تجدید شوید هنرستانی می شوید
گزارش از : الناز محمدی
روزنامه بهار، 18/2/92
این روزها شایعهای بین معلمان و دانشآموزان دبیرستانی دهانبهدهان میچرخد؛ شایعهای که باز هم به تصمیمات مسئولان وزارت آموزشوپرورش بازمیگردد. تصمیماتی که مانند بیشتر اتفاقاتی که در چهارسال گذشته افتاده، یک سرش بازمیگردد به وزیر، حمیدرضا حاجیبابایی.
داستان این بار داستان یک بخشنامه است؛ بخشنامهای که گفته میشود از اول سال تحصیلی92 -91 به مدیران دبیرستانها ابلاغ شده است و حالا، به فاصله یکماه مانده به تمامشدن سال تحصیلی، تازه دانشآموزان و معلمان دبیرستانها از آن باخبر شدهاند. خبر از بین همین معلمها درز کرده؛ معلمهایی که میگویند بهتازگی در جریان بخشنامهای قرار گرفتهاند که در آن آمده است اگر دانشآموزان اول دبیرستانی در امتحانات خرداد یک مورد تجدیدی هم بیاورند، نمیتوانند هیچیک از رشتههای نظری را برای ادامه تحصیل انتخاب کنند و باید درسشان را در هنرستانهای فنیوحرفهای و کارودانش ادامه دهند. خبر را اول از همه دیروز «ایلنا» روی خروجیاش گذاشت؛ مهدی بهلولی که معلم و کارشناس آموزشی است این خبر را داده: «آموزشوپرورش با ابلاغ آییننامه و برگزاری جلسه توجیهی به مدیران مدارس اعلام کرده است که دانشآموزان اول دبیرستانی که در خرداد امسال حتی یک نمره تجدیدی بیاورند حق انتخاب در رشتههای نظری، یعنی ریاضی و فیزیک، علوم تجربی و علوم انسانی، را در سال تحصیلی آینده ندارند و باید در هنرستان کارودانش و فنیوحرفهای به ادامه تحصیل بپردازند. این آییننامه اوایل سال تحصیلی به مدارس ابلاغ شده است، اما تا جایی که من اطلاع دارم و در منطقه ما هم همینگونه است مدیران هفته گذشته به معلمان این موضوع را اعلام کردهاند؛ البته دانشآموزان و خانوادههای آنها و خیلی از معلمان از این اقدام وزارت آموزشوپرورش بیاطلاع هستند.»این بخشنامه بعد از آن به مدارس ابلاغ شده است که همین چندوقت پیش وزیر آموزشوپرورش از قصد این وزارتخانه برای متمایلکردن 70درصد دانشآموزان به ورود به هنرستانها خبر داد و حالا معلمان مدرسهها میگویند که یک بخشنامه قرار است جلوی ورود تجدیدیها را به رشتههای نظری بگیرد. حاجیبابایی در حالی این حرف را زده است که براساس برنامه پنجم توسعه ۵۰درصد از دانشآموزان باید تا آخر سال ۹۴ به هنرستانهای فنیوحرفهای و کارودانش هدایت شوند و این در حالی است که تاکنون ۴۵درصد از دانشآموزان به هنرستانها هدایت شدهاند؛ موضوعی که کارشناسان آموزشی میگویند بههمین دلیل است که وزیر میخواهد برای پرکردن پنجدرصد باقیمانده، چنین بخشنامههایی را در مدارس اجرا کند. این اولینبار نیست که پایه اول دبیرستان مدارس خبرساز میشود. اینطور که پیداست برنامههای مسئولان آموزشوپرورش برای اول دبیرستانیها سر دراز دارد؛ فروردین سال گذشته بود که معاون دفتر آموزش متوسطه وزارت آموزشوپرورش از تصمیم شورایعالی آموزشوپرورش برای حذفکردن مردودی از پایه اول دبیرستان خبر داد. این شورا بعد از آن سال گذشته این تصمیم را گرفت که براساس آمارهای رسمی وزارت آموزشوپرورش، یکمیلیون و 50هزار دانشآموز متوسطه در کل کشور وجود دارد که از این تعداد ۲۰درصد مردودیاند و مسئولان آموزشوپرورش برای کمکردن این تعداد تصمیم گرفتند مردودی را از پایه اول دبیرستان که تعداد بسیاری از مردودیها را تشکیل میدهد، حذف کنند. براساس این آییننامه شورایعالی آموزشوپرورش دانشآموزان تجدیدی در امتحانات خرداد اول متوسطه ابتدا در تابستان دورههای آموزشی را میگذرانند و در شهریور امتحان خواهند داد. اگر این دانشآموزان در شهریور موفق به کسب نمره قبولی نشوند، امتحانات جبرانی در مهر فرصت دیگری در اختیارشان خواهد گذاشت. دانشآموزانی که در مهر هم نتوانند قبولی را بهدست بیاوردند، به دورههای کارودانش معرفی میشوند؛ موضوعی که اینطور که پیداست در بخشنامه دیگری هم دارد دنبال میشود. رسول پاپایی، دبیر یکی از دبیرستانهای تهران و کارشناس آموزشی، در گفتوگو با «بهار» میگوید که خودش این بخشنامه را ندیده ولی از همکاران و مدیر یکی از هنرستانهای تهران شنیده است که این بخشنامه از مهرماه در اختیار مدیران مدارس بوده است و آنها هم آن را فقط به مشاوران آموزشی نشان دادهاند: «در قالب این بخشنامه به مشاوران گفته شده است که دانشآموزان را به سمت هنرستانها متمایل کنند، بدون آنکه دانشآموزان و اولیا متوجه این موضوع بشوند. معتقدم در این سالها معمول شده که وزیر حرفی را بزند و بعد برای اینکه آن حرف به تحقق بپیوندد، برای آن بخشنامهها و آییننامههایی در نظر میگیرند و این یک انحراف بزرگ از سند تحول در آموزشوپرورش است. با بخشنامههای اجباری و محرمانه نمیشود کار آموزشوپرورش را پیش برد. مسئولان مدارس باید با دانشآموزان شفاف باشند و خوبیها و مضرات رشتهها را به آن بگویند تا خودشان انتخاب کنند، نه اینکه از قبل برای آنها این موضوع را تعیین کنند.» جبار کوچینژاد، عضو کمیسیون آموزش مجلس، در گفتوگو با «بهار» با اینکه میگوید از وجود چنین بخشنامهای بیخبر است ولی معتقد است اگر چنین بخشنامهای وجود داشته باشد، باید آن را از وزیر پیگیری کرد: «طبق قانون دانشآموزانی که معدل آنها از 12 به بالا باشد میتوانند در رشتههای نظری انتخاب رشته کنند و بنابراین موضوعی که در این بخشنامه آمده، غیرقانونی است.» این عضو کمیسیون آموزش مجلس میگوید که دلیل تمایل کم دانشآموزان به هنرستانها، کمبود امکانات است: «امکانات هنرستانها به هیچوجه پاسخگو نیست و اگر وزیر میخواهد تعداد دانشآموزان را در هنرستانها زیاد کند باید شرایط آن را فراهم کند و بههرحال آموزشوپرورش حق هیچگونه اجباری به دانشآموزان را ندارد.» اما سلطانی، کارشناس سابق کارودانش اداره کل آموزشوپرورش استان البرز، به «بهار» میگوید که با مسئولان وزارت حرف زده است و بنابراین وجود این بخشنامه را تکذیب میکند ولی میگوید اگر چنین بخشنامهای وجود داشته باشد، از آن استقبال میکند: «معتقدم چرا همه دانشآموزان باید در رشتههای نظری تحصیل کنند؟ مثلا چرا رانندههای تاکسی ایران نباید در رشتههای فنی مانند حملونقل آموزش دیده باشند تا حوادثی مانند سوختن 15نفر در یک تصادف در اهواز اتفاق نیفتد. ما در حال حاضر 300رشته کارودانش و 45رشته فنی و حرفهای داریم ولی 45درصد دانشآموزان در آنها تحصیل میکنند و این اتفاق خوبی نیست.»علی عباسپور تهرانی، رییس سابق کمیسیون آموزش مجلس، هم در گفتوگو با «بهار» میگوید اگر وزارت آموزشوپرورش چنین بخشنامهای را ابلاغ کرده باشد، جای تاسف است: «اولا هر ابلاغی باید قبل از شروع سال تحصیلی باشد تا دانشآموزان و اولیایشان باخبر باشند و بدانند که قرار است چه بر سر سرنوشتشان بیاید و تلاش خودشان را بکنند که مثلا اگر دوست دارند در رشتههای نظری تحصیل کنند، در هیچ درسی تجدید نشوند. ثانیا اینکه این یک موضوع ثابت شده است که دانشآموزان مقطع اول دبیرستان در ایران بهدلیل مطالب درسی و بحرانهای دوران نوجوانی افت تحصیلی بسیاری دارند و اگر قرار باشد تعدادی از آنها را بهزور به هنرستانها بفرستیم، این بحران و افت تحصیلی بیشتر میشود، نه کمتر.» عباسپور معتقد است که وزارت آموزشوپرورش باید با عنایت بیشتر به هنرستانها، فراهمکردن امکانات و فضاهای آموزشی مناسب و مکانیسمهای تشویقی، دانشآموزان را به تحصیل در رشتههای فنیوحرفهای و کارودانش تشویق کند، نه مکانیسمهای اجباری.
http://www.baharnewspaper.com/Page/Paper/92/02/18/14
ادامه مطلب ...
داریوش آشوری
[این یادبودنامه در مجلهیِ بخارا، تهران، شمارهیِ ٩١ بهمن و اسفندِ ١٣٩١ نشر شده است.]
برخوردِ من با سیروس یک پیشامد بود، در یک ساندویچفروشی در نزدیکی میدان بهارستان در روزی از روزهای سال ١٣۴٦ یا ۴٧.
او،پس از بازگشت از فرنگ، بهتازگی در سازمان برنامه، که یک دستگاه دولتی بود، استخدام شده
بود و من هم دو-سه سالی بود که آن جا کار میکردم. او با یکی از دوستانِ دورانِ دانشجوییِ من در دانشکدهی حقوق، که همکارِ او بود، برای ناهار به آن جا آمده بود. آن دوست ما را به هم معرفی کرد. همان چند دقیقهای که با هم بودیم سرآغاز دوستیِ پایداری شد که تا همین روزها، تا پایان عمر او، دوام داشت. سیروس با نام من آشنا بود و همان جا گفت که مقالهی مرا در نقدِ کتابِ غربزدگیِ آل احمد خوانده است. و بعدها هم گفت که یکی از دانشجویانِ ایرانی در اتریش، که همکلاسیِ من بود در کلاس ششم ادبی دبیرستان دارالفنون و همدورهی او در اتریش، با او در بارهی من حرف زده بوده است.
همان جا رابطهای میان ما گره خورد که انس و دوستی پایدار دنبالهی آن بود. این مرد جذاب با قامتِ بلند و چهرهی زیبا و لبخندِ پر از مهربانی و کلامِ پرظرافت، که حکایت از هوشمندی بسیار-اش داشت، در دلربایی از همه، از کودک و نوجوان و مرد و زن، و در دوستیابی و پایدار نگاه داشتنِ دوستیها هنری تمام داشت. من هم، مانندِ بسیاری از کسانی که او را شناخته اند، در همان برخوردِ اول او را بسیار دلپذیر یافتم.
سیروس همان بعد از ظهر به اطاق من در اداره آمد و در پایان روز اداری با هم به گشت-و-گذار خیابانی رفتیم، شاید هم به خانهی او. و این گونه بود که بهزودی میانِ همسران ما، مهری و بهجت، هم دوستی نزدیکِ پایداری پا گرفت که بیش از چهل و پنج سال است که ادامه دارد. این رابطهی دوستی میانِ فرزندانِ ما هم برقرار است.
از آن پس شبهای ما هم بیشتر با هم میگذشت. سیروس با هنر مهرورزی و دوستی، و همچنین گشادهدستی و مهماننوازیِ ویژهاش، محورِ جمعِ دوستانهای بود که بر گردِ او، و بیشتر در خانهی او، جمع بودند. دو-سه سالی بعد بخش معاونت برنامهریزی سازمانِ برنامه گسترش یافت و به چندین مدیریت بخشبندی شد. سیروس رئیسِ یکی از این مدیریتها شد و سه تن از دوستاناش، جمشید ارجمند، باقر پرهام، و مرا هم در آن جا زیرِ پر-و-بالِ خود گرفت. من اهلِ کارِ اداری نبودم و دوست داشتم حقوق دولتی را برای گذرانِ زندگی بگیرم اما به کتابخوانی و پژوهندگی و نویسندگیِ خود بپردازم. ازاینرو، سیروس بهترین رئیسی بود که من میتوانستم داشته باشم. به ما سه تن پستِ رئیس گروه در آن دفتر داده بود. و من که کارِ اداری را جدی نمیگرفتم و به آن میخندیدم، به خودمان عنوانِ «گروهبان» داده بودم و به سیروس هم بهشوخی میگفتیم «سرگروهبان». حالا دیگر هم روزهای من با سیروس میگدشت و هم بیشتر شبها. در حقیقت، یارِ غارِ هم بودیم و محرمِ اسرارِ هم.
اما در برخی کارها با من مشورت میکرد و برایِ برخی کارها، از جمله ویرایشِ متنها، او را یاری میکردم. در این دوران شاهدِ توانمندیِ بسیارِ او در کارِ مدیریت نیز بودم. یکی از پروژههایی که به ابتکار و مدیریتِ او به انجام رسید، ترجمه و انتشارِ گزارشهایی بود که در همان اوایلِ سالهایِ دههیِ هفتادِ میلادی از سویِ نهادی به نامِ «کلوبِ رُم» منتشر شده بود. گزارشها تحلیلهایِ کارشناسانهای بود در بارهیِ آیندهنگریِ توسعهیِ اقتصادی در سطحِ جهانی همراه با نگرانی در بارهیِ آثارِ انسانی و زیستمحیطیِ آن. سیروس که مسئولِ «دفترِ روشهایِ برنامهریزی» بود، برایِ آن که این نظرهایِ سنجیدهیِ کارشناسانِ برجستهیِ بینالمللی بازتابی در سیاستهایِ برنامهریزیِ اقتصادی در ایران پیدا کند، بر آن شد که پروژهیِ ترجمهیِ آنها را هرچه زودتر، به صورتِ ضربتی، انجام دهد. متن به زبانِ فرانسه بود. سیروس برایِ این کار گروهی از دوستانی را که زبانِ فرانسه میدانستند-- حسینِ ملک، جمشیدِ ارجمند، باقر پرهام، و منوجهر هزارخانی-- و مرا به عنوانِ ویراستار، سه-چهار شبانهروز در خانهی خود جمع کرد و ناهار و شام داد. به این ترتیب، کارِ ترجمه و ویرایشِ آن بهتندی به پایان رسید و به دستِ ماشیننویسها سپرده شد و بهزودی برای پخش در سازمانِ برنامه آماده شد. اما، آن جا گوشِ کسی به این حرفها بدهکار نبود. زیرا سیاستهایِ توسعهیِ اقتصادی و بودجههای آن همه با نظر و دستورِ شاهانه برنهاده میشد و هیچ کس حقِ «فضولی» در آن مسائل را نداشت.
سیروس در عالم دوستی بهراستی سنگِ تمام میگذاشت و با تمام وجود از دوستاناش غیرتمندانه پشتیبانی میکرد. من و بچههایام از یاریهای همدلانهی او بسیار برخوردار شده ایم. دوستانِ دیگر هم. او با آن هنری که در برقراری رابطه با آدمها داشت، با فرزندانِ من از همان کودکیِ آنان تا پایان عمرِ خویش چنان رابطهیِ پرمهرِ «عمویانه«ای برقرار کرده بود که مرگِ او برایِ آنان یکی از دردناکترین رویدادهایِ زندگیشان بود. سیروس تواناییها و هنرهای گوناگون داشت، ولی میتوانم بگویم که هنرِ دوستیابی و دوستنوازیاش از هنرهای دیگر-اش برتر بود. در همین شهرِ کرتی (Créteil)، فرانسه، در کافهای که پایینِ خانهی او پاتوقِ او بود، بی آن که زبانِ فرانسهیِ چندانی بداند، با دو-سه تن از آدمهای ولگردِ محل چنان رابطهی دوستانهای برقرار کرده بود که برایاش هدیههای دوستانه میآوردند و در مراسمِ خاکسپاریِ او هم آمده بودند. شاهد بودم که در این سالهای زندگی در فرنگ با تلفن رابطهی خود را با دوستان بسیاری از ایران و اتریش و جاهای دیگر نگاه داشته بود. جاذبهی شخصیت سیروس و زبانِ گرمِ پر از مهر و ظرافتاش نمیگذاشت که رابطهها کهنه شوند و رنگ ببازند. افزون بر قد-و-بالای بلندِ خوشتراش و چهرهیِ دلپذیر، شخصیّتِ فرّهمند (کاریزماتیک) او هم جاذبهیِ بسیار داشت.
سالهایِ اوجِ جوانیِ ما که با هم میگذشت، سالهای زمینهساز انقلاب و شورِ انقلابی هم بود.
ما از نسلی بودیم که در نوجوانی یا در جوانی سرکوبِ کودتای ٢٨ مرداد و سالهای پس از آن را
زیسته بودیم و اگرچه نانمان از دستگاهِ اداریِ نظامِ شاهنشاهی میرسید، هیچگاه با آن یکدل نبودیم. سیروس یکی از همین نسل با چنین ذهنیتِ سیاسی بود. در سالهایِ دانشجویی هم در کنفدراسیونِ دانشجویانِ ایرانی در اروپا بر ضد رژیم شاه کوشا بود.
با درگیری انقلاب سیروس و خیلِ دوستانِ او نیز در صفِ انقلاب و در تظاهراتِ آن بودند. سیروس به عنوانِ مدیری توانا، با آرمانخواهیِ ملیاش میخواست که به خدمتِ دولتِ انقلاب دراید و در دورانِ نخستوزیری مهندس بازرگان و ریاستِ عزتاللهِ سحابی بر سازمانِ برنامه و تا چندی پس از آن در کارِ برنامهریزیِ اقتصادی با رژیمِ تازه همکاریِ صمیمانه داشت. اما او نیز قربانیِ آن شبحِ «انقلابیِ» سیاهی شد که برای در چنگ گرفتن تمامی قدرت آرام-آرام پیش میخزید و بر همهچیز و همهجا چنگ میانداخت و هر کسی را که «خودی» نمیشناخت از سرِ راه برمیداشت.
در پاییز سال ١٣٦٠، درست در روزی که دختر او، یاسمن، به دنیا آمد، شبانگاه به خانهاش ریختند و او را دستگیر کردند. ششماهی که در زندانهای اوین و «کمیتهی مشترک» با تجربههای هولناک بر او گذشت، یکی آثار-اش بیماریِ قلبی پس از آزادی بود. سیروس ذهنی باریکبین و پیشبین داشت و چشماندازِ آینده برایاش نگرانکننده بود. با آن که دوری بهویژه از آن کودکِ دلبند، یعنی دختر-اش، برای او سخت بود، همسر و فرزنداناش را به اروپا فرستاد و خود در تنهاییِ سخت و بیپولی، با بیماری قلبی، برایِ آن که از پدر و مادرِ سالخورده و بیمار پرستاری کند، در ایران ماند و این بارِ گران را کشید. تا این که با مرگِ مادر، و سپس پدر، توانست از ایران به فرانسه نزدِ خانوادهاش بیاید. و دیگر بازنگشت.
در این جا او آرام-آرام به شکوفا کردنِ استعدادهای دیگر خود نیز پرداخت. سیروس در نوجوانی استعدادی در شاعری از خود نشان داده بود. و رباعی میسرود و ترانهسازی میکرد. چند ترانهی نامدار از او از آن سالها به یادگار مانده است. در فرانسه هم گاهی به تفنن و به شوخی و جد شعرهایی در قالب رباعی و غزل و همچنین شعر نو سروده است. اما زندگانی دوباره در اروپا و ارزیابی دو بارهی تجربههایی که نسل ما با انقلاب از سر گذرانده بود، و دگردیسیهایِ بزرگی که جهان از دورانِ نوجوانی تا پیری نسل ما رخ داده بود، در ذهن حساس و اندیشندهی سیروس نیز اثر خود را گذاشته بود. این گونه بود که او دست به ترجمهی چند اثر از زبانِ آلمانی زد، یکی ادبی و دو دیگر فلسفی. این ترجمهها که بازتابی ست از چرخشهایِ فکری او در این دوران، کارهایی ست پخته و ارزشمند. در یکی از آنها که اثری ادبی نیز هست، یعنی وجدانِ بیدار، اثر اشتفن تسوایک، سیروس با نثرِ زنده و سبکدار و پروردهای که برای آن آفرید، هنر خود را در نویسندگی نیز نشان داد. گزینش این اثر برای ترجمه خود کاری هوشمندانه و بهنگام بود. این کتاب بهویژه در فضای روشنفکری دینی در ایران بازتابِ بزرگی یافت. چندی پیش مهندس موسوی در پیامی از زندانِ خانگیاش خواندن آن را به همه سفارش کرده بود.
دو اثرِ با اهمیتِ دیگر که سیروس ترجمه کرد، مقالههایی بود از بحتهای اواخر قرنِ هجدهم و اوایل قرن نوزدهم در آلمان در بارهی مفهومِ Aufklärung که مقالهی نامدار کانت از آن جمله است. سیروس پافشاری میکرد که بهجای واژهی «روشنگری»، که در فارسی برای ترجمهی این مفهوم و نامگذاریِ این دوران از تاریخ اندیشه در اروپا به کار میبریم، باید «روشننگری» را به کار برد. سپس این را هم رسا ندانست و عنوانِ مجموعهی سپسین را «روشنییابی» گداشت. جای بحث در این باره در این جا نیست، اما به اشاره بگویم که، به نظر من، دستِ کم در موردِ ترجمهی این مفهوم در مقالهی کانت حق با او بود.
گرفتاریهای جسمانی و بیماریهایاش، از سویی، نمیگذاشت که او بیش از این به کار نوشتن بپردازد. از سویِ دیگر، خود او هم شوقی چندان به نامآوریِ ادبی و سیاسی نداشت و بیشتر در انزوا میزیست. میلاش بیشتر به لذت بردن از زندگی با فرهاد و سمنو (یاسمن، دختر-اش را سمنو صدا میکرد) و نوادگاناش و همچنین همنشینی با دوستان و دوستارانی بود که شوقِ دیدارِ او را داشتند و از همه جا به دیدار او میآمدند، همانهایی که، از کوچک و بزرگ، او را «عمو سیروس» صدا میکردند. نوعی خصلتِ درویشی و بینیازیِ ذاتیِ آمیخته با غرور و عزّتِ نفس در او بود. در پیِ مال و جاه و نام نبود. به همین دلیل، در مجلسهایِ همگانی خیلی کم حضور مییافت. بیشتر دوست داشت «عمو سیروس» باشد و روزگار را با «عمو داریوش» و «عمو جمشید» و «عمو هوشنگ» و «عمو»های دیگر در محفلِ خودمانی بگذراند تا سیروس آرینپور باشد با چهرهی سرشناسِ سیاسی یا ادبی.
یاد-اش زنده باد
تقدیم به معلمان
عزت اله مهدوی،روزنامه آرمان،15/2/92
هفته بزرگداشت معلم ،فرصتی است مغتنم .افراد جامعه فرصت می یابند تا دراین ایام با برگزاری مراسم مختلف در مدارس وسایر محافل ،تلاش های خیر خواهانه ی معلمان را پاس داشته و ببینند که کم وکسری هایی که مانع فعالیت موثر آموزگاران می شود کدامند ،تا با مشارکت عمومی دانش آموزان و اولیای آنها، گام های مفیدی در رفع این موانع برداشته شود.مگر باور نداریم که تعالی علمی و اخلاقی اجتماع بشری در گرو تعلیم و تربیتی صحیح امکان پذیر می شود؟بی شک دولتها ،اگر شرایط مناسبی برای درک صحیح جامعه ازاین مسئله فراهم نیاورند مسوول خواهند بود.در این فرصت دولتمردان باید بیندیشند که چه سهمی از فعالیتشان اختصاص به اموری داشته که به دستگاه تعلیم وتربیت غنا و اقتدارمی بخشیده ولی کوتاهی کرده اند.هفته معلم ، رویه ی دیگری هم داردوآن ارزیابی است که معلمان از موقعیت خودمی نمایند. این روزها،اعضای مدرسه باید تأمل کنند:برای رشد فرزندان این آب وخاک چه باید می کردند ونکردند.نقاط ضعف فعالیتشان کدام مسئله بوده وچه راه حلّی داشته است.خودانتقادی مثبت ،بایددر دستور کار معلمی باشد. اینکه دولت ومردم هفته ی معلم را به تعارف بگذرانند،زیبنده ی این سرزمین نیست.
به عنوان یک معلم کوچک ،به خودم باز می گردم ودر این روزهای پر قدر، مروری برسیما و عمل معلمان بزرگ می کنم تاببینم که آنها واجد چه شرایط و اوصافی بودند که به جنگ اوهام وجهالت رفتندو با فداکاری خود سرزمینی پراز خاطره ویاد را،برای من وفرزندانم به جا گذاشتند.می خواهم با خودم مرور کنم آنها با چه دستمایه ای به کلاسها می رفتند وپشت درهای بسته کلاسهای محقر وکوچک، چگونه بذر امید به جامعه ای با اخلاق و دانش بنیاد را در دلهای مضطرب ودرعین حال پرشور بچه ها می پاشیدندوسالها که می گذشت زمزمه ها ورهنمود هایشان،توشه ی راه آنهایی می شد که در غبار پر هیاهوی زندگی و در کوچه پس کوچه های ناشناخته وغریب شهرِ هزار فریب ،وا مانده می ماندند.معلمانی که صبح به صبح ابزارنامریی صید خود رابه کلاس می بردندوضمن درس ،در کاسه ی چشمان ِبی قرار ِمحصلان ،اظهار پرسشی از زندگی را انتظار می کشیدندودلبری می کردند تا صید مستعد با پای خود به دام بیفتد.دام معلم ،آموزش زندگی ورهسپار کردن دانش آموز بود به خود آگاهی، اخلاق ،از خود گذشتگی و...("مرا معلم درس آدمیت داد". اگر پدر آب و گل محصل را نقش می زد،"وزین تربیت یافت جان ودلم".)
این معلمان چه اوصافی داشتند؟ در قبال حرفه و شغل خود "مسوول وعاشق " بودند. به زندگی" نگاهی مثبت "و"واقعی " داشتند.در مواجهه با شاگردان و اولیای آنها"تاثیر گذار" بودند.این ویژگیها از عمق شخصیت این معلمان برمی خاست ولاجرم فضای مدرسه وکلاس را عطر آگین می کرد.وقتی به جستجوی اوصاف دیگر آنها برمی آییم ،می بینیم که از نوعی "دانایی " بر خوردار بودندکه به وسیله آن در کار "کلاس داری" موفق ودر "جلب مشارکت" شاگردان کارآمدودر "بهره بردن اززمان" استاد می نمودند.هر کدام "سبکی" داشتند منحصر به فرد.تکیه کلامی زیبا و تحرکی دلنشین.در "انگیزه دادن"به مخاطب توانا.جسور بودندو متهور.به ایجاد تغییر در شاگردان مصمم.در" کار تدریس" زبر دست بودند.خود آموخته در مهارتهای مرتبط با یادگیری. به دست آوردن روش های تدریس نو و کار آمد سر لوحه گفتارشان بود.وقتی به درس و کتاب باز می گشتند سرشار از نشاط بودند.موضوع درس را خوب فهمیده و "دانش کاملی "را از آن بدست داشتند.گویی از موقعیت کلاس ومدرسه وجامعه ،شناختی صحیح پیش رو داشتند.ودر شرایط مورد نیاز نقشی مؤثر ایفاء می کردند.این معلمان، یک ویژگی مهم دیگر هم داشتند، آنها از یک "حیات فکری" سرشار از زندگی بر خوردار بودند.از توان فکری سهمی برده ودر موقعیت ها نقش اجتماعی وصنفی خود را به خوبی ایفاء می کردند.در ارزیابی عملکردبه اصولی پای بند بودند.در بر قراری ارتباط با شاگردان خود مهارت داشتند.پاسخ هایشان به سوالات ِمرتبط با زندگی ،از نوعی حکمت و"روش مبتنی بر تعقل" حکایت می کرد.(1)
شاید به خاطر وجود این اوصاف بود که تا عمق وجود شاگردانشان نفوذ می کردند.بی جهت نیست که گفته اند:"دود از آتش چنان نشان ندهد و خاک از باد که ظاهر از باطن وشاگرد از استاد."
در دفتر خاطرات شاگردان ،نقش های زیبایی از این معلمان تصویر شده است.ذکر نمونه هایی ،خالی از لطف نیست."وقتی به سر درس می آمددیگر دلش نمی خواست از اتاق ما بیرون برود.همیشه ساعت های آخر بعد از ظهر درس او بود و تا مدتی پس از آن زنگ را زده و همه رفته بودندما را سرگرم می کرد تا می آمدندو یاد آوری می کردندکه همه رفته اند .گاهی مطلب را رها می کرد و مدتی به ما درس اخلاق می داد." ویا در جای دیگرمی خوانیم:" با چشمان شکافندۀ تیز بین خود که هم هوش سرشار و هم حوصلۀفرشته آسا و هم پشتکار و دقت تزلزل نا پذیر در آن نمایان بود،از پشت عینک شیشه ای درشت خود همیشه به زیر می نگریست.در زمین چه می جست؟...از همه داناتر بود،از همه نام آورتر بود،در شئون ظاهری و باطنی از همه پیش تر بود...گویی رفتار و کردارخود را از فرشتگان فرا گرفته بود."(2) و یا دراین عبارات لطیف می خوانیم که:" آموزگار ما آن چنان است که ما می خواهیم.لباس او ،راه رفتن او ،صورت او،گفتگوی او،نگاه او،با لباس دیگران با راه رفتن دیگران ،با صورت دیگران با نگاه دیگران تفاوت دارد.با اینکه نسبت به ما پر محبت است ،جدی نیز هست.در بعضی ساعات برای ما قصه های شیرین اخلاقی می گویداگر در روزنامه ها چیزی باشد که بکار ما می خورد برای ما می خواند.او می خواهد بچه هایی تربیت کند که دلیر باشند. او می خواهد بچه هایی تربیت کند که از تاریکی نترسند.او می خواهد بچه هایی تربیت کند که به کسی آزار نرسانند.او می خواهد بچه هایی بار بیاورد که دلگرم و امیدوار باشند."(3)
واینک عطر خاطرات ،در کوچه باغ های خیال من وتو پی آرامشی می گردد.شاگرد صبور،دستان کوچکت را به دستان گرم معلم بسپار ،تا با عبور از مرزهای تاریکی وجهل ،سردی نگاه تو را به شادی ،امید،زیبایی،اعتماد،نشاط ونور آگاهی میهمان کند.
منابع:
1-برای آگاهی بیشتر، ر.ک "ده ویژگی معلمان کارآمد"، انتشارات دانشگاه گیلان،1386
2-با اندکی تغییر،نقل از"به روایت سعید نفیسی" ،نشر مرکز،1390،صص 70-71و715
3-"آموزگار ما "، دکترمحمد باقر هوشیار. ( این قسمت را از کتاب نقش معلم در تمدن جهان ،ص175آورده ایم.)
محمد روزبهانی،روزنامه بهار 14 اردیبهشت1392
تونی بلر نخستوزیر اسبق انگلستان هنگام تبلیغات انتخاباتی برای رسیدن به قدرت، در پاسخ به سوال خبرنگاران که از اولویتهای دولت آینده او پرسیدند گفت: دولت من سه اولویت مهم خواهد داشت. اولین اولویت من آموزشوپرورش است، دومین اولویت آموزشوپرورش و سومین اولویت آموزشوپرورش است! پاسخ جالبی است، انسان را به فکر وامیدارد، چرا برای کشوری پیشرفته چون انگلستان که قاعدتا باید آموزشوپرورشی توسعهیافته داشته باشد، آموزشوپرورش در صدر توجه قرار دارد؟ چرا برای مردم کشورهای پیشرفته این همه تمرکز و توجه به آموزشوپرورش مهم است که سیاستمداران برای کسب رای مجبورند به این امر توجه ویژه داشته باشند؟ پاسخ بسیار واضح و روشن است، توسعه و پیشرفت پایدار، حاصل آموزشوپرورش پیشرفته و خلاق است. سرمایهگذاری در آموزشوپرورش بهترین و مهمترین راه سرمایهگذاری و رسیدن به توسعه پایدار و متوازن است. چراکه یک نهاد آموزشوپرورش پیشرفته، افرادی خلاق و مستعد را پرورش میدهد و انسانهای خلاق و مستعد نیز جامعهای خلاق و پیشرفته به وجود میآورند. آموزشوپرورش هم هدف توسعه و هم ابزار و وسیله توسعه است. حال سوال این است که جامعه و سیاستمداران ما چه جایگاهی برای نهاد آموزشوپرورش قائلاند؟ با مروری به انتخابات در سالهای بعد از انقلاب، برنامهها و اظهارنظرهای کاندیداها، نمایندگان مجلس و رییسانجمهور، حرفهایی در رابطه با اهمیت، جایگاه و تاثیر آموزشوپرورش بر توسعه و پیشرفت کشور شنیده میشود، اما اکثر گروههای سیاسی و افرادی که طی این سالها برای رسیدن به قدرت تلاش کردهاند، از آموزشوپرورش به عنوان مهمترین اولویت یا یکی از اولویتهای مهمشان نام نبردهاند یا اگر به عنوان اولویت به آن اشارهای داشتهاند، برنامهای جامع برای توسعه این نهاد ارائه نکردهاند. البته بخشی از این بیتوجهی به دیدگاه جامعه ایران برمیگردد که هنوز آموزشوپرورش را به عنوان اولویتی برای توسعه کشور نمیدانند و به همین دلیل شاید از دولتها و سیاستمداران انتظاری نداشته باشند. یکی از دلایل کمتوجهی به جایگاه آموزشوپرورش توسط جامعه و دولتمردان این است که هم جامعه و هم مسئولان میزان تاثیر نهاد آموزشوپرورش بر توسعه و پیشرفت کشور را درک نمیکنند. شاید از نظر اکثریت جامعه و سیاستمداران اولویتهای مهمتر اقتصادی و اجتماعی وجود دارد که نوبت به آموزشوپرورش نمیرسد و نمیدانند که بیشتر مسائل و مشکلات اجتماعی و اقتصادی یک جامعه با تمرکز و اهمیت دادن به این نهاد مرتفع میشود. اما به هر دلیل عدم توجه و تمرکز بر آموزشوپرورش برای رسیدن به توسعه پایدار و همهجانبه اشتباهی است که پیامدهای منفی غیرقابل جبران خواهد داشت. با توجه به نزدیکی انتخابات ریاستجمهوری باید دید کسانی که خود را نامزد ریاستجمهوری میکنند، در اولویتها، اهداف و برنامههایشان که برای امور کشور تدارک دیدهاند و در معرض دید و قضاوت شهروندان قرار خواهند داد، تمرکزشان بر چه اهداف و اولویتهایی است؟ در رابطه با توسعه پایدار و متوازن چه نظری دارند؟ چه اولویتی برای نهاد آموزشوپرورش قائلاند؟ رابطه توسعه و آموزشوپرورش را چگونه میبینند؟
تاکنون در بین افرادی که برای ریاستجمهوری اعلام آمادگی و حضور کردهاند، هنوز کسی در رابطه با اولویت آموزشوپرورش و جایگاهی که در آینده در دولت برای آن در نظر گرفته است حرفی نگفته است! بیشتر این افراد روشی انتقادی و واکنشی نسبت به دولت فعلی دارند و به نوعی در نقد عملکرد آن عمل میکنند و اندکی نیز شعارهای کلی و مبهم ارائه میدهند! باید منتظر بود و دید این افراد و احتمالا کسان دیگری که در آینده حضور خواهند یافت، در تبلیغاتشان به نهاد آموزشوپرورش (البته نهاد آموزشوپرورش شامل همه مراکز، سازمانها و موسسات مرتبط با آموزشوپرورش میشود، از جمله مدارس، دانشگاهها، مراکز خصوصی آموزشی، فنی و حرفهای آموزشگاهها و...) چه اولویتی میدهند. چه اهدافی ارائه میکنند و چه برنامههای خرد، کلان و کاربردی برای توسعه آموزشوپرورش در سطح ملی تهیه کردهاند. در پایان، یادآوری این سخن مارشال، اقتصاددان بزرگ قرن19 نیز خالی از لطف نیست که: اگر نتیجه سالیان سال سرمایهگذاری برای راه دادن مردم به آموزش عالی (آموزشوپرورش) همان باشد که فقط چند نیوتن، داروین، شکسپیر و بتهوون دیگر به وجود آید، مسلما بیش از آنچه که خرج شده است، به دست آمده است.
*دانشجوی دکترای جامعهشناسی گروههای اجتماعی
محمد رضا نیک نژاد، روزنامه اعتماد14اردیبهشت1392
در روز و هفته معلم، نهادهای رسمی از جایگاه و نقش معلم در پرورش جان و اندیشه جوانان و نوجوانان میگویند و کنشهای آموزشی و حرفهیی او را همتراز با پیامبران میخوانند و او را بر کجاوهیی ساخته شده از ورجاوند بر فراز قله ارزشها مینشانند. در این بزرگداشتهای هر ساله، آنچه از قلم میافتد و کمتر به گوش میرسد و به چشم میآید، پرداختن به دشواریهای حرفهیی معلم، وارسی نقش کلیدی و بنیادین او در آموزش و پرورش شهروندان آینده و پیگیری دغدغههای واقعی این شغل است. هر شغلی «حقوق» و «مسوولیت»های ویژه خویش را دارد. این حقوق و مسوولیتها بهشدت درهم تنیده و به یکدیگر وابستهاند. ناترازمندی میان این دو، سبب ناتوانی یا کم توانی شغل مورد نظر، در برآوردن هدفهای پیش بینی شده کلان و خرد سازمانی میشود. از سوی دیگر، هر حرفهیی برای رسیدن به همان هدفهای خرد و کلان خویش و بهره وری بهینه از امکانات و شرایط، نیازمند زمینههایی مادی و غیر مادی است. نبود یا نیم بند بودن این زمینهها و ناهماهنگی و ناهمخوانی زمینهها با دوگانه حقوق – مسوولیت، هر حرفهیی را به سوی ناکارآمدی و سستی میبرد و از آن تنها پوستهیی خوش آب و رنگ پیرامون درونی تهی از هدفهای ارزشمند و واقعی میسازد. زمینههای حرفه معلمی، سالهاست که زیر سایه سنگین حقوق- مسوولیت، خویش را در هر بزنگاهی و روزنی با واژههای آشنا و به هم پیوسته «معیشت» و «منزلت» آشکار میگرداند. چندین سال است که فرهنگیان به زمینههای درخور حرفهیی و شغلی خویش باور ندارند. آنها با رویآوری به شغلهای دوم و سوم یا کار در آموزشگاهها و تدریس خصوصی، به دنبال دستیابی به جایگاه اقتصادی- اجتماعی در خور یک شهروندند. از این رو حرفه آموزشی و دغدغههای وابسته به آن، در اولویتهای نخستین زندگی آنها قرار ندارد و بنابراین چندان هم از آن انتظار گشایش گرههای معیشتی- منزلتی خویش را ندارند. حقوق ثابت و ناکافی، سامانه ارزشیابی شغلی ناکارآمد، احساس بیهودگی تلاش در آموزش نوآموزان، دوری از کانونهای تصمیمسازی و تصمیمگیری، به بازی گرفته نشدن در سلسله مراتب سازمانی، اجرای برنامههای خرد و کلانی که نشان از ناآشنایی مدیران میانی و فرادست سامانه آموزشی با چم وخمهای آموزش و فرآیندهای آموزشی و حرفه آموزگار دارد، ساختاری نتیجه گرا و نمره مدار که همه تلاشهای معلم را در کارنامه پایانی دانشآموزان میبیند، دریافت نشانههایی از نبود درک مشترک، همراهی و همدردی دولت، جامعه و خانوادهها در دشواری و حساسیت آموزش نسلهای آینده کشور و... همگی در خود پیامی از فراهم نبودن زمینههایی دارد که میتواند معلم و در نتیجه سامانه آموزشی را به ساختاری پویا، به روز و زاینده راهبر باشد. گذشته از فشارهای مادی و غیر مادی پیش گفته، معلمی به عنوان یک حرفه با گونهیی دیگر از دشواریها دست و پنجه نرم میکند. ساختار آموزشی، سامانهیی کرخت، لخت و پر هزینه بوده که چندان دگرگونیهای ریشهیی را بر نمیتابد. در این نهاد فراگیر اجتماعی، زمینههای نرمافزاری و سختافزاری درخور برای آموزش بهینه فراهم نیست. فشار این کمبودها سر راست بر نیروهای ستادی و آموزشی مدرسهها وارد میشود و خود بر هم زننده زمینهها و بنیانهای آموزشند. نبود درونمایههای درسی درخور، به روز و در پیوند نبودن آن با زندگی روزمره دانشآموزان، کلاسهای رنگ و رو رفته، خستهکننده و بیماریزا، فضاهای آموزشی دور از استانداردهای ملی و جهانی آموزش، برنامه درسی فشرده و آزمون مدار، کلاسهای پرشمار و مدیریتی بسته، از بالا به پایین و... از نوجوانان و جوانان، شاگردانی گریزان از آموزش و بیانگیزه پدید آورده است که از کوچکترین فرصت برای فرار از درس و مشق بهره میگیرند و آموزگار، همشاگردی، کلاس و مدرسه را به بازی میگیرند.
فشارهای ناشی از این بازیگوشیها، تن و جان آموزگار را میآزارد و زمینه ساز بیماریهای تن آزار و روانفرسا خواهد شد. در شرایطی که بسیاری از زمینههای مادی و غیر مادی حرفه آموزشگری فراهم نبوده و بخش فراوانی از حقوق مادی و غیر مادی معلم برآورده نمیشود، سخن از مسوولیت و پاسخگویی حرفهیی او چندان جایگاه اندیشگی ندارد. سالهاست فرهنگیان به دنبال کمینهیی از دوگانه معیشت- منزلت، خود را به هر دری میزنند و در پایان با دستان خالی بر میگردند. سر و کله زدن با کمبودهای ساختاری و سخت افزاری از سویی و رنجش همیشگی از سستی پایههای نرمافزاری، معلم را از انجام کار بیهوده خسته و درمانده کرده است. آیا در اینچنین شرایطی، انتظار رفتارهای پیامبر گونه، انتظاری بیجا نیست؟ گویا گاه آن رسیده باشد که در آستانه روز معلم، حرفه او را از اوج آسمان! فرود آوریم و جستوجو گرانه و از سر درد، به برآوردن خواستههای فرهنگیان و دردسرهای سامانه آموزشی بپردازیم. فرادستان باید بدانند تا گره کور اقتصاد معلم- این کهنه درد- باز نشود سخن از معلم و جایگاه او گفتن، آب در هاون کوفتن است. در آن روز باید با فریادی شادیزا روز معلم را به همه آموزشگران راستین شاد باش گفت.
مهدی بهلولی،روزنامه اعتماد،ص اندیشه،12/2/92
(این یاداشت،با حذف بخشی از پایان آن به چاپ رسید.)
دوازدهم اردیبهشت،آغاز هفته ی معلم و روز معلم است. روزی که هم پیشینه ای چند ساله در پیش از انقلاب دارد و هم از نخستین سال های پس از انقلاب چنین نامی به خود گرفته است. پیشینه ی پیش از انقلاب آن به کشته شدن فرهنگی فرهیخته دکتر ابوالحسن خانعلی برمی گردد که در دوازدهم اردیبهشت ماه سال 1340،و در گردهمایی اعتراضی فرهنگیان در میدان بهارستان- روبروی مجلس ملی آن زمان- با گلوله ی سرگرد شهرستانی از پای درآمد. آموزگاران آن روزها،در بزرگداشت نام و یاد خانعلی،این روز را تا چند سالی،"روز معلم" نامیدند- گرچه این نامگذاری پس از چند سال به دست فراموشی سپرده شد. اما درست هجده سال پس از کشته شدن خانعلی،و در واپسین دقیقه های شب دوازدهم اردیبهشت 58،استاد سرشناس حوزه و اندیشمند دینی مرتضی مطهری،ترور گردید و بار دیگر این روز،روز معلم نامیده شد. همین جا شایسته است یادی کنیم از آموزگار ارزنده ای،که سه سال پیش و در یازدهم اردیبهشت ماه،از میان ما رفت : محمد بهمن بیگی،پدر آموزش عشایر ایران. کسی که به پاس پیکار خستگی ناپذیرش با بی سوادی،در سال 1973 از سوی یونسکو،به عنوان بهترین آموزگار جهان برگزیده شد و جایزه ی کروبس کایا را از آن خویش ساخت.
به هر رو،روز معلم،افزون بر روز بزرگداشت مقام و جایگاه معلم،می تواند بهانه ای باشد برای اندیشیدن بر کار و کنش آموزگار و چیستی پیشه ی آموزشگری. به ویژه در جامعه ی ما،که شوربختانه دیری است که درباره ی آموزش و آموزگار،سخن ژرف و نظریه پردازی نوینی شنیده نشده است. یا اگر اندیشه وران و روشنفکرانی،آن هم گه گاه و پراکنده،چیزی گفته و یا نوشته اند آنچنان بازتابی نیافته،و یا در گستره ی تنگ نشریه های تخصصی باقی مانده و به سپهر همگانی کشیده نشده است. و این است که می بینیم آنچه که بیش از هر خبر و آوایی از آموزش و پرورش شنیده می شود کاستی و نابسامانی های اقتصادی مدرسه ها و زندگی فرهنگیان است،که گرچه کاری است بایسته،رفته- رفته اما به تنها چهره و سیمای پذیرفته شده ی پهنه ی آموزش و پرورش کشور درآمده است. یعنی همگان با شنیدن نام آموزگار و یا نابسامانی های آموزشی،پیش از هر چیز،به یاد دشواری های اقتصادی آنها می افتند و انتظار دارند سخنی در همین باب بشنوند. پس شگفت نیست که اینجا و آنجا،گفته می شود درد فرهنگیان و دل نگرانی های کاری آنها،تنها در درآمد و حقوق پایین آنها خلاصه می شود و یگانه دلواپسی شان هم همین است! از این رو،چه بسا بهتر باشد که در "روز آموزگار"،اندکی به سویه های دیگر آموزش و کار آموزگار پرداخته شود و چندان از تنگناهای مالی و اقتصادی پهنه ی آموزش سخنی به میان نیاید.
اما نباید فراموش کرد که سخن تازه گفتن در گستره ی آموزش هم- مانند دیگر زمینه های زندگی- پیش نیازهای ویژه ی خود را می خواهد. برای نمونه این که سپهر آموزش،به آموزگار اجازه ی نوآوری در کار آموزشی و نواندیشی بدهد. سخن تازه،همبسته ی آزمایش،آزمون و تجربه ی تازه است که در آن کارکنان آموزش،با خودرهبری چشمگیری،دست به واکاوی نظری و عملی پهنه ی آموزش بزنند. اما آموزش متمرکز ما،که ریز و درشت آموزش را از بالا تصمیم می گیرد و به مدرسه و آموزگار اعلام می نماید،نه چندان جایی برای تجربه نوین آموزگاران می گذارد و نه آنچنان سپهری برای نواندیشی آموزشی. در همین جا می توان گفت که اگر به راستی خواستار دگرگونی و تحول در آموزش و پرورش هستیم- که هم اکنون چندین سال است که فرادستان آموزشی از آن سخن می گویند- یکی از بایستگی های نخستین،دوری گزیدن از تمرکز بالای آموزشی است و واگذاری اختیار بیشتر به مدرسه و کارکنان آن.
با این همه اما،جهان کنونی،جهانی همبسته است و اندیشه ها در سراسر جهان،در میانکش اند. پس خواه- ناخواه پهنه ی آموزش نیز،از همبستگی و پیوستگی جهانی به دور نمی ماند. گو این که در یکی دو سده ی گذشته اینچنین بوده و آموزش ایران،گرچه با فراز و نشیب فراوان،"از مکتب خانه تا مدرسه" را پشت سر نهاده است. باری،هفته آموزگار را غنیمت می بینم تا به گوشه ای از دیدگاه های یکی از واپسین نظریه پردازان جهانی آموزش اشاره نمایم؛باشد که در آشنایی بیشتر ما،با اندیشه های نوین و پیشرو آموزشی- البته هر چند ناچیز- ثمربخش بیفتد. "هنری ژیرو" یکی از نظریه پردازان گستره ای است که به نام "مطالعات فرهنگی" شناخته شده است. هسته ی بنیادین دلبستگی های ژیرو،البته،آموزش و پرورش است. او جستاری ارزنده با عنوان "مطالعات فرهنگی همچون آموزشگری[پداگوژی]همگانی" دارد که این نگارنده آن را به فارسی برگردانده ام. بگذارید این یاداشت کوتاه را با پاره ای از این جستار به پایان برسانم که تااندازه ای نگاه ژیرو به آموزش را روشن می سازد :
" آموزش شناسی،بیش از پیش،دارد به یکی از اصول تعریف کننده ی مطالعات فرهنگی درمی آید. آموزش شناسی،شکل هایی از تولید فرهنگی و کشاکش های نهفته در آن را نشان می دهد،و سنجشگرانه متوجه به این است که چگونه قدرت و معنا،در ساخت و سازماندهی دانش،آرزوها،ارزش ها،و هویت ها به کار گرفته می شوند. آموزشگری در این معنا،به خوب دریافتن مهارت ها و شگرد های آموزشی،کاسته نمی شود. بیشتر،همچون کرداری فرهنگی تعریف می گردد که باید در برابر روایت هایی که می آفریند،ادعاهایی که بر یادآوردهای اجتماعی می کند،و انگاره هایی از آینده که مشروع می انگارد،هم اخلاقی و هم سیاسی،پاسخگو باشد. هم به عنوان مایه ی انتقاد و هم به عنوان شیوه ی تولید فرهنگی،کردارهای آموزشگرانه ی سنجشگرانه،بایستی از پنهان شدن پشت ادعاهای واقع نگری و بی طرفی،سرباز بزنند،و باید تااندازه ای،برای پیوند میان نظریه و کردار در خدمت گسترش امکان هایی برای زندگی دموکراتیک،بکوشند. در گسترده ترین معنا،آموزشگری سنجشگرانه،برای دانش آموزان و دیگران- بیرون از سندهای رواشمرده ی رسمی- دانش،مهارت ها،و ابزارهای ویژه ی تاریخی و بافتارمند فراهم می آورد که برای درگیر شدن در آنچه واسلاو هاول،فیلسوف و رییس جمهور چک "پربارترین مشارکت ممکن در زندگی همگانی" می نامد،به کارشان می آید. نیازی به گفتن نیست که چنین ابزاری،از پیش داده شده نیستند بلکه برونداد کشاکش ها،بحث ها،گفت و شنودها،و درگیری در سراسر رنگارنگی از سپهرهای همگانی اند. سخن هاول،نشان از آن دارد که آموزشگران پیشرو،بایستی وظیفه ی پشتیبانی از مدرسه ها،همچون سازه ی بنیادین سرزندگی ملت را هدف بگیرند چرا که مدرسه ها از اندک سپهرهای همگانی به جامانده ای هستند که دانش آموزان می توانند،هم درباره تجربه ی دموکراسی یاد بگیرند و هم با آن درگیر شوند. دربرابر تصاحب های شرکتی جاری،کالاییدن روزافزون برنامه درسی،و رشد نگاه به دانش آموزان همچون مصرف کنندگان به جای شهروندانی سنجشگر،آموزشگران بایستی به برپاساختن مبارزه ای گروهی بیندیشند تا بار دیگر،بر اهمیت سرنوشت ساز آموزش و پرورش همگانی همچون خیری همگانی در برابر،تنها سود شخصی بودن،پافشاری نمایند. این گونه برای دانش آموزان،فرصت هایی آموزشی فراهم می آورند تا پندار و امید به دموکراسی راستین را بازشناشند؛به ویژه،این اندیشه که همچون شهروندان،حق برخورداری از خدمت رسانی همگانی درخور- همچون مسکن،حفظ سلامتی،بیمه ی تندرستی،امنیت،پشتیبانی مالی در زمانه های سختی،و از همه مهم تر،اندازه ای از قدرت در جریان تصمیم گیری ها- را دارا هستند."
http://etemadnewspaper.ir/Released/92-02-12/226.htm#237165
گفت و گوی روزنامه آرمان با محمد روزبهانی،2/12/92
روناک حسینی: قصه زیاد است اما این که دنبال کدامشان را بگیری به واقعیت میرسی ماجرای دیگری است. خیلی از حرفها توی شلوغی تبلیغات گم میشود و به سرانجام نمیرسد. چقدر از وعدههای مسئولان برای معلمها محقق شده و تغییرات در آموزش تا الان چه تاثیراتی داشته؟ به بهانه روز معلم با یک معلم و کارشناس آموزش به گفتوگو نشستیم. محمد روزبهانی دانشجوی دکتری جامعه شناسی است و بیست سال است که تدریس میکند.
بارها از این حرفه گفتهایم اما هنوز انگار تازه است. مشکلات تکرار میشوند.
همین طور است. برای این که بتوانیم یک حرفه را درست بررسی کنیم اول باید دید شغل خوب چه تعریفی دارد در دنیا.
چه تعریفی دارد؟
مهمترین شاخص سنجش، میزان درآمد و ویژگیهای دیگر، راحتی، کم مسئولیتی، آزادی عمل و البته ارزش و جایگاه اجتماعی آن شغل در جامعه است. حالا برای اینکه بفهمیم معلمی چه جور شغلی است باید آن را با تمام این شاخصها بسنجیم. اما نتیجه معلوم است. روی همان اولین مشخصه میمانیم؛ درآمد.
خب کمتر کسی این روزها دخل و خرجش میخواند و راضی است.
اما میزان درآمد معلمها نسبت به سایر مشاغل پایینتر است. این را من که خودم یک معلم هستم میگویم. کارمندان دیگر، مشاغل آزاد، حرفههای گوناگون...چیزی که معلمها دریافت میکنند کمتر است.
حتی کمتر از روزنامهنگارها؟
آن را دیگر شما باید بگویید. ولی این تنها مساله نیست. بحث مهم دیگری نیز مطرح است و آن مسئولیت بسیار سنگینی است که این شغل دارد و از این جهت باید در ردیف مشاغل سخت قرار بگیرد. مساله جایگاه اجتماعی را هم بخواهیم نگاهی بیندازیم باید گفت از این لحاظ جایگاه خوبی داشتهایم که کمتر از آن اعتبار و ارزش اجتماعی خبری است.
چه چیزی این جایگاه را تضعیف کرده؟
جایگاه اجتماعی یک شغل تابع میزان درآمد است. طبیعی است با کاهش درآمد به نسبت کل جامعه، اعتبار آن در بین افراد جامعه کمتر میشود. درآمد معلمی هم چون به نسبت رشد چندانی نداشته و معلمان از اقشار کم درآمد جامعه محسوب میشوند از منزلت اجتماعی آن کاسته شده.
یعنی فقط درآمد؟
خب خیلی چیزها برمیگردد به مشکل معیشت معلمها. اگر در کشورهای همسایه یا سایر کشورهای غیر همسایه جستوجویی بکنیم و وضعیت معلمهای آنها را با خودمان قیاس کنیم خیلی چیزها دستمان میآید. در سال 1379 دفتر امور زیربنایی معاونت پژوهشی مجلس طی تحقیقی وضع معلمان در چند کشور را بررسی کرد. مثلا در ژاپن معلمان سه بار در سال کمک نقدی دریافت میکند که پنج برابر حقوق ماهانهشان است. یعنی معلم ژاپنی به جای 12 ماه، 17 ماه حقوق دریافت میکند علاوه بر بیمه یا مثلا در فیلیپین حقوق معلمهای دولتی با خصوصی برابر است. الان خیلی از معلمها مجبورند علاوه بر کار مدرسه به تدریس خصوصی بپردازند تا بتوانند اموراتشان را بگردانند. در کشورهایی مثل قبرس، هند و کلمبیا تازه درآمد بخش دولتی بیشتر است.
فکر میکنید بشود قیاس کرد؟
وقتی قیاس میکنیم درمییابیم که اوضاع آموزش ما با این وضع معیشتی معلمها دچار مشکل خواهد شد. معلمی مثل من در ایران با بیست سال سابقه کار دریافتیام حدود 800 هزار تومان است که چیزی نزدیک به 200 دلار میشود. معلم در انگلستان یا استرالیا 3000 تا 5000 دلار درآمد دارد. در حالی که ما با هزینههای بالا مواجهیم و داریم با این نرخ تورم و وضعیت ارزش پول به دلار خرج میکنیم. اگر کیفیت آموزش را بخواهیم بالا ببریم باید معلم تامین باشد تا بی دغدغه خدمت کند. بحث جایگاه اجتماعی هم که گفتیم مطرح میشود.
معلمها در این افت جایگاه اجتماعی مقصر نیستند؟
تا حدودی میشود پذیرفت. به طور کلی در جامعه ما در چند دهه گذشته معیارهای سنجش ارزش دچار دگرگونی شده. ما هر چیزی را با پول میسنجیم. هر جا که پول بیشتر باشد ارزش بیشتر هم همانجاست. این تغییر معیار در دیدگاه معلم هم تاثیر گذاشته و او را هم دگرگون کرده است. نمیشود گفت معلمها بیتقصیرند. به طور کلی در تعاملات اجتماعی نمیشود یک گروه را مقصر و بقیه را مبری دانست. همه باری از این قصور را بر دوش دارند.
ماجرای حقوق معوقه معلمها در چه وضعیتی است؟
معلمها علاوه بر حقوق ماهانه مبلغی را به عنوان حقالتدریس دریافت میکنند که همان اضافه کارشان است. در واقع آن بخش برای معلمها با درآمد پایینی که دارند حیاتی است که البته هیچوقت این مبلغ به موقع پرداخت نشده و همیشه چندین ماه تاخیر داشته.
و چند ماه با محاسبه نرخ تورم...
بله. یکی از این موارد بحث مبلغی است که معلمها باید بابت تصحیح اوراق امتحان نهایی دریافت کنند. مبلغی را که بابت تصحیح اوراق خرداد 91 باید پرداخت میشد هفت هشت ماه تاخیر داشت. نرخ تورم را در نظر بگیرید. مثلا اگر بنا بود به هر معلم 500 هزار تومان پرداخت شود، با توجه به گفته وزیر اقتصاد که پول ملی 80 درصد کاهش ارزش داشته است، آن مبلغ هنوز هم همان ارزش و کارایی را دارد؟
داستان بیمه طلایی فرهنگیان به کجا رسید؟
در ماجرای بیمه طلایی، وزارتخانه تقبل کرده بود 50 درصد حق بیمه را پرداخت کند. اما سهم دولت را هم دارند خود معلمها پرداخت میکنند. الان هشت، نه ماه گذشته و از پرداخت سهم دولت خبری نیست و همه را خودمان دادهایم. حالا دولت این مبلغ را بهمان برگرداند یا نه... و اصلا اوضاع این بیمه چه شود. آیا تا آخر باید خود معلمها سهم دولت را هم بدهند؟
از حق مسکن هم که خبری نیست.
مشکل مسکن یکی از مشکلات اساسی معلمهاست. به معلمها برخلاف بعضی کارمندان چیزی به عنوان حق مسکن تعلق نمیگیرد. در فیش حقوقی اصلا چنین گزینهای نیست. برنامه جامعی هم مثل بعضی سازمانها برای مسکن فرهنگیان در نظر گرفته نشده است.
همه فشارها روی معلمهاست اما حقوقشان جدی گرفته نمیشود.
یکی از شاخصههای شغلی که گفته شد آزادی عمل و اختیار فرد است که در شغل معلمی این موضوع کمرنگ است. چون همه چیز کاملا زیر نظر دولت و وزارتخانه است و همه چیز کنترل میشود. مواردی که گفته شد همه باعث نزول جایگاه این شغل در جامعه میشود.
مردم چه کنند؟
البته نمیشود گفت مقصر تنها مسئولین هستند. جامعه به طور کلی باید به این شغل توجه بیشتری داشتهباشد. علاوه بر بحث اقتصاد، جامعه به لحاظ فرهنگی هم باید دید بهتری داشته باشد. رسانهها هم...
رسانهها؟
بله طی سالهای گذشته رسانهها با تبلیغات نادرست در دیدگاه مردم نسبت به شغل معلمی که حاصل وضع معیشتی پایین آنهاست، تاثیر منفی داشتهاند و این سبب شده جایگاهی که این شغل در دهههای گذشته داشته است تنزل یابد.
با بهبود جایگاه اقتصادی به لحاظ فرهنگی هم بهتر میشود؟
بهترین راهی که میشود به نظام آموزشی کمک کرد هزینه کردن در این عرصه است. کیفیت زندگی معلمها بالاتر برده شود، ساعت کاریشان کمتر شود و برای آنها فرصت مطالعاتی فراهم شود. تاثیر مثبت این اقدامات مستقیما روی کیفیت آموزش نمود مییابد.
این طرح اصلاح ساختار آموزشی چقدر با معلمها هماهنگ است؟
در واقع در این طرح چندان از نظر معلمان استفاده نشده و کسانی که تا حدود زیادی با نظام آموزشی بیگانهاند آن را نوشتهاند و این موضوع چون ازبدنه نظام آموزشی بیرون نیامده چندان تاثیرگذار نخواهد بود. طوری شده که هر کس یک چیز میگوید و حرف خودش را میزند. اما اصل ماجرااین است که این تغییر در چارچوب صورت میگیرد و در اصل موضوع چندان تاثیرگذار نیست و محتوا تغییری نمیکند. فقط اسمهاست که عوض میشود.
معلمها نظرشان بر چیست؟
مطمئنا کسانی که در خط مقدم آموزشی هستند درک بهتری از اوضاع دارند و بهتر میدانند چه چیزی باید تغییر کند تا در کیفیت بهبود حاصل شود. الان چیزی نزدیک به 700، 800 هزار فرهنگی در سطح کشور داریم که طبیعتا بهتر و بیشتراز نیروهای ستادی آموزش و پرورش در جریان مشکلات سیستم آموزش قرار دارند. کسانی که در این مورد تصمیمگیری کردهاند شاید کم و بیش تجربه تدریس داشته باشند اما بدنه اصلی معلمها هستند.
که کسی از آنها نظرخواهی نکرد.
نه. نه چندان. واضح است که تغییرات وقتی از بالا به پایین تحمیل شود تاثیر مطلوب را نخواهد داشت. باید از نیروی صف که معلمها باشند هم نظرخواهی میشد. اما ظاهرا نظر بعضی از دوستان است که این تغییر مثبت است.
واقعا هست؟
با 20 سال تجربهای که در امر آموزش دارم بگذارید بهتان بگویم که این دست تغییرات تاثیر مطلوبی نخواهد داشت. چون با این تغییر شاید شکل ماجرا به گونهای عوض شود اما محتوا دست نمیخورد. در واقع تاثیر مثبت به آن میزان که تبلیغ میشود ندارد. مثلا یک نمونه از این تغییرات که بسیار تازه هم است این است که مردودی را حذف کردند. خب این فقط یک عددسازی است. با حذف مردودی میتوانند بگویند بله آمار افت تحصیلی پایین آمده مثلا 10 درصد کاهش داشته است. اما آیا واقعا کاهش داشته؟ یا فقط بازی با اعداد است و جنبه تبلیغی دارد؟ در واقع با این تغییر هیچ اتفاقی نیفتاده صرفا یکسری تعریف عوض شده ولی در کیفیت آموزشی ارتقایی صورت نگرفته است.
روی وضعیت کاری معلمها و مدارس چه تاثیری داشته این تغییرها؟
خب بعضی از شهرستانها که فضای آموزشی کافی ندارند و در مناطق محروم تهران با کمبود فضای آموزشی دست به گریبانیم. از جمله جنوب غرب تهران در منطقه بهارستان به دلیل نبود فضای کافی بحث تغییر ساعت کار مدارس و تعطیلی پنج شنبهها اجرایی نیست.
از هوشمندسازی مدارس چه خبر؟ در این زمینه چه تغییراتی شکل گرفته؟
در این زمینه ما دورهها را دیدهایم ولی کلاس هوشمند به آن معنا نداریم. مدرسهای که من درآن کار میکنم سایت کامپیوتر برای کارهای اداری ندارد به آن صورت. یکی دو تا کامپیوتر هست برای این منظور. اینترنت هم فقط برای کارهای اداری هست. چند تا مدرسه دیگر هم که میروم همین است. در یکی از مدارس مدیر برای خرید یک دستگاه کامپیوتر آن هم برای کارهای اداری مدرسه پول نداشت و کلی به زحمت افتاد.
پس این هم تبلیغ است؟
خب شاید تبلیغات هوشمندسازی شده ولی در عمل ما که چیزی ندیدیم. درحالی که میشد با هزینههای پایینتر همان دو سه سال پیش که دلار ارزان بود برای هر کدام از دانشآموزان یک تبلت خرید. کاری که نظام آموزشی هند انجام داد. در این صورت کتاب و تمام دفتر دستک آموزشی در همان تبلت خلاصه میشود به قیمت آن زمان و برای 14 میلیون دانشآموز آن موقع چیزی نزدیک به یکی دو میلیارد دلار میشد و همه از این امکان برخوردار میشدند.
بودجه مدارس چطور؟ تامین میشود و به آنها میرسد؟
من در بیست سال گذشته که در سیستم آموزشی بودهام به اضافه سالهای تحصیل خودم همیشه همان تخته و همان گچ و همان نیمکتها بودهاند. تغییر آنچنانی نبوده. بودجه هم نمیرسد چندان. خیلی از مناطق محرومند و با 42 نفر در یک کلاس روزگار میگذرانند. امکانات گرمایشی و سرمایشی هم چندان رو به راه نیست در خیلی از جاها.
از موضوع استخدام 3000 نیروی خدماتی که تغییر وضعیت دادند و آن 5000 معلم قرآنی که به همین عنوان استخدام شدند اما در جایگاههای متفاوتی ازشان استفاده شد چیزی شنیدهاید؟
این مساله تغییر وضعیت عادی است و چیز بدی نیست. خب یک نفر نیروی خدماتی استخدام شده،درس میخواند و به معلم ارتقا مییابد. این یک ارتقای شغلی درون سازمانی است و به نظرم مشکلی ندارد. اما استفاده از آن نیروهایی که به یک عنوان استخدام شدهاند ولی جای دیگری به کار گرفته میشوند؛ این چیزی است که همیشه بوده و اصلا خوب نیست. بحث این که روابط بسیار در این ساختار تاثیرگذار است.
استخدام؟
مشکل استخدام کم و بیش هست اما حاد نیست.
گزارش از :نرگس محمدی|
مشکلات معیشتی معلمان و نگرانی از افت کیفی نظام آموزشی/ شائبه تبلیغات انتخاباتی احکام جدید آقای وزیر
همه ساله همزمان با روز معلم، جشن و مراسم های بسیاری برای قدردانی و تجلیل از مقام معلم برگزار می شود، اما همواره درمیان این برنامه های پر طمطراق، مطالبات و دغدغه هایشان یا شنیده نمی شود و یا اگر مجالی برای شنیدن فراهم شود، با وعده های بی سرانجام مسئولان به فراموشی سپرده می شود.
خبرگزاری مهر ــ گروه اجتماعی: هفته معلم فرصتی است تا پای درد دل معلمانی بنشینیم که این روزها چندان دل خوشی نه از وضعیت شغلی خود دارند و نه رضایت خاطری از تغییرات به وجود آمده در نظام آموزشی کشور. برخی دیگر نیز معترض حاکم شدن فضای سیاسی در این وزارتخانه و ادارات آن در استانها هستند و معتقدند که وزیر آموزش و پرورش امسال که همزمان با پایان دولت بوده و درصدد شرکت در انتخابات ریاست جمهوری است نگاه متفاوتی نسبت به وضعیت معیشتی و حقوقی معلمان دارد.
وزیر آموزش و پرورش در سال جاری بر خلاف سالهای گذشته احکام افزایش 25 درصدی حقوق معلمان را در نخستین روزهای سال صادر کرد.
حاجی بابایی: معلم نباید دغدغه معیشت داشته باشد
حمیدرضا حاجی بابایی درباره تعجیلش برای اعمال افزایش حقوق گفته بود:« معلمان قشر تاثیرگذاری در جامعه هستند و باید در حوزه معیشتی هیچ دغدغه ای نداشته و با خیال آسوده به کلاس درس بروند. چطور است اگر کت و شلوار برای یک معلم باشد می گویند از کجا آورده اما اگر برای فرد دیگری باشد می گویند حق او است.»
او درباره اینکه آیا این موضوع ارتباطی با حضورش در انتخابات ریاست جمهوری دارد توضیح داد بود:« 25 درصد افزایش حقوق فقط مربوط به معلمان نبوده و مربوط به همه است. به همین دلیل افزایش حقوق معلمان موضوع عجیب غریبی نیست، که بخواهیم آن را به انتخابات و موضوع دیگری مربوط بدانیم.اینکه ما با عجله احکام را صادر کردیم به این دلیل بوده که قانون بوده است.»
گفته های حاجی بابایی در حالی است که گروهی از دبیران و معلمان مدارس در استانهای مختلف کشور در گفتگو با مهر عقیده دیگری دارند.
ع. مردانی (دبیر مدرسه ای در استان گلستان): این روزها با شنیده شدن حضور وزیر آموزش و پرورش در انتخابات ریاست جمهوری شاهد سیاسی شدن ادارات آموزش و پرورش در استان ها و همچنین مدارس هستیم. وزیر آموزش و پرورش در ماه های پایانی دولت به جای پرداختن به حل مشکلات آموزشی در نظام جدید دائماً در سفرهای استانی است و وعده های انتخاباتی همچون وعده تامین مسکن به معلمان و مدیران مدارس می دهد.
م. ف. معلم مقطع راهنمایی در کرمانشاه: در سالهای گذشته پس از گذشت سه یا چهار ماه از ابتدای سال احکام اضافه حقوق فرهنگیان امضا می شد. اما در سال جدید به یکباره تمام مدیران کل احکام اضافه حقوق را یک شبه امضا کردند. قطعاً چنین اقدامی تنها به دلیل حاکم شدن فضای سیاسی و احتمالاً کاندید شدن وزیر در انتخابات است.
م.بهلولی معلم مقطع متوسطه در تهران: وزیر آموزش و پرورش خبر از کسری بودجه در این وزارتخانه می دهد و از سوی دیگر حقوق معلمان براساس قانون 25 درصد به یکباره افزایش پیدا می کند. این افزایش حقوق تنها یک دلیل می تواند داشته باشد و آنهم جذب رای معلمان برای وزیری که می خواهد کاندیدای ریاست جمهوری شود.
کاهش کیفیت آموزش در مدارس
اما معلمان در کنار ناراحتی از سیاسی شدن آموزش و پرورش دغدغه و خواسته های دیگری از وزیر آموزش و پرورش دارند. ع. مردانی معلم با سابقه شمال کشور می گوید:« وعده های وزیر آموزش و پرورش در سفرهای استانی در شرایطی است که سرانه مدارس به ویژه در شهرستان ها همواره یا پرداخت نمی شود یا با تاخیر پرداخت شده است. از سوی دیگر امکانات در هنرستان ها همچون تجهیز کارگاه ها بسیار اندک است و حتی دانش آموزان رشته کامپیوتر هیچ سیستمی برای آموزش ندارند و معلمان مجبور هستند مطالب را به صورت تئوری به دانش آموزان ارائه دهند. با تغییر نظام آموزشی، کیفیت مسائل آموزشی در مدارس به شدت پایین آمده و معلمانی مشغول تدریس هستند که بدون تجربه و یا پشتوانه علمی به سر کلاس ها می روند.»
معوقات بیمه طلایی فرهنگیان پرداخت نشده است
معلم دیگری از کرمانشاه از پرداخت نشدن معوقات فرهنگیان همچون سهم آموزش و پرورش برای بیمه طلایی و یا حق الزحمه امتحانات نهایی سال گذشته فرهنگیان گلایه دارد و می گوید:« این روزها دائماً گفته می شود که بیمه طلایی بازنشستگان فرهنگی تمدید شده است، اما آموزش و پرورش در حدود یکسال است که از پرداخت سهم خود سرباز می زند. از سوی دیگر حق الزحمه معلمان کرمانشاه برای امتحانات نهایی خرداد ماه سال گذشته پرداخت نشده است و اکنون با توجه به پایان دولت دهم معلوم نیست که با آمدن وزیر بعدی، این معوقات به حسابت معلمان واریز می شود یا نه؟»
م. بهلولی هم این موضوع را تایید کرده و می گوید:«از 4 سال پیش و از زمان شروع کار بیمه طلایی فرهنگیان، مبلغ مربوط به بیمه از حقوق فرهنگیان کسر می شد و آموزش و پرورش هم با تاخیر 1تا 3 ماهه سهم خود را به حساب معلمان واریز می کرد، اما در حدود یک سال است که آموزش و پرورش سهم خود برای بیمه طلایی فرهنگیان را پرداخت نکرده است و فرهنگیان چیزی حدود 250 تا 300 هزار تومان از این بابت از آموزش و پرورش طلب دارند. این رقم با توجه به اینکه بر اساس اعلام خود آموزش و پرورش از حدود 1 میلیون نفر فرهنگی 95 درصد آنها یعنی چیزی حدود 900 هزار فرهنگی بیمه طلایی دارند، رقم بالایی می شود.»
با این احتساب در شرایطی که زمزمه های کسر بودجه با توجه به افزایش 25 درصدی حقوق معلمان در آموزش و پرورش شنیده می شود، این وزارتخانه باید مبلغی در حدود 270 میلیارد تومان بابت بیمه تاخیر در پرداخت سهم بیمه طلایی معلمان باید به حساب 900 هزار فرهنگی واریز کند.
فرزندان معلمان همچنان محروم از استخدام
اکرم. ص معلم مقطع ابتدایی در خوزستان از در نظر نگرفتن تسهیلات برای استخدام فرزندان فرهنگیان بازنشسته در وزارتخانه گلایه دارد و توضیح می دهد:« در تمامی شغل ها، بعد از 30 سال تلاش، کوشش و بازنشستگی این امتیاز به والدین داده می شود که می توانند نخستین فرزند خود را به جای خود در همان اداره و وزارتخانه استخدام کنند، اما برای ما معلمان این امکان وجود ندارد و در شرایطی که امروز اکثر جوانان با معضل بیکاری دست و پنجه نرم می کنند، ما معلمان نمی توانیم فرزندان خود را به جای خود به استخدام آموزش و پرورش دربیاوریم.» او درباره تحقق مطالبات فرهنگیان براساس وعده های وزیر آموزش و پرورش می گوید:« برخی از مطالبات همچون افزایش حقوق انجام شده است. اما این روزها دیگر تنها دغدغه معلمان حقوق و مسائل مادی نیست و بیشتر معلمان نگران آینده دانش آموزانی است که در نظام جدید آموزشی مشغول به تحصیل هستند.»
این معلم صحبت های خود را اینگونه تکمیل می کند:« 6.3.3 در شرایطی در مدارس کشور اجرایی شده که در بسیاری از استان ها همچون استان خوزستان زیرساخت های لازم فراهم نشده است و دوره های آموزشی تابستان سال گذشته به هیچ عنوان تاثیری در بهبود مسائل آموزشی نداشته و مدیران و معلمان به ویژه در شهرستان ها تحت فشار هستند. معلمان بسیاری از بابت این موضوع بسیار نگران بوده و بارها و بارها به وزیر آموزش و پرورش درباره پایین آمدن کیفیت آموزش در مدارس تذکر داده اند اما هیچکس گوشش بدهکار نیست.»
گوش مسوولان به شنیدن مشکلات فرهنگیان عادت کرده است
معلم دیگری از شهرستان بهشهر درباره مشکلات و سختی های کار فرهنگیان می گوید:« معلمان با آگاهی از سختی کار و سنگینی وظیفه ای که بر دوش دارند این شغل را انتخاب کرده اند. اما در این سالها آنقدر از حقوق و مشکلات صحبت شده است که دیگر هیچ مسوولی مشکلات معیشتی معلمان را جدی نمی گیرد. من فکر می کنم که یکی از مشکلات اصلی فرهنگیان بزرگی وزارت آموزش و پرورش است و هر روز نیز شاهد بزرگتر شدن این وزارتخانه هستیم.»
او بیان می کند که وزیر آموزش و پرورش هر روز با اضافه شدن یک اداره کل این وزارتخانه را بزرگ تر می کند، بتازگی نیز کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در قالب یک اداره کل به بخش های دیگر وزارتخانه افزوده شده است، این در حالی است که دولت دائماً صحبت از کوچک تر شدن وزارتخانه ها و ارگان ها می کند. قطعاً اگر بخشی از فعالیت های این وزارتخانه به بخش خصوصی واگذار شود، از مشکلات معلمان و فرهنگیان کاسته می شود.
با این همه حمیدرضا حاجی بابایی در طول دوران وزارتش در آموزش و پرورش دائماً در سخنرانی های خود صحبت از حفظ شان معلم و ارتقای جایگاه معلمان کرده است و هر بار که درباره حقوق معلمان صحبت می شد اعلام می کرد:« شان معلم بالاتر از آن است که بخواهم درباره دستمزد و حقوقش صحبت کنم.» اما سوال اصلی این است که وزیر آموزش و پروش تا به حال چند بار وارد یک مدرسه شده و پای صحبت معلمان و مدیران نشسته است. بسیاری از معلمان معتقدند که هیچ وزیری نمی تواند شان و جایگاه واقعی آنها را بالاتر یا پایین تر ببرد و جایگاه یک معلم فراتر از صحبت ها و وعده وعیدهای یک وزیر است.
http://www.mehrnews.com/detail/News/2043238
محمد رضا نیک نژاد
روزنامه بهار،12/2/92
دوازدهم اردیبهشت"روز معلم" با نام دو شهید گره خورده است. "دکتر ابوالحسن خانعلی" که در سال 1340 و در پی چندین روز اعتراض های صنفی فرهنگیان در میدان بهارستان و روبروی مجلس با تیر "سرگرد ناصر شهرستانی" به خاک و خون کشیده شد. و استاد مطهری یکی از پیشگامان جنبش اسلامی ایران که پس از انقلاب به دست کوردلان تروریست به شهادت رسید. یادشان گرامی باد.
اما همواره نزدیک شدن به"روز معلم" موجب یادآوری خاطره های نه چندان شیرین و دلچسب از دوران معلمی ام می شود. سال ها پیش با گذر از سد بلند کنکور وارد دانشگاه و رشته ی دبیری شدم. با شور و شوق به کلاس های تمرین دبیری می رفتم و رویای معلمی همواره حسی دلنشین در من پدید می آورد. با این حس از دانشگاه به یکی از محروم ترین مناطق کشور به آموزش گمارده شدم. روز نخست آموزگاری برایم یکی از هیجان انگیز ترین روزهای زندگی ام بود. جوانی پر شور که بی تاب رفتن به کلاس بودم. دلم در سینه برای تپش جا کم آورده بود. آموزش را آسان تر از آنچه که می اندیشیدم،یافتم. در آن روزها گمان می کردم با اندوخته های علمی دوران دانشگاه و با انرژی فراوان انگیزه و علاقه به آموزش و رشته تحصیلی ام،می توانم فرآیند یادگیری را دگرگون کنم. یکی دو سال نخست کارم، برای کلاس های تقویتی و کمک آموزشی که برای بچه های ضعیف کلاس ام برگزار می کردم،حق التدریس دریافت نمی کردم و این مایه ی شگفتی همکارانم شده بود. در کلاس از نشستن خبری نبود و ایستاده و سرشار از انرژی،از درس و فرمول و آزمایش سخن می گفتم و خویش را در آموزش گم شده می دیدم. خصوصی رفتن را حرام! و آموزشگاه های آزاد را کج راه ای بزرگ بر مسیر پر پیچ و خم آموزش می پنداشتم. با بچه ها آنچنان دوست بودم که بسیاری از آنها هنوز هم پس از سال ها تلفنی از من یاد می کنند. بارها خانواده هایشان من و خانواده ام را به خانه هایشان دعوت می کردند و من نیز پیگیر بسیاری از دردهای ایشان بودم. هنگام زاده شدن فرزندم تا روزها برایش هدیه می آوردند و من را برای به خانه آوردن هدیه ها به سختی می انداختند.با گذر روزگار دیگر زیر زمین نمور،کوچک و کم نور اجاره ای،جای درخوری برای زندگی و رشد کودک نبود. اگرچه این روش زندگی را من پذیرفته بودم اما بچه و مادرش تعهدی برای گذراندن چنین شرایطی نداده بودند. آرام آرام مقایسه ی شغل،درآمد،خانه و ... با شغل های دیگر روحم را می آزرد و تنم را خسته می کرد. چند سال از معلمی ام می گذشت و بی خانگی و اجاره های سرسام آور کمرم را خم کرده بود. بی پولی های پایان ماه و دراز نمودن دست خواهش پیش دیگران به هر دلیلی شرمسارم می کرد. فشارهای پیش گفته از سویی و هم سخنی و هم نشینی با فرهنگیان پیشکسوت و ریش خندهای همیشگی آن ها بر تلاش های بی مزد و چشم داشتم از سوی دیگر،آهسته آهسته از تلاش هایم کاست و از من معلمی حرفه ای! ساخت. اکنون دیگر از آن شور و شادی نخستین خبری نیست. همواره خسته به کلاس می روم و خسته تر باز می گردم. تحمل شیطنت های بی محابا و گاه بی ادبانه دانش آموزان را ندارم. اصلا مگر می شود در یک کلاس 40 دانش آموزی به روی کسی خندید. یک لبخند کوچک و روی خوش نشان دادن به بجه ها همانا و سر و صدا و آشفتگی و داد زدن ها و روی میز و تخته و در دیوار زدن های من و آرام نشدن بچه ها همان! چند روز پیش به آینه نگاه کردم و دیدم آن قدر به خاطر کنترل دانش آموزانم اخم کرده ام که چین و چروک های چهره ام ثابت شده اند و از من مردی اخمو ساخته اند. اکنون در کلاس به اندازه نیاز درس می دهم نه بیشتر و نه کمتر، دانش آموزان را تنها به هدف نمره آوری، در آزمون نهایی درس می دهم. به پیشواز تعطیلات می روم و یک روز آسایش از دانش آموزان پر شمار و بی انگیزه را غنیمت می شمارم. انرژی خود را باید به گونه ای حساب شده به کار گیرم تا بتوانم عصرها و پس از پایان شغل دومم در مدرسه! تا شب در کلاس های نوبت عصر کار کنم و یا اگر معلم زرنگی باشم در یک آموزشگاه دست بکار شوم و پس از آن نیز درآمدم را با چند کلاس خصوصی بالاتر ببرم. و این گونه توانسته ام شغل اولم!- یعنی کار بیرون از مدرسه- را سر و سامانی بدهم. البته گاه گداری نیز در اندیشه شغل سوم- مانند خرید و فروش مسکن و یا طلا و دلار- می افتم اما به رسم بسیاری از معلمان،چندان دلاوری آن را ندارم.
آه؛ داشت یادم می رفت! می نوشتم تا به روز معلم برسم و شادباشی به همه همکاران گرامی ام بگویم اما ناخودآگاه گریزی به شغل دوم و یا سومم- یعنی معلمی- زدم و درد دلی بود و تا اندازه ای سبکم کرد. راستی امسال چه خوب شد که روز معلم پنج شنبه افتاد و ما هم به به لطف وزیرمان تعطیلیم. هم از برنامه های یکنواخت،همیشگی و خسته کننده ی روز معلم در آسایشیم و هم از بازی گوشی و مسخره بازی های دانش آموزان در امان. چه کسی می تواند دانش آموزان گریزان از درس را که بهترین زمان را برای سرگرمی و تفریح را گیر آورده اند،آرام کند. خیلی خوب است که بجای آن همه فشار و استرس،چند کلاس خصوصی می روم و کوشه ای از زندگی یمان سامان می گیرد.
به هر روی روز معلم و روزهای معلم پی در پی می آیند و می روند اما آنچه که پابرجا و ماندنی است همانا نوآموزان در گیر با درونمایه ها،ابزارها و روش های آموزشی اند. بیایید یک بار برای همیشه معلمی را از چنگال بی رحمت اقتصاد برهانیم و ساختار آموزشی را از دورِ نا کارآمدی و بیماری نجات دهیم.
http://www.baharnewspaper.com/Page/Paper/92/02/12/5
محمد رضا نیک نژاد،روزنامه آرمان،12/2/92
دوازدهم اردیبهشت ماه هزار و سیصد و چهل است. روزهاست که معلمان به خاطر لایحه ی بودجه ای که در آن افزایش دستمزد مورد درخواست فرهنگیان اعمال نشده است،دست به اعتراض های آشتی جویانه ی گسترده ای زده اند. آنچه بیش از روزهای پیش به چشم می آید شمار چشمگیرخانم معلم هاست که در گوشه ای از میدان بهارستان ایستاده اند و گاه گداری شعارهایی در پیوند با خواسته های صنفی خویش سر می دهند. آقا معلم ها در برابر ساختمان مجلس ایستاده و شعارهایشان رنگ و بوی تند تری دارد. نیروهای امنیتی نیز در برابر ساختمان پارلمان به ردیف ایستاده و برخی نیز در کنار ماشین های آب پاش آماده باشند. با بیشتر شدن شمار معلمان،تنش در میدان افزایش می یابد و شعارها تندتر می شود و درگیری بالا می گیرد. ماشین های آب پاش وارد گود می شوند و برای پراکندن معلمان،پاشیدن آب به سوی آنها آغاز می شود. جنگ و گریزی در میدان در گرفته است و خانم معلمان هم دست به کار می شوند و در درگیری ها شرکت می کنند. یکی از ماشین های آب پاش به سوی آنها می رود و به آنها آب می پاشد. این کار برخی از آقا معلم ها را به خشم می آورد و سبب حمله ی آنها به ماشی و مامورهای آن می شود. یکی دو تن از معلمان بر روی ماشین می جهند و آب را به سوی نیروهای امنیتی می گیرند. این کار شجاعانه "سرگرد ناصر شهرستانی" فرمانده پاسگاه بهارستان را از کوره به در می کند. وی به سوی ماشین آب پاش یورش می برد و با تفنگ کمری اش چندین تیر شلیک می کند. در دم خون،سنگ فرش های بهارستان را رنگین می کند و چند تن از آموزگاران نقش بر زمین می شوند و پس از چند ساعت یکی از آنها به نام "دکتر ابوالحسن خانعلی" دبیر فلسفه دبیرستان جامی جان خویش را از دست می دهد. این رویداد اعتراض ها را دامنه دار تر و مدارس را چندین هفته تعطیل می کند و فشارهای سیاسی، سبب سقوط دولت می گردد. دولت تازه،یکی از سرکرده های فرهنگیان را به وزارت آموزش و پرورش برمی گزیند. از آن پس دوازدهم اردیبهشت،روز معلم نام گذاری شد و تا چند سال فرهنگیان،روز شهادت "خانعلی" و روز پیروزی بزرگ خویش را گرامی می داشتند. اما با گذشت زمان و حساسیت حکومت شاه به آن رویداد و فشارهای امنیتی،به آرامی از تقویم های رسمی پاک شد. اما سرنوشت چنان بود که دوباره این روز بر سر زبان ها بیفتد و دوازده اردیبهشت به نام معلم گره بخورد.
در واپسین دقیقه های یازدهم اردیبهشتِ هزار و سیصد و پنجاه و هشت،هنگامی که آیت الله "مرتضی مطهری" از رهبران نامی انقلاب اسلامی،استاد دانشگاه تهران و معلم برخی از مدرسه های ویژه مانند علوی،از نشست با برخی از نیروهای انقلابی باز می گشت،به دست یک گروه تروریستی،به شهادت می رسد. از آن پس این روز و هفته ی چسبیده به آن،در تقویم های رسمی و آموزشی جمهوری اسلامی به عنوان روز و هفته معلم به رسمیت شناخته شد و هر ساله در روزهای میانی اردیبهشت ماه،مراسم و برنامه های ویژه ای در بزرگداشت مقام معلم- به ویژه در مدارس- برگزار می گردد.
اما رویدادهای دوازدهم اردیبهشتِ سال چهل- که یکی از خاستگاه های روز گرامیداشت مقام معلم می باشد- نخستین کنش صنفی آموزگاران نبوده است. نخستین اعتراض صنفی فرهنگیان پس از مشروطیت،گویا به سال 1300 شمسی برمی گردد. "در زمان صدارت قوام السلطنه،معلمان مدارس دولتی که شش ماه حقوق ِآنان پرداخت نشده بود،بیانیهای در اعتراض به این امر منتشر کردند و در دی ماه 1300 وارد اعتصاب شدند. آموزگاران نیز چندین بار از عدم پرداخت حقوق خود شکایت کرده و یک بار هم اعتصاب کرده بودند. آن اعتصاب نیز به نوبهی خود دارای اهمیت بود.معلمان مدت ده روز تعطیل کرده و در مسجد سپهسالار تحصن نمودند..*." دومین کنش گروهی فرهنگیان در فروردین 1331 با عنوان"نخستین کنفرانس کشوری آموزگاران ایران" زیر فشارهای اداری فراوان در تهران برگزار گردید. آنچه که در همه این کنش ها یکسان می باشد،خواسته های اقتصادی فرهنگیان و بی توجهی یا کم توجهی دولت ها به این دغدغه هاست. همواره بنیادی ترین خواسته ی این گروه از کارمندان دولت،دل نگرانی های اقتصادی بوده است.
جایگاه سامانه آموزشی و نقش فرهنگیان در توسعه ی اجتماعی،فرهنگی و اقتصادی هر کشور بر کسی پوشیده نیست. این حقوق بگیران دولت،با ماده های خامی به نام جوانان و نوجوانان سر و کار دارند و مشکلات آنها سر راست بر روند آموزش نوباوگان کشور کارگر می افتند و فرآیند توسعه را با دشواری های فراوانی روبرو خواهد نمود. دگرگونی های بنیادین هر سازمانی نیازمند رضایت شغلی افراد آن سازمان است. سال هاست که گره کور آموزش و پرورش دشواری های اقتصادی فرهنگیان است. بی گمان پیش از باز کردن این گره،هر تلاشی برای بهسازی سامانه ی آموزشی،آب در هاون کوفتن و محکوم به شکست است.
با بررسی قطعنامه اقتصادی"نخستین کنفرانس کشوری آموزگاران ایران" به طنز تلخی بر می خوریم! در این قطعنامه بسیاری از خواسته های اقتصادی فرهنگیان پس از پنجاه و یک سال همچنان پا برجاست. یاداشت را با بخش هایی از این قطعنامه به پایان می برم.
1- تصویب و اجرای فوری آیین نامه خدمات فنی معلمین و تقلیل ساعات کار آنان
2- بالا بردن اِشل حقوق معلمین بطوریکه حداقل حقوق آنان 2500 ریال باشد و ...
3- پرداخت اضافات و ترفیعات سال های 27-28-29-30
4- تصویب فوری لایحه اصلاحی قانون آموزش و پرورش همگانی با توجه به پیشنهاد منطقی فارغ التحصیلان دانشسراهای ایران(معلمان)
5- تبدیل قرارداد کنونی بیمه (که برآورنده حوائج فرهنگیان نیست) بقرارداد آبرومندی که مفید بحال آنان باشد .... و اجرای بیمه خانوادگی فرهنگیان در سراسر کشور**
*شوق یک خیز بلند، نخستین اتحادیههای کارگری در ایران 1285-1320"،جلیل محمودی،ناصر سعیدی، نشر قطره
**نخستین کنفرانس کشوری آموزگاران ایران،سازمان مرکزی انتشارات آموزگاران ایران