چرا کودک بازمانده از آموزش؟

 

مهدی بهلولی،روزنامه آرمان،29/7/91

 نزدیک به یک ماه از سال تحصیلی گذشته بود که یک روز صبح در زنگ اول،مدیر مدرسه،"بهمن" را به کلاس درس آورد و ضمن معرفی اش گفت که در یک ماه گذشته،در مدرسه ی دیگری درس می خوانده،اما از امروز شاگرد این کلاس خواهد بود. پایه ی اول دبیرستان بود و من هم دبیر ریاضی کلاس . مدیر که بیرون رفت شروع کردم به کمی خوش و بش و احوال پرسی،و این که در مدرسه ی پیشین،درس ریاضی را تا کجا خوانده اند. با پاسخ هایی که داد دریافتم که شاگرد چندان درس خوانی نیست و خیلی در فضای کتاب و کلاس نبوده. زنگ تفریح،وضعیت تحصیلی او را به مدیر گفتم و درخواست کردم که پدر یا مادرش را ببینم. چند روز بعد مادرش به مدرسه آمد و گفت که بهمن،بعدازظهرها،سر کار می رود و شب که به خانه می آید آنچنان خسته است که توان درس خواندن ندارد. بعدها،از زبان مشاور مدرسه هم شنیدم که پدرش را هم،در یک تصادف رانندگی،از دست داده است. این گذشت تا یک روز که در "سرچشمه"،جلوی مغازه ای دیدمش که داشت یخچالی را جابجا می کرد و البته این زمانی بود که پس از چهار پنج ماه که به مدرسه آمد،درس را نیمه نصفه رها کرد و به کلی رفت به بازار کار.

 اما من شاگردانی مانند بهمن،زیاد داشته ام. در سال های نخست خدمتم،شش سال در بخشی محروم از استان ایلام بودم،و از نزدیک خانواده هایی را می شناختم که از سه- چهار فرزند ِ در سن تحصیل شان،تنها یکی به مدرسه می آمد و دیگران،یا از بیخ و بن بی سواد بودند و یا پس از چند سال تحصیل،مدرسه و درس را کنار گذاشته و همراه با پدر و برادر،دکانی را می چرخاندند،یا بر کامیونی کار می کردند،و یا همگی کشاورز بودند. شمار کودکان باز مانده از آموزش،در مناطق محروم بالاست،و به ویژه تحصیل دختران،به خاطر پاره ای مشکلات فرهنگی،از ارزش و اهمیت کمتری برخوردار است- این نکته را هم بگویم که در شش سال خدمتم در ایلام،شاهد بودم که شوربختانه چند دانش آموز دختر،به دلیل های گوناگون،مانند تن ندادن به ازدواج های اجباری،به خودسوزی دست زدند و جان باختند.        

 اما هم اکنون هم،کمتر سالی هست که شماری از دانش آموزانم،یا در میانه ی سال و یا در پایان سال تحصیلی،دست از درس خواندن برندارند و راهی بازار کار نشوند. آنچنان هم که گفته می شود باید آمار کنونی کودکان بازمانده از آموزش،چیزی پیرامون چهار میلیون نفر باشد. ناگفته پیداست که یکی از مهم ترین دلیل های آن نیز،ناداری،تنگ دستی و بی کاری سرپرست خانواده است،که باعث می شود به فرزند،به ویژه پسر،همچون نیروی کار نگریسته شود. البته برخی از همین کودکان باز مانده از آموزش،پس از چند سال،سرو کارشان با مدرسه های بزرگسال می افتد و خوشبختانه شماری از آنها،به دانشگاه نیز راه می یابند،اما بی گمان درصد این افراد،ناچیز است. ناگفته نماند که این عامل ناداری و تنگ دستی،چیز چندان تازه ای هم نیست و سده هاست که مانع بزرگ آموزش کودکان می باشد و در جای جای ادبیات به جا مانده از گذشته هم،از آن سخن رفته است. برای نمونه ناصر خسرو از خانواده هایی گلایه می کند که به خاطر دستمزد ماهانه ی آموزگاران که در آن زمان یک درم بوده،کودکانشان را از مدرسه رفتن باز می داشته اند : "از غم مزد سر ماه،که آن یک درم است / کودک خویش به استاد دبستان ندهی".

 ولی از فقر که بگذریم مهم ترین دلیل این همه کودک بازمانده از تحصیل،کیفیت پایین آموزش،جذاب نبودن کلاس درس و مدرسه،کمبود آموزگار و مشاور با انگیزه و توانمند،پیوند ضعیف درون مایه ی کتاب های درسی با زندگی دانش آموز،و آمار بالای بی کاری تحصیل کرده هاست. اما شاید یک دلیل دیگر این باشد که متآسفانه سپهر آموزش ایران،فرهیخته پرور نیست تا نفس خود آموزش و یادگیری،ارزشمند به شمار آید. این است که می بینیم پاره ای از بازماندگان از آموزش،از طبقه ی متوسط و بالا هستند. آموزش در ایران،کیفی نیست،از این رو دانش،ارزش ذاتی چندانی هم ندارد. حتی این روزها،بسیار شنیده می شود که آموزش باید با کار و صنعت پیوند بخورد تا سودمند افتد و به کار آید. آموزش و پرورش نیز،به روش های گوناگون،بدش نمی آید دانش آموزان را به رشته ی کار و دانش،و هنرستان ها رهنمون سازد- نمونه اش هدایت تحصیلی دانش آموزان سال اول دبیرستان،که گویا به تازگی دستخوش دگرگونی شده- اما پنداری فراموش گردیده که فرهیختگی،اخلاق و پرورش فراخور جامعه ی نوین،از هدف های بنیادین آموزش- دست کم تا دوره ی متوسطه – است و نه آشنایی با کار و صنعت. در بند 2 ماده ی 26 اعلامیه ی جهانی حقوق بشر هم می خوانیم : " هدف آموزش،رشد کامل شخصیت انسانی،تقویت احترام به حقوق بشر و آزادی های بنیادین خواهد بود. آموزش باید ترویج تفاهم،مدارا و دوستی در میان همه ی ملت ها و گروه های نژادی و مذهبی را ترویج کند و به فعالیت های[سازمان] ملل متحد در راه حفظ صلح یاری رساند."

 اما پرسشی که می ماند این است که با افزایش کودکان بازمانده از آموزش،آیا اصل سی ام قانون اساسی که بیان می دارد : "دولت موظف است وسائل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسائل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد" نیازمند توجه و تفسیری تازه نیست؟ آیا با این شمار از کودکان بازمانده از آموزش،به راستی می توان گفت دولت به وظیفه ی خود عمل کرده و "وسائل آموزش و پرورش رایگان" را فراهم آورده است؟

 

 

 

مهدی بهلولی،روزنامه آرمان،29/7/91

 نزدیک به یک ماه از سال تحصیلی گذشته بود که یک روز صبح در زنگ اول،مدیر مدرسه،"بهمن" را به کلاس درس آورد و ضمن معرفی اش گفت که در یک ماه گذشته،در مدرسه ی دیگری درس می خوانده،اما از امروز شاگرد این کلاس خواهد بود. پایه ی اول دبیرستان بود و من هم دبیر ریاضی کلاس . مدیر که بیرون رفت شروع کردم به کمی خوش و بش و احوال پرسی،و این که در مدرسه ی پیشین،درس ریاضی را تا کجا خوانده اند. با پاسخ هایی که داد دریافتم که شاگرد چندان درس خوانی نیست و خیلی در فضای کتاب و کلاس نبوده. زنگ تفریح،وضعیت تحصیلی او را به مدیر گفتم و درخواست کردم که پدر یا مادرش را ببینم. چند روز بعد مادرش به مدرسه آمد و گفت که بهمن،بعدازظهرها،سر کار می رود و شب که به خانه می آید آنچنان خسته است که توان درس خواندن ندارد. بعدها،از زبان مشاور مدرسه هم شنیدم که پدرش را هم،در یک تصادف رانندگی،از دست داده است. این گذشت تا یک روز که در "سرچشمه"،جلوی مغازه ای دیدمش که داشت یخچالی را جابجا می کرد و البته این زمانی بود که پس از چهار پنج ماه که به مدرسه آمد،درس را نیمه نصفه رها کرد و به کلی رفت به بازار کار.

 اما من شاگردانی مانند بهمن،زیاد داشته ام. در سال های نخست خدمتم،شش سال در بخشی محروم از استان ایلام بودم،و از نزدیک خانواده هایی را می شناختم که از سه- چهار فرزند ِ در سن تحصیل شان،تنها یکی به مدرسه می آمد و دیگران،یا از بیخ و بن بی سواد بودند و یا پس از چند سال تحصیل،مدرسه و درس را کنار گذاشته و همراه با پدر و برادر،دکانی را می چرخاندند،یا بر کامیونی کار می کردند،و یا همگی کشاورز بودند. شمار کودکان باز مانده از آموزش،در مناطق محروم بالاست،و به ویژه تحصیل دختران،به خاطر پاره ای مشکلات فرهنگی،از ارزش و اهمیت کمتری برخوردار است- این نکته را هم بگویم که در شش سال خدمتم در ایلام،شاهد بودم که شوربختانه چند دانش آموز دختر،به دلیل های گوناگون،مانند تن ندادن به ازدواج های اجباری،به خودسوزی دست زدند و جان باختند.        

 اما هم اکنون هم،کمتر سالی هست که شماری از دانش آموزانم،یا در میانه ی سال و یا در پایان سال تحصیلی،دست از درس خواندن برندارند و راهی بازار کار نشوند. آنچنان هم که گفته می شود باید آمار کنونی کودکان بازمانده از آموزش،چیزی پیرامون چهار میلیون نفر باشد. ناگفته پیداست که یکی از مهم ترین دلیل های آن نیز،ناداری،تنگ دستی و بی کاری سرپرست خانواده است،که باعث می شود به فرزند،به ویژه پسر،همچون نیروی کار نگریسته شود. البته برخی از همین کودکان باز مانده از آموزش،پس از چند سال،سرو کارشان با مدرسه های بزرگسال می افتد و خوشبختانه شماری از آنها،به دانشگاه نیز راه می یابند،اما بی گمان درصد این افراد،ناچیز است. ناگفته نماند که این عامل ناداری و تنگ دستی،چیز چندان تازه ای هم نیست و سده هاست که مانع بزرگ آموزش کودکان می باشد و در جای جای ادبیات به جا مانده از گذشته هم،از آن سخن رفته است. برای نمونه ناصر خسرو از خانواده هایی گلایه می کند که به خاطر دستمزد ماهانه ی آموزگاران که در آن زمان یک درم بوده،کودکانشان را از مدرسه رفتن باز می داشته اند : "از غم مزد سر ماه،که آن یک درم است / کودک خویش به استاد دبستان ندهی".

 ولی از فقر که بگذریم مهم ترین دلیل این همه کودک بازمانده از تحصیل،کیفیت پایین آموزش،جذاب نبودن کلاس درس و مدرسه،کمبود آموزگار و مشاور با انگیزه و توانمند،پیوند ضعیف درون مایه ی کتاب های درسی با زندگی دانش آموز،و آمار بالای بی کاری تحصیل کرده هاست. اما شاید یک دلیل دیگر این باشد که متآسفانه سپهر آموزش ایران،فرهیخته پرور نیست تا نفس خود آموزش و یادگیری،ارزشمند به شمار آید. این است که می بینیم پاره ای از بازماندگان از آموزش،از طبقه ی متوسط و بالا هستند. آموزش در ایران،کیفی نیست،از این رو دانش،ارزش ذاتی چندانی هم ندارد. حتی این روزها،بسیار شنیده می شود که آموزش باید با کار و صنعت پیوند بخورد تا سودمند افتد و به کار آید. آموزش و پرورش نیز،به روش های گوناگون،بدش نمی آید دانش آموزان را به رشته ی کار و دانش،و هنرستان ها رهنمون سازد- نمونه اش هدایت تحصیلی دانش آموزان سال اول دبیرستان،که گویا به تازگی دستخوش دگرگونی شده- اما پنداری فراموش گردیده که فرهیختگی،اخلاق و پرورش فراخور جامعه ی نوین،از هدف های بنیادین آموزش- دست کم تا دوره ی متوسطه – است و نه آشنایی با کار و صنعت. در بند 2 ماده ی 26 اعلامیه ی جهانی حقوق بشر هم می خوانیم : " هدف آموزش،رشد کامل شخصیت انسانی،تقویت احترام به حقوق بشر و آزادی های بنیادین خواهد بود. آموزش باید ترویج تفاهم،مدارا و دوستی در میان همه ی ملت ها و گروه های نژادی و مذهبی را ترویج کند و به فعالیت های[سازمان] ملل متحد در راه حفظ صلح یاری رساند."

 اما پرسشی که می ماند این است که با افزایش کودکان بازمانده از آموزش،آیا اصل سی ام قانون اساسی که بیان می دارد : "دولت موظف است وسائل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسائل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد" نیازمند توجه و تفسیری تازه نیست؟ آیا با این شمار از کودکان بازمانده از آموزش،به راستی می توان گفت دولت به وظیفه ی خود عمل کرده و "وسائل آموزش و پرورش رایگان" را فراهم آورده است؟

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد