نوشته‌های آفرینشی مسکوب

 

سیروس علی‌نژاد

 بعد از چهل سال هنوز جملات نخست "مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار"، در گوش دلم طنین می‌افکند: "هزار سال از زندگی تلخ و بزرگوار فردوسی می‌گذرد. در تاریخ ناسپاس و سفله‌پرور ما، بیدادی که بر او رفته است، مانندی ندارد. و در این جماعت قوادان و دلقکان که ماییم باهوس‌های ناچیز و آرزوهای تباه، کسی را پروای کار او نیست...". اینک، آخرین اثری که از شاهرخ مسکوب انتشار یافته، خاطرۀ همان اندوه تاریخی و زبان زیبا را در آدمی زنده می‌کند.

 

نه سال پس از مرگ شاهرخ مسکوب (۲۳ فروردین ۱۳۸۴) مجموعه‌ای از نوشته‌های به یادگار مانده از او منتشر می‌شود و توانایی او را در نوشتن می‌نمایاند که کمتر کسی را یارای آن بود. نوشتن جذاب، گاه پرطنطنه و محکم و گاه دلاویز (نثر در کوی دوست)، شیوۀ او بود. نثر او، نسبش به بیهقی و نظامی عروضی می‌رسید؛ نثری که هرکس با هر سطحی از علم و دانش بخواند، برایش گیرایی دارد. حسن کامشاد، که کتاب را از میان اوراق پراکنده فراهم آورده، بر آن نام "شکاریم یکسر همه پیش مرگ" گذاشته است؛ مصراعی از فردوسی که "محبوب" مسکوب بود.

 

کتاب حاوی چند مقاله و دو نوشتۀ آفرینشی است. مقالۀ مهم آن، "منشأ عقل در اندیشۀ ناصرخسرو" حاصل سال‌ها کار و تحقیق و تدریس در "انستیتوی مطالعات اسماعیلی" پاریس است؛ جایی که در آن با داریوش شایگان همکار و همراه بود. مقاله‌ای که نشان می‌دهد مسکوب می‌توانسته در زمینه‌های مختلف کار و تحقیق کند.

مقالۀ "نگاهی ناتمام به شعر متعهد فارسی در دهۀ سی و چهل"  حاوی نگاه و تحلیل شاهرخ مسکوب از طرز فکر شاعران دهۀ چهل است که از سطحی از تحلیل که  تا زمان او وجود داشت فراتر می‌رود. او بین تفکر سیاسی و ایدئولوژی سیاسی خطی می‌کشد که آن دو را به کلی از هم جدا می‌کند و شعر دهۀ چهل را اسیر ایدئولوژی سیاسی می‌بیند. "در دهۀ سی و چهل ... ما اسیر ایدئولوژی سیاسی خاصی بودیم که سیر تاریخ، ساخت و مبارزه طبقاتی و راه پیروزی و رسیدن به شاهراه نجات را به ما یاد می‌داد و همۀ اینها به ادبیات راه می‌یافت".


 مبنای مقایسۀ اشعار در این مقاله شعر نیما با شعر دیگران است. شعر نیما "هر چند سرگذشت انسان اجتماعی را بیان می‌کند ولی زندانی مکتب سیاسی یا اجتماعی نیست". اما شعر شاملو (مقصود: شعری که زندگی است) و سایه (مقصود: شبگیر) از این دست نیست. از نوع پای‌بند به ایدئولوژی سیاسی است. "شبگیر سایه نمونۀ بارز شعر توده‌ای (ایدئولوژیک) آن زمان‌هاست" 

دیگر این پنجره بگشای که من

به ستوه آمدم از این شب تنگ

دیرگاهی که در خانۀ همسایۀ من خوانده خروس

وین شب تلخ عبوس 

می‌فشارد به دلم پای درنگ. 

 

مسکوب، بخشی از مصاحبۀ شاملو را از مجلۀ "دنیای سخن" نقل می‌کند که در سال ۶۷ انجام  

  شده و در آن گفته می‌شود "شعر و ادبیات ما از لحاظ تاریخی کل یکپارچه‌ای است که از حدود  

 

چهل سال پیش تا به امروز مانند یک واحد چریکی عمل کرده است". آنگاه می‌پرسد: "راه و رسم چریکی را بسیاری از سر صدق و به بهای جان خود آزموده‌اند و حاصل غمناک آن را همگان دیده‌اند. آیا هنوز وقت آن نرسیده است که در درستی این راه رفته و تجربۀ گذشته سیاست و ادب تآملی کنیم؟". 

 

همچنانکه شاملو از شعر به ادبیات رفته، مسکوب نیز از شعر به ادبیات می‌رود و بخشی از مقدمۀ "قصۀ الدوز و عروسک سخنگو" و "الدوز و کلاغ‌ها"ی صمد بهرنگی را نقل می‌کند و سپس می‌گوید: "اجمالا یادآوری کنیم که این توده‌گرایی یا عوام‌فریبی برای سوءاستفاده از عوام، شیوۀ مرضیۀ سیاسیان ایران است، از آن حزب پیشاهنگ توده‌ها گرفته تا ادعای یگانگی و انقلاب شاه و مردم یا جریان‌های سیاسی دیگر، حتا مبارزانی که می‌پنداشتند فدایی خلق بودن – که ارزش اخلاقی است – می‌تواند هدف یا استراتژی سیاسی باشد".  

 

این طرز نقد کردن روشی است که مسکوب همواره داشت؛ چنانکه به آل احمد می‌تاخت که او برای انجام فرایض مذهبی به مذهب روی نیاورده بلکه به عنوان یک وسیله سیاسی به مذهب روی آورده است. "ولی نتیجۀ همۀ اینها چه شد؟ وقتی بخواهی مذهب را آلت دست کنی، خودت آلت دست شده‌ای. او با آن دم و دستگاه، از چند دست و پا چلفتی مثل من و تو خیلی بلدتر است."

 

مقالۀ "ملاحظاتی دربارۀ خاطرات مبارزان حزب تودۀ ایران"، به نوعی ادامۀ همان مقالۀ شعر است و به درگیری‌های ایدئولوژیک دهه‌های سی و چهل نظر دارد. با این فرق که در این مقاله کار ایدئولوژی به سیاست می‌کشد، در آن یکی به شعر و ادبیات. آنجا سروکار ایدئولوژی با شعر است و اینجا با تاریخ معاصر. هر دو، از تأثیر ایدئولوژی بر تفکر دوران ما می‌گویند. 

 

مقالۀ "ایران در آسیا" مقالۀ بی‌همتایی است دربارۀ شکل‌گیری تاریخ ما در این پهنۀ جغرافیایی که نامش ایران است. آن آشنایی که در این نوشتار کوتاه با تاریخ ایران دست می‌دهد، با خواندن یک کتاب حجیم هم به دست نمی‌آید. مسکوب این توانایی را دارد که در فشرده‌ترین کلام، بیشترین اطلاع و بصیرت را نصیب خواننده کند. از جمله نکات جالب در این مقاله برای من آن بود که نخستین بار در دوران پارت‌ها "کشور ما به نام ایران نامیده شد" و دیگر اینکه چشمم را نسبت به خراسان و فارس بیشتر بازتر کرد. خراسان در چشمم از آنچه بود، عزیز تر شد؛ چون خاستگاه بسیاری چیزها از جمله دین نیاکان ما پیش از اسلام، و ادب و فرهنگ فارسی بعد از اسلام است. در عین حال فارس هم در دلم گرامی‌تر شد چون "پیش از پیدایش ادب فارسی در خراسان، کتاب‌های دینی زرتشتیان به زبان پهلوی در فارس تدوین شد و بازماندگان موبدان و دانندگان دانش و آئین گذشتگان در همین اقلیم بودند."

 

کتاب، دو مطلب دربارۀ نقاشی دارد، یکی دربارۀ مینیاتور و دیگری دربارۀ نقاشی دورۀ قاجار، که هر دو خواندنی است. یک گفتگو هم در کتاب آمده که "کتایون روحی" با مسکوب در پاریس انجام داده است که دارای بنای محکمی نیست٬ و بدتر از آن٬  هر آنچه در گفت و شنود گذشته به همان صورت بر صفحۀ کاغذ آمده و زبان آن، کتاب را از یک دستی خارج کرده است. این گفتگو می‌توانست صورت ویرایش یافته و آراسته‌تری به خود بگیرد. 

 

اما دو مطلب پایانی کتاب، یکی از دیگری جذاب‌تر است. "روزهای پیش از روزها در راه" از جنس  

 

همان یادداشت‌های "روزها در راه" است که برای نخستین بار در پاریس انتشار یافت. یعنی  

 

یادداشت‌های روزانه مسکوب است در سال‌های اولیۀ دهۀ ۴۰ که بسیار هم پرمایه و عالی  

 

نوشته شده و هر یادداشتش خواننده را به فکر می‌اندازد. مخصوصا آنچه دربارۀ جلال الدین  

 

خوارزمشاه در این یادداشت‌ها آمده نشان می‌دهد که مسکوب تا چه‌اندازه به تاریخ و  

 

شخصیت‌های بزرگ تاریخ ایران حساسیت می‌ورزیده است. در یادداشت روز ۵ / ۲ / ۴۳ که پس از  

 

خواندن تاریخ مغول و سیرۀ جلال الدین محمد نسوی (جلال الدین خوارزم شاه یا منکبرتی)  

 

نوشته  شده چنین می‌خوانیم: "سرگذشت جلال الدین در من خیلی اثر کرده است. این روزها  

 

اکثرا به فکر این هستم که اگر بتوان و توانایی نوشتن باشد، بیوگرافی او می‌تواند بسیار  

 

خواندنی  از کار در آید. دیشب فکر می‌کردم که می‌شود این مرد حماسی را دوستدار شاهنامه نشان داد و به او حالتی شبیه کیخسرو بخشید که پدرش را افراسیاب تورانی کشته بود و پدر این یکی را هم چنگیز که بنا به استنباط تاریخی مردم آن زمان در شمار تورانی‌ها بود. البته میان آن پدر و این پدر تفاوت بسیار است ولی آرزوی خونخواهی می‌تواند در هر دو همانند باشد". مسکوب در "مقدمه‌ای بر اسفندیار" انسان را "حماسۀ خام" خوانده بود. آنچه دربارۀ جلال الدین می‌نویسد همان حماسۀ خام را تداعی می‌کند.

 

در همین یادداشت‌های روزانه است که او از دو جدل خود با دوستانش – بهمن محصص و  

 

هوشنگ ابتهاج – پرده بر می‌دارد و هر دوی آنها یادداشت‌هایی است که امروز هم پس از ۵۰  

 

سال  درخور تعمق است. هر دو درگیری لفظی در واقع درگیری‌های ایدئولوژیک است و جنس هر  

 

دو یکی است، فقط آدم‌هایش فرق می‌کنند. در هر دو، مسکوب از کوره در می‌رود و بی‌اندازه  

 

عصبی می‌شود. امروز که به آنها نگاه می‌کنیم - چنانکه او ماجرا را نوشته – فکر می‌کنیم  

 

گذشت  زمانه حرف مسکوب را بر کرسی نشانده و پله ترازو را به نفع او سنگین کرده است. 

 

اما مطلب پایانی، "شکاریم یکسر همه پیش مرگ" به گمان من بویژه از حیث نثر شاهکار است. این، طرحی است که قرار بوده روزی روزگاری به صورت رمان در آید. ماجرای آن با دوستان شکارچی مسکوب در کوه‌های اصفهان می‌گذرد و با تخیل نیرومندش در هم می‌آمیزد تا به صورت قصه در آید، حیف که نا تمام مانده و نیمه‌کاره رها شده است. اما نکاتی که در آن مطرح می‌شود و بویژه نثری که برای نوشتن آن به کار رفته، موضوع را تا حد یک نوشتۀ تمام عیار آفرینشی بالا می‌برد. نثر در این نوشته جان می‌گیرد و به صورت موجود زنده‌ای در می‌آید. زبان مسکوب از وجوه ممتاز نوشته‌های اوست. زبانی که او داشت به هر نوشته بی‌مقداری جان می‌داد. زبان آثار او زبانی نبود که خودش انتخاب کند، بلکه این اثر بود که زبانش را پیدا می‌کرد. "اساسا مطلب یا فکر است که زبان خودش را پیدا می‌کند". در اینجا هم طرح مسکوب، زبانی پیدا کرده که با زبان بقیه کتاب فرق دارد.

 

در گزارش تصویری این صفحه، که تابستان ۱۳۸۹در جدیدآنلاین منتشر شد، حسن کامشاد از دوستی دیرینه خود با شاهرخ مسکوب می‌گوید. 

 

 شکاریم یکسر همه پیش مرگ٬

نویسنده: شاهرخ مسکوب

گردآورنده: حسن کامشاد

نشرنی٬ تهران٬ ۱۳۹۱

بن گرفت نوشته کنونی : تارنمای "جدید آنلاین"

 

سیروس علی‌نژاد

 بعد از چهل سال هنوز جملات نخست "مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار"، در گوش دلم طنین می‌افکند: "هزار سال از زندگی تلخ و بزرگوار فردوسی می‌گذرد. در تاریخ ناسپاس و سفله‌پرور ما، بیدادی که بر او رفته است، مانندی ندارد. و در این جماعت قوادان و دلقکان که ماییم باهوس‌های ناچیز و آرزوهای تباه، کسی را پروای کار او نیست...". اینک، آخرین اثری که از شاهرخ مسکوب انتشار یافته، خاطرۀ همان اندوه تاریخی و زبان زیبا را در آدمی زنده می‌کند.

 

نه سال پس از مرگ شاهرخ مسکوب (۲۳ فروردین ۱۳۸۴) مجموعه‌ای از نوشته‌های به یادگار مانده از او منتشر می‌شود و توانایی او را در نوشتن می‌نمایاند که کمتر کسی را یارای آن بود. نوشتن جذاب، گاه پرطنطنه و محکم و گاه دلاویز (نثر در کوی دوست)، شیوۀ او بود. نثر او، نسبش به بیهقی و نظامی عروضی می‌رسید؛ نثری که هرکس با هر سطحی از علم و دانش بخواند، برایش گیرایی دارد. حسن کامشاد، که کتاب را از میان اوراق پراکنده فراهم آورده، بر آن نام "شکاریم یکسر همه پیش مرگ" گذاشته است؛ مصراعی از فردوسی که "محبوب" مسکوب بود.

 

کتاب حاوی چند مقاله و دو نوشتۀ آفرینشی است. مقالۀ مهم آن، "منشأ عقل در اندیشۀ ناصرخسرو" حاصل سال‌ها کار و تحقیق و تدریس در "انستیتوی مطالعات اسماعیلی" پاریس است؛ جایی که در آن با داریوش شایگان همکار و همراه بود. مقاله‌ای که نشان می‌دهد مسکوب می‌توانسته در زمینه‌های مختلف کار و تحقیق کند.

مقالۀ "نگاهی ناتمام به شعر متعهد فارسی در دهۀ سی و چهل"  حاوی نگاه و تحلیل شاهرخ مسکوب از طرز فکر شاعران دهۀ چهل است که از سطحی از تحلیل که  تا زمان او وجود داشت فراتر می‌رود. او بین تفکر سیاسی و ایدئولوژی سیاسی خطی می‌کشد که آن دو را به کلی از هم جدا می‌کند و شعر دهۀ چهل را اسیر ایدئولوژی سیاسی می‌بیند. "در دهۀ سی و چهل ... ما اسیر ایدئولوژی سیاسی خاصی بودیم که سیر تاریخ، ساخت و مبارزه طبقاتی و راه پیروزی و رسیدن به شاهراه نجات را به ما یاد می‌داد و همۀ اینها به ادبیات راه می‌یافت".


 مبنای مقایسۀ اشعار در این مقاله شعر نیما با شعر دیگران است. شعر نیما "هر چند سرگذشت انسان اجتماعی را بیان می‌کند ولی زندانی مکتب سیاسی یا اجتماعی نیست". اما شعر شاملو (مقصود: شعری که زندگی است) و سایه (مقصود: شبگیر) از این دست نیست. از نوع پای‌بند به ایدئولوژی سیاسی است. "شبگیر سایه نمونۀ بارز شعر توده‌ای (ایدئولوژیک) آن زمان‌هاست" 

دیگر این پنجره بگشای که من

به ستوه آمدم از این شب تنگ

دیرگاهی که در خانۀ همسایۀ من خوانده خروس

وین شب تلخ عبوس 

می‌فشارد به دلم پای درنگ. 

 

مسکوب، بخشی از مصاحبۀ شاملو را از مجلۀ "دنیای سخن" نقل می‌کند که در سال ۶۷ انجام شده و در آن گفته می‌شود "شعر و ادبیات ما از لحاظ تاریخی کل یکپارچه‌ای است که از حدود چهل سال پیش تا به امروز مانند یک واحد چریکی عمل کرده است". آنگاه می‌پرسد: "راه و رسم چریکی را بسیاری از سر صدق و به بهای جان خود آزموده‌اند و حاصل غمناک آن را همگان دیده‌اند. آیا هنوز وقت آن نرسیده است که در درستی این راه رفته و تجربۀ گذشته سیاست و ادب تآملی کنیم؟". 

 

همچنانکه شاملو از شعر به ادبیات رفته، مسکوب نیز از شعر به ادبیات می‌رود و بخشی از مقدمۀ "قصۀ الدوز و عروسک سخنگو" و "الدوز و کلاغ‌ها"ی صمد بهرنگی را نقل می‌کند و سپس می‌گوید: "اجمالا یادآوری کنیم که این توده‌گرایی یا عوام‌فریبی برای سوءاستفاده از عوام، شیوۀ مرضیۀ سیاسیان ایران است، از آن حزب پیشاهنگ توده‌ها گرفته تا ادعای یگانگی و انقلاب شاه و مردم یا جریان‌های سیاسی دیگر، حتا مبارزانی که می‌پنداشتند فدایی خلق بودن – که ارزش اخلاقی است – می‌تواند هدف یا استراتژی سیاسی باشد".  

 

این طرز نقد کردن روشی است که مسکوب همواره داشت؛ چنانکه به آل احمد می‌تاخت که او برای انجام فرایض مذهبی به مذهب روی نیاورده بلکه به عنوان یک وسیله سیاسی به مذهب روی آورده است. "ولی نتیجۀ همۀ اینها چه شد؟ وقتی بخواهی مذهب را آلت دست کنی، خودت آلت دست شده‌ای. او با آن دم و دستگاه، از چند دست و پا چلفتی مثل من و تو خیلی بلدتر است."

 

مقالۀ "ملاحظاتی دربارۀ خاطرات مبارزان حزب تودۀ ایران"، به نوعی ادامۀ همان مقالۀ شعر است و به درگیری‌های ایدئولوژیک دهه‌های سی و چهل نظر دارد. با این فرق که در این مقاله کار ایدئولوژی به سیاست می‌کشد، در آن یکی به شعر و ادبیات. آنجا سروکار ایدئولوژی با شعر است و اینجا با تاریخ معاصر. هر دو، از تأثیر ایدئولوژی بر تفکر دوران ما می‌گویند. 

 

مقالۀ "ایران در آسیا" مقالۀ بی‌همتایی است دربارۀ شکل‌گیری تاریخ ما در این پهنۀ جغرافیایی که نامش ایران است. آن آشنایی که در این نوشتار کوتاه با تاریخ ایران دست می‌دهد، با خواندن یک کتاب حجیم هم به دست نمی‌آید. مسکوب این توانایی را دارد که در فشرده‌ترین کلام، بیشترین اطلاع و بصیرت را نصیب خواننده کند. از جمله نکات جالب در این مقاله برای من آن بود که نخستین بار در دوران پارت‌ها "کشور ما به نام ایران نامیده شد" و دیگر اینکه چشمم را نسبت به خراسان و فارس بیشتر بازتر کرد. خراسان در چشمم از آنچه بود، عزیز تر شد؛ چون خاستگاه بسیاری چیزها از جمله دین نیاکان ما پیش از اسلام، و ادب و فرهنگ فارسی بعد از اسلام است. در عین حال فارس هم در دلم گرامی‌تر شد چون "پیش از پیدایش ادب فارسی در خراسان، کتاب‌های دینی زرتشتیان به زبان پهلوی در فارس تدوین شد و بازماندگان موبدان و دانندگان دانش و آئین گذشتگان در همین اقلیم بودند."

 

کتاب، دو مطلب دربارۀ نقاشی دارد، یکی دربارۀ مینیاتور و دیگری دربارۀ نقاشی دورۀ قاجار، که هر دو خواندنی است. یک گفتگو هم در کتاب آمده که "کتایون روحی" با مسکوب در پاریس انجام داده است که دارای بنای محکمی نیست٬ و بدتر از آن٬  هر آنچه در گفت و شنود گذشته به همان صورت بر صفحۀ کاغذ آمده و زبان آن، کتاب را از یک دستی خارج کرده است. این گفتگو می‌توانست صورت ویرایش یافته و آراسته‌تری به خود بگیرد. 

 

اما دو مطلب پایانی کتاب، یکی از دیگری جذاب‌تر است. "روزهای پیش از روزها در راه" از جنس همان یادداشت‌های "روزها در راه" است که برای نخستین بار در پاریس انتشار یافت. یعنی یادداشت‌های روزانه مسکوب است در سال‌های اولیۀ دهۀ ۴۰ که بسیار هم پرمایه و عالی نوشته شده و هر یادداشتش خواننده را به فکر می‌اندازد. مخصوصا آنچه دربارۀ جلال الدین خوارزمشاه در این یادداشت‌ها آمده نشان می‌دهد که مسکوب تا چه‌اندازه به تاریخ و شخصیت‌های بزرگ تاریخ ایران حساسیت می‌ورزیده است. در یادداشت روز ۵ / ۲ / ۴۳ که پس از خواندن تاریخ مغول و سیرۀ جلال الدین محمد نسوی (جلال الدین خوارزم شاه یا منکبرتی) نوشته شده چنین می‌خوانیم: "سرگذشت جلال الدین در من خیلی اثر کرده است. این روزها اکثرا به فکر این هستم که اگر بتوان و توانایی نوشتن باشد، بیوگرافی او می‌تواند بسیار خواندنی از کار در آید. دیشب فکر می‌کردم که می‌شود این مرد حماسی را دوستدار شاهنامه نشان داد و به او حالتی شبیه کیخسرو بخشید که پدرش را افراسیاب تورانی کشته بود و پدر این یکی را هم چنگیز که بنا به استنباط تاریخی مردم آن زمان در شمار تورانی‌ها بود. البته میان آن پدر و این پدر تفاوت بسیار است ولی آرزوی خونخواهی می‌تواند در هر دو همانند باشد". مسکوب در "مقدمه‌ای بر اسفندیار" انسان را "حماسۀ خام" خوانده بود. آنچه دربارۀ جلال الدین می‌نویسد همان حماسۀ خام را تداعی می‌کند.

 

در همین یادداشت‌های روزانه است که او از دو جدل خود با دوستانش – بهمن محصص و هوشنگ ابتهاج – پرده بر می‌دارد و هر دوی آنها یادداشت‌هایی است که امروز هم پس از ۵۰ سال درخور تعمق است. هر دو درگیری لفظی در واقع درگیری‌های ایدئولوژیک است و جنس هر دو یکی است، فقط آدم‌هایش فرق می‌کنند. در هر دو، مسکوب از کوره در می‌رود و بی‌اندازه عصبی می‌شود. امروز که به آنها نگاه می‌کنیم - چنانکه او ماجرا را نوشته – فکر می‌کنیم گذشت زمانه حرف مسکوب را بر کرسی نشانده و پله ترازو را به نفع او سنگین کرده است. 

 

اما مطلب پایانی، "شکاریم یکسر همه پیش مرگ" به گمان من بویژه از حیث نثر شاهکار است. این، طرحی است که قرار بوده روزی روزگاری به صورت رمان در آید. ماجرای آن با دوستان شکارچی مسکوب در کوه‌های اصفهان می‌گذرد و با تخیل نیرومندش در هم می‌آمیزد تا به صورت قصه در آید، حیف که نا تمام مانده و نیمه‌کاره رها شده است. اما نکاتی که در آن مطرح می‌شود و بویژه نثری که برای نوشتن آن به کار رفته، موضوع را تا حد یک نوشتۀ تمام عیار آفرینشی بالا می‌برد. نثر در این نوشته جان می‌گیرد و به صورت موجود زنده‌ای در می‌آید. زبان مسکوب از وجوه ممتاز نوشته‌های اوست. زبانی که او داشت به هر نوشته بی‌مقداری جان می‌داد. زبان آثار او زبانی نبود که خودش انتخاب کند، بلکه این اثر بود که زبانش را پیدا می‌کرد. "اساسا مطلب یا فکر است که زبان خودش را پیدا می‌کند". در اینجا هم طرح مسکوب، زبانی پیدا کرده که با زبان بقیه کتاب فرق دارد.

 

در گزارش تصویری این صفحه، که تابستان ۱۳۸۹در جدیدآنلاین منتشر شد، حسن کامشاد از دوستی دیرینه خود با شاهرخ مسکوب می‌گوید. 

 

 شکاریم یکسر همه پیش مرگ٬

نویسنده: شاهرخ مسکوب

گردآورنده: حسن کامشاد

نشرنی٬ تهران٬ ۱۳۹۱

بن گرفت نوشته کنونی : تارنمای "جدید آنلاین"

نظرات 1 + ارسال نظر
نبی الله باستان فارسانی جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:08 ب.ظ http://bastanfars.mihanblog.com

جناب بهلولی

شما دو نفر از اعضای گران سنگ کانون بودید. دوری شما از کانون موجب کاستی های بسیار می گردد.
امیدوارم افرادی که حضورتان را برنمی تابند و به احتمال زیاد غرور کاذب موجب آشفتگی و پریشانی شان شده است از رفتارهای ناسنجیده ی خود نادم و پشیمان شوند.

درود به جناب باستان
از لطف شما دوست گرامی بسیار سپاسگزارم.
تندرست باشید و پیروز.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد