شب چله شاد باد

 

شب چله شاد باد 

اندوه را فراموش کن 

ایران زنده است

منتظریم تا بنویسی....

 

 ایرج جوادی

 جندروزی است که دربیمارستان است ومنتطرتصمیم پزشکان که عملش کنند اما هرروز عقب می افتد. این برایش  سخت است وحوصله اش را سر می برد . بنابر این وبلاگش  هم به روز نمی شود با نوشته هایی که معمولا سایه ای ازطنز دارد. ماهم منتظریم که زودتر مرخصش کنند وبه زندگی عادی برگردد کسی که عنوان  پدر کانون رایدک می کشد،در وبلاگش خود را اینگونه معرفی می کند :

عباس معارفی،متولد محله ی سنگلج تهران در سال 1320 هستم .همان محلی که جرقه ی آزادی درآنجا زده شد و8نفر در چاهی به دست شخص شخیص! ناصر الدین شاه (شاه شهید )شهید شدند .در سال1343از دانشسرای عالی لیسانس تاریخ گرفتم  و30سال معلم بوده ام وبه مسائل اجتماعی علاقه مندم.

http://www.rahavardeman.blogfa.com/

ادامه مطلب ...

آموزش کودکان کار

 

محمدتقی سبزواری/ روزنامه آرمان،28/9/91 

 

 کمتر کسی است که روزانه با کودکان گل فروش سر چهار راه‌ها یا کودکانی که با روش‌های نوین تکدّی‌گر و کار کودکان همچون فروش آدامس و ادعیه، واکس‌زدن‌ کفش و ... برخورد نکرده باشد. بستن دیدگان بر این واقعیت تلخ و نیاموختن آموزة استاد سخن، سعدی مبنی بر«بنی آدم اعضای یک پیکرند» برای برخی به امری معمول تبدیل شده است. با این وجود آیا می‌توان عوارض جانبی و آثار سوء بی‌تفاوتی نسبت به کودکان کار را نادیده گرفت؟ بسیاری از ناهنجاری های موجود در جامعه ناشی از نادیده انگاشتن حقوق کودکان کار است.جمع کثیری از این کودکان بصورت تشکیلاتی و سازماندهی شده به تکدّی‌گری و رفتارهایی مغایر با اهداف سند تحول بنیادین آموزش و پرورش می‌پردازند. دوری از آموزش، اولین عارضه و مسبب ناهنجاری های بعدی کودکان کار است. آموزش حق مسلم همه کودکان است. اصول ده گانه اعلامیه جهانی حقوق کودک همگی بر تعهد جامعه و دولت نسبت به تربیت کودک اذعان دارند. بهره مندی از تعلیم و تربیت مناسب نه تنها یک حق بلکه یک الزام انگاشته شده و دولت و جامعه موظف به تأمین این خواسته می باشند. کودکان برای پرواز و تعالی جنبه های انسانی به دو بال تعلیم و تربیت مناسب و امنیت اجتماعی نیازمندند. در جای جای سند تحّول بنیادین و اعلامیه جهانی حقوق کودک می توان لزوم توجه به آموزش کودک را مشاهده کرد.سند تحوّل بنیادین آموزش و پرورش، بنا را بر عدالت اجتماعی نهاده و در مواردی برای برقراری عدالت تربیتی راهکارهای لازم را ارائه داده است. در بیانیه ارزش ها؛ بر تکوین و تعالی جنبه های انسانی هویت دانش آموزان برای تقویت روابط حق محور، عدالت گستر و مهرورزانه با همه انسان‌ها در سراسر جهان تأکید شده است. پر واضح است که برای رسیدن به این جنبه های ارزشی باید حقوق کودک از نظر خانواده، جامعه، دولت و جهانیان دور نماند.برای نیل به اهداف کلان و ارزش های مصرح در سند تحوّل بنیادین، وجود یک محیط عاطفی قبل از آموزش مورد توجه قرار گرفته است. اصل 6 اعلامیه جهانی حقوق کودک، ارائه تسهیلات و کمک های نقدی دولت را برای ایجاد فضای پر محبت پیشنهاد کرده است. در اصل دوّم همین اعلامیه، مجدداً تهیه امکانات و وسایل ضروری جهت پرورش کودک بر عهده قانون و مراجع ذیربط نهاده شده است. اصول 4، 8 و 9 این اعلامیه همگی بر امنیت اجتماعی و بهره مندی از تسهیلات لازم صراحت دارند.با تأمین امنیت اجتماعی، تعهد جامعه و دولت نسبت به کودک پایان نمی یابد. گسترش و تأمین همه جانبه عدالت تربیتی از اهداف کلان سند تحوّل بنیادین آموزش و پرورش است. اصل 7 اعلامیه جهانی حقوق کودک، برخورداری از آموزش رایگان و اجباری را حق کودک می‌داند و مقامات اجتماعی موظف می‌شوند تا تمهیدات لازم را برای بهره مندی کودکان مهیا کنند. در همین راستا سند تحوّل متعهد به ایجاد ساز و کارهای قانونی و اجرایی برای ریشه‌کنی بیسوادی در جامعه با مشارکت و همکاری تمام دستگاه های ذیربط شده است. در اصل 5‌اعلامیه حقوق کودک آمده است: کودکی که از لحاظ بدنی، فکری یا اجتماعی معلول است باید تحت توجه ویژه، آموزش و مراقبت‌های لازم متناسب با وضع خاص قرار گیرد. سند تحوّل برای عملیاتی کردن این اصل، راهکار آموزش برای همة (EFA) را ارائه داده‌است. سرانجام سند تحوّل بنیادین آموزش و پرورش تدوین شده تا در کنار اعلامیه‌های جهانی، قانون اساسی و قانون کار جمهوری اسلامی بتواند آینده‌ای بهتر را برای کشور رقم بزند. افراد واجب‌التعلیمی که درصورت عدم تحصیل علم و اجبار به کار برای تأمین معاش، به آنان کودکان کار گفته می‌شود. کودکانی که در اوقات کاری مدارس بر سر چهارراه‌ها به ما گل می‌فروشند و در پیاده رو‌ها ملتمسانه کفش هایمان را واکس می‌زنند. سند تحوّل بنیادین آموزش و پرورش برای نیل به گزاره های 29‌گانه ارزشی، اهداف کلان، آینده سازان خودباور و دارای عزت نفس، به دانش آموزانی نیاز دارد که کودکان کار نیز می توانند در آن دسته قرار گیرند.

 http://armandaily.ir/?News_Id=24334 

 

 

ادامه مطلب ...

آب دادن به درخت همسایه!

 محمد تقی فلاحی،روزنامه بهار،26/9/91

ضرب المثلی هندی می گوید:" پرورش دختر مانند آب دادن به درخت خانه ی همسایه است". به یاد می آورم توضیحات برخی از پدر و مادرهای یک یا دو نسل پیش را که برای مخالفت با ادامه تحصیل فرزندان دختر خود دلیل می آوردند که "دختر متعلق به مردم است" به این معنا که به هر حال ازدواج می کند و می رود؛بنابراین نباید برای او سرمایه گذاری زیادی کرد.

به نظر می رسد این تفکر عامیانه اکنون به شکلی سازمان یافته تر خود را به سطحی بالاتر از افراد عامی جامعه و به رده تصمیم گیری و قانون گذاری رسانده است. پی گیری طرح هایی نظیر کاهش تعداد یا عدم پذیرش دختران در برخی رشته های دانشگاهی،تشویق زنان کارمند به کار نیمه وقت یا رو آوردن به خانه نشینی ،طرح تفکیک جنسیتی در دانشگاه ها و حتی مهد کودک ها ویا اخیراً ایجاد محدودیت برای صدور گذرنامه برای دختران مجرد کمتر از 40 سال؛همه و همه حکایت از نوعی نگرش خاص نسبت به زنان است که با واقعیت های موجود جامعه ناسازگار ی دارد. جالب آن که توجیه همیشگی برای چنین طرح ها و لوایحی صیانت از زنان و حفظ کرامت انسانی شان عنوان می شود. می توان اینگونه تعبیر نمود زنانی که مشارکتی همه جانبه درمسائل مربوط به خانواده دارند و یا در شرایط سخت اقتصادی پا به پای همسران خود تلاش می نمایند تا بار مشکلات خانواده را کاهش دهند،کرامت انسانی شان کاهش یافته است؛دخترانی که با تلاش شبانه روزی رتبه های  بهتری برای ورود به رشته های مختلف دانشگاهی کسب می کنند،صلاحیت کافی برای انتخاب رشته تحصیلی مورد علاقه خود ندارند و در میان همین دختران که تحصیلات عالی نیز دارند،اگر هنوز مجرد یا مطلقه باشند و کمتر از 40 سال،توانایی تشخیص خوب و بد خود را ندارند و ولی قهری آنان باید اجازه خروج از کشور را به آن ها بدهد.

نیاز به توضیح ندارد که این تفکرات با آموزه های دینی همخوان نیست چرا که مدعی هستیم دین اسلام زنان را در عربستان زمان پیامبر از یک کالا که جزء اموال مرد محسوب می شد- بنابراین هرچه تعدادش برای یک مرد بیشتر، بهتر-خارج نمود.پیامبر با زنی ازدواج کرد که پیشه اش تجارت بود و دختری را پرورد که پابه پای همسرش با ناملایمات اجتماعی مقابله کرد. از سوی دیگر از افتخارات مکرر اعلام شده جمهوری اسلامی ایران حضور چشمگیر زنان بعد از انقلاب در گستره های تحصیل و فعالیت های اقتصادی و اجتماعی است.اگر چنین است -که هست- با چه توجیهی برای حضور نسل های دوم و سوم این زنان که کاملاً هم در همین دوران رشد کرده و آموزش دیده اند،در عرصه اجتماع موانع ریز و درشت می تراشیم. در حالی که عدالت ، عقلانیت و ضرورت های روند توسعه کشور حکم می کند حضور زنان در گستره فعالیت های اقتصادی و اجتماعی تشویق و تسهیل گردد.مگر این که به این نتیجه رسیده باشیم که طبقات متوسط شهری که بیشترین زنان تحصیل کرده و خواهان عدالت اجتماعی در میان آنان قرار دارند،راهی را می روند که دلخواه تصمیم گیران نیست.

ادامه مطلب ...

گناهکار آتش سوزی دبستان

  

محمد رضا نیک نژاد،روزنامه قانون،2۶/9/91

  "معلم و شرکت ارج مقصر حادثه آتش سوزی در دبستان بوده اند" این سخنان حاجی بابایی وزیر آموزش و پرورش است،پس از فراخواندنش به مجلس برای یاسخگویی به رخدادِ تلخ سوختن 33 دانش آموز در دبستانی در روستای "شین آباد" پیرانشهر و پیش از جان باختن یکی از آنها به نام "سیران". اما براستی چه کسی گناهکار است؟

   وزارت آموزش و پرورش ساختاری گسترده و بسیار بروکرات با مدیریتی سخت متمرکز و از بالا به پایین است. اجزای این ساختار از مقام های فرادست آغاز و به آموزگار و دانش آموز پایان می یابد. در این دستگاه،فرمان ها و خواسته های کارگزاران فرادست به شکل بخشنامه و دستورات اداری به زیردستان رسیده و آنها نیز می باید بی کم و کاست آن را به اجرا درآورند. در این فرآیند هیچگونه گستره ی اندیشه ای و رفتاری برای زیردستان در نظر گرفته نمی شود. اگر از تعارف های رنگ و رو رفته ی فرادستان بگذریم،نه تنها هیچگونه ساز و کاری برای ورود فرهنگیان در فرآیند برنامه ریزی های کلان و خُرد آموزش و پرورش موجود نیست،بلکه حتی دغدغه چنین رفتاری در بینش کارگزاران نیز دیده نمی شود. آزادی رفتار و کردار معلم تا آستانه ی درِ کلاس است و گستره ی مدیریتی اش دانش آموز،میز و نیمکت،تخته و گچ و روش های دیکته شده ی آموزشی می باشد. این مدیریت،گستره ی رفتاری معاونان مدرسه را راهروها،مدیر مدرسه را ساختمان آموزشگاه،مدیران مناطق را منطقه - و آن هم در چارچوب های تعیین شده- می داند و ورود هر یک از پاره های این جورچین، به گستره های فراتر را نه تنها نمی پسندد بلکه با روش های گوناگون- و گاه تند- مهار می کند. نخستین و شاید آسیب زا ترین پیامد این گونه ساختار،به گوشه راندن و از میان برداشتنِ اندیشه ی نوآورانه و خلاق در زیردستان است. زیردستان،خود را از چارچوب مدیریتی جدا دانسته و انگیزه ای برای پدید آوری های تازه در بینش و روش های خویش نداشته و این کار را بیرون از وظیفه های تعریف شده ی خود می انگارند. این دیدگاه به آرامی آن بخش از اندیشه،که در پی پدیدآوری راهکارهای نوین و یا بهسازی روش های کهنه است را کم کار کرده و سپس زمین گیر می کند. از این رو زیردست همواره  در پی آن است تا فرادستان به جای او بیندیشند و تصمیم بگیرند و رفتار کنند. این فرودست در گذر زمان، توانایی رفتارهای بیرون از چارچوب مدیریتی را از دست می دهد و برای برون رفت از این چاچوب،اما و اگرهای فراوان در اندیشه اش می گذرد و گاه زمان را از دست می دهد.

 در رفتاری که آموزگار دبستان "شین آباد" نشان داد به روشنی می توان این کندی تصمیم گیری و چشم به گفتار و کردار فرادستان را دید. او که برای بیرون فرستادن چند دانش آموزِ مزاحمِ روند آموزش،مورد سرزنش- یا دست کم نگاه سرزنش آمیز- قرار می گیرد،چگونه می تواند سی و هفت دانش آموز را یک جا بیرون بفرستد و سامان کلاس و دبستان را برهم زند! آیا پس از سامان یافتن کارها،او دچار گرفتاری های سازمانی نمی شود؟ آیا مدیر و معاون و همکاران شیوه ی اداره کلاس او را پرسش برانگیز و ضعیف نمی دانند؟ 37 دانش آموز را چه کسی می تواند کنترل کند؟ سر و صدای آنها،همه دبستان را متوجه او و کلاس اش می کند،پس چه کار می تواند کند؟ این پرسش ها و شاید ده ها پرسش دیگر زمان را از او می گیرد و ...

 اما دومین پیامد ساختار تمرکز گرا،پاسخگو نبودن هر یک از بخش های آن،به پیامدهای رفتاری خویش است. آنها خود را تنها ابزارهایی در دست فرادستان و محکوم به اجرای دستورهای آنها می دانند.از این رو در رخدادهای گوناگون به فرافکنی روی آورده و هر یک دیگری را مقصر می داند. کارگزاری که در چنین ساختاری، تنها گوش به فرمانی بیش نیست،چرا باید برای هر رویدادی مورد سرزنش و فشار قرار گیرد؟ در پی ریشه یابی این گونه رفتارهاست که می توان فرافکنی وزیر و زیربار نرفتن او برای پوزش خواستن را دریافت.  

ادامه مطلب ...

داستان یک وزارت

 

مهدی بهلولی،روزنامه بهار،26/9/91

 از دو هفته پیش تاکنون،که رخداد تلخ آتش سوزی در کلاس درس روستای شین آباد شهرستان پیرانشهر رخ داد،توجه به آنچه در این سال ها،بر آموزش و پرورش گذشته و می گذرد،اهمیتی بیش از پیش یافت. به سخن دیگر،سوختن این کودکان بی گناه و کشته شدن یکی از آنها،عاملی شد که ذهن افراد بیشتری معطوف به واقعیت های درون آموزش و پرورش گردد و به جست و جو برآیند که مگر در آموزش و پرورش چه می گذرد که پیشامدهایی اینچنین،رفته– رفته دارد هنجار آموزش کشور می شود. به ویژه که این آتش سوزی،چندی پس از کشته شدن 26 دانش آموز و آموزگار بروجنی در جریان اردوهای راهیان نور روی داد. استیضاح وزیرهم،که گویا شماری از نمایندگان مجلس پیگیرش هستند می تواند فرصت دیگری فراهم آورد که پاره ای از این واقعیت ها،گسترده تر به گستره ی همگانی کشیده شوند. اما تا همین جا هم،ارزیابی من از آنچه در جامعه ی فرهنگیان می گذرد این است که حاجی بابایی در وزارتش،نمره ی پایینی دریافت کرده است. بنابراین چه استیضاح انجام بگیرد و حاجی بابایی به کنار رود،و چه نگیرد و بر مسند وزارت بماند،کارنامه ی وزارت ایشان،مردودی است. و این برای کسی که سال ها در دوران نمایندگی اش در مجلس شورای اسلامی،دل نگران آموزش و پرورش می نمود،به هیچ رو نمی تواند دستآورد ارزنده ای به شمار آید.

 اما اگر بخواهیم به دنبال راز شکست حاجی بابایی برآییم،بی گمان به عامل هایی همچون شتابزدگی در اجرای برنامه ها،اولویت بندی نادرست پی گیری نابسامانی های آموزشی حتی بر پایه خود سند تحول راهبردی آموزش و پرورش،نشنیدن سخن سنجشگران و خرده گیران آموزشی،و ... برخواهیم خورد. ناگفته نماند که برخی از عامل های بنیادی این رخداد،چندان هم به خود وزیر،و آموزش و پرورش برنمی گردد. علی احمدی،وزیر پیشین آموزش و پرورش،در روزهای پایانی خدمت اش سخنانی گفت که در وارسی آموزش و پرورش و آنچه که پیرامون آن می گذرد،بسی روشنگر است :" این که من بارها برای گرفتن بودجه ی آموزش و پرورش،به گریه افتاده ام."(نقل به مضون) باری،تا زمانی که آموزش و پرورش،جایگاه شایسته ی خود را به دست نیاورد،کسری بودجه،حقوق ناچیز آموزگاران،ساختمان فرسوده و تخریبی 30-40 درصد ازمدرسه ها،و...نمی گذارند که هیچ وزیری دستآورد درخشانی از خود برجای بگذارد. ولی،از این نکته که بگذریم،از دید من،کاستی بزرگ مدیریت حاجی بابایی،پیوند سست او با بدنه ی آموزش و پرورش،و دور بودن فضای اندیشگی ایشان از فرهنگ چیره بر آموزش و پرورش کنونی است.

 حاجی بابایی در آغاز وزارتش،یک کار مفید انجام داد و آن برقراری بیمه طلایی فرهنگیان شاغل بود،گرچه گویا این برنامه،تنها به آموزش و پرورش اختصاص نداشته و ندارد اما به هر رو،درآمد و آغازی چشمگیر بود. اما شوربختانه،کارهای مفید او،به همین یکی پایان گرفت! و پس از آن هر چه کرد،خراب از آب درآمد. به یک باره و بدون پشتوانه ی نظری نیرومندی،پنج سال دبستان را به شش سال تبدیل کرد،بی آنکه کمی اندیشیده شود که چگونه یک آموزگار دبستان،می تواند از پس کتاب هایی همانند و نزدیک پایه اول راهنمایی گذشته برآید؟ چگونه می توان در دبستان های ما،رایانه آموزش داد و چگونه می توان به ساختمان دبستان ها،کلاس اضافه و کارگاه و سایت رایانه افزود؟ و البته بسیار پرسش های دیگر. پنج شنبه ها را تعطیل کرد و ساعت های آموزشی این روز را به زنگ چهارم روزهای دیگر برد،بی آنکه بررسی شود که آیا این مساله به افت آموزشی بیشتر می انجامد یا نه،و آیا مدرسه های ما،امکانات و شرایط نگهداری درست دانش آموزان را دارند؟ برای نمونه آیا در مدرسه های ما جایی هست که دانش آموز کمی استراحت کند و یا نهار بخورد؟ آیا درس های نظری و خسته کننده ی ما،توان بیشتری برای نگهداشت یک زنگ بیشتر دانش آموزان می گذارند؟

 یا یکی دیگر از کارهای بسیار شگفت و پرسش برانگیز حاجی بابایی،این بود که پیش از انتخابات گذشته ی مجلس شورای اسلامی در دی ماه سال 90،به یک باره به میانگین 120000 تومان به حقوق فرهنگیان شهرستان ها افزود،زیر نام حق بدی آب و هوا،اما پس از انتخابات،همه اش کسر گردید و بدی آب و هوا دوباره به حال پیش برگشت! فرهنگیان مانده بودند که چنین نوسان و دگرگونی شگفتی را چگونه دریابند؟ و البته همه ی این کارها،ضربتی انجام گرفت و بدون دیدگاه آموزگاران به پیش رفت - و دارد می رود. در سراسر این دوره نیز،آموزگاران یک ریز و هر روز از دگرگونی های بنیادین در آموزش و پرورش می شنیدند،اما در پیرامون خود،از این همه تغییرات بنیادی،چیزی نمی دیدند. اگر برخی از وزیران گذشته،دست کم ظاهری هم که شده بود گاهی از وضعیت بد معیشتی آموزگاران می گفتند و از سخت افزار و نرم افزار آموزشی کهنه گلایه ای می کردند،حاجی بابایی درست برعکس،در گفتار و نوشتار،و همیشه و همه جا،از وضع درست و بسامان آموزش سخن می گفت- و البته همچنان می گوید.

از این رو،می توان گفت حاجی بابایی،پیوند درستی با بدنه ی آموزش و پرورش برقرار نساخت. اگر روزگاری یکی از نمایندگان پر جنبش و جوش دفاع از حقوق فرهنگیان می نمود،به روزگار وزارت،تنها به دنبال برخی دگرگونی های صوری و ساختاری برآمد که می توان گفت هیچ کدام از دردهای واقعی آموزش و پرورش را درمان نمی کند که هیچ،بی گمان بر آشفتگی های این دستگاه نابسامان خواهد افزود. از این رو،حاجی بابایی،که می توانست با شناخت و آشنایی که با فرهنگیان داشت،گام هایی هر چند کوچک،در بهبود آموزش بردارد،پس از سه سال وزارت به جایی رسیده است که هر روز باید نگران باشد که دانش آموز و آموزگاری کشته نشود،مدرسه ای آتش نگیرد،آموزگاری دانش آموزی را بدجور نزند و...         

ادامه مطلب ...

آقای وزیر؛ این بار استعفا دهید

 

            بنام خداوند جان و خرد 

 نامه سرگشاده انجمن حمایت از حقوق  کودکان به وزیر آموزش و پرورش ؛
       آقای وزیر؛ این بار استعفا دهید
 

انگار آتش بر جان ما افتاده بود وقتی خبر سوختن دختران را شنیدیم . دانش آموزانی که با هزار امید و آرزو در سرمای هوا خود را به کلاس گرم رسانده بودند، ساعتی از حضورشان نگذشته بود که با قهر « آتش » مواجه شدند . آری ؛ گویا آتش سر سازگاری با کودکان ما را ندارد . و افسوس که در تمام این سالها راه غلبه بر کابوس سوختن و هر حادثه دیگر را به دانش آموزان و معلمان نیاموختیم . و صد افسوس که مناطق محروم از حد اقل بودجه برای تامین ابزار لازم جهت مهار شعله های سرکش آتش بی بهره اند .

جناب آقای حاجی بابایی ، وزیر محترم آموزش و پرورش

هنوز خانواده های دانش آموزان بروجنی در سوگ فرزندان خود عزادارند که آتش بی مهری به جان دانش آموزان شین آباد پیرانشهر افتاد . این اتفاق های زنجیره ای که هرکدام زخم تازه ای بر روح و روان خانواده ها و کودکان ایرانی نهاده و وجدان جامعه را پریشان و اندوهگین کرده ، ناشی از نا کار آمدی و سوء مدیریت در وزارت خانه تحت امر شماست. بر همگان روشن شده است که وزارت آموزش و پرورش توان حفاظت از سلامت و امنیت دانش آموزان را ندارد . 

آقای وزیر

عملکرد وزارت آموزش و پرورش در دوره وزارت شما با اغلب مواد پیمان نامه حهانی حقوق کودک که کشور ما در سال 1373 به آن پیوسته و متعهد به اجرای آن است ، همخوانی ندارد ، چه آن زمانی که دخترکان معصوم را تشویق به ازدواج زود هنگام کردید و چه زمانی که دانش آموزان را به سفرهای نا ایمن گسیل داشتید و چه هنگامی که نوجوان نیک شهری با ضربه معلم جان سپرد ودانش آموزان شهرستان « انار» آزار دیدند و چه اکنون که این آتش برجان دانش آموزان شین آباد افتاد و یا همین دیروز که تنبیه ، دانش آموز «ساروی» را روانه بیمارستان کرد ؛ فهرست این حوادث طولانی است. خطراتی مانند ساختمانهای فرسوده و غیرمقاوم مدارس، تصادفات رانندگی در سفرهای اردویی، آتش سوزی در مدارس و تنبیه بدنی همواره در کمین دانش آموزان است و چون کابوسی به جان کودکان افتاده است و عجبا که وزارت آموزش و پرورش از این حوادث درس عبرت نمی گیرد و تمهیدات لازم برای حفظ امنیت و سلامت دانش آموزان اندیشیده نمی شود و مدیریت وزارتخانه همچنان اصرار بر تکرار اشتباهات دارد .

جناب آقای حاجی بابایی

امور حاشیه ای و غیر ضروری ،آنچنان شما را مشغول کرده است که وظایف اصلی خود از جمله نظارت بر ایمنی تجهیزات مدارس را فراموش کرده اید . چه کسی است که نداند در حادثه شین آباد مقصر اصلی نه بخاری ارج است و نه معلم مدرسه و نه سرایدار؛ بلکه نواقص و ضعف های اساسی مانند ساختمان غیراستاندارد مدارس، کمبود بودجه برای تجهیز مدارس به سیستم گرمایش بی خطر و فقدان سیستم نظارت فنی بر مدارس کاملا مشهود است . این که بلافاصله پس از حادثه رئیس سازمان نوسازی به دستور شما به منطقه رفته و همه موارد را استاندارد گزارش می کند نشان از اصرار شما به فرافکنی و عدم قبول مسئولیت در قبال حوادث است .

پس از حادثه دلخراش شین آباد این بار بخشی از افکار عمومی از شما و تیم همراهتان می خواهد به دلیل اهمال در انجام وظایف قانونی خود استعفا دهید . به خاطراختلال در روند آموزش پیش دبستانی ، تغییر شتابزده و ناموفق ساختار آموزشی ، انجام امور نمایشی و پرسروصدا ، نا توانی در ایجاد حد اقل های ایمنی برای دانش آموزان و تامین رفاه برای معلمان و عدم مسئولیت پذیری و پاسخگویی در قبال حوادث منجر به مرگ و جرح دانش آموزان ، حد اقل انتظار از شما ، پذیرش اشتباه و اقدام به استعفا است.

جناب آقای حاجی بابایی

استعفا می تواند اقدامی مدنی و احترام گذاشتن به خانواده های داغدار و ماتم زده شین آبادی و بروجنی و همه مردم ایران باشد . اگر تا کنون از کنار حوادث متعدد در محیط های آموزشی با خنده و مزاح رد شده اید ، استعفای شما در این مقطع زمانی می تواند همراهی با مردم باشد . باور کنید اقدام به استعفا در سطوح عالی مدیریت ، نشانه دست داشتن مستقیم در حادثه نیست . در کشورهای درحال توسعه مانند هند و کره‌جنوبی و مصر هم، مسئولان ارشد پس از وقوع حوادث فاجعه‌بار با عذرخواهی از مردم استعفای خود را به عنوان نمادی از همدردی با مصیبت دیدگان اعلام می‌کنند .

انجمن حمایت از حقوق کودکان به عنوان یکی از متولیان مدنی پیمان نامه جهانی حقوق کودک در کشور برای احترام به خاطره 26 دانش آموز حادثه اردوی راهیان نور بروجن و احترام به اولین قربانی حادثه شین آباد ، « سیران یگانه » و سایر دانش آموزان مجروح که اکنون با مرگ و زندگی دست و پنجه نرم می کنند و خانواده های رنجدیده آنها و دانش آموزان و معلمان کشور و خانواده هایی که اعتماد خود را به کارآمدی دستگاه تحت امر شما در تامین امنیت دانش آموزان از دست داده اند ، از شما می خواهد هر چه زودتر استعفا دهید و بیش از این بر ماندن اصرار نورزید . امید است که به این ترتیب مخاطرات بعدی که در انتظار دانش آموزان است کاهش یابد. هیئت مدیره انجمن حمایت از حقوق کودکان 

بن گرفت :  

http://www.irsprc.org/post/detail.aspx?mc=2&sc=16&pc=1&ctg=1&c=21&lang=Fa

  

ادامه مطلب ...

بیانیه ی کانون صنفی معلمان ایران

 

به نام خداوند جان و خرد

بیانیه ی کانون صنفی معلمان ایران درباره ی آتش سوزی در دبستان روستای "شین آباد" پیرانشهر

 پیش از هر چیز بر خود بایسته می دانیم که بار دیگر مراتب همدردی خود را با همه ی آسیب دیدگان رخدادهای تلخ و جانگداز چند ماهه ی گذشته ی آموزش و پرورش اعلام نماییم؛ رخدادهای اندوه باری که با واژگون شدن اتوبوس راهیان نور دانش آموزان دختر بروجنی و کشته شدن 26 دانش آموز و آموزگار آغاز گردید و با آتش سوزی در دبستان روستای "شین آباد" پیرانشهر آذربایجان غربی ادامه یافت که متآسفانه در این آتش سوزی 30 دانش آموز دختر چهارم دبستان دچار سوختگی گردیدند و یکی از آنها نیز،جان خویش را از دست داد. شوربختانه باز هم در همین روزها،شاهد بودیم که بر اثر تصادف مینی بوس آموزگاران استان چهارمحال و بختیاری،یک تن از همکاران فرهنگی نیز کشته شد؛ما درگذشت این آموزگار زحمت کش را به خانواده و همه ی بازماندگان محترم شان تسلیت می گوییم.

 اما ناگفته پیداست که چنین رخدادهای تلخی،نشانه هایی هستند از واقعیت اندوه باری که دیرزمانی است آموزش و پرورش ایران با آن دست به گریبان است؛گرچه فرادستان و مسئولان آموزشی،سال هاست که نخواسته و نمی خواهند چهره ی راستین این واقعیت نمایان گردد و پیاپی با آمارهای فریبنده و برنامه های سست بنیاد هر روزه،پوششی بر آن می کشند و کارنامه ای درخشان برای خویش صادر می نمایند. اما چه کنیم که واقعیت تلخ،روزهایی اینچنین،خود را آشکارتر می سازد و پرده ی پندارهای دروغین را پاره می سازد. در دو- سه سال گذشته،شعار "تحول بنیادین در آموزش و پرورش" بارها و بارها،و به مناسبت های گوناگون تکرار و شنیده شد. حاجی بابایی،وزیر آموزش و پرورش و دیگر کاربدستان کنونی وزرات خانه ی آموزش و پرورش،آن اندازه از عملکرد خویش و برنامه های کارشناسی شده شان گفتند و نوشتند گویی همه ی نابسامانی ها و واپس ماندگی های آموزشی ایران،با آمدن آقایان،به یک باره دود گردیده و به هوا رفته،و ما مانده ایم که با آموزش و پرورشی چنین بی کم و کاست و کارآمد و پیشرو،چه کنیم و تا کجا پیش برویم! و البته راز این دگرگونی بزرگ و شگرف نیز تنها این بود که پنج سال دبستان به شش سال تبدیل گردید و بس! و با این کشف تازه،آموزش و پرورش،درمان همه ی دردهای خویش را یافت و دیگر نه نشانی از کسری بودجه و وضعیت بد و فاجعه آمیز معیشت آموزگاران و شمار بالای  دانش آموزان کلاس ماند  و نه چندان خبری از  ساختمان های فرسوده مدرسه ها و فضای ناچیز آزمایشگاهی و کارگاهی و ورزشی،و البته همچنین از بخاری های نفتی 150000 کلاس درس. هر چه هم که گفته شد که این شعارزدگی،سطحی گرایی و پنهان کاری،راه و روش درست برخورد با کاستی های گوناگون آموزشی نیست و با این شیوه نه تنها باری از دوش ناتوان و رنجور آموزش و پرورش برداشته نخواهد شد که بی گمان وضع به مراتب از آنچه که هست هم بدتر خواهد گردید و چنین برنامه های بی بنیادی،زندگی و هستی دانش آموز و آموزگار را نیز خواهد سوزاند؛گوش شنوایی نبود که هیچ،در پاسخ گفته شد که سیاه نمایی می کنید و چشم دیدن پیشرفت ها را ندارید! بی گمان یکی از دل نگرانی های همیشگی کنشگران صنفی- مدنی فرهنگی ارزنده ای همچون محمود باقری،رسول بداقی،محمد داوری،عبداله مومنی و ... که متآسفانه برخی از آنها هم اکنون 40 ماه است که بدون حتی یک روز مرخصی در زندان بسر می برند،بهبود راستین و بنیادی همین اوضاع نابسامان و واپس مانده ی آموزش و پرورش ایران است.  آموزشی که هر هفته و هر ماه جان می ستاند و شنیدن خبرهای ناگوار سوختن و کشته شدن دانش آموز و معلم،به امری عادی بدل گشته است. دریغا که مرگ در آموزش و پرورش،آنچنان معمول گردیده که هیچ کس،و از آن میان وزیر،حتی نمی پذیرد بابت آن،پوزشی راستین بخواهد،تا چه رسد به این که از سر درد و اندوه درون استعفا نماید و کناره گیرد. گویا در این کشور،جان دانش آموز و آموزگار،همه بایستی فدایی آموزه ها و برنامه هایی گردد که مسئولان،درست تشخیص می دهند و در راستای رسیدن به هدف،اگر هم پیاپی،کسانی جان ببازند،جای اندوه،و یا پوزشی نیست. این در حالی است که ارزش جان انسان و تبیین حقوق انسانی او،از نخستین وظیفه های دستگاه های آموزشی نوین است. یعنی در آموزش و پرورش امروزین،انسان،و ارج و ارزش و جایگاهش،به همراه حقوق جدانشدنی بشری و مدنی اش،سرلوحه کار است و یکی از وظایف بنیادی آموزش و پرورش،رعایت حقوق انسانی دانش آموز و آموزگار است و آشنا نمودن آنها با این حقوق.

 اما شوربختانه در آموزش و پرورش ما،بسیاری از حقوق دانش آموز و آموزگار زیرپا گذاشته می شود. در کلاس درس "شین آباد" نزدیک به چهل دانش آموز حضور داشته اند- استاندارد شمار دانش آموزان کلاس،پیرامون 25 نفر است. یعنی در آن کلاس،کار معلم،یک و نیم تا دو برابر کاری است که باید انجام دهد. روستا گازکشی شده اما کلاس با بخاری نفتی گرم می شده،و روشن نیست که بخاری از چند سال پیش تاکنون،تعمیر نگردیده است. و اصولا چرا مدرسه های کشور ثروتمندی چون ایران،بایستی با سیستم های گرمایشی ناایمن و قدیمی گرم شوند؟ ایران،یک درصد جمعیت جهان را داراست اما از هفت درصد ذخایر جهان برخوردار است. ایران دومین کشور تولید کننده ی گاز جهان است،یکی از مهم ترین تولید کنندگان نفت جهان،و دهمین کشور دارای معادن. پس چرا باید 30 درصد از کلاس های درس اش،هنوز هم با بخاری نفتی گرم شود و 30- 40 درصد از ساختمان های مدارس اش،فرسوده و تخریبی باشند که با کم توان ترین زمین لرزه ای فرو ریزند.

 اما یکی از نکات درخور درنگ این آتش سوزی،رفتار آموزگار کلاس است که متآسفانه به جای هدایت دانش آموزان به بیرون کلاس،به سراغ سرایدار مدرسه می رود و او نیز تصمیم به بردن بخاری به بیرون کلاس می گیرد که در میانه ی راه،بخاری از دستش رها می شود و آتش پخش می گردد. وزیر،با سوء استفاده از این شتابزدگی،یکی از مقصران این آتش سوزی را معلم اعلام نموده است. گرچه این موضوعی است که می تواند از زاویه های گوناگون به بحث گذاشته شود اما این نکته را نباید فراموش نمود که ساختار مدیریتی متمرکز آموزش و پرورش،سال هاست که از تصمیم گیری های فردی آموزگاران و احساس اختیار در برخورد با مسایل پیش آمده در مدرسه،چیز چندانی برجای نگذاشته است. رفتار این آموزگار،در چارچوب آموزش و پرورش سخت متمرکز و بسته ی ایران،چیز چندان شگفتی نیست. اگر این رفتار محل ایراد است- که البته هست- بهتر است مورد آسیب شناسی و ریشه یابی ژرف تری قرار گیرد و نه این که به سادگی ،دستاویزی برای همه ی کمبودها و بی برنامگی ها گردد.

 نابسامانی ها و کمبودهای آموزش و پرورش ایران بسیارند. این وضعیت که گه گاه،با آمارهایی نگران کننده و یا رخدادهایی اندوه بار،پوشش تبلیغات را به کنار می زنند و نمایان تر می شوند،بایستی به درستی دیده و پژوهیده شوند . آمار شگفت ده میلیون بی سواد،و چهار میلیون کودک بازمانده از آموزش،به همراه افت شدید آموزشی در بیشتر پایه های تحصیلی،هنگامی که با خبرهای مرگ پیاپی دانش آموز و آموزگار همراه می شود،سخت از ایمن و مفید بودن فضای آموزش می کاهد و بر واهمه  خانواده ها و نگرانی آنها از سلامت فرزندانشان می افزاید. آیا  این خود،مصداق دقیقی از تشویش اذهان نیست؟

 

  اگر در هر سال تحصیلی،دویست هزار دانش آموز سال نخست دبیرستان مردود می شوند راهش حذف امکان مردود شدن و پاک کردن صورت مسآله ی افت آموزشی نمی باشد- آنچنان که آموزش و پرورش از سال گذشته به آن  دست زده است. اگر در طول چند سال گذشته،شمار دانش آموزان سراسر ایران از نوزده میلیون به دوازده میلیون کاهش یافته اما شمار دانش آموزان کلاس های درس،همچنان بالاست و حقوق و دستمرد آموزگار،همچنان کفاف زندگی اش را نمی دهد و روز به روز هم از قدرت خرید این قشر اثرگذار و زحمت کش جامعه کاسته می شود،راهش تعریف و تمجید صوری از مقام معلم نیست؛نگاه همگان،و به ویژه کارگزاران نظام،بایستی به آموزش و پرورش و اهمیت آن،دگرگون شود.

 کانون صنفی معلمان ایران،بر این باور است که واقعیت های آموزش و پرورش ایران کنونی،بسی تلخ و دردناک است. راه بهبود آن اما،پنهان کاری و تغییرات ظاهری و صوری نیست. آموزگار و دانش آموز،بایستی با حقوق مسلم بشری خویش آشنا شوند و بالاتر،از آن برخوردار گردند و فرصت سخن گفتن و تشکیل انجمن بیابند و بتوانند نهادهای مدنی خویش را برپاسازند. این نهادها،صدای راستین آموزش خواهند بود و علاج واقعه را پیش از وقوع خواهند نمود و هشدار خواهند داد. جناب وزیر! در آن صورت دیگر نیازی نیست که خبرنگاران به جای شما استعفا دهند که چرا پیش از حادثه شما را خبردار نساخته اند! اما شما جناب حاجی بابایی،که بیش از سه سال است با برنامه های نادرست خویش،بیشتر سرمایه و بودجه ی آموزش و پرورش را به هدر داده و اولویت کار خویش را نه حفظ جان دانش آموز و آموزگار و دست یافتن آنها به حقوق راستین شان،بلکه پرداختن به شعارهای بی بنیاد نهاده اید،مرجع پاسخگوی همه ی این فاجعه ها هستید. از دید ما،کمترین کاری که می توانید و باید انجام دهید،همانا استعفاست.

کانون صنفی معلمان ایران

21/9/91

 

 

 

 

ادامه مطلب ...

حقوق بشر و آموزش و پرورش/ بخش سوم

 

ساخت شکنی برنامه ی درسی

فلیکس گارسیا موریون

برگردان : مهدی بهلولی

همان گونه که در درآمد تآکید کردم،حقوق بشر گردآیه ای از ارزش هایی است که همه،در سرتاسر جهان،همچون سنجه ای اخلاقی در کنش های اجتماعی،سیاسی،اقتصادی و... می پذیرند. این حقوق همچنین به عنوان راهنمایی برای سامانه های محلی پیشنهاد می شوند آن چنان که به سان قوانین،گسترش داده شوند یا به قانون گذاری رایج هر کشور،شکل ببخشند. در گام فرجامین نیز،یک اعلامیه جهانی باید به پیمانی تبدیل گردد که- پس از امضاء از سوی شماری از کشورها- برای هر کس و هر کشوری الزامی شود. این سخن بدین معنا نیست که آنها به راستی در رفتار اجتماعی و فردی،یا در رویدادها و کارکردهای بنیادهای خصوصی و همگانی،نمود می یابند. چه بسیار زمانه هایی که تحقق نویدهای درآمد اعلامیه جهانی با شکست روبرو می شود و[هم اکنون هم] زیرپاگذاشتن حقوق بنیادین،قاعده ای فراگیر است. همه ما دیده ایم که مردم - به ویژه کسانی که در جامعه،برخوردار از شغلی دولتی یا در جایگاه قدرت اند- تنها از حقوق بشر دم می زنند و آن را همچون ابزاری برای پیشبرد هدف هایی بسیار دور از هدف هایی به کار می گیرند که در آرمان های اعلامیه ی 1948 گنجانده شده اند. این کار در سیاست خارجی سراسر جهان،کاری همیشگی است. نمونه ی برجسته ی آن،آمریکا است،که حقوق بشر را به کار می گیرد تا اعمال محدودیت ها را بر کوبا توجیه نماید،و آن هنگام که پای داد و ستد با چین و عربستان سعودی به میان می آید،سراسر آن را به فراموشی می سپارد. گزارش های سالیانه از بنیادهای ناوابسته،همچون دیده بان حقوق بشر یا عفو جهانی،چهره ی زشتی از پیاده نمودن حقوق بشر را جلوی دیده گان ما می گذارد.

 به هر رو،این ناهمسازی میان ارزش هایی که مردم در گرامی داشت و ارج نهادن به آنها سخن ها می گویند و سنجه ی اخلاقی که آنها در سرتاسر زندگی شان پی می گیرند،تنها مسآله ی همه ی آنانی نیست که در جایگاه قدرت اند. این ناهمسازی ای است که در هر بنیاد اجتماعی،و کمابیش هر انسانی رخنه می کند و همه را فرامی گیرد،حتی آنهایی که مسئولیت های ویژه ی آموزشی را پذیرفته اند. ما وظیفه داریم تا اصول و جهت های پیمان حقوق کودکان را دنبال کنیم،و این همان چیزی است که ما [در زبان]تآیید می کنیم و به دانش آموزانمان آموزش می دهیم،اما با نظم و سامان بسیار بدی،هیچ کدام از کودکان را وارد پهنه ی عمل نمی سازیم. گاهی ما با توجیه پاره ای کنترل های بی ضرر،این حقوق را نادیده می گیریم؛باردیگر هنگامی که ما می اندیشیم که این حقوق،آن چنان که باید و شاید،مهم نیستند و بایستی به سود پرورش کودکان کنار نهاده شوند( من در اینجا بایستی بگویم "کارآموزی کودکان")؛ و حتی بدتر ازهمه،هستند بزرگسالان بسیاری که به راستی بر این باورند که کودکان از بسیاری از حقوقی که در پیمان نامه [حقوق کودک]آمده است،بی بهره اند. 

 از دید خود دانش آموزان،این مساله آن چنان است که گویی،ما بزرگسالان،به آنها می گوییم " آن چنان رفتار کنید که به شما گفته می شود،نه آن چنان که ما رفتار می کنیم". آنها در می یابند که ما از آنها می خواهیم مسئولانه رفتار کنند و ارزش های اخلاقی ای را پاس بدارند که ما به آنها پای بند نیستیم و پاس نمی داریم. محتمل ترین پیامد این است که آنها درست مانند ما رفتار خواهند کرد و بیش یا کم،همان توجه ی اندک ما را،به حقوق بشر خواهند داشت. آنها خواهند دانست که این آشفتگی اخلاقی،شیوه ی رفتار هنجار است،[یعنی] شما گهگاه می توانید بی آنکه تعادل عاطفی تان آزاری ببیند،زندگی کنید. و بیش از آن،از آنجا که آنها در مدرسه،با انباری پر از مهارت های گوناگون اندیشیدن آشنا شده اند،اغلب این مهارت ها را به کار خواهند گرفت- درست مانند خود ما- تا هر رفتاری را توجیه کنند،حتی آنهایی را که آشکارا با مهم ترین ارزش های حقوق بشر،ناسازگارند.

 این فرق گذاری میان برنامه درسی نهان و آشکار،ما را وا می دارد به دراندیشیدن درباره ی آنچه به راستی در سیستم مدرسه به دانش آموزان آموخته می شود. این درنگی بر اعلامیه های همگانی آنچنانی یا هر گونه دیگر از آرزو اندیشی نیست. اندیشیدن درباب تصمیمی است که با سیاست های آموزشی برگزیده دولت گرفته می شود و وابسته به پیاده سازی این سیاست هاست در مدرسه،توسط آموزگاران،مدیران،سرایداران،آموزشگران و همه کسانی که در آموزش و پرورش رسمی با کودکان درگیرند. آن گونه که اپل می گوید "سیاست های دانش رسمی،سیاست های همسازی ها یا سازش هاست"  گروه های گوناگون و جنبش های اجتماعی در جامعه،در کشمکش اند تا منافع خودشان را نگه دارند و به آنها مشروعیت ببخشند،همچنین سهم شان را از قدرت افزایش دهند. در زمانه ی کنونی،هنگامی که برنامه سیاسی نولیبرال،بدون مخالفت انتقادی بسیار جدی،به سرتاسر زندگی اجتماعی بار شده است،دلبستگی های کمتر نیرومند،در واقع،به حساب آورده نمی شوند. مدیرگرایی و تجارت،سرمشق آموزش اند. همه ی ما شنیده ایم که بایستی میان مدرسه و بازار کار پیوند نزدیکی باشد و بایستی که سرمشق های آموزشی کارآموزی ای را گسترش دهیم که استخدام،رقابت،و یکپارچگی اجتماعی،نقشی بنیادین در آن بازی می کند. گفتنی است که دو هدف نخست(استخدام و رقابت) در آموزش و پرورش دست بالا را دارند و رقابت،آن گونه که پیش بینی می شد،محرومیت اجتماعی را تقویت می کند. سسیتم مدرسه، در معرض این خطر است که جایی در آن برای اختیار کودک نماند،بلکه جایگاه کسانی را نیرومند سازد که بر کودک و آموزش اش چیره اند تا شهروندانی فرمانبردار بار آورند که به پذیرش برنامه ی درسی ای تن می دهند که فرمانبری و محرومیت را روا می دارد.

 این مساله حتی پیچیده تر است اگر به این نکته توجه نماییم که آموزگاران و دانش آموزان در روابط آموزشی،پاره هایی برابر نیستند. دانش آموزان در مدرسه ی اجباری حضور می یابند،به زبان دیگر،آنها برای دریافت آموزشی که بزرگسالان دریافتنش را خوب ارزیابی کرده اند ناگزیر می شوند به مدرسه بروند؛آموزگاران چنین پنداشته می شوند که از دانش برخوردارند و هزینه هایشان تآمین می شود تا همه ی آن دانش را به کودکان به ارث دهند. از همان آغاز در کودکستان یا دبستان،کودکان درمی یابند که آنها تحت فشار اجتماعی و اخلاقی اند تا آموزش شان را جدی بگیرند و همه ی آنچه که به آنها آموخته می شود را یاد بگیرند،حتی هنگامی که چندان هم مایل به این کار نیستند؛و این رویکرد همیشگی است تا به سن ده سالگی می رسند. آموزگاران،مدیران،پدران  و مادران،و همه ی بزرگسالان،به گونه ای به کودکان می گویند که آنها از خود کودکان بهتر می دانند که چه کاری خوب است که آنها انجام دهند؛پس اگر کودکان می خواهند که انسان هایی نیک و شهروندانی شایسته باشند بایستی سفارش ها و راهنمایی های بزرگان را بپذیرند و از آنها پیروی کنند،حتی اگر چندان هم خوب سر از دستاوردهای فراوانی درنیاورند که به پاس سرسپردگی بی کم و کاست کنونی شان،در آینده ای دور به دست خواهند آورد.

 به عنوان پیامد همه ی این فشار ثابت روی کودکان،با این که ما پشتیبان آزاداندیشی،آزادی بیان و نوآوری هستیم و اینها را همچون پارمایه های بنیادین رشد انسانی و جامعه های دموکراتیک می دانیم،بیش از آنچه که بایسته است اندیشه ی پیرو،رضایت،همسانی،سرسپردگی و پذیرش اتوریته - در حالی که به آن انتقاد داریم- را پرورش می دهیم. پیاژه در دهه ی بیست،برای این رهیافت آموزشی،پشتیبانی نظری فراهم آورد،هنگامی که شرح داد که کودکان پیش از دوازده سالگی،فرمانبردار دیگری هستند. او نیز مانند ارسطو در بیش از دوهزار سال پیش،آزاد اندیشی و خردورزی را تا پس از دوازده سالگی،به پس راند. هدف خود پیاژه این بود که به کودکان کمک کند تا افرادی خودسامان و یاریگر باشند؛در واقع،یکی از تزهای بنیادین اش این بود که کودکان احساس اخلاقی عدالت گرای رفتارشان را در زمانی می پرورانند که با هم سن و سالانشان برخورد می کنند؛اما به نوعی،او درست از روشی خلاف این پشتیبانی کرد. در دهه های پسین،روانشناسان و آموزشگران اخلاقی،با انجام شمار چشمگیری از پژوهش ها،داده های بسنده ای در اختیار ما گذاشتند تا دریابیم که اندیشه ی دگر سالار کودکان،بیشتر،یک تحمیل است از بزرگسالان تا ویژگی پایه ای برای دوره ای خاص از رشد کودکان. اگر شما با کودکان،همچون افرادی دگرسالار و وابسته رفتار کنید،چه بسا آنها سربه راه و وابسته بار بیایند. شاید این دلیلی باشد که چرا دیویی،در همان دهه ی بیست،پای می فشرد که پیوند میان آموزش و پرورش و دموکراسی- و در بحث ما،حقوق بشر- چیزی نیست که باید بدیهی انگاشته شود. 

 اگر ما در مدرسه،جدی و راستین،به آموزش حقوق بشر روی آورده بودیم،ساخت شکنی آموزش واقعی و برنامه درسی رسمی را هم،جدی و راستین پذیرفته بودیم. ما با باسیل برنشتاین،دانستیم که آموزش اجباری،فرصت های برابر را برای همه فراهم نمی آورد،از آنجا که برنامه درسی به گونه ای خاص پایه ریزی شده،و به سود دانش آموزانی است که پیش زمینه های فرهنگی و اجتماعی شان با استاندارد هایی سازگارند که آموزگاران در ارزشیابی و برآورد فرآیند یادگیری کودکان به کارمی گیرند. به زیان کودکانی که با زبان طبقه های اجتماعی میانه و بالا سخن نمی گویند،تبعیضی کارساز وجود دارد. ما همچنین دریافتیم که دختران و پسران،تبعیض های جنسیتی را درونی می سازند،زیرا مدرسه،همان شرایط زن ستیزانه ای را بازمی آفریند که در جامعه اثرگذارند،بی آنکه مهم باشد که ما تا چه اندازه به دلبستگی خودمان به برابری جنسیتی پایبند بمانیم. و برای نمونه سوم،ما دانستیم که ما همواره،از کمک همیارانه و دوسویه به به و چه چه کرده ایم اما دانش آموزان مان را با کارهای فردی،ارزشیابی نموده ایم و نمره داده ایم،و در واقع ما بیشتر به رقابت میدان می دهیم و در چارچوب افسانه های اجتماعی بنیادی جامعه های نولیبرال،دست به شستشوی مغزی دانش آموزان می زنیم.

 همه ی این نمونه ها،و بسیار بیشتر،که می توان یادآوری کرد،نشان می دهند که کار بردبارانه ی ساخت شکنی،سنگ بنای آموزش حقوق بشر است. گام بایسته برای آموزگاران این است که با صدای این حقیقت از خواب بیدار شوند که -آنچنان هم که پیش بینی می شد- پایبند به حقوق بشر نیستند و رفتارهای بسیار گوناگونی را به نمایش می گذارند. مهم نیست که آنها اغلب پشتیبان آگاه یا خودخواسته ی این ارزش های ناسازگار با حقوق بشر نیستند. با این حال هم حتی،چیزی از این حقیقت کاسته نمی شود که ما آموزگاران،در برابر رفتاری که با دانش آموزان مان- در مدرسه هایی که ما مشغول به کاریم- می کنیم،بایستی پاسخگو به شمار رویم. کردارهای آموزشی خود ما از کاستی های رنج می برند،از سر این که ما در جامعه ای زندگی می کنیم که در پیوندهای اجتماعی چندگانه و اغلب ناهمساز گرفتار آمده ایم و قانون های پنهانش را پذیرفته ایم. گاهی ما از این پیمان های اجتماعی پیروی می کنیم تنها به این دلیل که می خواهیم قواعد بازی را رعایت کنیم،و با این هدف ما تن به قانون هایش می دهیم؛ما نمی خواهیم که از بازی بیرون گذاشته شویم چرا که از هر جهت،بدترین شرایط ممکن خواهد بود. گاهی دیگر،آنچنان رفتار می کنیم که از نظر اجتماعی از ما انتظار می رود،همان پذیرش هنجارهای اجتماعی سنتی بدون باریک اندیشی در ارزش اخلاقی شان. ما کارگران فنی هستیم که کارمان را محدود به پیروی از مقررات و پیمان هایی می کنیم که کارگزاران رسمی،رسانه های همگانی یا دیگر نهادهای اجتماعی در اختیارمان می گذارند. ما متخصصان سنجشگر و نوآور نیستیم که بر هدف ها و ابزارهای کردار آموزشی شان،نیک بیندیشند؛با این رو اگر خواستار به جد گرفتن آموزش حقوق بشریم،به ناگزیر بایستی رفتار خودسامان،سنجشگرانه و نوآورانه را گسترش دهیم،و در بازاندیشی همیشگی سنجشگرانه ی کردار خودمان و "سویه ی پنهان" سامانه ی آموزشی درگیر شویم.

آدرس متن انگلیسی :

http://www.ffst.hr/ENCYCLOPAEDIA/doku.php?id=human_rights_and_education

ادامه مطلب ...

رشدیه، پدر آموزش دبستانی در ایران

 

محمد رضا نیک نژاد/روزنامه آرمان،20/9/91

 در روز پنجم رمضان 1276ه.ق در خانه یک روحانی به‌نام ملا مهدی تبریزی در شهر تبریز،کودکی زاده شد. این کودک بعدها با نو آوری و پشتکار خویش اثرات شگرفی بر آموزش و روند رو به گسترش مدرنیته در ایران بر جای گذاشت. نام او را میرزا حسن نهادند که بعدها رشدیه خوانده شد. وضع آموزش در این دوره از الگو‌های جهانی بسیار دور بود. تنها نهادی کهدر کار آموزش کودکان بود،مکتبخانه‌ها بودند. بیشتر این مکتبخانه‌ها درجاهای ناجور مانند گذرگاه‌ها و اتاقک‌ها برگزار می‌شدند. در آنها رویه یکسانی برای آموزش وجود نداشت . کودکان از خرد سالی در اثر فشار خانواده ومعلم ناچار به خواندن کتاب‌های ادبیات کلاسیک مانند دیوان حافظ،گلستان و بوستان سعدی،جامع عباسی ... و روخوانی قرآن بودند. برخی معلم‌ها برای درکِ گفته‌های خود نیز با دشواری روبه‌رومی شدند. ابزار آنها افزون بر کتاب‌های گفته شده، چوب و فلک بود که با سنگدلی از آنها بهره می‌گرفتند. بنیاد آموزش بر آزار روحی وجسمی کودکان و دانسته‌های سطحی آنها استوار بود. مکتبخانه از نظر مالی مستقل از دولت بود و برای ادامه کار چشم به پیشکشهای خانواده‌ها داشت.چندگانگی در پرداخت،خود مایه نگاه چندگانه معلم به نوآموزان می‌گردید. بیشتر مکتب‌داران دارای اندیشه‌های واپسگرا بودند. افزون بر این،بیشترشان روابط خوبی با کارگزاران حکومت داشتند که از آنها گروهی پر نفوذ در پهنه اجتماع ساخته بود و کمتر کسی توان رویارویی با آنها را داشت. بالیدن میرزا حسن، همزمان بود با وروداندیشه‌های نوین به ایران. نخست پدرش او را به مکتبخانه فرستاد.در آنجا توانست توانایی وهوش خود را به معلم و شاگردان دیگر نشان دهد.فرزندش شمس‌الدین رشدیه می‌گوید ...رشدیه خلیفه(مبصر) کلاس شده بر همه شاگردان برتری یافت. شیخ مکتبخانه تا چه پایه سواد داشت خدا می‌داند،اما بسیار بی‌رحم بود وطفلان را می‌آزرد وبی محابا می‌زد. سپس شروع به آموزش‌های دینی نزد پدر کرد و در پانزده سالگی کار خود را با پیشنمازی یک مسجد آغاز نمود. بزودی با دیدن شرایط ویژه اجتماعی‌، سیاسی و اقتصادی کشور و مشاهده شکاف طبقاتی موجود درجامعه و با خواندن روزنامه‌های فارسی زبان بیرون از کشور مانند اختر،ثریا وحبل المتین وهمچنین شنیده‌هایش از وضع کشورهای دیگر در اندیشه دیگری افتاد. پیشنمازی را رها کرد و پس از به‌دست آوردن همراهی پدر در سال 1298 به بیروت رفت. در کانون آموزش آموزگاران که به‌دست فرانسوی‌ها اداره می‌شد و30 سال از راه‌اندازی آن می‌گذشت،نام نویسی نمود. پس از سه سال نخست به ترکیه رفت. در آنجا از کانون‌های آموزشی ترکیه بازدید کرد و سرانجام به ایران بازگشت. در این هنگام با کوله باری از دانش‌، تجربه و پشتکاری سترگ و ستودنی مبارزه خود را در دو جبهه آغاز کرد‌. جبهه نخست دربار قاجار و دستگاه خودکامه و پنجاه ساله ناصرالدین شاه بود. این دستگاه مانند هرحکومت خودکامه ی دیگر از آگاهی مردم هراسناک وبیمناک بود. بیشترین تلاش خود را برای نا آگاهی مردم به‌کار می‌گرفت. شاه در دوران فرمانروایی خویش تنها دارالفنون را تاب آورد. آن هم به‌خاطرنگهداشتن آبرو در برابر نگاه‌های تیز بین کشورهای دیگر. اگر چه گاه و بی‌گاه طلخک ویژه‌اش به همراه شماری از گماشتگان،به دارالفنون یورش می‌بردند و نوآموزان و آموزگاران را می‌آزردند. شاه نیز خرسندی خود را از این رخدادها پنهان نمی‌کرد. بار‌ها می‌گفت مردم ما باید آنچنان نا آگاه باشند که ندانند پاریس و بروکسل خوردنی ست یا پوشیدنی. محمد علی میرزا (شاه آینده) در تبریز پس ازشکایت مکتب‌داران، شتابان دبستان رشدیه را بست. در هنگام بر تخت نشستنِ مظفرالدین شاه،بخاطر بیماری،کهنسالی وسستی در تصمیم گیری، آزادی اندیشه و رفتار در میان اندیشمندان گسترش یافت. رشدیه نیز مانند دیگر اندیشمندان‌، آزادی رفتار بیشتری یافت. بیشترین پیشرفت‌های او درراه‌اندازی دبستان در این دوران بود. ناگفته نماند که نخستین دبستان به شیوه نوین در دوران ناصری گشایش یافت.جبهه دیگر، مکتبداران و واپسگرایان پشتیبان آنها بودند. بیشترین فشارها بر رشدیه از سوی این جبهه بود.این گروه کسانی بودند که از دست دادن پایگاه مردمی برایشان هراس آور بود. پیروان این جبهه‌، افرادی بودند که حتی با فعالیت آموزشگاه‌های دخترانه مخالف بودند. در بی‌حرمتی‌ای که یک بلژیکی در تبریز و در هنگام مستی به یک روحانی کرده بود، مکتبداران هنگامه را مناسب دیده و دبستان‌ها را نیز به موردهای اعتراض افزودند. یکی از آنها گفت: «در این شهر سه چیز نباید باشد، میخانه‌، مدرسه و مسیو پریم.» بیشترین فشارها بر رشدیه از سوی گروه دوم بود، اما او با راه‌اندازی دبستان‌های پرشمار در شهرهای تبریز، مشهد و تهران و بسته شدن پیاپی آنها، پا پس ننهاد و با پایمردی به کار خود ادامه داد. تا اینکه کسان دیگری نیز در این کار با او همراه شدند. با پشتیبانی مشروطه خواهان به ویژه آیت اله سید محمد طباطبایی از روش نوین آموزش، این شیوه به سرعت گسترش یافت و شمار این آموزشگاه‌ها در دوران مشروطه به 22 رسید.رشدیه پس از تلاش‌های فراوان به قم رفت و در آنجا نیز دبستانی راه‌اندازی کرد و تا پایان عمر به پیشه آموزگاری پرداخت. او می‌گفت «اگر معلمی در سر کلاس و در هنگام آموزش فوت کند،شهید محسوب شده وهیچ افتخاری بالاتر از این نمی‌باشد» یا وصیت کرده بود که آرامگاهش را در جایی قرار دهند تا شاگردان از روی آن گذشته و باعث آرامش روحش شوند. رشدیه در زمینه آموزشی دارای بیست وهفت جلد کتاب است،که بدایت التعلیم،کفایت التعلیم وصد درس و... شماری از آنها هستند. واپسین روزهای زندگی این بزرگمرد همزمان بود با رخدادهای دهه بیست. آشفتگی‌های این دوران بر زندگیاو نیز اثر گذاشت. مدت کوتاهی حقوقش پرداخت نشد،اما پس از پیگیری‌های برخی کارگزاران آموزش و پرورش دوباره برقرار گردید. او هراز گاهی برای دریافت حقوق به تهران می‌آمد. در واپسین آنها روزی در ایستگاه انتظار ورود اتوبوس را می‌کشد،که ناگهان بی‌پروایی راننده سبب افتادن رشدیه در جوی آب می‌شود. پس از چند روز بستری شدن در بیمارستان،روز نوزدهم آذرماه 1322، در نود و هفت سالگی بدرود زندگی گفت و در شهر قم به خاک سپرده شد. در طول زندگی‌اش هیچ نهاد آموزشی از تلاش‌های او قدردانی نکرد. خود نیز هیچگاه نخواست که از منافع به‌دست آمده از پیشگامی در مشروطه بهره‌ای ببرد.روحش شاد و یادش پاینده باد.

 

ادامه مطلب ...