متن زیر را از کتاب " آنچه با پول نمی توان خرید" نوشته مایکل سندل،برگردان حسن افشار،برگزیده و تایپ کرده ام. نویسنده در این بخش به خرده از گسترش تبلیغات تجارتی در مدرسه های آمریکا می پردازد. در مدرسه های کنونی ما البته،مسآله ی تبلیغات تجارتی بدین گستردگی مطرح نیست اما به گمانم بحث نویسنده،خیلی هم بی پیوند با ما نباشد :
« تجارتی شدن بی حساب مدارس از دو جنبه فساد آور است. اولا بیشتر مواد آموزشی که شرکت ها به مدارس می دهند سطحی و تحریف شده و یک جانبه است. "اتحادیه مصرف کنندگان" در آمریکا مطالعه ای را انجام داده که نشان می دهد – همانطور که انتظار می رود- تقریبا 80 درصد مطالب آموزشی شرکت ها،جهت گیری به نفع محصول یا دیدگاه شرکت حامی دارند. ولی حتی اگر کاملا منزه و عینی هم بودند،تبلغات تجارتی اصولا با هدف مدارس ناسازگار است. تبلیغات تجارتی انسان را تشویق به خواستن چیزها و برآوردن خواسته هایش می کند،در حالی که مدرسه می خواهد به انسان بیاموزد که نقادانه به خواسته هایش بیندیشد و آنها را مهار کند یا ارتقاء دهد. تبلیغات به دنبال ایجاد مصرف کننده است،مدرسه در پی تربیت شهروند.
اما به دانش آموزی که خیلی از دوران کودکی اش صرف آموزش برای زندگی در جامعه ای مصرف گرا می شود،آسان نمی توان یاد داد که شهروندی با تفکر انتقادی درباره ی جهان پیرامونش باشد. در زمانه ای که بسیاری از کودکان،مثل بیلبورد های متحرک،سراپا پوشیده از مارک و آرم و لوگو،به مدرسه می روند،کار مدرسه دشوارتر- و مهم تر- می شود که باید از فرهنگ عامه ای که غرقه در مصرف گرایی است اندکی فاصله بگیرد.
ولی تبلیغات از فاصله بیزار است. مرزهای بین محل های متفاوت را محو می کند و هر نقطه ای را جایی برای فروش می بیند. دفترچه یک همایش بازاریابی در مدارس می گوید " سیل درآمد را در مدارس جست و جو کنید! چه بچه کلاس اولی باشد که می خواهد سواد بیاموزد،چه نوجوانی که می خواهد اولین ماشین اش را بخرد،ما تضمین می کنیم که محصول شما و شرکت شما را در محیط سنتی کلاس درس به دانش آموزان معرفی کنیم."
موقعی که بازاریاب ها هجوم می آورند،مدرسه های به ستوه آمده از بحران مالی،افزایش مالیات ها،کاهش بودجه ها،و افزایش تعداد محصلان،چاره ای جز این نمی بینند که درها را به روی آنها باز کنند. ولی بیشتر،ما مردم مقصریم تا مدارس. در عوض این که بودجه عمومی برای آموزش فرزندانمان را افزایش بدهیم،وقت آنها و مغز آنها را به "برگرکینگ" و "ماونتین دی یو" می فروشیم.» (صفحه های 177 و 178)
امروز دوشنبه ، سی و یکم شهریور، روزنامه آرمان،همه مطالب صفحه ی 5 خود را به آموزش و پرورش اختصاص داده است. ضمن سپاس از مسئولان صفحه اجتماعی آرمان،دوستان علاقمند می توانند در آدرس زیر آنها را بخوانند :
اله
داد محمدی،دبیر زبان انگلیسی مدرسه مان بود. چندین سال همدیگر را می شناختیم و با
هم همکار بودیم. در ترجمه هایی که گهگاه انجام می دهم وقتی به جاهای سخت می رسیدم
از محمدی کمک می گرفتم. فکر می کنم نزدیک به 27 – 28 سالی پیشینه ی کاری داشت.
محمدی،انسانی اصیل و شریف بود. باسواد بود. رمان های زیادی هم خوانده بود و با دوستمان جناب مهدوی،درباره ی رمان های بزرگ دنیا یا داستان های گلشیری بحث های اندیشه برانگیزی در دفتر دبیرستان داشت.
یادش گرامی باد- گرچه هنوز مرگ او را باور ندارم.
مهدی بهلولی،تارنمای سخن معلم،30 شهریور 93
آموزگاری و آموزشگری را باید در میان پیشه های گیرا و باجاذبه دسته بندی کنیم یا میان پیشه های خسته کننده و ناگیرا؟ این که آموزگار،با آغاز هر سال،کمابیش،با درس های تکراری سال های گذشته و آموزش آنها درگیر می گردد؛ این که پیشه آموزگاری از نظر اقتصادی،پردرآمد نیست؛ این که در محیط مدرسه و تصمیم های آموزشی،آموزگار،نقش چندانی ندارد و تنها انجام دهنده ی فرمان های فرادستان آموزش و پرورش است؛ این که گهگاه و در کتاب های درسی باید چیزی را آموزش دهد که درست نمی داند و کمتر در نوشتن کتاب های درسی نقش دارد و کمتر می شود که یکی از نویسندگان کتاب های درسی باشد؛ همه و همه نشانه های این هستند که این پیشه را – دست کم در ایران کنونی- بدون جاذبه بدانیم. و راست هم این است که ارزیابی بسیاری از آموزگاران،همین است و در گفت و گوهایشان اینگونه بر زبان می رانند.
اما این،همه ی آن چیزی نیست که در دنیای آموزش می گذرد و می توان از آن سخن گفت. آموزشگری،چهره ی دیگری هم دارد. سر کلاس که می روی اگر خود اهل اندیشیدن باشی می توانی از اندیشه ها و اندیشیدن سخن بگویی، از اخلاق انسانی و دوست داشتن سخن بگویی،از کشف و دریافت معناهای نو حرف بزنی،و البته از همه ی اینها لذت ببری. می توانی- دست کم باید بکوشی که بتوانی- همه ی دشواری های زندگی ات را فراموش کنی و به آموزش و یادگیری بپردازی. باید بتوانی یاد بدهی و یاد بگیری. برق شادی در چشمان دانش آموزانت- گیریم در میان سی چهل دانش آموز کلاس شلوغ ات،تنها در چشمان دو سه نفری- پس از پی بردن به راه و روش حل مسآله ای،چیزی نیست که در بسیاری از پیشه های دیگر بتوانی بیازمایی؛خودش دنیایی است. آموزش،می تواند به زندگی تو و دانش آموزانت معنا ببخشد و تو احساس مفید بودن کنی. در این رو آموزشگری،پیشه ای زنده و گیراست.
پس به راستی آموزگاری،چگونه پیشه ای است؟ گیراست یا بدون جاذبه و خسته کننده؟ می توان گفت : بستگی دارد. بستگی به خودت دارد،بستگی به مدیر و مدرسه و کتاب درسی ات دارد. بستگی به ساختار آموزشی کشورت دارد. و بستگی به چیزهای زیاد دیگری دارد.
اما هم اکنون که به آغاز و گشایش مدرسه ها نزدیک می شویم،چه کنیم که به گفته ی فرادستان آموزش و پرورش،گشایش و آغاز مهری با شور و نشاط داشته باشیم؟ و به ویژه چه کنیم که آموزگاران با انرژی و باانگیزه ی بیشتری در کلاس های درس حاضر شوند؟ دست کم این است که در روز نخست مدرسه،مدیر،زمانی را با آموزگارانش سپری کند. به آنها خوشآمدی بگوید و با روی باز از آنها استقبال کند. بر نقش مهم آموزگاران در پرورش دانش آموزان تآکید نماید و همچون آموزگاری دیگر،و با اذعان به همه ی سختی های زندگی یک آموزگار این زمانه،بر نقش همکاری و فضای دوستانه مدرسه در پیشبرد آموزش و پرورش،دست بگذارد. مدیر باید روحیه همکاری داشته باشد و این را در همان روز نخست به نمایش بگذارد.
اما اینها برای همان روز یا روزهای نخست اند و به اصطلاح کوتاه- و شاید خیلی کوتاه- مدت. در بلند مدت چه باید کرد؟ روشن است که اگر آموزگاری با انگیزه می خواهیم نخستین شرط آن تآمین هزینه های زندگی اوست. به آموزگاران باید حقوقی فراخور یک زندگی آبرومندانه داد. آموزگار نباید احساس تبعیض نماید. باید احساس کند که فرادستان کشور،به راستی، دل نگران عدالت اند و به پیشه ی او،در عمل و نه در شعار و سخن،اهمیت می دهند. روز ی همکاری می گفت فرق میان فرزندان ما با فرزندان کارکنان فلان جا،چیست؟ چرا ما باید در خانه همیشه از حقوق ناچیز و بدبختی و نداری سخن بگوییم؟ چرا فرزندان ما نباید میوه های باکیفیت بخورند؟ رفته بود شماره تلفن همراه خودش را روی تخته سیاه نوشته بود و به بچه ها گفته بود اگر کلاس خصوصی می خواهید این شماره تلفن من است. به او گفتم این کار درستی نیست و شآن آموزگار را پایین می آورد. گفت برای من که فرزندم می گوید که معلمی هم شغل است که رفتی معلم شدی،سال هاست که شآن چندانی برجای نمانده است!
اما برای انگیزه بخشیدن به آموزگاران، مسآله تنها در حقوق کافی فراخور زندگی آبرومندانه خلاصه نمی شود. الفی کهن،یکی از اندیشه وران گستره ی روانشناسی و علوم اجتماعی،برای افزایش انگیزه های درونی، بر سه اصل محتوا،همکاری و اختیار تآکید می نماید. محتوا یعنی این که کار فرد،بی معنا،بی خود،و بی هدف نباشد. همکاری و اختیار هم که کمابیش روشن اند. آموزگار باید احساس کند کارش معنا دارد. کتاب درسی اش معنا و مفهوم دارد و با زندگی خودش و دانش آموزانش،در پیوند است. کتاب درسی اگر ساز خودش را بزند و واقعیت زندگی و آنچه در جامعه می گذرد ساز خود را،از معنا می افتد و آموزش آن برای آموزگار خسته کننده می شود. دانش آموز را هم از آموزش بیزار می کند. آموزگار باید خود را در نوشتن کتاب درسی،شریک بداند. چند سال پیش،در همایشی منطقه ای،یکی از نویسندگان یکی از کتاب های درسی شرکت کرده بود. آموزگاران ایرادهای جزیی و کلی بزرگی از بخشی از کتاب گرفتند که او به نگارش درآورده بود. سال بعد اما،تقریبا هیچ کدام از ایرادهای گرفته شده،تغییر نکرده بود.
سپهر آموزش،باید سپهر همکاری باشد، نه رقابت و مچ گیری. مدیری که تنها به دنبال نقطه ضعف آموزگار می گردد نمی تواند فضای آموزشی شایسته ای پدید آورد. یکی از کاستی های بزرگ طرح رتبه بندی معلمان که از دولت دهم آغاز شد و در این دولت هم از سوی فرادستان آموزش و پرورش پیگیری می شود،این است که بر رقابت میان آموزگاران استوار است. آموزش و پرورش همه جانبه،نه با رقابت بلکه با همکاری پیش می رود. برای بهسازی آموزش و پرورش و انگیزه بخشیدن به آموزگاران،باید - پس از بهبود وضع اقتصادی آنان – بر افزایش انگیزه های درونی شان تآکید نمود. باید کاری کرد که آموزگاران به پژوهش بر درس هایی که می دهند بپردازند( درس پژوهی) و نه برای افزایشی نسبی در حقوق خود،در مسابقه ی مدرک بالاتر گرفتن،شرکت کنند(مدرک گرایی)،آنگونه که در طرح رتبه بندی معلمان می بینیم.
اما بگذارید این یادداشت را کمی به صو.رت "نامعمول" به پایان برسانیم. در حال حاضر اگر فرادستان کنونی آموزش و پرورش به افزایش شور و نشاط مهر می اندیشند بهتر است دو کار فوری انجام دهند : یکی قرارداد بیمه طلایی فرهنگیان را بهبود بخشند و دست کم به حاالت سه چهار سال پیش درآورند،و یکی هم اضافه کار اردیبهشت و خرداد فرهنگیان را بدهند!
محمدرضا نیکنژاد،روزنامه شهروند،ص آخر،29 شهریور 93
انگار چندین روز خوابیده بودم و برخلاف همیشه که خسته میخوابیدم و خسته بیدار میشدم، از کرختی خبری نبود. سبکتر از همیشه راهی مدرسه شدم. زنگ نخست وارد کلاس شدم، دانشآموزان با هماهنگی و بیهمهمه از جا برخاستند. با خوشرویی اشاره به نشستن کردم. کف کلاس کمی زباله ریخته شده بود! گفتم «بچههای عزیزم چرا زباله میریزید؟ باور کنید زشته! فکر کنید خونه خودتونه. شما به سنی رسیدید که توانایی سامان دادن به زندگی خود و وضع جامعه رو دارید. این بیسامانی نه به کلاستون میخوره، نه شخصیتتون، بیاید با هم زبالهها رو جمع کنیم». گویا سخنانم کارگر افتاده بود. بچهها یکی - یکی از جا برخاستند و به پاکیزه کردن زیر میزها و نیمکتها پرداختند. خواستم کمک کنم، یکی – دو تا از آنها جلوام را گرفتند و با خواهش مرا به سوی صندلیم بردند. بسیار خوشحال و البته شگفتزده شده بودم. آن زنگ از چند تن پرسیدم و همه درس خوانده بودند و نمره خوب گرفتند. انگار آن روز، حالِ همه خوش بود. زنگهای دوم و سوم هم اینگونه سپری شد. دقیقههای پایانی زنگ سوم بود که معاون دبیرستان درِ کلاس را زد و گفت: «وزیر گفته که چون زنگ چهارم، معلمان و دانشآموزان خسته و گرسنهاند و کارایی این زنگ بسیار پایین است، مدرسه زودتر تعطیل میشود!» بچهها هورا کشیدند و من هم در دلم! در راه بازگشت به خانه، خیابانها پاکیزه بودند، در جویها از زبالهها و بطریهای رهاشده نوشابه و آب معدنی خبری نبود. از سطلهای زباله بوی بد نمیآمد و هیچکس ته سیگار و کاغذ مچالهاش را زمین نمیانداخت. گویی که سخنانم روی همه مردم شهر اثر کرده است! زودتر از همیشه به خانه رسیدم و پس از مدتها پسر ششسالهام را برای بازی به پارک بردم و همسر و پسر دیگرم نیز همراهمان شدند. برخلاف همیشه که شتابزده و بیحوصله به سخنان آنان گوش میدادم، با بردباری سخنان نشنیده آنها را شنیدم. هوا پاک و شفافتر از همیشه بود. درحال پیادهروی در گوشهای از پارک و نزدیک سطل زباله، کیسهای پلاستیکی روی زمین افتاده بود. برای شوخی و کمی خنده، آن را به سوی سطل شوت کردم! پایم سُر خورد و درد شدیدی در آن پیچید. به دیوار کنار تخت خواب خورده بود! صدای گوشخراش هشدار گوشیام نیز خبر از بیداری میداد. انگار چند دقیقه بیشتر نخوابیده بودم. سرم گیج میرفت و پایم درد میکرد و تنم کرخت بود. هوا گرگ و میش بود که از خانه بیرون زدم. جویها پر از زباله، بوی بد سطلها، همشهریانی دارای پتانسیل بالای بگو مگو، بچههای شلوغ و بیانگیزه و کفِ کلاسها پر از زباله و خستگی و بیحوصلگی و بدخلقی و... راستی گاهی خوابها چقدر شیریناند!
http://shahrvand-newspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=55&pageno=20
مهدی بهلولی،روزنامه اعتماد،29 شهریور 93
1. برابر آمار این روزهای مرکز آمار ایران،نرخ تورم در سال 93، پیرامون 20 تا 30 درصد است. دولت البته در تلاش است که این نرخ را تا پایان سال به زیر 20 درصد ببرد. از سویی در بند 125 قانون خدمات کشوری،به روشنی گفته شده که حقوق سالانه کارمندان دولت باید هر ساله "دست کم" به میزان تورم افزایش یابد. متآسفانه این قانون که از سال 86 به تصویب مجلس رسید و به دولت ابلاغ گردید در سال های گذشته،به درستی اجرا نگردید. یعنی در برخی از سال های گذشته،به ویژه در دولت های نهم و دهم،برای نمونه،میزان افزایش حقوق سالانه فرهنگیان کشور،کمتر از میزان تورم بود.
2. علی اصغر فانی،وزیر آموزش و پرورش،در روزهای گذشته،چندین بار در سخنرانی های گوناگون خود،با استناد به افزایش 26 درصدی بودجه آموزش و پرورش نسبت به سال پیش،این افزایش را نشان توجه ویژه دولت یازدهم به آموزش و پرورش دانسته است : " دولت تدبیر و امید نگاه ویژه ای به آموزش و پرورش دارند. امسال با اختصاص 21 هزار میلیارد تومان بودجه در سال جاری،میزان اعتبارات این وزارتخانه نسبت به سال گذشته بیش از 26 درصد افزایش پیدا کرده است. این جهش اعتبار درحالی رخ داده که رشد اعتبار اختصاص یافته به کل دستگاه های دیگر در کشور 11 درصد است و این نشان از اهمیت موضوع آموزش و پرورش در دولت تدبیر و امید است... 99 درصد از 21 هزار میلیارد تومان بودجه این وزارتخانه صرف پرداخت حقوق و مزایایی معلمان می شود و این میزان اختصاصی به این بخش نشان می دهد که در بدنه این سازمان در بحث مدیریت بودجه مشکل داریم."
3. برابر آنچه در بالا آمد می توان گفت که چون بودجه آموزش و پرورش،صرف حقوق فرهنگیان می شود،و تورم سالانه هم 20 تا 30 درصد است،و برابر قانون خدمات کشوری هم،حقوق باید برابر تورم افزایش یابد پس دولت یازدهم در سال 93،با افزایش 26 درصدی بودجه آموزش و پرورش،در حقیقت حقوق فرهنگیان را برابر تورم افزایش داده است. هم اکنون پرسش این است که آیا می توان این افزایش حقوق را نشانی از "نگاه ویژه" دولت یازدهم به آموزش و پرورش دانست؟ آیا به راستی می توان اجرای قانون را نگاه ویژه به شمار آورد؟ آیا به پیامدهای اجتماعی،فرهنگی و سیاسی این نگاه و نگرش اندیشیده ایم؟ آیا با این تعریف، دادن حق قانونی افراد و رعایت قانون از سوی دولت،سربسته،نوعی فراتر از وظیفه به شمار نمی آید که می تواند انجام پذیرد یا نپذیرد؟
4. روشن است که وزیر هر دولتی،به نوعی،پشتیبان تصمیم های آن دولت است و تلاش می کند کارها و اقدام های کوچک و بزرگ دولت،به ویژه،وزارت خانه تحت مدیریت خود را بازتاب دهد. اما در جامعه ی ما،که از دید این نگارنده،مانع بزرگ بهبود آموزش و پرورش،مانع فرهنگی بی توجهی به آموزش و پرورش است،این کار در آموزش و پرورش،بایستی با دقت و ظرافت بیشتری انجام شود. اگر از هر کدام از فرهنگیان ایران بپرسیم که تاکنون چند بار از نزدیکان خویش شنیده اند که حقوق فرهنگیان،با توجه به تعطیلی تابستان و نوروز و چه و چه،حتی اضافه ی آنها هم هست به احتمال زیاد پاسخ خواهند گفت بسیار! در چنین سپهر فرهنگی و اجتماعی،هنگامی که وزیر آموزش و پرورش،پیاپی بیان می دارد که بودجه دیگر دستگاه های دولتی 11 درصد افزایش یافته و بودجه آموزش و پرورش– و در واقع- حقوق فرهنگیان 26 درصد،آیا این خود نوعی دامن زدن به آن نگاه و نگرش فرهنگی نادرست نیست؟ و آیا هنگامی که از اینجا و آنجا می شنویم که از پیش از نوروز گذشته تاکنون،برخی از دستگاه های حکومتی،نزدیک به صد درصد افزایش حقوق داشته اند،این کار "معمولی" و نه "ویژه" دولت یازدهم در افزایش 26 درصدی حقوق فرهنگیان،نمی شود آش نخورده و دهان سوخته؟!
http://etemadnewspaper.ir/Released/93-06-29/93.htm#289885
مهدی بهلولی،روزنامه شهروند،ص آخر،25 شهریور 93
بالای سر همگی مان،تیغ تیزی دارد می چرخد. اگر از "اندازه" بالاتر روی،درد و برش کشنده ی آن را خواهی چشید. این را نباید از یاد برد. ستون این تیغ،البته بر فرهنگ ما استوار است. فرهنگی که چشم دیدن برتری دیگری را برای مان نگذاشته، یا دست کم سخت کم سو کرده. در ایران،بهتر است متولی و سرپرست ایده ات نباشی. ایده اگر نو،ارزنده،و بجا و به هنگام باشد آهسته- آهسته جای خود را باز می کند و ریشه می دواند. گاهی باید ایده را،سراسر،رها کنی و بروی. گاهی باید کمی هم در اندیشه ی آبیاری اش باشی. در هر دو رو،بهتر است از دور مراقبت کنی. نباید متولی اش گردی و سفت و سخت به هواداریش برخیزی. چه بسا زود سرت به تیغ بخورد و نابود شوی. شاید هم بشود گفت ایده ی بی سرپرست،بهتر و بیشتر و زودتر رشد می کند. از خود گذشتگی می خواهد اما نتیجه بخش است.
نمی دانم حکمت بود که داشت می گفت یا درسی از جامعه شناسی ایران. در هر رو،خیلی به دلم نشست. اما نمی خواستم سراسر تسلیم شوم و همه اش را بپذیرم. دارم سنجشگرانه اندیشی را تمرین می کنم. دارم شالوده شکنی اندیشه ها را می آزمایم و در برابر همه ی سخنان- هر چه هم که دلنشین و استوار بنماید و هر چه هم که گوینده اش معتبر باشد- دارم به ذهنم فشار می آورم تا راه نفوذ و نقد را بیابم. گفتم تیغ تیز فرهنگی بالای سرمان را می پذیرم اما خود همین ایده،که ایده ی نو و ارزنده را باید رها کنی و بروی را،محافظه کارانه می بینم. شاید تو رفتی و دیگران،ایده ی تو را دگر کردند. شاید از خاصیت انداختندش. شاید تنها ظاهری از آن برجای گذاشتند برای خالی نبودن عریضه،برای دکور.خودت اگر باشی،نمی گذاری. وانگهی ایده ی بجا و به هنگام،از دل درگیری برمی خیزد،یا دست کم در درگیری پرداخته می شود. کنش و انگاره،برهم کنش دارند. باید باشی و درگیر باشی تا سخن به هنگام و کارآمد زمانه را بگویی،و گرنه تنها خودت را تکرار می کنی.
سری تکان داد و گفت نه عزیزم،کار فرهنگی،از بنیاد،محافظه کارانه است. یعنی کار یک روز و دو روز نیست،آهسته و پیوسته باید رفت. کار فرهنگی،زمانبر است،شکیبایی می خواهد. درگیری هم دارد اما از جنس دیگری است،شیوه و شگرد آن هم فرق می کند،"اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست / رهروی باید، جهان سوزی،نه خامی بی غمی". گاهی اگر باشی و بایستی به روزمرگی می افتی. جهان کنونی هم،همبسته است. زیاد اینجا و آنجا ندارد و با خبر می شوی که چه دارد می گذرد. پس اگر ایده ای داری بنویس و بگو اما زیاد درگیر نشو. بگذار ایده ات بی سرپرست باشد.
مهدی بهلولی،روزنامه آرمان،20 شهریور 93
طرح مجتمع های آموزشی، طرحی است که از دولت دهم به یادگار مانده است. در ماده یکی این طرح می خوانیم : "مجتمع آموزشی و پرورشی به مجموعه ای از واحد های آموزشی دولتی همجوار (در این آیین نامه مدارس تابعه نامیده می شود) در یک منطقه با ناحیه آموزش و پرورش اطلاق می شود که به طور متوالی و پیوسته و با مدیریت واحد در تمام دوره های تحصیلی (ابتدایی، راهنمایی و متوسطه) و در یک جنسیت برابر مفاد این آیین نامه و سایر مقررات فعالیت می کند." در پیوند با این طرح،هم درمیان فرادستان آموزش و پرورش،و هم در میان فرهنگیان درگیر در سراسر کشور،اختلاف دیدگاه های بسیاری دیده می شود. برخی،سراسر،خواهان حذف آن هستند و برخی سخت از آن پشتیبانی می نمایند و کاستی های اندک آن را به پای اجرای نادرست می گذارند. برای دیدن نمونه ای از این اختلاف دیدگاه ها،کافی است به گفته های زیر بنگرید:
1. علی اصغر فانی،وزیر آموزش و پرورش،در مهر ماه سال گذشته و در یکی از نخستین موضع گیری های خود پس از گرفتن رآی اعتماد از مجلس : " مجتمع آموزشی یعنی قرار گرفتن چندین مدرسه زیر نظر یک مدرسه دیگر و این فکر یک اشکال اساسی و اصولی در مدیریت دارد، چرا که با اجرای این طرح، یک لایه جدید مدیریتی ایجاد شده است. در مجتمعهای آموزشی یک لایه جدید مدیریتی اضافه شده، در حالی که دنیا به سمت کاهش لایه مدیریتی میرود و اشکالی که مجتمعهای آموزشی دارند، برای اولیا که میخواهند مشارکت داشته باشند نیز مشکلاتی ایجاد کرده است. مطالعاتی انجام دادهایم و تحقیقات نشان داده که این طرح موفق نبوده، بنابراین به تدریج مجتمعها منحل و به حالت قبل بازخواهد گشت."
2. علی اصغر فانی،آذر ماه 92 : " مشکل عمده این مجتمع ها این است که رییس مدرسه ای که زیر نظر مجتمع قرار دارد باید با واسطه رییس مجتمع با رییس آموزش و پرورش مرتبط شود .احتمال دارد که لایه میانی مدیریتی آنها حذف شود تا روسای مدارس به نحو مستقیم با روسای آموزش و پرورش مرتبط شوند. از سوی دیگر تفاوت هایی بین مجتمع های شهری و روستایی دیده می شود که تمام این موارد نیز باید مورد بررسی قرار گیرد."
3. علی زرافشان،معاون آموزش متوسطه وزیر آموزش و پرورش،بهمن ماه 92: " مجتمعهای شهری و روستایی بر اساس مصوبه شورای عالی آموزش و پرورش تاسیس شدهاند و در حال حاضر پژوهشگاه تعلیم و تربیت، مطالعهای را در این خصوص در دست انجام دارد که تا پایان اسفند ماه نتیجه این تحقیق مشخص خواهد شد. با توجه به تاکید وزیر آموزش و پرورش مبنی بر تحقیق محور بودن برنامهها، مقرر شده اقداماتی که در آموزش و پرورش صورت میگیرد، بر اساس کار کارشناسی و مبتنی بر پژوهش باشد. بر همین اساس منتظر نتایج تحقیق پژوهشگاه تعلیم و تربیت هستیم تا درباره ادامه و یا توقف فعالیت مجتمعها تصمیمگیری کنیم. ممکن است راهحل واحدی برای مجتمعها اتخاذ نشود به این معنا که مجتمعهای روستایی منحل شده و مجتمعهای شهری به فعالیت خود ادامه دهند و یا عکس این برنامه اتفاق بیفتد، لذا باید منتظر نتیجه پژوهش مربوطه بمانیم. "
4. مهدی نوید ادهم،دبیر کل شورای عالی آموزش و پرورش، 22 مرداد 93 : " تأسیس مجتمعهای آموزشی و تربیتی یکی از راهکارهای ۱۳۱ گانه سند تحول بنیادین آموزش و پرورش است که به منظور فراهم آوردن زمینه تحقق اهداف سند به ویژه اهداف تربیتی طراحی شده است... تأسیس مجتمعهای آموزشی و پرورشی به عنوان یک قانون لازمالاجرا شناخته میشود."
اما در میان خود فرهنگیان هم نمی توان یک دیدگاه واحد را دید و آنگونه که در بالا آوردیم برخی طرح مجتمع های آموزشی را ناکارآمد می دانند که تنها به شمار پست های آموزشی افزوده است و برخی آن را طرحی کارآمد ارزیابی می نمایند که به ویژه در منطقه های روستایی،بر نظارت کار آموزگاران افزوده است. گرچه برابر گفته ی ناصر زرافشان،قرار بود که تا پایان سال 92 جمع بندی وزارت خانه ی آموزش و پرورش اعلام شود اما گویا هنوز هم سرنوشت این طرح روشن نیست. این نگارنده بر این باورم که طرح مجتمع آموزشی،بیشتر طرحی است که همانند طرح 3-3-6 دگرگونی های شکلی و ساختاری را دنبال می کند. ریشه های ناکارآمدی و بی کیفیت بودن آموزش و پرورش ایران،با دگرگونی های ظاهری،از میان نمی روند و بیش از شکل و ساختار،بایستی به بهبود شرایط آموزشی و افزایش انگیزه های درونی آموزگاران پرداخت.
http://www.armandaily.ir/?NPN_Id=690&pageno=5
محمدرضا نیکنژاد،روزنامه شهروند،20 شهریور 93
رئیس مرکز تحقیقات ایدز با بیان اینکه متاسفانه به علت عدم آگاهی جوانان، HIV/AIDS از طریق تماس جنسی محافظت نشده به سرعت رو به افزایش است، گفت: آموزش مداوم و شفاف به جوانان و آموزش مهارتهای زندگی به دانشآموزان از مهمترین وظایف مسئولان بهداشتی،مؤلفان کتب درسی، مسئولان فرهنگی و اجتماعی و از همه مهمتر رسانه ملی است. دکتر مینو محرز افزود: «تماس جنسی با فرد آلوده، استفاده از سرنگ مشترک بهویژه در معتادان و انتقال از مادر آلوده به نوزاد ازجمله راههای انتقال HIV/AIDS است.» (روزنامه شهروند ١٨ شهریور) کارشناسان با نگرش علمی- تجربی بیش از دو دهه درگیری با ایدز، یگانه روش مبارزه با این بیماری را بالا بردن آگاهی شهروندان میدانند. آمارها نشان میدهند که ١/٤٦درصد از بیماران در بازه سنی ٢٥ تا ٣٥سالاند. با به شمار آوردن ٥ تا ١٠سال دوره نهفته بیماری، جایگاهِ پیشگیری از راه آموزش و آگاهسازی نوجوانان و جوانان از اهمیت بالایی برخوردار میشود. آموزش این گروه سنی، در خانواده و مدرسه انجامپذیر است. اما بیشتر خانوادهها، چندان با این بیماری یا آشنا نیستند و یا آغازِ گفتوگو درباره راههای انتقال بیماری، آنها را به لکنت زبان میاندازد. از این رو در بیشتر کشورها، وظیفه آشناسازی نوجوانان با رفتارهای پرخطر آمیزشی برعهده آموزش و پرورش است. اما پرسش اینجاست که رویکرد ساختار آموزشی ما به چنین آموزههایی چگونه است؟ گفتوگو درباره رشد جسمی- جنسی همواره چه برای برنامهریزان و چه برای آموزگاران دشوار بوده است. این دشواریها، سن نوآموزان، چگونگی طرح رفتارهای بلوغ در کلاس و هراس از آشنایی زودهنگام آنها را دربرمیگیرد. بخشی از این ترس به واکنش پدر و مادرها بر میگردد. اما همه میدانیم که سن آشنایی بیشتر نوجوانان با رفتارهای آمیزشی، سالهای پایانی دوره دبستان و نخستین سالهای دوره راهنمایی است. تاکنون در آموزش وپرورش برنامه فراگیری برای آشنایی نوجوانان با بیماری وجود نداشته و تنها به چسباندن چند بروشور و نمایه دیواری بسنده شده است. اما دو - سهسال پیش و با ترس از فراگیری ایدز، برنامهریزان آموزشی بر آن شدند که برای آشناسازی نوجوانان با این بیماری، گفتوگو درباره آن را وارد کتابهای درسی کنند. از این رو آشنایی با ایدز در کتاب «علوم زیستی و بهداشت» سال نخست دبیرستان وارد شد. فصل پایانی کتاب با عنوان «سلامتی و بیماری» به برخی از بیماریهای ویروسی، واگیردار یا اجتماعی پرداخته است. فصل، نزدیک بیست صفحه و بخش ایدز آن پنج صفحه را دربرمیگیرد. نخستین ضربه به آموزش برای مبارزه با ایدز در آغازِ همین بخش است. بخش با جمله «طرح سوال از مبحث ایدز در آزمونهای پایانی مجاز نیست! آغاز میشود. همه میدانیم که آوردن این جمله در آغاز یک عنوان درسی چه معنایی دارد. این جمله انگیزه یادگیری در دانشآموزان برای آموختن درونمایههای آنرا از میان برده و آموزش دهنده را از شرِ آموزش یک بحث دردسرآور، آسوده میکند. اما چیزی که بر نگرانی از بیاثری این بخش دامن میزند آن است که در آن هیچ اشارهای به راههای پیشگیری از ایدز نکرده است. آشنایی با ویروس ایدز و راههای آلودگی به آن و... پسندیده است، اما تاهنگامی که راههای پیشگیری از آن بیان نشده باشد، دانشآموزان بهرهای از آن نمیبرند. از دیگر دشواریهای برنامههای آشنایی دانشآموزان با ایدز، روش آموزش آنهاست. آموزشهای بهداشتی، اخلاقی و اجتماعی، روشهای آموزش سنتی را برنمیتابند. اینکه آموزگار جلو کلاس بنشیند یا راه برود و دانشآموزان مانند تندیسهایی زنده، چشم به دهان او بدوزند، سالهاست که از ساختارهای آموزشی پیشرفته کنار گذاشته شده است. بهویژه آنکه با این روش بخواهیم یکی از دشواریهای جهان کنونی را به دانشآموزان بیاموزانیم. این آموزشها نیازمند کلاسهای حلقهای، گفتگوی آزاد، انشاء، پژوهش دانشآموزی و ارایه آن به دیگر دانشآموزان و نمایشنامه و بازی... است. بیگمان کلاسهای شلوغ و آشفته با دانشآموزان گریزان از آموزش و با انگیزه فراوان برای شنیدن «رازهای مگو» از دهان آموزگار و... نمیتواند آموزشی کارا را در پی داشته باشد. اما چه باید کرد؟ آموزش و پرورش در یک همراهی جهانی باید روشهای آشنایی با رشد جسمی- جنسی و پیشگیری از ایدز را در برنامههای درسی خود گنجانده و برای آن کتاب و زنگ ویژهای در هفته پیشبینی نماید. کلاسهای آشنایی آموزگاران با این بیماری را برگزار و چگونگی آموزشِ پیشگیری از آن را به آنها بیاموزاند. همچنین دانشآموزانی را آموزش داده تا بتوانند این درونمایه را به روشهای گوناگون مانند سخنرانی، نمایش، بازی و... به دوستان خویش آموزش دهند. انجام کارهایی مانند گسترش طرحهای سازمانی و ساختاری - مانند یک معاونت برای پیشگیری از این بیماری، فراهم کردن زمینه مورد نیاز برای آموزشِ پدرومادرها و توجیه آنها بخاطر آموزش مسائل جنسی به فرزندانشان و آشنایی آنها با رشد روحی و جسمی فرزندان، آگاهی از روشهای پیشگیری و درمان و همچنین برخورد با بیماران، درگیر نمودن دانشآموزان با راههای کامجویی دیگر مانند ورزش و هنرهایی مانند موسیقی، نقاشی و نمایش و... میتواند در این زمینه سودمند افتد.
http://shahrvand-newspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=48&pageno=16
آزادی محمد داوری ، آموزگار و عضو سازمان معلمان ایران را شادباش می گویم.
داوری،از سال 88 تاکنون در زندان بود.