندازه هم که عالی باشد باز کاملا ً انسان را ارضا نمیکند، انسان تشنه آرمان است.» (مجتهدی، ص81) آشفتگی آرای سیدجمال در برقراری نسبت صحیح دین و علم محسوس است. پیامدها و نتایج آنها قابل بررسی دقیق بوده و درسهای زیادی را میتوان گرفت که در این مختصر نمیگنجد. در لابهلای گفتارش از اهمیت تفکر نیز سخن میراند: «در اعمال انسانیه هیچ عملی اشرف و اقوی از اعمال فکر در طرق سعادت و استعمال نظر در دقایق علوم حقه و معارف صدقه نمیباشد.» (رسائل، ص123) و برای نجات «از فقر و فاقه، مسکنت، ذل و بدبختی اهالی مشرقزمین»، دانستن مقام علم وعالم را مطرح کرده و اظهار میکند در این شرایط نابسامان «مقدار علم و عالِم را نمیدانند و شرف و منزلت دانشمندان را نمیشناسند و خداوندان معارف را توقیر و تعظیم نمیکنند و چنان خیال میکنند که علم صناعتی است فضول، زائد و پیشهای است بیفایده، بیثمر، کار و حرفه بیکاران است، بنابراین عدد علما در آنها آنقدر کم شده است که به انگشتشمار توان کرد.»(همان، ص125)
سیدجمال در بحثهای مرتبط با تعلیم و تربیت، از اهداف تربیتی غافل نیست و علاوه بر آن به روشهای نو در آموزش توجه دارد. به جایگاه راهنمایان جامعه و سخنگویان و خطیبان اهمیت میدهد و به نویسندگان، مؤلفان و ارباب مطبوعات نگاه ویژهای دارد، بهطوریکه در مقالهای به صراحت ارزش مطبوعات را یادآور میشود (3) وی تاریخ ملتها و آشنایی با راز پیشرفت آنها را یادآوری میکند. معتقد است که مربیان باید با بحثهای روانشناسی اجتماعی آشنا باشند و نیز میگوید: «چنانکه بدن دارای بیماری است، روح هم بیماریهایی دارد، از این جهت علوم تربیتی و تهذیب نفس برای فضائل میباشد و اگر علوم تربیتی از روش پرورشی خود منحرف شود، به سوی نقص و کجی خواهد رفت.» (همان، ص137)
منابع:
ـ ابوحامد غزالی، شک و شناخت، المنقذ منالضلال، ترجمه صادق آئینهوند، مؤسسه انتشارات امیرکبیر،1362.
ـ داوری اردکانی، رضا، شمهای از تاریخ غربزدگی ما (وضع کنونی تفکر در ایران)، سروش، 1363.
ـ مجتهدی، کریم، سیدجمالالدین اسدآبادی و تفکر جدید، نشر تاریخ ایران،1363.
ـ مددپور، محمد، سیر تفکر معاصر، کتاب دوم، شرکت انتشارات سوره مهر (وابسته به حوزه هنری پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی)، 1386.
پینوشت:
1ـ این سخنرانی در مقالات جمالیه، ص89 به بعد و نیز در کتاب مجموعه رسائل و مقالات از سیدجمالالدین حسینی ـ اسدآبادی ـ به کوشش و تحقیق سید هادی خسروشاهی، کلبه شروق، مرکز بررسیهای اسلامی، ص 134ـ127 آمده است.
2ـ مجتهدی، ص 26ـ25، به نقل از مقالات جمالیه، ص 140.
3ـمقاله سیدجمال با عنوان «فوائد جریده»، رسائل، ص197.
http://meisami.net/Cheshm/Cheshm/Cheshm/ch78/ch78-19.htm