مهدی بهلولی،روزنامه آرمان،24/10/91
(این یادداشت،با اندازه ای دگرگونی،در روزنامه به چاپ رسید)
گرچه هم اکنون دو- سه سال است که بحث هوشمندسازی مدرسه ها،به یکی از بخش های همیشگی سخنرانی های وزیر و بسیاری دیگر از کارگزاران وزارت آموزش و پرورش بدل شده،اما گویا چندی است که پرداختن به این موضوع،از برجستگی بیشتری برخوردار گردیده است. در میان این سخنان،البته نکته های بسیاری به چشم می آید و گه گاه ناسازواری هایی دیده می شود که تا اندازه ای درستی سخنانی را که گفته می شود به پرسش می گیرد. برای نمونه حاجی بابایی،وزیر آموزش و پرورش،چند روز پیش و در تاریخ دهم دی ماه،در نشستی که با هزار فرهنگی شهرستانهای گرمسار،آرادان و ایوانکی در دانشگاه آزاد اسلامی گرمسار برگزارکرد گفت : "از 32 هزار مدرسه کشور که طی دو سال گذشته هوشمندسازی در آنها آغاز شده است، 6 هزار مدرسه در سال جاری هوشمند شدهاند." اگر شش هزار مدرسه از آغاز سال 91 تاکنون هوشمند شده باشند می توان گفت که میانگین ماهانه ی هوشمندسازی امسال،چیزی نزدیک به 600 مدرسه است. اما درست هفت روز بعد و در تاریخ هفدهم دی ماه در نشست مشترک مدیران آموزش و پرورش مناطق نوزده گانه شهر تهران،از زبان ایشان می شنویم : " بیش از 7 هزار مدرسه در سراسر کشور از ابتدای سال 91 هوشمند شده اند". یعنی در عرض هفت روز ،بیش از هزار مدرسه به شمار مدرسه های هوشمند ایران،افزوده گشته است! که آشکارا با میانگین 600 مدرسه در ماه،اختلاف چشمگیری دارد.
و یا نمونه ای دیگر : شاید هیچ گونه وصف دیگری نمانده باشد که وزیر،در اهمیت هوشمند سازی مدرسه ها نگفته باشند : "هوشمندسازی مدارس جهش علمی آموزشها را نوید میدهد ... گفتمان و مطالبه امروز آموزش و پرورش،هوشمند سازی مدارس است ... هوشمند سازی مدارس،کلاس های درس را برای دانش آموزان جذاب تر خواهد کرد... بحث هوشمندسازی مدارس یک کار برتر است... مدیران حتما درباره مزایای این طرح برای والدین توضیح دهند که اگر این مدرسه هوشمند شود،کیفیت به شدت افزایش می یابد... تا پایان برنامه پنجم توسعه تمام مدارس باید بدون استثنا هوشمندسازی شوند." روشن است که اگر هوشمندسازی مدرسه ها،به راستی این چنین در کانون برنامه های آموزش و پرورش نشسته،بایستی از سوی وزیر و دولت نیز،سخت پشتیبانی گردد. اما از زبان جبار کوچکی نژاد،عضو کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس می شنویم : "برای بحث هوشمندسازی مدارس یک ردیف اعتباری در بودجه سال91 منظور شده که دولت باید آن را پرداخت کند ... متأسفانه اعتبار هوشمندسازی مدارس محقق نشده و دولت آن را به آموزش و پرورش پرداخت نکرده است " و از زبان خود وزیر : " دریافت پول برای هوشمندسازی مدارس در صورتی که برای برنامه های فوق برنامه باشد بلامانع است و مدیران میتوانند هزینه های لازم را از اولیا دریافت کنند... گاهی در این کلاسهای فوق برنامه،معلمان میخواهند از روشهای تدریس مدرن استفاده کنند و مدیران ناچار به هوشمندسازی کلاسها و دریافت پول از اولیا هستند... هر اقدامی که به ارتقاء کیفیت کلاس و مدرسه کمک کند به عنوان فوق برنامهها حساب شده و هوشمدسازی نیز از این قاعده مستثنی نیست." و باز از زبان کوچکی نژاد : "چون بودجه هوشمندسازی مدارس به ویژه کلاسهای پایه ششم ابتدایی از سوی دولت تأمین نشده و سرانه مدارس هم پرداخت نشده،مدارس به ناچار به مردم فشار میآورند. آموزش و پرورش به هیچ عنوان حق ندارد به بهانه کمبود بودجه،هوشمندسازی مدارس،نبود کاغذ و سایر مسائل به دانشآموزان و والدین آنها برای پرداخت پول فشار بیاورد."
باری اینها تنها دو نمونه از ناسازه هایی است که پیرامون برنامه ی هوشمندسازی مدرسه ها دیده می شود. در یک جمع بندی از آنچه که این روزها در رسانه ها درباره ی هوشمندسازی مدرسه ها بازتاب می یابد می توان گفت که گویا هر چه به پایان دولت دهم نزدیک می شویم از یک سو بر شتاب هوشمندسازی مدرسه ها افزوده می شود – حتی اگر شده با آمارسازی- و از سوی دیگر تلاش می گردد که به هر روش و شیوه ای که شده،مدرسه های سراسر کشور هوشمند گردند- حتی اگر درست برخلاف قانون اساسی،فرمان گرفتن پول داده شود. کیفیت کار هم چندان مهم نیست،یعنی اگر در هر مدرسه،در یک یا چند کلاس،لپ تاپی گذاشته شود و به اینترنتی وصل گردد،و یا حتی اگر شده دانش آموزان با خود تبلت به مدرسه بیاورند،مدرسه ها باید "هوشمند" گردند!
باری وزارت حاجی بابایی بر آموزش و پرورش،از آغاز با شتاب زدگی همراه بود – تعطیلی ناگهانی پنج شنبه ها و دگرگونی ساختاری 6-3-3،آن هم خلاف سند تحول راهبردی آموزش و پرورش- و گویا می رود که با شتاب در "هوشمند سازی" مدرسه ها،پایان پذیرد.
جوآ ال هاناتی / سپتامبر 2012
برگردان : محمد تقی سبزواری
توضیح :
متن زیر،برگردان دیگری است از نوشته ای به زبان انگلیسی که من چندی پیش به فارسی برگرداندم و آن را بر روی همین تارنگار گذاشتم. دوست و همکار گرامی مان،محمد تقی سبزواری،زحمت کشیده و آن متن را دوباره به فارسی برگردانده اند. ضمن سپاسگزاری از کار ارزنده ی ایشان،این ترجمه را نیز بر این تارنگار گذاشته ام تا دوستانی که به ترجمه علاقه دارند بتوانند این دو برگردان را با یکدیگر بسنجند. آدرس متن انگلیسی و برگردان من،در پایان این نوشته آمده است :
در ابتدای سال 2012، نیویورک میزبان نخستین نشست سران آموزش جهانی بود. در پایان این نشست ، سازمان همکاری و توسعه اقتصادی (OECD) ، گزارشی از وضعیت آموزشی دانش آموزان (PISA)کشورهای مختلف را ارائه کرد. بر پایه این گزارش، جایگاه آموزش و پرورش آمریکا در قیاس با دیگر کشورها، " متوسط" ارزیابی شد.
رتبه بندی
رتبه بندی کشورها بر اساس یک سری امتیازها صورت می پذیرد. محدوده امتیازها عددی بین صفر تا هزار است. میانگین امتیازهای کسب شده آمریکا در شاخه های مختلف 500 می باشد. آمریکا در میان 34 کشور مورد بررسی، دارای امتیاز 502 در فراگیری علوم – رتبه 17 - ؛ امتیاز 500 در خواندن – رتبه - ؛ امتیاز 487 در ریاضی – رتبه 25 - ؛ می باشد. با توجه به هزینه آمریکا در زمینه آموزش و پرورش، کسب این امتیازات و جایگاه رتبه آمریکا نگران کننده و مایۀ تعجب است
هزینه ها و کارکردها
دلیل این افت تحصیلی، کاهش سرمایه گذاری آمریکا در زمینه آموزش نیست. آمریکا با بیش از 800 میلیارد دلار هزینه آموزشی، بالاترین بودجه آموزشی دنیا را داراست. از نظر بودجه آموزشی، ژاپن دومین کشور دنیاست. بودجه آموزشی آمریکا 5 برابر ژاپن است. بودجه آموزشی کانادا، 4/65 میلیارد دلار است. کانادا کمتر از 10 درصد آمریکا در زمینه آموزش، هزینه می کند.
بر پایه همین گزارش، دانش آموزان 15 ساله کانادایی، در درس ریاضی، یک سال، در خواندن و کسب علوم بیش از یک سال و نیم از دانش آموزان آمریکایی جلوترند. این روند تا دبیرستان ادامه دارد. آمریکا در زمینه پذیرش کارآموزان کالج های علمی نیز افت قابل توجهی کرده است. آمریکا در سال 1995 از جایگاه دوم برخوردار بوده ؛ در حالیکه در سال 2008 به رتبه سیزدهم رسیده است.
شواهد تلخ
نتیجه ارزشیابی با این هزینه هنگفت منطقی به نظر نمی رسد. شواهدی در این نشست مطرح شد که از واقعیت های تلخی حکایت داشت. در حال حاضر از آموزگاران – معلمان – آمریکایی ، پشتیبانی اندکی صورت می گیرد. بیشتر آموزگاران تازه استخدام در آمریکا، ناگزیر به گرفتن به وام و در نتیجه بازپرداخت آن بصورت اقساطی می باشند. دریافت وام باعث پایین آمدن قدرت خرید آنان می شود. میانگین درآمد آموزگاران، 60 درصد میانگین درآمد، دانش آموختگان هم ردیف خویش می باشد. درآمد آموزگاران مناطق جمعیتی فقیر نشین از آموزگاران مناطق مرفه، پایین تر است. آموزگاران مناطق تهی دست مجبورند بسیاری از لوازم ضروری تدریس تنگ دست را خودشان تهیه کنند.
شواهدی در دست است که آمریکا ضمن خودداری از افزایش دستمزدها، استانداردهای آموزشی را پایین می آورد. بسیاری از آموزگاران برای انجام وظایف جنبی، فرصت کمی دارند. این دلایل سبب شده است تا یک سوم آموزگاران تازه کار آمریکایی، طی پنج سال نخست خدمت شان، تغییر شغل دهند.
رویکرد کشورهایی مانند سنگاپور و فنلاند، تقریباً مخالف عملکرد آمریکاست. در سنگاپور، آموزگاران دستمزدی بالا و در سطح پزشکان دریافت می کنند و در محیطی بسیار صمیمانه کار می کنند. در فنلاند؛ به آموزگاران امکان داده می شود تا ضمن دریافت حقوق به تحقیقات تخصصی خود بپردازند و از آنها پشتیبانی می شود.
خبر رضایت بخش
در این گزارش، یک خبر امیدوار کننده وجود داشت. افت آموزشی بصورت یک معضل در جامعه آمریکا مطرح شده و دولت اوباما مجبور به انجام اصلاحات شده است. دولت اوباما با پرداخت 100 میلیارد دلار به ایالت ها، تلاش دارد تا انگیزه لازم برای رفع این مشکل را ایجاد کند. هر چند اوباما و آرنه دونکن – وزیر آموزش و پرورش – از این اقدام دولت پشتیبانی کردند ولی با مخالفت جمهوری خواهان روبرو شده اند. آیا بودجه بیشتر راه حل این معضل می باشد؟. کارشناسان و سیاستمداران بر این باورند که جمهوری خواهان در برابر هرگونه اصلاح آموزشی دموکرات ها، خواهند ایستاد. آنها معتقدند با پول، هر مشکلی براحتی حل نخواهد شد.
سخن پایانی
با وجودیکه آمریکا، دست کم پنج برابر بیشتر از دیگر کشورها، در آموزش و پرورش هزینه می کند و بازده آموزشی آن رو به کاستی دارد، بنظر می رسد، صرف پول بیشتر در آموزش، پاسخ فراخور نباشد.
با این همه،یک چیز روشن است، این که این سیستم، از کاستی ای رنج می برد و بایستی کاری کرد. آموزگاران،به پشتیبانی بیشتری نیاز دارند، البته نه تنها به شکل حقوق های بالا؛ هرچند که این کار هم می تواند کمک کند. پشتیبانی دیگر، به شکل بورس هایی است برای پیشبرد هرگونه کار آموزگار مدار. ایجاد محیطی برای پشتیبانی از همکاری آموزگاران نیز می تواند آغازی ثمربخش باشد.
باید پذیرفت که با 800 میلیاردی که سالانه در آمریکا، خرج آموزش و پرورش می شود، همه ی موارد ذکر شده می تواند قابل دسترس باشد.
متن انگلیسی :
http://finance.yahoo.com/news/whats-wrong-americas-education-system-213348441.html
برگردان نخست :
به نام خداوند جان و خرد نامه ی سرگشاده ی کانون صنفی معلمان ایران به ریاست قوه ی قضاییه ریاست محترم قوه ی قضاییه،حضرت آیت اله لاریجانی با سلام و احترام این دومین نامه ی کانون صنفی معلمان ایران است که در عرض این یک سال اخیر،ضمن لحاظ کردن شرایط حساس کشور و از سرِ دلسوزی،به آن جناب نگاشته می شود. اگرچه تردید داریم که جنابعالی به دلیل اولویت هایی که برای خود تعریف کرده اید و یا مشغله ها،التفاتی نسبت به نامه ی قبل نموده باشید! ریاست محترم متآسفانه روند نامطلوب و ناعادلانه ی برخورد با فعالان صنفی معلمان،که از سال 83 آغاز گردیده،پس از تجمعات مسالمت آمیز معلمان مقابل مجلس شورای اسلامی به اوج خود رسیده است؛به نحوی که به نظر می رسد احکام قضایی سنگین صادر شده و سختگیری هایی که نسبت به معلمان زندانی صورت می گیرد هیچگونه تناسب با اتهامات منتسب و همچنین ادعاهای مسئولان محترم نسبت به ارادات و احترام به این قشر محترم نداشته باشد. ما می پرسیم،معلمان دلسوزی همچون رسول بداقی و محمد داوری چه جرم سنگینی مرتکب شده اند که با وجود سپری کردن بیش از سه سال در زندان و دوری از خانه و خانواده و مدرسه،هنوز امکان استفاده از یک روز مرخصی برای آنان فراهم نشده است؟ چرا رسول بداقی،حتی به هنگام فوت مادرش که متآسفانه در سال گذشته اتفاق افتاد،اجازه ی حضور در تشییع جنازه و مراسم ختم را نیافت؟ مگر عبداله مومنی،دیگر معلم دربند چه کرده است که بایستی از سه سال پیش تاکنون در زندان بماند؟ ما می پرسیم اتهام و جرم سید محمود باقری از اعضای هیآت مدیره ی کانون صنفی معلمان چه بوده است که در دادگاه های بدوی و تجدیدنظر،به نه سال و نیم حبس تعزیری محکوم گردد!؟ چرا هم اکنون بیش از دو ماه است که به ایشان اجازه داده نمی شود که برای انجام عمل جراحی،به بیمارستانی بیرون از زندان منتقل شود؟ ما می پرسیم هاشم خواستار،معلم بازنشسته ی خراسانی در ردیف کدام یک از زندانیان خطرناک بوده است که زندانبانان به خود اجازه داده اند در بیمارستان و بر روی تخت،دست ها و پاهای او را به غل و زنجیر بکشند!؟ و در نهایت علی اکبر باغانی،دبیر کل کانون صنفی معلمان ایران،که اخیرا،حکم بدوی او در شعبه ی 26 دادگاه انقلاب اسلامی صادر شده،به کدام گناه به 6 سال حبس تعزیری در زندان قزل حصار کرج و ده سال تبعید به زابل محکوم گردیده است!؟ به راستی اینگونه احکام و برخوردها،تابع کدامیک از اصول فقهی،شرعی و عرفی است و چه کسانی مسئول نظارت بر عملکرد قضات و ضابطانی هستند که با صدور اینگونه احکام و یا اجرای آن ها به شکل مذکور،حیثیت سیستم قضایی را به حراج گذاشته اند!؟ ما می پرسیم آیا دعوت تعداد محدودی از فعالان صنفی معلمان در هفته معلم برای حضور در مزار استاد مطهری و دکتر خانعلی،که یکی به دست جهل مسلح و دیگری به ضرب گلوله پاسبانان رژیم گذشته به شهادت رسیده است از مصادیق تبلیغ علیه نظام است که قاضی محترم پرونده بر آن اشاره نموده است؟ آیا ابراز همدردی با خانواده های محترم همکاران مظلومی چون بداقی و داوری،که تنها و تنها به جرم دفاع از حقوق صنفی دیگر همکاران و اعتراض به بی عدالتی ها و عدم اجرای قانون نظام هماهنگ پرداخت کارکنان دولت به بند کشیده شده اند از مصادیق تبلیغ علیه نظام است؟ اگر لازم است به عنوان یک ایرانی مسلمان نسبت به سرنوشت همنوعان خود در اقصی نقاط جهان حساس باشیم پس چگونه بی تفاوتی نسبت به سرنوشت همکارانمان و خانواده های محترمشان را توجیه کنیم؟ این گونه برخوردها،با کدام یک از آموزه های دینی و اخلاقی که انقلاب اسلامی بر پایه ی آن ها به پیروزی رسیده است،همخوانی دارد؟ مقام محترم قضایی علی اکبر باغانی،معلمی دلسوز،متدین،اخلاق مدار و خوشنام است؛اجازه ندهید به واسطه ی برخی تصمیمات عجولانه و احکام ناعادلانه،حیثیت نظام قضایی به سخره گرفته شود و بیش از پیش،آب به آسیاب دشمنان ریخته شود. توقع ما این است که اقدام به موقع حضرتعالی و دقت قضات محترم تجدید نظر،باعث دلگرمی دلسوزان نسبت به اصلاح روند ناصواب فعلی گردد و یادآور می شویم که نظام اسلامی با حضور منتقدان دلسوز،خصوصآ در عرصه آموزش و پرورش،به اهدافی که تعریف شده و انتظار دارد نزدیک تر خواهد شد. باور کنید اگر دست ها و دهان هایمان باز باشد از احتمال تکرار حوادث تلخی که این روزها در مدارس کشور شاهد آن هستیم به طور محسوسی کاسته خواهد شد. والسلام کانون صنفی معلمان ایران 19/10/91
مهدی بهلولی،روزنامه شرق،19/10/91
چندی است که گویی،واقعیت های آموزش و پرورش و کاستی و نابسامانی های بودجه ای و مدیریتی اش،راه نمود خویش را در آتش سوزی های پیاپی کلاس های درس جست و جو می کند. از آتش سوزی کلاس چهارم دبستان شین آباد پیرانشهر هنوز یک ماه نگذشته که دست کم دو- سه آتش سوزی دیگر در کلاس های درس گزارش شده است. نخست خبر آتش سوزی کلاس درسی در بخش ملحم شهرستان سلماس گزارش گردید که البته در زمانی رخ داد که دانش آموزان در مدرسه حضور نداشتند و خوشبختانه آسیبی به دانش آموزان و آموزگاران نرسید. آتش سوزی دیگر اما،شنبه شانزدهم دی ماه در یکی از بخش های مشگین شهر روی داد. به گزارش خبرگزاری فارس از اردبیل "در این آتشسوزی که عصر شنبه در مدرسه وحدت روستای مازافا از توابع بخش مرادلوی مشگینشهر رخ داد،با تلاش معلم و مدیر مدرسه آتش شعله کشیده از داخل بخاری مهار گردید و در این حادثه براساس اعلام نظر کارشناسان آسیبی به کلاس درس وارد شده ولی براساس اعلام نظر اولیه،صدمه ای به دانشآموزان وارد نشده است. این آتشسوزی در حالی رخ داده که مسئولان آموزش و پرورش استان اردبیل روزهای گذشته از جمعآوری بخاریهای چکه ای در مدارس استان اردبیل خبر داده بودند." اما خبر این آتش سوزی،با گفته ی توکل حیدری،رئیس دادگستری آذربایجان غربی همزمان گردید که "با کارشناسیهای انجام شده در حادثهی آتش سوزی در مدرسه شینآباد،تاکنون هیچ شخص یا نهادی به عنوان مقصر شناخته و معرفی نشده است." گرچه این سخن،به گونه ای در برابر سخن حاجی بابایی،وزیر آموزش و پرورش،و محمدمهدی زاهدی،رئیس کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس می نشیند که هر کدام به نوعی،با تبرئه ی کامل سامانه ی آموزش و پرورش و کارگزاران فرادست آن،آتش سوزی شین آباد را به گردن آموزگار کلاس انداختند،اما خود این ارزیابی توکل حیدری نیز،سخت پرسش انگیز و شگفت می نماید. ناگفته نماند که با داشتن یکصد و پنجاه هزار کلاس درسی که با بخاری های نفتی گرم می شوند،هر سال در سراسر کشور،آتش سوزی های کوچک و بزرگی رخ می دهد که با واکنش فراخور آموزگاران کلاس،از وقوع رخدادهای جانگداز جلوگیری می گردد؛که البته هیچ گاه نامی از آموزگار و رفتار درست و بجای آن به میان نمی آید- درست برخلاف زمانی،که آموزگار به دلیل های گوناگون،نتواند از حادثه پیشگیری نماید و دیوار کوتاهی می شود تا همه ی تقصیرها،بر گردنش افتد!
اما نکته ی بنیادی همین است که چرا بایستی بیش از یک سوم کلاس های درس با بخاری نفتی گرم شوند و چرا بیش از پنجاه درصد ساختمان های مدرسه های ایران،فرسوده،تخریبی و یا ناایمن اند؟ و چرا برخی از کارگزاران اداری آموزش و پرورش،مانند رییس آموزش و پرورش پیرانشهر،بایستی در سال گذشته،بیشتر بودجه نوسازی مدرسه ها را به خزانه ی دولتی برگرداند؟ و آیا آموزش و پرورش،با این همه دشواری و کاستی های ملموس،باید درمان دردهای خویش را در شش کلاسه کردن دبستان ها بجوید و برپاسازی نظام 6-3-3،آن هم نظامی که در خود سند تحول بنیادین آموزش و پرورش نیز نامی از آن برده نشده است؟ آیا مقصر این آتش سوزی ها،کسانی نیستند که چندین سال،بر همه ی دشواری ها و نابسامانی های مدرسه ها،سرپوش نهادند و پیاپی از دگرگونی های بنیادین سخن گفتند،اما حتی از پرداخت درست و حسابی سرانه ی آموزشی مدرسه ها هم سرباز زده و می زنند؟
چندی پیش مدیر مدرسه ای می گفت پس از چندین مرتبه گزارش به سازمان توسعه و نوسازی مدارس کشور،و هشدار از فروریختن دیوار قدیمی ساختمان کناری مدرسه،مهندسی از آن سازمان برای بازدید به مدرسه آمد. با دیدن دیوار بلند قدیمی،خطر فرورریزی را تآیید نمود اما بودجه بازسازی و یا نوسازی آن را بالا برآورد کرد و تآمین بودجه ی آن را ممکن ندانست. دیواری که اگر در باد و بارانی شدید فروریزد و به هنگام حضور دانش آموزان در حیاط مدرسه باشد،بی گمان رخدادی تلخ و جانگداز را رقم خواهد زد. آیا در آن هنگام نیز،کسی مقصر نخواهد بود!؟
محمد رضا نیک نژاد،روزنامه ی آرمان،18/10/1391
توکل حیدری رییس دادگستری آذربایجان غربی در گفت وگو با خبر گزاری ایسنا،درباره ی پرونده ی آتش سوزی دبستان دخترانه روستای "شینآباد" گفت: تاکنون طبق نظر کارشناسان و تحقیقات به دست آمده، شخص یا نهاد خاصی مقصر شناخته نشده است. حیدری می افزاید: در خصوص این که سازمان هلال احمر یا معلم مدرسه مقصر باشند نیز هیچ شکایت و گزارشی دریافت نکردهایم. البته معلم یا مدیر مدرسه نیز خدایی نکرده به عمد دراین حادثه سهل انگاری نکردهاند. در خصوص اینکه آیا بخاری مدرسه نیز از رده خارج یا فرسوده بوده است نیز کارشناسان اظهارنظری نداشتهاند.
در پی رخداد تلخ آتش سوزی کلاس چهارم دبستان شین آباد دو دانش آموز جان باخته و بیش از سی دانش آموز دیگر دچار سوختگی هایی در دست و صورت گردیدند و اکنون نیز بنا به گزارش ها حال چند تن از آنها وخیم است. در روزهای نخست پس از این آتش سوزی و به دنبال موج رسانه ای پدید آمده از آن و پیگیری های چند تن از نمایندگان مجلس،برخی کارگزاران آموزش و پرورش از جمله وزیر، وادار به پاسخگویی به رسانه ها و مجلس شدند. اگر چه پاسخ آنها به ویژه سخنان حاجی بابایی در مجلس نتوانست رضایت رسانه ها و نمایندگان پرسش کننده را در پی داشته باشد اما امید برای پیگیری پرونده ی این حادثه ی دلخراش- دست کم برای جلوگیری از رخدادهایی همسان- باقی بود. اما با سخنان توکل حیدری این امیدها بسیار کم رنگ می گردد زیرا گویا پیگیری های قضایی به پایان رسیده است. اگر این خبر را در کنار خبرهایی که در چند روز گذشته از آتش سوزی در مدرسه و گاز گرفتگی دانش آموزان در مشکین شهر و شهریار و ... بگذاریم خواهیم دید که حکایت همچنان باقی است و این قصه سر دراز دارد و اگر چه پرونده ی قضایی بسته می شود ولی داوری مردم پایان نخواهد یافت.
اما درباره سخنان رییس دادستانی آذربایجان غربی چند پرسش و ابهام اندیشه ها را می آزارد.
1- آتش سوزی در "شین آباد" نخستین مورد در نوع خود نبوده و سامانه ی آموزشی و جامعه بارها شاهد این گونه رخدادهای دلخراش بوده است. بنا براین مسئولان این نهاد گسترده ی اجتماعی می بایست از تجربه هایی مانند روستای درودزن استان فارس و ... درس گرفته و زمینه های چنین رخدادهایی را از بین می بردند. اما نه تنها از آن تجربه ای نیاندوخته اند،بلکه اکنون نیز بیش ار 150 هزار کلاس درس پس از این همه تجربه! باز هم با بخاری های نفتی گرم می شود و شمار فراوانی از دانش آموزان این کشور هر روز و هر ساعت در معرض چنین رویدادهایی هستند. پرسش اینجاست که جناب آقای حیدری در این بی خیالی و بی توجهی و سهل انگاری، چه کسی مقصر است؟ آیا می توان گفت که مقصری یافت نشده است؟
2- نگارنده،رییس داستانی استان آذربایجان غربی را به خواندن"آیین نامه اجرایی تامین،حفظ و ارتقای سلامت جسمانی، روانی و اجتماعی دانش آموزان" مصوب فروردین 86- که پایش اجرای درست آن را وزرات بهداشت و آموزش پزشکی بر عهده دارد- فرا می خواند. در آتش سوزی شین آباد بسیاری از آیین نامه های نوشته شده در آن رعایت نشده است. مانند این که: کلاس های طبقه نخست مدرسه نباید حفاظ آهنی داشته باشند،همه ی کانون های آموزشی باید دارای کپسول های آتش نشانی باشند، راه های خروج اضطراری از پیش برای دانش آموزان مشخص شده باشد و....جناب دادستان،آیا در نبود و یا خالی بودن کپسول آتش نشانی و رعایت نشدن بسیاری از استانداردهای ایمنی،هیچ کس مقصر نیست؟ آیا وزارت آموزش و پرورش به دلیل رعایت نکردن این آیین نامه ها،و وزارت بهداشت به خاطر عدم پایش آنها،مقصر نیستند؟
3- این سخن که "در خصوص اینکه آیا بخاری مدرسه نیز از رده خارج یا فرسوده بوده است نیز کارشناسان اظهارنظری نداشتهاند" چه معنایی دارد؟ بخاری یا استاندارد بوده و یا نبوده و کارشناسان بایستی درباره ی آن نظر کارشناسی خویش را بیان می کرده اند. شوربختانه این بخش از گفته های دادستان بسیار ابهام انگیز و ناروشن است. در حقیت این بخش از گزارش می توانست پاسخ بسیاری از پرسش ها را بدهد و مقصر را به جامعه بشناساند. آقای دادستان شما به عنوان مسئول پرونده، باید این بخش از گزارش کارشناسی را پیگیری کرده تا به پاسخ درخوری دست یابید.
4- آقای دادستان، به صرف نبودن شاکی و شکایت می توان چشم بر بسیاری از کم کاری ها و کمبودها بست و آنها را نادیده گرفت. اگر پدر و مادرهای روستایی- به دلایل بسیار- از شکایت خویش، چشم پوشی نموده اند!شما به عنوان مدعی العموم نباید پیگیر حق از دست رفته ی این شهروندان باشید و با روش های گوناگون برای حفظ تندرستی آنها بکوشید؟ آیا پیشگیری از وقوع جرم کار شما نیست؟ اکنون بیش از 60 درصد کانون های آموزشی کشور نا ایمن هستند،آیا شما بعنوان مسئولِ حفظ امنیت شهروندان نمی خواهید کاری انجام دهید؟ شین آباد را بهانه ای قرار دهید و در اندیشه ی حفظ جان شمارِ فراوانِ دانش آموزانِ کشور باشید تا شاید دیگر شاهد رخدادهایی چنین تلخ و دلخراش نباشیم.
مهدی بهلولی،روزنامه ی بهار،صفحه تاریخ 17/10/91
از سرآغاز جنبش مشروطه تاکنون،بیش از یک سده می گذرد،سده ای آکنده از تلاش ها و پویش های کامیاب و ناکام قشرهای گوناگون جامعه. کوشش هایی برای دستیابی به حقوق اجتماعی،سیاسی،اقتصادی،فرهنگی و ... که گاه در جنبش ِ اجتماعی فراگیر و گسترده ای جمع گردیده و نمود یافته،و گاه در چارچوب های تنگ تر قومی،مذهبی،سندیکایی و صنفی به انجام رسیده اند. گرچه در این صد سال،کمابیش همه ی قشرهای گوناگون اجتماعی نقش آفرین بوده اند اما این را هم نمی توان انکار نمود که نقش برخی،بیشتر از دیگران بوده است. اما چنین می نماید که تلاش و مبارزه ی بعضی از گروه های اجتماعی نیز،آنچنان که باید و شاید،دیده نشده است. آموزگاران،و کوشش ها و پیکار صنفی شان در صد سال گذشته- البته با همه ی افت و خیزهایش- از آن دست تلاش های است که چندان نگریسته و وارسی نشده است. گویا متآسفانه همانگونه که اندیشیدن درباره ی آموزش و پرورش،هنوز هم در دستور کار روشنفکران و اندیشه وران ایرانی قرار نگرفته،به نزد تاریخ نگاران و تاریخ پژوهان نیز،پی گیری و بررسی تاریخ آموزش و پرورش،و پرداختن به کوشش های فرهنگیان- برای دست یافتن به وضعیت معیشتی درخور،و آموزش و پرورش پویا و کارآمد- چندان اهمیتی نداشته و هنوز هم ندارد. کتاب های تاریخ آموزش و پرورش ایران هم،که بیشتر در دانشگاه های تدریس می شوند،بر دگرگونی های رسمی آموزش تمرکز دارند و از تلاش های صنفی و کوشش های فرهنگیان،سخن چندانی به میان نمی آورند. به راستی که جای خالی منابع تاریخی- پژوهشی فراگیر،در پهنه ی آموزش و پرورش گذشته و نوین ایران،سخت احساس می شود.
اما در تاریخ اعتراض های صنفی فرهنگیان،گردهمایی سال 1340 آنها روبروی مجلس شورای ملی در میدان بهارستان،که با رخداد تلخ کشته شدن دکتر ابوالحسن خانعلی همراه بوده،از دیگر اعتراض ها و تلاش های پیش از انقلاب آنها،بیشتر معروف گشته؛از همین رو من در این نوشته به همین اشاره ی کوتاه به این رخداد بسنده می کنم و به سراغ دو رویداد دیگر می روم که کمتر از آن سخنی به میان می آید.
نخستین اعتراض صنفی فرهنگیان در پس از مشروطیت،گویا به سال 1300 شمسی برمی گردد. در کتاب "شوق یک خیز بلند، نخستین اتحادیههای کارگری در ایران 1285-1320"،جلیل محمودی،ناصر سعیدی، نشر قطره،چنین آمده است : { در زمان صدارت قوام السلطنه، معلمان مدارس دولتی که شش ماه حقوق ِآنان پرداخت نشده بود،بیانیهای در اعتراض به این امر منتشر کردند و در دی ماه 1300 وارد اعتصاب شدند. آموزگاران نیز چندین بار از عدم پرداخت حقوق خود شکایت کرده و یک بار هم اعتصاب کرده بودند. آن اعتصاب نیز به نوبهی خود دارای اهمیت بود.معلمان مدت ده روز تعطیل کرده و در مسجد سپهسالار تحصن نمودند... اما اعتصاب دی ماه باشکوه و پرحرارتتر بود. مدت 22 روز ادامه داشت و به یک نمایش سیاسی علیه حکومت تبدیل شد. گرمای اعتصاب هیجان عمومی درتهران را به اوج رساند. محصلین به اجتماعات پیوستند و از معلمین خود حمایت کردند. روز 5شنبه 21دی ماه 1300 عدهای از دانش آموزان ِمدارس ابتدایی و متوسطه تهران تظاهرات کردند. آنها با پرچم سیاه رنگی که عبارتِ "احتضار معارف" بر آن نقش بسته بود، در میدان توپخانه گرد هم آمدند و فریادهای "زنده باد معارف" و یا "یا مرگ یا معارف" سر دادند. آژانها با مشت و چوب و شمشیر به صفوف ِدانش آموزان تاختند و آنان را مضروب ساخته از میان آنان دو تن را به کلانتری بردند. اما سرکوب ارادهی محصلین را درهم نشکست. عقب ننشستند و به تظاهرات ادامه دادند.
در مجلس شورای ملی جایی که قرار بود از منافع ِمردم دفاع شود، سردار معظم خراسانی(تیمورتاش بعدی) به معلمان اهانت کرد و گفت:" من استخوان پوسیدهی یک سرباز را با بیست معلم عوض نمیکنم." روزنامهی حقیقت ضمن افسوس از این واقعیت دردناک که هنوز هم کسانی که تا دیروز سند فروختن ایران را امضا میکردند، برمقدرات جامعه حاکمند، در پاسخ به تیمورتاش نوشت:" ما استخوان پوسیدهی یک معلم را به صد نفر امثال سرکار نمیفروشیم."
…. تحصنها،اجتماعات وراهپیماییهای متعدد کابینهی قوام را که از قبل متزلزلتر بود، ضعیفتر کرد. در 30 دی ماه 1300 حکومت سقوط کرد. سرانجام با پرداخت بخشی از حقوقهای عقب افتاده و قول پرداخت مابقی،کلاسهای درس برپا شد و معلمان موقتا سرکار خود بازگشتند.}
اما رویداد دیگری که شاید بتوان گفت که یکی از حلقه های مفقوده میان اعتراض های فرهنگیان در سال 1300 و کشته شدن دکتر خانعلی در 1340 می باشد و سراسر به فراموشی سپرده شده،تلاش های صنفی آموزگاران در دهه ی بیست و آغاز دهه ی سی می باشد. چندی پیش یکی از دوستان و همکاران اهل اندیشه ام،کتابی به من داد به نام "جریان مشروح نخستین کنفرانس کشوری آموزگاران ایران" که از سوی"سازمان مرکزی آموزگاران ایران"،در نزدیک به شصت سال پیش،یعنی پیرامون سال 31 در 101 صفحه به چاپ رسیده است. این کتاب شرح سخنان نمایندگان معلمان سراسر کشور است در کنفرانس فروردین ماه سال 31. دویست تن از آموزگاران دبستان،دبیرستان و دانشسراهای هفتاد شهر کشور،در یک گردهمایی سه روزه در تهران،گرد هم آمدند تا به شرح تنگناها و نارسایی های معیشتی و آموزشی شهرستان خود بپردازند. "جامعه فارغ التحصیلان دانشسراهای ایران" که در سال 1321 نخستین اساسنامه خود را تدوین نمود،پیشگام و پیشنهاددهنده ی برگزاری این کنفرانس بوده است. گردهمایی از صبح روز سوم فروردین 1331،در تهران،خیابان سعدی،کمی بالاتر از شرکت بیمه،کوچه بدایعی،محل اتحادیه کارمندان وزارت دارایی- دبیرخانه جامعه فارغ التحصیلان آغاز گردید و در 4 بامداد ششم فروردین و با یک شب نشینی به پایان رسید. بیشتر این نمایندگان از سوی تشکل هایی،با پیشینه دو- سه سال کار صنفی در شهرستان ها،برگزیده شدند و به تهران اعزام گردیدند. گردهمایی افزون بر آشنایی نمایندگان آموزگاران با هم و شنیدن سخنان و دیدگاه های یکدیگر،به صدور چهار قطعنامه درباره ی "مسائل اقتصادی آموزگاران،وضع مدارس و برنامه ها،تشکیل و تقویت اتحادیه های صنفی معلمین،و نحوه انتقال و انتظار خدمت" انجامید.
این کتاب،تااندازه ای بر شرایط فرهنگی– آموزشی و چگونگی آموزش و پرورش دهه ی بیست ایران پرتویی روشنایی بخش می افکند. همچنین اگر به این نکته توجه کنیم– آنگونه که در بالا هم آمد- که درباره ی تلاش ها و مبارزه های فرهنگیان در یک صد سال گذشته،منابع مستند،بسیار اندک شمارند،اهمیت این کتاب،که گزارشی دست اول از آموزش و پرورش زمان خود است،آشکارتر خواهد شد. با وجود این کتاب،روشن می شود که در دهه ی بیست،برخی آموزگاران در پی تلاش های خود در راستای دستیابی به حقوق شان،روی به تشکیل اتحادیه آورده اند. در بخشی از کتاب،نماینده ی هیآت مدیره ی جامعه فارغ التحصیلان دانشسراهای ایران،گزارش خود را این گونه آغاز می کند : "وضع رقت بار معلمین و فشار طاقت فرسایی که از طرف اولیای امور نسبت به این صنف شریف و زحمتکش به عمل می آید معلمین بیدار دل را بر آن داشت که برای دفاع از منافع صنفی خویش،گردهم جمع آیند و پایه های جامعه صنفی را بنا نهند،در مهرماه 1321 اولین اساسنامه جامعه تدوین گردیده،هسته کوچکی برای مبارزه پردامنه آینده پدید آمد...از کارهای مهم جامعه[فارغ التحصیلان دانشسراهای ایران]انتشار مرتب روزنامه "فرهنگیان" ارکان جامعه فارغ التحصیلان و زبان حقگوی همه معلمین می باشد؛روزنامه فرهنگیان که مظهر افکار و نشانه اراده فرهنگیان سراسر کشور است،منظما همه هفته منتشر شد و بنحو شایسته ای بین قشرهای معلمین،نفوذ و توسعه یافت... امروز در عده زیادی از شهرستان های ایران،مشعل فروزان اتحادیه و جامعه معلمین می درخشد و تمام آن ها با جامعه ما،در تماس نزدیکند و درهمه جا و در همه حال از اقدامات جامعه تهران پشتیبانی می نمایند...جامعه ما در طول مبارزات ده ساله خود علیه فسادها،تباهی ها و کارشکنی های فرهنگی نمایان،مبارزه ثمربخشی را دنبال نمود... جامعه ما در دفاع از معلمین،همواره مانند کوهی استوار در مقابل بادهای موسمی استوار ماند و همه توطئه ها را برملا ساخت. در زمینه پرداخت حقوق معلمین جدید الاستخدام،جامعه ما نقش مهمی را ایفا کرد. با دقت خاص بودجه مربوطه را تآمین نمود و با دنبال کردن بلاانقطاع کار،احکام همکاران را به دستشان داد. سرانجام با مراجعه مکرر،حقوق این دسته از همکاران ما که شش ماه تمام بدون دریافت دیناری کار می کردند،وصول گردید."
با این که فضای کلی چیره بر این گردهمایی- آن گونه که در سخنان آموزگاران بازتاب یافته- بیشتر بر سه جنبه ی انتقاد از کمبودهای اقتصادی- معیشتی زندگی دانش آموزان و آموزگاران،فضاهای آموزشی نامناسب،و برخوردهای امنیتی با آموزگاران فعال،متمرکز است اما از دیگر سویه های آموزش نیز غفلت نشده است. در یکی از قطعنامه های این گردهمایی می خوانیم : "تعویض برنامه های تحصیلی(استعماری) فعلی که به صورت غلط و مرتجعانه ای اقتباس و تنظیم شده است و برآورنده احتیاجات اجتماعی کنونی نیست و ذهن دانش آموزان را از یک مشت محفوظات غیرضروری و احیانا تخدیرآمیز پرمی کنند و تنظیم برنامه ای که با پیشرفت دانش فعلی بشری مطابقت داشته باشد و دانش آموزان را مردان کار و عمل و اهل ابتکار و صاحب هنر بار بیاورد.... اضافه ساختن بودجه فرهنگی به منظور تعمیم فرهنگ از راه تقلیل بودجه های تسلیحاتی و جنگی و از محل سایر هزینه های غیر ضروری دیگر." گرچه متن کتاب بسیار خواندنی و ارزنده است اما بگذارید این نوشته را با بخش هایی از متن سخنان هیآت نمایندگی آموزگاران اراک در این گردهمایی به پایان ببرم که نشانی است از نگرش آموزگاران آگاه دهه ی سی : "فرهنگیان شرافتمند،خواهران و برداران عزیز،تقاضا دارم سلام های گرم و آتشین فرهنگیان آزاده اراک را قبول فرمایید. معلمین محروم اراک به ما مآموریت داده اند که تبریکات و درودهای فراوان آنها را به مناسبت تشکیل نخستین کنفرانس کشوری آموزگاران به جامعه مرکزی فارغ التحصیلان تقدیم نماییم... روسای فرهنگ اراک،سال هاست که با مکر و حیله و نیرنگ و فشار شدید،و به هر بهانه ای از تجمع و وحدت معلمین جلوگیری نموده و [چون] از آن ها هراس دارند،سعی می کنند که بین این قدرت فشرده شکافی ایجاد کنند و جمله معروف "تفرقه بینداز و سروری کن" را که قرن ها شیوه استعمار گران بوده است اجرا نموده تا یک چندی به مسند ریاست تکیه زنند...نهضت های فرهنگی اراک،غالبآ به دست روسای فرهنگ متلاشی و از بین رفته است... برای از بین بردن این ناروایی ها،باید به مبارزه مقدس خود ادامه دهیم،مبارزات دسته جمعی ما ضامن پیروزی و موفقیت ماست... بنابراین هماهنگ و متحد برای دفاع از حقوق معلمین و جلوگیری از حق کشی ها و برای ایجاد فرهنگ مترقی بپاخیزیم و پیش برویم و مبارزه کنیم."
محمدرضا نیک نژاد،روزنامه شرق،17/10/91
سامانه آموزشی ایران ساختاری متمرکز و از بالا به پایین است، به این معنا که برنامهها و هدفهای کلان و خرد آموزشی در چهارگوشه کشور به گونهای یکسان و در چارچوبی مشخص و تعریف شده ابلاغ و اجرا میشود. در این سامانه بسته- برخلاف برخی از کشورهای پیشرفته- برای کار بهدستان آموزشی استان، شهرستان، منطقه، مدرسه و کلاس هیچگونه فضایی برای اعمال نظر و سلیقه باقی نمانده است. حتی گوناگونی فراوان فرهنگی- اقلیمی در کشور نتوانسته است در این چارچوب سخت مدیریتی روزنهای پدید آورده و البته راهی برای آموزشی بهتر و کارآتر پدید آورد. کتابهای درسی در این سامانه از پیش طراحی شده و آموزگاران باید همه عنوانهای گنجانده شده در کتابها را در یک سال آموزشی به پایان برده و دانشآموزان نیز در آزمونهای پایانی به گونهای کم و بیش یکسان، پاسخگوی پرسشهایی برآمده از همان عنوانهای درسی باشند. این هماهنگی و یکسانی از سویی و ساختارِ کتاب محور حاکم بر آموزش و پرورش از دیگر سو، در آزمونهای هماهنگ کشوری و کنکور بیش از دیگر پایهها روح و جسم دانشآموزان را میآزارد و آسیبهای دیرپایی در آنها پدید خواهد آورد. در این شرایط حتی یک روز را هم نباید از دست داد و پا از چارچوبهای تعریف شده بیرون گذاشت. این ساختار بسته هنگامی که در کنار فشردگی زنگهای آموزشی در یک روز و یک هفته گذاشته شود، فرصت برای جبران عادی هرگونه عقب افتادگی در درسها را از دانشآموزان و معلمان گرفته و فشار ناشی از آن، چندین برابر بر روح و روان آنها آسیب وارد خواهد کرد. از سوی دیگر در روزهای برگزاری آزمونهای مدرسه، بسیاری از دانشآموزان و خانوادههایشان برنامههای روزانه و خانوادگی خویش را بر پایه آزمونهای بچهها تنظیم کرده و از بسیاری از خواستههای عادی و همیشگی خویش چشم میپوشند. از سوی دیگر- چه بخواهیم و چه نخواهیم- روزهای آزمون برای دانشآموزان و پدر- مادرها روزهایی هراسآور و استرسزاست. چند روز گذشته در تهران و برخی از کلانشهرها، آلودگی هوا به جایی رسید که مدیران شهری را وادار به تعطیلی کانونهای آموزشی کرد. این تعطیلیها درست همزمان با برگزاری آزمونهای نیم سال نخست دانشآموزان بود. هر چند روز تعطیلی در سامانه آموزشی در این روزها، برابر است با عقب افتادن برنامههای آموزشی در روزهای پس از آزمونها، زیرا برگزاری آزمون لغو شده به روزهای پایانی برده شده و از روزهای آموزشی خواهد کاست. آموزگاران برای جبران این روزها و رسیدن به برنامههای فشرده آموزشی- و البته از پیش تعیین شده- وادار به شتاب در فرآیندهای آموزشی خواهند شد. پیامد این شتاب، ناکارآمدی و کاستی در روند آموزش میباشد. معلمان برای به پایان رساندن سرفصلهای درسی، به خود و دانشآموزان فشارهای فراوانتری وارد میکنند و روح و روان آنها را دچار آسیب خواهند کرد. این فشار در دانشآموزانی که باید در آزمونهای هماهنگ کشوری و کنکور شرکت کنند- مانند دانشآموزان سال سوم و چهارم- و آموزگارانشان بسیار گستردهتر و ژرفتر خواهد بود و پیامدی جز افت آموزشی گسترهتر نخواهد داشت. از سوی دیگر به درازا کشیدن روزهای امتحانی به معنی ادامه روزهای پر استرس و فشار بر روح و روان دانشآموز و خانوادههای آنهاست به ویژه دانشآموزانی که در آموزش تلاشگرتر و پیگیرتر هستند. امیدواریم مدیران شهری هر چه زودتر در اندیشهای بهتر و کم هزینهتر برای کاهش آلودگی باشند تا از آسیبهای گستره آموزشی و روانی دانشآموزان بکاهند.
نبی اله باستان،روزنامه آرمان،16/10/91
موضوع بومی گزینی دانشگاهها در جلسه 628 شورایعالی انقلاب فرهنگی،یعنی اول مردادماه 1387 به پیشنهاد وزارت علوم به تصویب رسید. بر اساس این مصوبه،سازمان سنجش آموزش کشور موظف شد،دست کم 65 درصد حجم پذیرش دانشجو را در دورههای روزانه دانشگاهها بهصورت بومی استانی انجام دهد و 70درصد ظرفیت پذیرش دانشگاههای آزاد اسلامی نیز به داوطلبان بومی اختصاص یابد. همچنین پس از پذیرش دانشجویان، مطابق این مصوبه- که در سالجاری موجب انتقادات و حتی تجمع در مقابل سازمان سنجش شد- موضوع انتقال دانشجویان به محل زندگی خود نیز با جدیت بیشتر مورد توجه واقع شد. بهعنوان نمونه،دانشگاه آزاد اسلامی با انتقال 12 هزار و 600 دانشجوی دختر به محل زندگیشان موافقت نمود. در پس این مصوبه،تفکراتی مانند تمرکززدایی،جاری کردن آموزههای دینی و احکام الهی در محیط دانشگاه ها،ایجاد بازار کار و جلوگیری از بروز آسیبهای اجتماعی برای دختران و... وجود داشته و دارد. از سویی دیگر انتقادهایی نیزهمچون،تبعیض تحصیلی، بی عدالتی آموزشی، تغییر در سطح علمی دانشگاه ها، تبعیض جنسیتی،کاهش سهمیه برخی دانشگاهها و... به این مصوبه وارد شد. اما موضوعی که به آن پرداخته نشد، مسئله از تعامل فرهنگی میان دانشجویان اقوام مختلف کشور و در پی آن آسیب فرهنگهای دارای گستره محدود است. و مهمتر از آن، آسیب زبان فارسی معیار بود. چرا که از بین رفتن ارتباط دوسویه دانشجویان،از یک طرف انجام گفت و گوهای جان دار، پرشور و پرمایه را در میان دانشجویان- که نمایندگانی نخبه از بخشهای گوناگون قلمرو زبان فارسی هستند- را از بین میبرد و از سوی دیگر باعث کمرنگ شدن جریان تعامل فرهنگهای اقوام مختلف میشود. این امر به دلیل نیافتن مجال بروز در برابر خرده فرهنگهای دیگر و عدم تعامل با آنها و در نتیجه در سکوت و سکون فرو رفتن، موجب انزوا و در نهایت کمرنگ شدن آنها خواهد شد. زبان و فرهنگ همچون موجودی زنده،رشدی طبیعی دارند. اگر موانع و سدهای سر راهشان از میان برداشته نشود به تدریج بیمار، رنجور و مهجور شده و از بین میروند. راه پیشگیری از این مسئله،کارهایی است که دولتها در حوزه برنامهریزی زبان و ادبیات فارسی انجام میدهند. تحولات اقتصادی و اجتماعی بر سرعت تغییرات زبان و فرهنگ میافزایند و هر قدر که این تحولات شتابی بیشتر داشته باشند،دگرگونیها در حوزه زبان و فرهنگ،شتاب بیشتری خواهند داشت. از این رو دولت، بهخصوص بخشهای فرهنگی آن باید چارهای اندیشیده و حداقل با برنامهریزیهای مناسب از لطمات بیش از اندازه بر جریانات فرهنگی - زبانی- بکاهند. شاید یکی از این راهها تجدید نظر یا سامان بخشی به بومی گزینی دانشگاهها باشد. در پایان چند پرسش را با هم به قضاوت مینشینیم: - آیا بومی گزینی دانشجویان و ماندن آنان در محل زندگی خود،به معنای محصور کردن فرهنگهای اقوام ایرانی نیست؟- آیا بومی گزینی و جلوگیری از گسترش فرهنگها توسط فرهیختهترین جوانان کشور،موجب کاهش توسعه فرهنگی اقوام مختلف در کشور نخواهد شد؟ امید است که تا دیر نشده و فرصت باقی است،مسئولان امر به خصوص برنامهریزان فرهنگستان زبان و ادب فارسی،برای این معضل فکری اساسی بکنند.
پنج شنبه چهاردهم دی ماه،چند تن از اعضای کانون صنفی معلمان ایران به دیدار آیت الله محقق داماد رفتند. این دیدار در ادامه پیگیری های پرونده ی معلمان دربند- رسول بداقی،محمود باقری ...- و همچنین حکم تازه ی دبیر کل این تشکل انجام گرفت. یکی از تصمیم های گرفته شده در نشست سه شنبه دوازدهم دی ماهِ کانون صنفی- در دفتر وکیل علی اکبر باغانی، پیمان عطار- دیدار با افراد مستقل و آگاه نمودن آنها درباره ی وضعیت معلمان زندانی و حکم های کنش گران صنفی بود. در این دیدار بارها این پژوهشگر دینی- فرهنگی، از وضعیت به وجود آمده برای فرهنگیان در سال های گذشته،سخت اظهار نگرانی و تاسف نمود. شنیده ها حاکی از این است که محقق داماد در گشایش برخی از پرونده های کنشگران سیاسی- مدنی،تاثیر گذار بوده است. از این رو امیدواریم که با ورود به پرونده های معلمان در بند و فرهنگی ارزنده ای همچون علی اکبر باغانی نقش آفرینی نماید.
بن گرفت :
http://niknezhadmr.blogsky.com/1391/10/16/post-70/
ریاست محترم قوّه ی قضائیه
علی اکبر باغانی کیست و جرمش چیست ؟
کشاورز زاده ای از روستاهای سبزوار که به شوق کسب دانش دوران دبستان و دبیرستان را گذرانده و با همتی عالی وارد دانشگاه شده و تا فوق لیسانس، پیش رفته است. و بسیاری از آن را با روش تعلیم و تعّلم توأمان. و سپس در سال ۷۹ وارد کانون صنفی معلمان شده که یک تشکیلات غیراداری است و با پروانه فعالیت کشوری فعالیتهایی در زمینه کوشش برای ارتقای وضعیت معیشت معلمان را با اجازه حکومت آغاز کرده و هیچ حرکت غیر قانونی نکرده است و هدفش بالا رفتن سطح زندگی معلمان بوده است که بتوانند توان بیشتری را برای خدمت به دولت و ملت پیدا کنند .
بنا به اصل "تعرف الامور با لّنیات" پندارش چنین بود که بتواند خدمت بهتری ارائه دهد. و این درست در راستای اجرای احکام اسلامی است که "من اصبح ولایهتمّ بامور ا لمسلمین فلیس بمسلم"و این وظیفه شرعی و قانونی و عرفی و شهروندی او بوده است .
بنا به این حکم کسی که جسم و فکرش را در اختیار اجتماع نگذارد مسلمان ومومن و به تعبیر امروزی شهروند مسئول نیست و حق برخورداری از مزایای کشور را ندارد .
علی اکبر تقریبا شبیه به علّامه طباطبایی از کشاورزی شروع و به مقام رفیع معلمی رسیده که شغلی خدائی است . بنا به حکم "الله خلق الانسان،علّم البیان".اززمان احاله ی مسئولیت دبیر کلی کانون به او مجری تصمیمات هیأت مدیره در این کانون و NGO بوده است،نه بیشتر! وبه این لحاظ کانون اصیل ترین شورای موجود در کشور است . و باز این حکم قرآنی است که "امرهم شورا بینهم "و هیچ کس در این کانون حق خودسری ندارد و اصولا امکان این کار نیست!
اگر به فرض محال گناهی رخ داده که نداده ،همه مسئولند نه شخص ایشان. بر چه اساسی 6 سال زندان و ده سال تبعید؟ مگر نامبرده قاتل است ؟ (گرچه با قاتل هم این گونه رفتار نمی شود !)
در تمام فعالیتهای ایشان، غیر از زحمت وکوشش در صراط مستقیم چیزی نمی توان پیدا کرد. و از صفر خود را به درجه تقریبا اجتهاد ( فوق لیسانس الهیات ) رسانده است . از کدام پارتی و رانتی استفاده کرده ؟
او باید الگو قرار بگیرد نه اینکه به زندان برود . در عمرش یک سیگار نکشیده . به طریق شرعی ازدواج کرده و فرزندان صالح تربیت کرده که یکی در سپاه خدمت می کند و دیگری دوره دکترای حقوق را می گذراند . همسرش و دخترانش همگی محجّبه کامل هستند!
مگر فرض را بر این بگذاریم که قاضی خواسته است او را مجازات کند که مورد عبرت دیگران واقع شود و دیگران جرأت حق خواهی پیدا نکنند که خلاف قرآن است که فرمود:"محمد رسول الله والذّین معه رحماءبینهم ،اشداء علی الکّفار".
علی اکبر کافر که نیست هیچ ،از مومنان ناب است. نماز اول وقتش ترک نمی شود . من نمی فهمم که او به چه گناهی باید مجازات شود ؟ من که سالهاست از نزدیک با او و خانواده ی او آشنا هستم کوچکترین خطایی از او ندیده ام غیر از اخلاق حسنه که فرمود "احسنهم خلقا احسنهم خلقا " دارای خلقی متین و زیبا و متواضع بوده است.
کسی که بیش از 70 بار مورد تشویق مدیران خود قرار گرفته یعنی به طور متوسط سالی دو بار که در سیستم آموزش و پرورش بسیار نادر است !. چگونه این محرم به یک باره مجرم شده است؟! چرا ؟ که گفته است حقوقم کم است ؟ که باز به حکم خدا "الله لا یحب الجهر بالسوء من القول الا من ظلم "! و اگر کسی فریاد زند که مظلومم آنهایی که به داد او نرسند از جرگه مسلمانی خارجند. نه فریاد زننده! که معصوم فرمود : "هل من ناصرینصرنی"؟
بالاخره به هیچ نحو قابل قبول نیست که کسی که در طول عمر خود به خودسازی و دیگرسازی پرداخته این چنین مورد قضاوت قرار گیرد !
دیگر چه انگیزه ای برای مسلمان ماندن باقی می ماند ؟ و اگر او را تنبیه می کنید که امنیت تامین شود نقض غرض است. زیرا امنیت با تألیف قلوب حاصل می شود نه با ارعاب نفوس.
با احترام کوچکترین – عباس معارفی
15/10/1391
بن گرفت :
http://www.bazha.blogfa.com/