مهدی بهلولی،روزنامه بهار،18/1/92
"هر کس حق دارد از آموزش بهره مند شود. آموزش دست کم در مراحل ابتدایی و پایه ای رایگان خواهد بود." این بخشی از بند یکم ماده ی 26 اعلامیه ی جهانی حقوق بشر است که در واقع به یکی از وظیفه های بنیادین حکومت ها،در فراهم آوردن آموزش پایه ای رایگان،اشاره می کند. آموزشی که باید از آنچنان گستردگی و پهنه ای برخوردار باشد که همه ی شهروندان یک حکومت را دربربگیرد. اما افزون بر گستردگی آموزش رایگان،در بسیاری از بحث ها و پیمان نامه های آموزشی جهانی،به مسآله ی کیفیت آموزش نیز پرداخته شده است. برای نمونه،می توان به برنامه ی "آموزش برای همه" اشاره نمود که در مجموعه ی سند تحول بنیادین آموزش و پرورش نیز آمده است :" برنامه آموزش برای همه(EFA) یکی از برنامه های توسعه بخش آموزش و پرورش است که در سال 2000 میلادی در مجمع جهانی آموزش در شهر داکار کشور سنگال مورد تعهد 164 کشور عضو سازمان یونسکو،اجرای آنرا تعهد کرده اند. هدف از اجرای آن توسعه کمی و کیفی آموزش عمومیبر اساس 8 شاخص مورد اجماع کشورهای عضو است. این برنامه تا سال 2015 ادامه خواهد یافت و کلیه کشورها از جمله جمهوری اسلامیایران متعهد شدند زمینه تحقق اهداف مربوطه را فراهم سازند." درخور درنگ این که در ششمین هدف این پیمان نامه ی جهانی،از کشورهای عضو،بهبود همه سویه ی کیفیت در آموزش و پرورش خواسته شده است.
از این رو،گذشته از گستردگی آموزش رایگان- که از اهمیت برجسته ای برخوردار است و یکی از وظیفه های بنیادین حکومت هاست- بهبود کیفیت آموزش نیز،از شاخص های برجسته ی ارزیابی برنامه های خرد و کلان آموزشی،و داوری درباره ی کار و کردار دست اندرکاران به شمار می رود. گرچه از مفهوم کیفیت و درون مایه ی آموزش کیفی،برداشت های گوناگونی می شود اما میزان فراگیری دانش و مهارت هایِ آموزش داده شده و ژرفای آنها،از شاخص های پذیرفته شده ی کیفیت آموزش می باشند که می توان به آنها،هم با آزمون های کمی و هم با آزمون های کیفی دست یازید. روشن است که یک ساختار آموزش و پرورش کارآمد و بسامان،در دقت بخشی هر چه بیشتر این شاخص ها،تلاش می کند و همچنین دسترسی به آنها را آسان تر می سازد. به دیگر سخن،یکی از ویژگی های آموزش و پرورش کارآمد،شفافیت آن است. از سویی،برای اندازه گیری کیفیت آموزش،می توان هم از پاره ای آزمون های جهانی بهره گرفت و هم از آمارهای آزمون های خود آموزش و پرورش،و شمار قبولی ها و ردشدگان؛گرچه یک ارزیابی درست و همه سویه،از شاخص های بسیار گوناگون و گسترده ای یاری می گیرد.
با شاخص آزمون های جهانی،کیفیت آموزش و پرورش همگانی ایران،درجایگاه درخوری نمی نشیند. برای نمونه،در آزمون های تیمز،که از سال 1995 و هر چهار سال یک بار در میان شماری از کشورهای جهان برگزار می شود،روشن شده که کیفیت یادگیری دانش آموزان ایرانی در فراگیری درون مایه ی درس هایی چون ریاضی و علوم،بسیار پایین است. نگارنده خود،دو سه سال پیش،در همایشی منطقه ای حضور داشت که آمار و نتیجه های بدست آمده این آزمون ها،بررسی گردید؛آمارهایی که خبر از کیفیت پایین آموزش می دادند. آزمون های خود آموزش و پرورش نیز،که در پایان هر سال آموزشی برگزار می شود و شمار دانش آموزانی که نمره ی قبولی می آورند،یکی دیگر از شاخص های اندازه گیری کیفیت آموزش می باشد. از این رو،هنگامی که از بنیاد،امکان رد شدن دانش آموزان یک پایه درسی برداشته می شود،نخستین نکته ای که به ذهن می رسد،از بین بردن یکی از همین شاخص های اندازه گیری کیفیت آموزشی است،کاری که می تواند راه را باز کند تا دست اندرکاران و کارگزاران فرادست آموزش و پرورش،کارنامه ی کاری شان را درخشان تر نشان دهند و به آن بیشتر ببالند! هنگامی که شاخص های ارزیابی،از دسترس دورتر گردند و اندازه گیری افت و کیفیت پایین آموزش،سنج های همه فهم و آسان یاب خویش را از دست بدهند،روز به روز می توان بر سیاهه ی شایستگی های فرادستان آموزشی افزود.
باری،همه ی دست اندرکاران آموزشی- و حتی بسیاری از مردم- می دانند که آموزش مدرسه ای ایران،هم اکنون و در پایه ی نخست دبیرستان،با یک بحران روبرو است. چه بسیار دانش آموزانی که سرآغاز افت آموزشی شان،همین سال اول دبیرستان است. تا دو سال گذشته و برابر آمارهای خود آموزش و پرورش،هر ساله پیرامون سی درصد از دانش آموزان این پایه مردود می شدند. این رخداد و افت آموزشی،البته،که باید ریشه یابی شود و برای بهبود وضعیت آن برنامه ریزی گردد اما بی گمان،با پاک کردن صورت مسآله،وضعیت درست نمی شود. متاسفانه اما،آموزش و پرورش،سال گذشته،دست به همین کار زد و امکان مردود شدن دانش آموزان سال نخست دبیرستان را از میان برداشت. هم اکنون از هر دانش آموز سال نخست چند بار آزمون گرفته می شود تا بتواند در همه ی درس ها،نمره ی قبولی بیاورد. اگر هم نتوانست به سال دوم کاردانش برده می شود تا در آنجا نیز به گونه ای از دست درس های افتاده از سال پیش،رهایی یابد.
اما شاید بتوان سال نخست دبیرستان را،پایه ای درنگریست که کاستی های گوناگون آموزشی و پرورشی،خود را نشان می دهند. دانش آموز سال نخست دبیرستان،از سویی نوجوانی است که از فضای خسته کننده و نچسب بسیاری از مدرسه های ایران،لذتی نمی برد،و از سوی دیگر،توان گفتن احساس خود و- بیش یا کم- پیروی از آن،و نپذیرفتن سخنان اندرزگویانه دیگران در درس خواندن و دستاوردهای مثبت آن را،یافته است. آموزگار و مشاور مدرسه اش نیز،هم سخت در کار و زندگی خویش درگیرند- و انگیزه ی آنچنانی کارِ آموزشی و پرورشی را ندارند- و هم شمار بالای دانش آموزان بیشتر کلاس ها،اجازه ی برخورد شایسته ی آموزشی را نمی دهد. نمی خواهم ریشه های این افت زبانزد آموزشی را،این گونه ساده و در همین دو- سه عامل،خلاصه نمایم،اما به هر رو،ریشه ها هر چه باشند،برداشتن امکان مردود شدن،راهکار بنیادین و درست برخورد با این دشواری آموزشی نمی نماید،بیشتر همان پاک کردن صورت مساله است.
· کسری بودجه 3هزارمیلیارد تومانی آموزشوپرورش در سال 92
· گزارش روزنامه بهار،18/1/92
· بررسی بودجه آموزشوپرورش در کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس نشان میدهد در صورت تصویب پیشنهاد دولت مبنی بر افزایش ششدرصدی بودجه آموزشوپرورش، این وزارتخانه امسال با کسری بودجه 3هزارمیلیارد تومانی مواجه خواهد شد. این در حالی است که آموزشوپرورش بابت معوقات سال گذشته بیش از هزارمیلیارد تومان به فرهنگیان بدهکار است.
· به گزارش بهار، جبار کوچکینژاد، عضو کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس شورای اسلامی، از اتمام بررسی بودجه پیشنهادی دولت برای آموزشوپرورش در این کمیسیون خبر داد و در عین حال اعلام کرد پیشبینیهای دولت برای افزایش ششدرصدی بودجه آموزشوپرورش از یک سو و افزایش 20درصدی حقوق فرهنگیان و معلمان به نتایج متناقضی منجر خواهد شد. او در اینباره گفت: «دولت پیشنهاد افزایش 20درصدی حقوق معلمان را در سال 92 داده و مجلس شاید حقوق آنها را تا 25درصد افزایش دهد اما با توجه به اینکه بیش از 96درصد بودجه آموزشوپرورش بودجه هزینهای است، اگر حقوق فرهنگیان 20 تا 25درصد افزایش داشته باشد با توجه به اینکه دولت برای آموزش و پرورش افزایش ششدرصدی را پیشبینی کرده است براساس محاسبات انجام شده در کمیسیون، این وزارتخانه در سالجاری بین 2 تا 3میلیارد تومان کسری بودجه خواهد داشت.»
· این نخستین سالی نیست که آموزشوپرورش با کسری بودجه مواجه است در سالهای اخیر فرهنگیان بارها به پرداخت نشدن معوقاتشان از آن جمله حقالزحمه حقالتدریسیها، اضافهکاریها، پاداش بازنشستگی فرهنگیان و مطالبات دیگری که از آموزشوپرورش دارند، اعتراض کردهاند. در سال 92 آموزشوپرورش با صرفهجویی زیاد در هزینهها دست آخر موفق به تسویهحساب با معلمان نشد. هر چند که حتی اعتبارات انتشار پیکهای نوروزی دانشآموزان هم برای پرداخت حقوق فرهنگیان صرف شد اما به گفته کوچکینژاد، آموزشوپرورش هنوز هم بابت مطالبات سال گذشته به فرهنگیان بدهکار است. او در پاسخ به این پرسش که «آموزشوپرورش دقیقا چقدر به فرهنگیان بدهکار است؟ »، گفت: «این بدهی شامل اضافهکاریها، حقالتدریسیها و حق تصحیح اوراق امتحانی و نیز پاداش تعدادی از فرهنگیان بازنشستگان است که رقم دقیق آن را به خاطر ندارم اما آموزشوپرورش در مجموع بیش ازهزارمیلیارد تومان بابت مطالبات فرهنگیان در سال 91 به آنها بدهکار است که باید این بدهی را از بودجه سال 92 تامین کند.» مهدی بهلولی، آموزگار و از فعالان صنفی فرهنگیان درباره آخرین وضعیت پرداخت معوقات معلمان به بهار گفت: «سه ماه اضافهکار و حقالتدریسیهای مهر، آبان و آذر را پیش از عید ریختند و در تعطیلات سه ماه بعدی یعنی زمستان را واریز کردند اما برای امتحانات خرداد سال گذشته باید برای هر مراقبی حدود 200هزار تومان واریز میکردند که واریز نشده است. همچنین معوقات امتحانات نهایی و معوقات بازنشستگان، معاونان و مدیران مدارس هم مانده و آنها هم یک سال از دولت اضافه کار طلب دارند.» در چنین شرایطی نمایندگان مجلس در کمیسیون آموزش و تحقیقات برای جبران این کسری بودجه پیشنهاداتی آماده کردهاند که از طریق آن بتوانند اعتباراتی برای آموزشوپرورش پیشبینی کنند. کوچکینژاد در اینباره به«بهار» گفت: «با توجه به کسری بودجه 3هزارمیلیارد تومانی آموزشوپرورش در سال 92، کمیسیون آموزش و تحقیقات برای جبران این کسری بودجه سه پیشنهاد دارد که در صحن مطرح خواهد شد. نخست یک دلار به قیمت نفت اضافه کنیم و این یک دلار به آموزشوپرورش اختصاص یابد. پیشنهاد دوم اینکه قیمت هر نخ سیگار حداقل پنج تومان افزایش یابد و این افزایش که حدود 200 تا 300میلیارد تومان میشود در اختیار آموزشوپرورش قرار گیرد. پیشنهاد سوم هم افزایش قیمت گاز مصرفی است؛ به این ترتیب که قیمت هر مترمکعب گاز مصرفی از پنج تومان به 10 تومان افزایش یابد براساس محاسبات ما به این ترتیب اعتباری حدود هزار و 500میلیارد تومان جمع میشود که میتوان از این محل 50درصد را به آموزشوپرورش و 50درصد هم به شبکه گاز روستایی اختصاص داد.»آموزشوپرورش در سال گذشته برای تامین کسری بودجه بخش قابل توجهی از اعتبارات پیشبینی شده برای سرانه مدرسهها را هم صرف پرداخت هزینههای اداری و پرسنلی کرده بود. اقدامی که موجب شده حالا پیشنهاد جدا کردن ردیف بودجه آموزشوپرورش از سرانه مدرسهها در بودجه سال 92 مطرح شود. چنانکه کوچکینژاد میگوید در بودجه پیشنهادی دولت اعتباری برای سرانه مدرسهها پیشبینی نشده در حالی که مدرسهها هر سال از اعتباری بین 500 تا هزارمیلیارد تومان به عنوان سرانه مدرسهها برخوردار بودند. او ادامه میدهد: «بسیاری از مسئولان آموزشوپرورش اعلام کردند که هیچ مشکلی در زمینه هوشمندسازی مدرسهها وجود ندارد در حالی که اگر به داخل واحدهای آموزشی سر بزنند متوجه خواهند شد این مراکز با مشکلات جدی مواجهاند که به دلیل نپرداختن سرانه قادر به رفع آنها نیستند حتی گزارشهایی داشتیم که برخی از مدرسههای شبانهروزی هزینه تامین غذای خود را نیز ندارند مبنای ما این است که امسال سرانه آموزش و پرورش را از بودجه آموزشی جدا کنیم چون آموزشوپرورش هر جا که پول کم میآورد از سرانه بر میدارد. با جدا شدن این ردیف دولت دیگر نمیتواند از سرانه واحدهای آموزشی استفاده کند.
مهدی بهلولی،آموزگار،روزنامه آرمان،18/1/92
"سیدعلی یزدیخواه مدیرکل آموزش و پرورش شهر تهران گفت: در اجرای مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی و سند تحول بنیادین نظام آموزشی، طرح قرار گرفتن «پایههای اول تا سوم ابتدایی در یک مدرسه» و «پایههای چهارم تا ششم ابتدایی در مدرسه دیگر» آغاز شده است. بر این اساس، طرح مذکور در 71 مدرسه اجرا شد و توسعه آن تا 320 مدرسه را در سال تحصیلی 93ـ92 در دستور کار قرار دادهایم." اما پس از گذشت یک سال از اجرای سیستم 6-3-3 هنوز به روشنی مشخص نشده که چرا دگرگونی در ساختار آموزشی و شش ساله شدن آموزش و پرورش،در دو مرحله انجام گرفت و چرا در یک برنامه ی چند ساله،سیستم آموزشی 3-3-3-3 اجرا نگردید؟ چرا نخست با دشواری ها،دردسرها و شتاب بسیار- برای نمونه کمبود کلاس و فضای آموزشی- و آسیب به کیفیت آموزش به ویژه در پایه ی ششم دبستان،در تابستان گذشته دبستان های کشور به هر گونه که شد شش پایه ای گردیدند و پس از یک سال قرار است که این سیستم به هم بخورد و دبستان ها سه پایه ای شوند. این نکته به ویژه زمانی درخور درنگ بیشتری می گردد که به استدلال های پشتیبانگر شش ساله شدن دبستان توجه کنیم که از زبان وزیر و دیگر فرادستان آموزشی،پیش از اجرای 6-3-3 و در دفاع از آن،بیان گردید. یکی از توجیه هایی که از زبان حاجی بابایی،وزیر آموزش و پرورش شنیده شد این بود که این سیستم در123 کشور جهان در حال انجام است :" نظام 6-3-3 هم اکنون در 123 کشور جهان اجرا می شود و در این زمینه،ما نیز هفت سال کار کارشناسی کرده ایم... همه متخصصان آموزش و پرورش در۲۳ سال گذشته به این نتیجه رسیده اند که جای ششم ابتدایی خالی است." شایسته یادآوری این که تنها با گذشت چند ماه از این سخنان،برخی دیگر از کاربدستان آموزش،آمارهای دیگری اعلام نمودند :"خلیل رضایی،مدیرکل آموزش و پرورش استان بوشهر،در گفت و گو با خبرگزاری فارس گفت طرح تحول بنیادین آموزش و پرورش هم اکنون در بسیاری از کشورهای پیشرفته جهان در حال اجراست و نظام آموزشی مبتنی بر طرح تحول بنیادین 6-3-3 در130 کشور جهان دارد پیاده می شود." اکنون پرسش این است که آیا در این 123 یا 130 کشور هم،دوره ی دبستان به دو دوره جدا از هم،بخش بندی می شود و یا نه،همه ی دانش آموزان اول تا ششم در یک دبستان هستند؟ اما خواندن این خبر هم بی فایده نیست؛خبری که نشان از یکی از دشوارهای شش ساله شدن دبستان ها می دهد : "مقرر شده در تعدادی از مدارس ابتدایی،زنگهای تفریح دانشآموزان جابهجا شود؛ به این صورت که زمان زنگ تفریح دانشآموزان پایههای اول،دوم و سوم با زمان زنگ تفریح دانشآموزان پایههای چهارم،پنجم و ششم ابتدایی متفاوت خواهد بود. وقتی زنگ تفریح دانشآموزان جدا باشد،تردد در راه پلهها و راهروهای مدرسه راحتتر خواهد بود و دسترسی دانشآموزان برای استفاده از آبخوری و سرویس بهداشتی مدرسه نیز سریعتر است. (سیدعلی یزدیخواه،مدیرکل آموزش و پرورش تهران) " می توان پرسید که آیا در دبستان های کشورهای دیگر هم،دو زنگ تفریح زده می شود؟ آیا با این کار و با سر و صدایی که پدید می آید و وقت و توانی که از کارگزاران اجرایی مدرسه ها گرفته می شود نمی توان گفت بر افت آموزشی افزوده خواهد شد؟
اما بگذارید برویم سراغ اصل سخنی که می خواهم بگویم. از دید این نگارنده آمار 123 یا 130 کشوری که داده شده، درست نمی باشد،یعنی به باور من،درخورترین استدلال دگرگونی در ساختار آموزشی و شش ساله شدن دبستان ها که تاکنون بیان شده،پایه و مایه ی استواری ندارد. یادآوری این که تاکنون نیز فهرست این 123 یا 130 کشور در رسانه ها اعلام نگردیده است. اما برای نشان دادن درستی سخنم،کافی است به سامانه ی آموزشی چند کشور مطرح در آموزش و پرورش نگاه کنیم : در آلمان دوره ی دبستان چهار سال است،در فرانسه پنج سال،در آمریکا و کانادا،ایالت های گوناگون با هم فرق دارند و دوره ی دبستان آنها از 5 تا 8 سال به درازا می کشد،در انگلستان،آموزش های دبستانی در دو دوره ی دو ساله و پنج ساله انجام می پذیرد که روی هم رفته می شود هفت سال،در هندوستان دانش آموزان از شش تا چهارده سالگی(8 سال) در دبستان بسر می برند،در ایتالیا،در دهه های گذشته،دوره دبستان پنج سال و هم اکنون هفت سال می باشد.
این گوناگونی نشانگر این است که بخش بندی سال های آموزش تا پیش از دانشگاه،نه چندان ثابت است و نه آن اندازه مهم،و بیش از بخش بندی سال های آموزشی،این درون مایه و کیفیت آموزش است که اثرگذار و محل بحث می باشد. این که دانش آموز،4 سال در دبستان بماند یا بیشتر،گویا،با درنگریستن به حال و هوای فرهنگی و رفتاری دانش آموزان و پیشینه ی آموزشی کشور،تعیین می گردد و شاخصی نیست که بر آن همداستانی ویژه ای انجام پذیرفته باشد. از این رو بهتر است فرادستان آموزش و پرورش کشور،بیش از دگرگونی های پیاپی در سال های آموزش،در اندیشه ی بهبود کیفیت آموزش و زدودن راستین ریشه های افت آموزشی باشند.
محمد رضا نیک نژاد،روزنامه اعتماد،17/1/92
"حاج بابایی در حاشیه همایش همیاران پلیس که در اردوگاه شهید باهنر تهران برگزار شد،از حذف پیکهای نوروزی دانشآموزان برای نوروز ۹۲ خبر داد و اظهار داشت:علاقمند هستیم که دانشآموزان در تعطیلات نوروز نهایت استفاده را داشته باشند و رابطه بین خانوادهها تحکیم شود.وی گفت: تمام فرصتهای ایام نوروز در اختیار خانواده است،به همین دلیل امسال پیک نوروزی نداریم.حاجیبابایی گفت: در نوروز ۹۲ مشق سنگین و پیک نوروزی نداریم و این برنامهای است که بنده اعلام کردم؛حال اگر بعضیها کاتولیکتر از پاپ شوند و بخواهند بگویند خیلی درس آموزش دادیم و موفق هستیم، به حساب وزیر نیست.(خبرگزاری ایلنا)
پیک نوروزی در ساختار آموزشی کشور پیشینه ای کم و بیش دو دهه ای دارد و سال هاست که دانش آموزان – به ویژه دبستانی ها – در تعطیلات طولانی نوروز برای ماندن در دور آموزش و یادگیری،با یاری پدر و مادرهایشان از آن بهره می گیرند. درباره سود و زیان مشق نوروزی،دیدگاه های گوناگون و گاه ناسازگاری وجود دارد. برای نمونه،طرفداران آن بر این باورند که وجود این ابزار آموزشی،آمادگی دانش آموزان برای بازگشت به روند آموزش- پس از پایان تعطیلات- را آسان می سازد و بچه ها را در پیشرفت و کامیابی های آموزشی آینده،یاری می رساند. کسانی که تجربه آموزگاری را دارند،می دانند همواره دانش آموزان پس از تعطیلات داراز مدت،توانایی های پیشین را ندارند و چندین روز یا هفته نیاز است تا دوباره به چرخه آموزش بازگردند و فرآیند آموزش را پیگیری نمایند. پدر و مادرها هم با وزیر در حذف"پیک نوروزی"همراه و همدل نیستند،زیرا بیشتر آنها از آموزگاران و سامانه های آموزشی خواهان به کار کشیدن فرزتدانشان بوده و سودمندی و کارایی آموزش را در پر کاری و سر در کتاب داشتن نوباوگانشان می دانند. از این رو هر چه تکلیف در خانه فراوان تر باشد- به خیال آنها- آموزش سودمند تر و آسودگی آنها فزون تر می گردد.
از سوی دیگر مخالفان می گویند،دانش آموزان در این ساختار آموزشی حافظه مدار و نتیجه گرا،چندان نقشی در بازآفرینی،گسترش و ژرفش موضوع یادگیری ندارند و دانش آموزانِ کامیاب،کسانی هستند که درونمایه های آموزشی را به خوبی به خاطر می سپارند و در یکی- دو ساعت برگزاری آزمون،از پسِ پرسش های کلیشه ای برمی آیند و نمره دلخواه خود،آموزگار و پدر و مادرهایشان را بدست می آورند. اما پس از چند روز یا چند ساعت همه چیز به فراموشی سپرده می شود و انگارنه انگار درسی خوانده شده است و یادگیری رخ داده است و هزینه ای برای خانواده و کشور در پی داشته است. همه ما تجربه درس خواندن در این ساختار را داشته ایم و نمونه هایی فراوان از چنین آموخته هایی در خورجین خاطرات خویش داریم. اما بد نیست نمونه دیگری را با هم مرور کنیم. چند سال است که آزمون ورودی در بسیاری از مدرسه های راهنمایی و دبیرستان برگزار می گردد. این آزمون ها برای برآورد کارایی آموزش در مدرسه , بر روی تازه واردان،پس از یک دوره آموزشی- برای نمونه یک نیم سال- است. در این آزمون ها همواره معدل دانش آموزان بسیار پایین تر از معدل نوشته شده در کارنامه های سال گذشته آنها و در در مدرسه پیشین است و این نشانه ای از بی بنیادی یادگیری در سامانه آموزشی می باشد. اکنون پرسش اینجاست با این حال و روز،آیا زجر و شکنجه دانش آموزان در بهترین و شیرین تربن روزهای سال،آن هم برای کاری به این بیهودگی! درست است؟ آموخته ای که عمر ماندگاری آن از چند ساعت تا چند روز است ارزش به باد رفتن بهترین روزهای زندگی را دارد؟
تا کنون پژوهشی درباره کارایی"پیک نوروزی"بر فرآیند آموزش در کشور انجام نگرفته است و تنها گفتگوهایی کم بسامد در میان خانواده ها و آموزگاران درگرفته و پس از پایان نوروز نیز- مانند بسیاری از موضوع های اجتماعی دیگر- دوباره به فراموشی سپرده شده اند. از این رو تصمیم ناگهانی حاجی بابایی- بعنوان بالاترین مقام آموزشی کشور- در حذف "پیک نوروزی"بسیار پرسش برانگیز و شگفت آور بود- گرچه در دوران وزارت ایشان این گونه تصمیمات کم نبوده است. اگر این ابزار آموزشی نا کارآمد می باشد و پیامدهایی ناگوار برای آموزش نوآموزان در پی داشته است،چرا تاکنون و در دورانی طولانی،بر تهیه و انجام تکالیف آن پافشاری شده است؟ وزیر پس از کدام بررسی و کارِ کارشناسی به این تصمیم رسید و آن را در گردهمایی بچه های دبستانی اعلام کرد؟ آیا تاکنون دیدگاه آموزگاران درباره کارآمدی "پیک نوروزی" و اثر این ابزار آموزشی بر روی آمادگی نوآموزان پیش و پس از تعطیلات نوروز مورد سنجش قرار گرفته است؟ آیا درست است،بی آنکه دیدگاه آموزگاران– بعنوان اثرگذارترین عنصر آموزش- گرفته شود،بر حذف پیک نوروزی پا فشاری نمود و خود را پاپ و منتقدان را کاتولیک تر از پاپ! نامید؟ تا کی سامانه کم جان آموزشی ما باید دچار گرفتاری های ناشی از تصمیم های لحظه ای و احساسی کاربدستان آموزشی باشد؟ آیا تاکنون از پیامدهای مثبت و منفی دگرگونی شتاب زده ی ساختار آموزشی،تعطیلی پنج شنبه ها،حذف ردی سال اول دبیرستان و ده ها نمونه دیگر،ارزیابی علمی-آماری ای انجام شده است تا به حذف کارشناسی! پیک نوروزی دل خوش کرد؟ جناب حاجی بابایی شما بعنوان وزیر می روید اما مدرسه و دانش آموز وآموزش و پیامدهای خوب و بد آن در جامعه ماندگار است، پس کمی سنجیده تر و با تکیه به کارهای کارشناسی پیش بروید. گرچه شاید دیر شده باشد!
·
روزنامه بهار،17/1/92
· طبق اصلاحیه جدید شورایعالی آموزشوپرورش مردودی در پایه اول دبیرستان حذف میشود.بنابر این اگر دانشآموزی در درسی نمره قبولی کسب نکند، مجبور نیست تمام دروس قبول شده در آن پایه را هم دوباره بگذراند.
ابراهیم سحرخیز ، معاون آموزش متوسطه وزیر آموزشوپرورش با اعلام این مطلب گفت: « به عنوان مثال کسی که بخواهد به رشته ریاضی برود، باید در درسهایی نمره بیاورد و در اصلاحیه جدید شورایعالی آموزشوپرورش این موضوع به قوت خود باقی است، اما آن چیزی که تغییر کرده، این است که اگر کسی نتواند در رشته ریاضی نمره بیاورد، او را مردود نمیکنیم بلکه به رشته دیگری میرود.»
· ابراهیم سحرخیز، به نکات دیگری هم اشاره کرده است: «در نظام فعلی یک دوره چهارساله متوسطه تعریف شده بود و سه آییننامه متفاوت برای پایههای مختلف وجود داشت؛ به عنوان مثال دوره پیشدانشگاهی، ترمی و سه سال اول، سالی - واحدی بود که ما در نخستین قدم، وضعیت دوره پیشدانشگاهی را اصلاح کردیم و به سالی- واحدی تغییر دادیم.» او ادامه داد: «در مرحله بعد متوجه شدیم که دوره سالی - واحدی که در سال دوم و سوم دبیرستان و پیشدانشگاهی وجود دارد، از یک قاعده تبعیت میکند ولی سال اول دبیرستان که به اسم سالی ـ واحدی نام گرفته است، در قبولی، مردودی، ارزشیابی و امتحانات مانند دوره راهنمایی است.»
· معاون آموزش متوسطه وزیر آموزشوپرورش گفت: « در سال دوم دبیرستان، وقتی دانشآموز درسی را قبول شده است، برای او قبولی فرض شده و اگر درسی را نمره نیاورده باشد، تنها همان درس را در سال سوم میگذراند و نیازی نیست که تمام دروسی را که در سال دوم قبول شده است بگذراند و در نهایت تا زمانی که دانشآموز در تمام دروس نمره قبولی نگرفته باشد، نمیتواند دیپلم بگیرد، اما برای دانشآموزان سال اول دبیرستان این حق ثبت نشده بود.» در همین رابطه محمد رضا نیکنژاد، کارشناسان آموزش متوسطه به «بهار» میگوید: «حذف مردودی از پایه اول دبیرستان در واقع قرار است نوعی فرار از افت تحصیلی در میان دانشآموزان را به همراه داشته باشد اما در عمل، حذف مردودی از پایه اول دبیرستان چنین موضوعی را محقق نمیکند.»او ادامه میدهد: «طبق آماری که رسما اعلام شده ما در پایه اول متوسطه هر سال 200هزار نفر مردودی داریم، برای حل این مشکل آموزشوپرورش راهحلی را ارائه کرده است که تنها صورت مسئله را پاک میکند و گرهای را باز نمیکند.»
او ادامه میدهد: «این که دانشآموزان در صورت کسبنکردن نمره قبولی در دروس اصلی، نیازی به گذراندن دوباره آن دروس نداشته باشند و بدون دردسر در شاخه کار و دانش ادامه تحصیل بدهند در اصل افت کیفیت تحصیل دانشآموزان را به همراه میآورد چون دانشآموزانی که در شاخه کار و دانش ادامه تحصیل میدهند در اصل باید بتوانند مهارتهای مختلفی کسب کنند و این شاخه تحصیلی هم به هیچوجه بیاهمیت نیست. افرادی که در شاخه کار و دانش تحصیل میکنند به طور مستقیم با بازار کار و فراگرفتن مهارتهای فنی درگیر هستند.»نیکنژاد به نکات دیگری هم اشاره میکند: «مسئولان آموزشوپرورش برای اینکه نمره نیاوردن دانشآموزان در درسهای اصلی پایه اول متوسطه را به نوعی جبران کنند برای این دانشآموزان کلاسهای تابستانی میگذارند اما در پایان دوره تابستانی، مدیران، ادارات و دانشآموزان با معلم به گونهای رفتار میکنند که امتحان را جدی نگیرد، چون قرار نیست این دانشآموزان نمره بیاورند و در هر حال در شاخه کار و دانش ادامه تحصیل خواهند داد.»
او تاکید میکند: «در حال حاضر آموزش و پرورش نمیتواند برای ادامه تحصیل در میان دانشآموزان ایجاد انگیزه کند و شاید تنها انگیزه یا اهرم فشاری که وجود داشت تا دانشآموزان درس بخوانند نمره بود که این اهرم فشار هم با حذف مردودی از پایه اول دبیرستان از بین رفته است.»همچنین علی اکبرباغانی، آموزگار و کارشناس آموزشوپرورش در مورد حذف مردودی از پایه اول دبیرستان به «بهار» میگوید: «بسیاری از سیاستگذاریهایی که در آموزشوپرورش میشود به دلیل مسائل و مشکلات اقتصادی است که آموزشوپرورش با آن روبهرو است.»
· او ادامه میدهد: «واقعیت این است که آموزشوپرورش کشور درسالهای گذشته با مشکلات مالی بسیاری روبهرو بوده است. به طوری که حتی سرانه بسیاری از مدارس نیز پرداخت نشده است. کسری بودجه دلیلی شده تا مدارس در بعضی از شهرها ادغام شوند و فضای آموزش کمتر از سابق شود. در چنین اوضاع و احوالی به نفع آموزشوپرورش است که مردودی را از پایه اول دبیرستان حذف کند و اجازه بدهد که دانشآموزان در شاخه نظری هم اگر در مقطع دوم و سوم دبیرستان در درسی نمره نیاورند این دروس را همراه با درسهای دیگر در مقطع بالاتر بگذرانند. در واقع، بالاترین میزان مردودی در مقطع اول دبیرستان رخ میدهد و با حذف مردودی از این پایه، بار مالی بسیاری از دوش آموزشوپرورش برداشته میشود.»
باغانی به نکات دیگری هم اشاره میکند: «در حال حاضر آمار رسمی تعداد بیسوادان در ایران 10میلیون نفر عنوان میشود، پس طبیعی است که مسئولان تنها به کمیت آموزش توجه کنند و به کیفیت کاری نداشته باشند تا بعد روانی آمار بیسوادان و بازماندگان از تحصیل را به نوعی کمتر اعلام کنند و به همین خاطر سیاستی را در نظر میگیرند تا افراد بتوانند ادامه تحصیل بدهند، حتی اگر سواد کافی نداشته باشند.»
سیروس علینژاد
بعد از چهل سال هنوز جملات نخست "مقدمهای بر رستم و اسفندیار"، در گوش دلم طنین میافکند: "هزار سال از زندگی تلخ و بزرگوار فردوسی میگذرد. در تاریخ ناسپاس و سفلهپرور ما، بیدادی که بر او رفته است، مانندی ندارد. و در این جماعت قوادان و دلقکان که ماییم باهوسهای ناچیز و آرزوهای تباه، کسی را پروای کار او نیست...". اینک، آخرین اثری که از شاهرخ مسکوب انتشار یافته، خاطرۀ همان اندوه تاریخی و زبان زیبا را در آدمی زنده میکند.
نه سال پس از مرگ شاهرخ مسکوب (۲۳ فروردین ۱۳۸۴) مجموعهای از نوشتههای به یادگار مانده از او منتشر میشود و توانایی او را در نوشتن مینمایاند که کمتر کسی را یارای آن بود. نوشتن جذاب، گاه پرطنطنه و محکم و گاه دلاویز (نثر در کوی دوست)، شیوۀ او بود. نثر او، نسبش به بیهقی و نظامی عروضی میرسید؛ نثری که هرکس با هر سطحی از علم و دانش بخواند، برایش گیرایی دارد. حسن کامشاد، که کتاب را از میان اوراق پراکنده فراهم آورده، بر آن نام "شکاریم یکسر همه پیش مرگ" گذاشته است؛ مصراعی از فردوسی که "محبوب" مسکوب بود.
کتاب حاوی چند مقاله و دو نوشتۀ آفرینشی است. مقالۀ مهم آن، "منشأ عقل در اندیشۀ ناصرخسرو" حاصل سالها کار و تحقیق و تدریس در "انستیتوی مطالعات اسماعیلی" پاریس است؛ جایی که در آن با داریوش شایگان همکار و همراه بود. مقالهای که نشان میدهد مسکوب میتوانسته در زمینههای مختلف کار و تحقیق کند.
مقالۀ "نگاهی ناتمام به شعر متعهد فارسی در دهۀ سی و چهل" حاوی نگاه و تحلیل شاهرخ مسکوب از طرز فکر شاعران دهۀ چهل است که از سطحی از تحلیل که تا زمان او وجود داشت فراتر میرود. او بین تفکر سیاسی و ایدئولوژی سیاسی خطی میکشد که آن دو را به کلی از هم جدا میکند و شعر دهۀ چهل را اسیر ایدئولوژی سیاسی میبیند. "در دهۀ سی و چهل ... ما اسیر ایدئولوژی سیاسی خاصی بودیم که سیر تاریخ، ساخت و مبارزه طبقاتی و راه پیروزی و رسیدن به شاهراه نجات را به ما یاد میداد و همۀ اینها به ادبیات راه مییافت".
مبنای مقایسۀ اشعار در این مقاله شعر نیما با شعر دیگران است. شعر نیما "هر چند سرگذشت انسان اجتماعی را بیان میکند ولی زندانی مکتب سیاسی یا اجتماعی نیست". اما شعر شاملو (مقصود: شعری که زندگی است) و سایه (مقصود: شبگیر) از این دست نیست. از نوع پایبند به ایدئولوژی سیاسی است. "شبگیر سایه نمونۀ بارز شعر تودهای (ایدئولوژیک) آن زمانهاست"
دیگر این پنجره بگشای که من
به ستوه آمدم از این شب تنگ
دیرگاهی که در خانۀ همسایۀ من خوانده خروس
وین شب تلخ عبوس
میفشارد به دلم پای درنگ.
مسکوب، بخشی از مصاحبۀ شاملو را از مجلۀ "دنیای سخن" نقل میکند که در سال ۶۷ انجام
شده و در آن گفته میشود "شعر و ادبیات ما از لحاظ تاریخی کل یکپارچهای است که از حدود
چهل سال پیش تا به امروز مانند یک واحد چریکی عمل کرده است". آنگاه میپرسد: "راه و رسم چریکی را بسیاری از سر صدق و به بهای جان خود آزمودهاند و حاصل غمناک آن را همگان دیدهاند. آیا هنوز وقت آن نرسیده است که در درستی این راه رفته و تجربۀ گذشته سیاست و ادب تآملی کنیم؟".
همچنانکه شاملو از شعر به ادبیات رفته، مسکوب نیز از شعر به ادبیات میرود و بخشی از مقدمۀ "قصۀ الدوز و عروسک سخنگو" و "الدوز و کلاغها"ی صمد بهرنگی را نقل میکند و سپس میگوید: "اجمالا یادآوری کنیم که این تودهگرایی یا عوامفریبی برای سوءاستفاده از عوام، شیوۀ مرضیۀ سیاسیان ایران است، از آن حزب پیشاهنگ تودهها گرفته تا ادعای یگانگی و انقلاب شاه و مردم یا جریانهای سیاسی دیگر، حتا مبارزانی که میپنداشتند فدایی خلق بودن – که ارزش اخلاقی است – میتواند هدف یا استراتژی سیاسی باشد".
این طرز نقد کردن روشی است که مسکوب همواره داشت؛ چنانکه به آل احمد میتاخت که او برای انجام فرایض مذهبی به مذهب روی نیاورده بلکه به عنوان یک وسیله سیاسی به مذهب روی آورده است. "ولی نتیجۀ همۀ اینها چه شد؟ وقتی بخواهی مذهب را آلت دست کنی، خودت آلت دست شدهای. او با آن دم و دستگاه، از چند دست و پا چلفتی مثل من و تو خیلی بلدتر است."
مقالۀ "ملاحظاتی دربارۀ خاطرات مبارزان حزب تودۀ ایران"، به نوعی ادامۀ همان مقالۀ شعر است و به درگیریهای ایدئولوژیک دهههای سی و چهل نظر دارد. با این فرق که در این مقاله کار ایدئولوژی به سیاست میکشد، در آن یکی به شعر و ادبیات. آنجا سروکار ایدئولوژی با شعر است و اینجا با تاریخ معاصر. هر دو، از تأثیر ایدئولوژی بر تفکر دوران ما میگویند.
مقالۀ "ایران در آسیا" مقالۀ بیهمتایی است دربارۀ شکلگیری تاریخ ما در این پهنۀ جغرافیایی که نامش ایران است. آن آشنایی که در این نوشتار کوتاه با تاریخ ایران دست میدهد، با خواندن یک کتاب حجیم هم به دست نمیآید. مسکوب این توانایی را دارد که در فشردهترین کلام، بیشترین اطلاع و بصیرت را نصیب خواننده کند. از جمله نکات جالب در این مقاله برای من آن بود که نخستین بار در دوران پارتها "کشور ما به نام ایران نامیده شد" و دیگر اینکه چشمم را نسبت به خراسان و فارس بیشتر بازتر کرد. خراسان در چشمم از آنچه بود، عزیز تر شد؛ چون خاستگاه بسیاری چیزها از جمله دین نیاکان ما پیش از اسلام، و ادب و فرهنگ فارسی بعد از اسلام است. در عین حال فارس هم در دلم گرامیتر شد چون "پیش از پیدایش ادب فارسی در خراسان، کتابهای دینی زرتشتیان به زبان پهلوی در فارس تدوین شد و بازماندگان موبدان و دانندگان دانش و آئین گذشتگان در همین اقلیم بودند."
کتاب، دو مطلب دربارۀ نقاشی دارد، یکی دربارۀ مینیاتور و دیگری دربارۀ نقاشی دورۀ قاجار، که هر دو خواندنی است. یک گفتگو هم در کتاب آمده که "کتایون روحی" با مسکوب در پاریس انجام داده است که دارای بنای محکمی نیست٬ و بدتر از آن٬ هر آنچه در گفت و شنود گذشته به همان صورت بر صفحۀ کاغذ آمده و زبان آن، کتاب را از یک دستی خارج کرده است. این گفتگو میتوانست صورت ویرایش یافته و آراستهتری به خود بگیرد.
اما دو مطلب پایانی کتاب، یکی از دیگری جذابتر است. "روزهای پیش از روزها در راه" از جنس
همان یادداشتهای "روزها در راه" است که برای نخستین بار در پاریس انتشار یافت. یعنی
یادداشتهای روزانه مسکوب است در سالهای اولیۀ دهۀ ۴۰ که بسیار هم پرمایه و عالی
نوشته شده و هر یادداشتش خواننده را به فکر میاندازد. مخصوصا آنچه دربارۀ جلال الدین
خوارزمشاه در این یادداشتها آمده نشان میدهد که مسکوب تا چهاندازه به تاریخ و
شخصیتهای بزرگ تاریخ ایران حساسیت میورزیده است. در یادداشت روز ۵ / ۲ / ۴۳ که پس از
خواندن تاریخ مغول و سیرۀ جلال الدین محمد نسوی (جلال الدین خوارزم شاه یا منکبرتی)
نوشته شده چنین میخوانیم: "سرگذشت جلال الدین در من خیلی اثر کرده است. این روزها
اکثرا به فکر این هستم که اگر بتوان و توانایی نوشتن باشد، بیوگرافی او میتواند بسیار
خواندنی از کار در آید. دیشب فکر میکردم که میشود این مرد حماسی را دوستدار شاهنامه نشان داد و به او حالتی شبیه کیخسرو بخشید که پدرش را افراسیاب تورانی کشته بود و پدر این یکی را هم چنگیز که بنا به استنباط تاریخی مردم آن زمان در شمار تورانیها بود. البته میان آن پدر و این پدر تفاوت بسیار است ولی آرزوی خونخواهی میتواند در هر دو همانند باشد". مسکوب در "مقدمهای بر اسفندیار" انسان را "حماسۀ خام" خوانده بود. آنچه دربارۀ جلال الدین مینویسد همان حماسۀ خام را تداعی میکند.
در همین یادداشتهای روزانه است که او از دو جدل خود با دوستانش – بهمن محصص و
هوشنگ ابتهاج – پرده بر میدارد و هر دوی آنها یادداشتهایی است که امروز هم پس از ۵۰
سال درخور تعمق است. هر دو درگیری لفظی در واقع درگیریهای ایدئولوژیک است و جنس هر
دو یکی است، فقط آدمهایش فرق میکنند. در هر دو، مسکوب از کوره در میرود و بیاندازه
عصبی میشود. امروز که به آنها نگاه میکنیم - چنانکه او ماجرا را نوشته – فکر میکنیم
گذشت زمانه حرف مسکوب را بر کرسی نشانده و پله ترازو را به نفع او سنگین کرده است.
اما مطلب پایانی، "شکاریم یکسر همه پیش مرگ" به گمان من بویژه از حیث نثر شاهکار است. این، طرحی است که قرار بوده روزی روزگاری به صورت رمان در آید. ماجرای آن با دوستان شکارچی مسکوب در کوههای اصفهان میگذرد و با تخیل نیرومندش در هم میآمیزد تا به صورت قصه در آید، حیف که نا تمام مانده و نیمهکاره رها شده است. اما نکاتی که در آن مطرح میشود و بویژه نثری که برای نوشتن آن به کار رفته، موضوع را تا حد یک نوشتۀ تمام عیار آفرینشی بالا میبرد. نثر در این نوشته جان میگیرد و به صورت موجود زندهای در میآید. زبان مسکوب از وجوه ممتاز نوشتههای اوست. زبانی که او داشت به هر نوشته بیمقداری جان میداد. زبان آثار او زبانی نبود که خودش انتخاب کند، بلکه این اثر بود که زبانش را پیدا میکرد. "اساسا مطلب یا فکر است که زبان خودش را پیدا میکند". در اینجا هم طرح مسکوب، زبانی پیدا کرده که با زبان بقیه کتاب فرق دارد.
در گزارش تصویری این صفحه، که تابستان ۱۳۸۹در جدیدآنلاین منتشر شد، حسن کامشاد از دوستی دیرینه خود با شاهرخ مسکوب میگوید.
شکاریم یکسر همه پیش مرگ٬
نویسنده: شاهرخ مسکوب
گردآورنده: حسن کامشاد
نشرنی٬ تهران٬ ۱۳۹۱
بن گرفت نوشته کنونی : تارنمای "جدید آنلاین"
برای آگاهی دوستان و خوانندگان گرامی
چندی است که ما،به خاطر اختلاف در نگرش و روش کار در کانون صنفی معلمان ایران،از این گروه خارج شده ایم و دیگر عضو کانون نیستیم.
محمدرضا نیک نژاد،مهدی بهلولی
ادامه مطلب ...
شهناز نازلی،آموزگاری پاکستانی بود که چند روز پیش به دست نیروهای واپس گرای طالبان پاکستان در منطقه ی پیشاور کشته شد. شهناز نازلی در آغاز بهار و چند روز پس از پایان زمستان جان باخت؛"نازلی بنفشه بود که گل داد و مژده داد و زمستان شکست و رفت." من با شنیدن مرگ نازلی،یاد شعر ارزنده ی "بامداد" افتادم به نام : "مرگ نازلی" که در سال 1333 و در مرگ وارطان – که در زیر شکنجه،سخن نگفت و جان سپرد - سروده بود و آن زمان برای این که شعر را بتواند به چاپ برساند به جای وارطان،نازلی را گذاشته بود :
"- نازلی! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه،زیر پنجره گل داد یاس پیر.
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه میفکن!
بودن به از نبود شدن،خاصه در بهار..."
نازلی سخن نگفت؛
سرافراز
دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت...
"- نازلی! سخن بگو!
مرغ سکوت،جوجه ی مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشسته است!"
نازلی سخن نگفت؛
چو خورشید
از تیره گی برآمد و در خون نشست و رفت...
نازلی سخن نگفت
نازلی ستاره بود
یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت ...
نازلی سخن نگفت
نازلی بنفشه بود
گل داد و
مژده داد : "زمستان شکست!" و رفت...
ادامه مطلب ...
رهبران آموزگاران آفریقایی : " بانک جهانی، زیر پای پیشه ی آموزشگری را خالی می کند"
گزارشی از EI (آموزش جهانی)
برگردان : مهدی بهلولی
رهبران سازمان های آموزگاران آفریقا،عضوهای خود را درگیر پویش[کمپین] جهانی برای آموزش و پرورش کیفی خواهند نمود،پویشی که در سپتامبر 2013 از سوی آموزش جهانی به راه انداخته می شود. در نشست کمیته ی منطقه ای آفریقایی آموزش جهانی،در 25 تا 27 مارس در آکرا،این رهبران از برنامه های این پویش پشتیبانی کردند. گفتنی است که این برنامه ها از سوی هیآت اجرایی آموزش جهانی در نظرگرفته شده اند.
به عنوان پیآورد کاهش بودجه های آموزش و پرورش،نگرانی های جدی درباره ی افت استاندارد های آموزش به میان آورده شده است. در شمار فزاینده ای از حوزه های قانون گذاری،سامانه های مدرسه های خصوصی پدیدار می گردند که تنها و تنها به نیازهای آموزشی نخبگان کشوری پاسخ می دهند. برای نمونه در مالاوی،خود رییس دولت،هم اکنون دارنده ی یکی از همین مدرسه های خصوصی است. ماه گذشته،دانش آموزان مدرسه های دولتی،در اعتراض به نادیده گرفتن مدرسه های دولتی کشور،روبروی این مدرسه،به گردهمایی دست زدند.
چند تن از رهبران آموزگاران،از بانک جهانی،انتقادهای تندی بر زبان آوردند. بانک جهانی از استخدام داوطلبان و آموزگاران بدون مجوز و صلاحیت در سامانه های مدرسه های دولتی پشتیبانی می کند. از نظر یکی از شرکت کنندگان : "عضوهای ما از دیدگاه بانک جهانی به خشم درآمده اند. بانک جهانی بر این باور است که داوطلبان از آموزگاران با صلاحیت و آموزش دیده،کار بهتری ارائه خواهند داد. بانک جهانی،تنها و تنها،در جست و جوی راه حل های ارزان می گردد،راه حل هایی که زیر پای پیشه ی آموزشگری را خالی می کند و با این کار،استانداردهای آموزش را به خطر می اندازد."
کمیته ی منطقه ای،به ریاست یولالیه نیبیزی از اتحادیه ی آموزگاران بوروندی،همچنین درباره ی کارهای منطقه ای در سال آینده،به گفت و گو پرداخت. این کمیته،از طرح هایی استقبال نمود که برنامه های آموزشی آغاز دوران کودکی را می گسترانند. کمیته همچنین به چالش پراکندگی جنبش آموزگاران در شماری از کشورهای آفریقایی پرداخت. در پانزده سال گذشته،شماری سازمان های تازه ی آموزگاران بنیادگذاری شده اند- اغلب در نتیجه ی دودستگی ها در اتحادیه های کنونی.
دبیرکل سازمان منطقه ای کنفدراسیون های اتحادیه جهانی کار در آفریقا،کاواسی ادیو- آمانکواه،که در نشست کمیته ی منطقه ای سخن گفت نیز،با مهم دانستن همدلی بیشتر اتحادیه کار بر خویشتن داری،و برانگیختن سازمان های آموزگاران آفریقایی در پیوستن به مراکز ملی کار برای بدست آوردن نفوذ و یکپارچگی بیشتر،تآکید نمود.
http://www.ei-ie.org/en/news/news_details/2509
گفتگوی مهدی فخرزاده با مقصود فراستخواه
"چشم انداز ایران" شماره 77 / دوماهنامه اسفند 91 وفروردین 92
انتظار جامعه از مدرسه چیست؟ از این منظر که انتظار دارد خروجی مدرسه چه آموزش هایی دیده باشد؟
اگر مراد از جامعه، شهروندان آگاه است به گمانم آنها از مدرسه انتظار دارند فرزندان را آمادۀ زیستن در دنیایی جدید ومتحول بکند. خانواده هایی که پدر ومادر هایشان «با فکر» اند و متوجه دگرگونی های این جهان اند، وقتی دست دختران وپسران خود را می گیرند وبه مدرسه می سپارند حداقل انتظاری که دارند به تصور ناچیز اینجانب چهار چیز است :
نخست، فرزندانشان در مدرسه تحصیلات علمی پایه و اطلاعات و معلومات به دست بیاورند و هوش فکری ( IQ ) و خرد تحلیلی و تفکر انتقادی شان پرورش پیدا بکند.
دوم، خلاقیت، مهارتهای دستی وهنر وزیباشناسی آنها شکوفا بشود.
سوم، هوش عاطفی( EQ) وکمال وادب و استدلال اخلاقی آنهاست.
چهارم، هوش اجتماعی، مهارتهای زندگی و فرهنگ شهروندی شان به طور متوازن شکوفا بشود، بتوانند با دیگران بهتر ارتباط برقرار بکنند، اجتماعی بشوند، عقاید وسبک های مختلف زندگی را تحمل بکنند و مانند آن.
همه این انتظارات را شاید در یک عبارت بتوان خلاصه کرد: رشد همه جانبۀ موزون وپایدار. پرسش شما خیلی مهم ومعنادار است. می فرمایید انتظار جامعه از مدرسه چیست. چیزی که امروزه در ایران کمتر به آن توجه می شود، اتفاقا همین جامعه ومردم است. گویا همه چیز به خواست دولت و گروه های حاکم منوط می شود وخواست وانتظارات شهروندان، خانواده ها وگروه های اجتماعی به طور شایسته در نظر گرفته نمی شود.
محتوای آموزش وپرورش باید توسط عقلای مستقل جامعه، متخصصین وحرفه ای ها ، معلمان ، محققان وکارشناسان آزاد ومنتقد سمت وسو داده بشود. جامعۀ مدنی و اجتماعات محلی باید در خط مشی گذاری امر مهمی مانند آموزش وپرورش واقعاً دخیل واثر گذار باشند. اجازه بدهید مثالی عرض بکنم آیا تاکنون پیمایشی ملی توسط سازمانهای پژوهشی مستقل وملی در همه استانهای دور ونزدیک کشور انجام گرفته است که از معلمان ومدیران و اولیای خانه ومدرسه ودانش آموزان با تکنیکهای صحیح نمونه گیری وروشهای متقن علمی ، نظردقیق شان درباب عملکرد آموزش وپرورش پرسیده بشود، وضع موجود و مطلوب وشکافها بررسی بشود ، نتایج در سطح عمومی انتشار یابد و دولت از آن در بازنگری سیاستها وبرنامه های خود بهره گیری بکند؟
مدرسه ، مسؤولیت انتقال میراث فرهنگی ما به نسلهای آتی را برعهده دارد؛ میراثی با همۀ تنوعات آن و نه اینکه روایتی خاص و دولتی از فرهنگ بر فرزندان مان تحمیل بشود. مدرسه مسؤول آماده ساختن فرزندان برای فهم تغییرات ، آمادگی برای دگرگونیهاو سازگاری فعال با تحولات و همراهی آگاهانه و خلاق با آنهاست.
از مدرسه انتظار می رود که به فرزندان کمک بکند تا لذت پرسیدن و تحلیل و اکتشاف وزیباشناسی را تجربه بکنند ، یاد بگیرند که چگونه بیاموزند ، توانایی طرح مسأله و حل مسأله به دست بیاورند ، قدرت تخیل و طراحی و ساخت وبه کار گیری پیدا بکنند ، تفکر انتقادی و خود- تأملّی در آنها شکوفا بشود، ، با مهارتهای زندگی و با کیفیت زندگی آشنا بشوند، برقراری ارتباط با دیگران و کارکردن با آنها را بیاموزند. حس بشردوستی، صلح، برابری، عدالتخواهی، احترام به دیگری، رعایت حقوق وآزادی های دیگران، عدم خشونت و دلبستگی به محیط زیست در آنها شعله ور بشود، یادبگیرند که با هم وبه رغم بسیاری تفاوتها زندگی بکنند و گفت وگو وتوافق وهمزیستی بکنند.
دروس و ساختار مدرسه چه میزان از این انتظار را می تواند برآورده کند؟
متأسفانه این انتظار به نحو مطلوب برآورده نمی شود. به تعبیر آلتوسر وقتی آموزش وپرورش در قبضه دولت وخود دولت در انحصار گروه های خاصی قرار می گیرد به ابزار ایدئولوژیک تبدیل می شود. برنامه درسی، کتاب درسی ، معلم، مشاور، مدیر و فوق برنامه ها به خدمت یک ایدئولوژی دولتی در می آیند. تنوع ، پرسش افکنی ،خلاقیت ، استقلال فکری ، آزاد اندیشی ، باز اندیشی ، پویایی ، تغییر و عطش دانایی رنگ می بازد.
متأسفانه غالب برنامه ها و فوق برنامه ها از دانش آموزان در مهم ترین مراحل رشد شخصیت آنها ، عملا رفتارهای تصنعی و ظاهر سازانه وحفظیات سطحی طوطی وار می خواهند. به شکل ها وقالبها بیش از محتواها ودرونمایه ها اهمیت داده می شود. آموزش وپرورش ما حافظه گرا ، سطحی نگر وابزارانگار شده است.
نه تنها در کتب درسی و برنامه های رسما اعلام شدۀ آموزش وپرورش انواع ضعفها وایرادها را می بینیم بلکه ابعاد مسأله از این هم پیچیده تر است. در مطالعات برنامه درسی از مفهومی به عنوان «برنامه درسی پنهان» بحث می شود که در هیچ سندی یا کتابی به آن تصریح نمی شود ولی از طریق اعمال ورویه ها و روابط والقائات و عقاید و نمادها وتبلیغات بر مدارس حاکم می شود.
اکنون بر مدارس ما برنامه درسی پنهانی از روالها و مقررات و قواعد رسمی غلبه دارد که به دانش آموزان تصویری منفی از آنها می دهد. مثلا به آنها تلقین می کند که باید از بیرون کنترل بشوند و قادر به خود تنظیمی درونزا نیستند. این امر عزت نفس اخلاقی ومعنوی آنها را تضعیف می کند. برنامه درسی پنهان حاکم بر آموزش وپرورش، روح پرسشگری وماجرا های ذهنی و پویش های طبیعی درونی فرزندان مان را خاموش می سازد و شفافیت رفتار را از آنان سلب می کنند.
جهان با شتاب شگفت انگیزی در تحول است. دگرگونی های متن جامعه ما نیز اندک نیست. به هرحال بچه ها در خانه ها و گروه های دوستی با رسانه های جدید سر وکار پیدا می کنند، آفاق تازه ای پیش روی چشمان آنها گشوده می شود. اطلاعات وارتباطات آنها مرتب در حال گسترش است. اگر مکانهای رسمی آموزشی ما نتوانند با این تحولات همراهی بکنند به موزه های آموزشی بدل می شوند. مراجعۀ یکنواخت و موظف به این موزه ها برای بخش قابل توجهی از دانش آموزانی که کم وبیش در معرض تحولات جهان وجامعه قرار دارند ، ملال آور و خسته کننده شده است.
همه اینها نتیجه اش آن شده است که مدارس نتوانند آنطور که باید وشاید انتظارات چهارگانه اوایل صحبت مان را برآورده بکنند. مخصوصا در امر اجتماعی کردن فرزندان، آموزش وپرورش ضعفهای بسیار جدی دارد. علتش وزارت محوری به جای مدرسه محوری است . علتش دولت سالاری و ایدئولوژیک شدن آموزش وپرورش است که مانع ابتکارات درونزا در مدارس و با مشارکت معلمان و دانش آموزان و خانواده ها واجتماعات محلی می شود وگرنه اینان مطمئنا شایستگی وتوانایی آن را دارند که آموزش وپرورش ما را متحول وکارامد بکنند و کیفیت واثر بخشی مورد انتظار در آن به وجود بیاورند و شهروندان آگاه وتوانا ومسؤولی برای فردای ایران تربیت بکنند.
امروزه چه نهادهایی در جامعه ایران امر شهروند سازی را هدایت می کنند؟
شهروند(Citizen) به معنای ساکن شهر یا اهل شهر (Inhabitant ) نیست بلکه اساسی ترین بار معنایی در شهروند آن است که در امور عمومی شهر، دخالت و مشارکت دارد. مفهوم مخالف شهروند، رعیت(Serf ) است.
در گفتارهای رسمی ما ، کلمه شهروند به صورت ریاکارانه تکرار می شد. غالب برنامه ها و رویه ها و طرز برخورد با مسائل، رعیت انگارانه است . شهروند سازی به رسانه های آزاد ومستقل غیر دولتی، به نهادهای مدنی، به فضای عمومی ، به اجتماعات محلی درونزا ودر بحث ما به «مدارس»مبتکر نیاز دارد.
چه کاستی هایی در این زمینه وجود دارد و چه راه حل هایی به نظر می رسد؟
از رعیت تا شهروند، فاصلۀ کوچکی نیست . این در حقیقت انتقال از یک طرز تفکر و سرمشق به یک طرز تفکر و سرمشق دیگر است. ساخته شدن شهروند در غرب مرهون عوامل بسیار بود . دگرگونی الگوها ونظامهای آموزشی از مهم ترین این عوامل به شمار می رود. مدارس جدید در جوامع توسعه یافته، نسل جدید را بر مبنای فکر انسان باوری و خرد انتقادی ودموکراسی وحقوق بشر به بار آوردند.
برای اینکه مدارس ما نیز فرزندان مان را شهروندانی آگاه وتوانا ومسؤول به بار بیاورند، چنانکه در پاسخ به سؤال قبلی تان عرض کردم، لازم است به جای آموزش وپرورش وزارت محور ، آموزش وپرورش مدرسه محور و معلم محور و دانش آموز گرا داشته باشیم. تعامل آزاد وخلاق میان معلم ودانش آموز در کلاس جریان پیدا بکند و خانواده ها در ادارۀ محتوایی مدرسه (ونه فقط تأمین منابع مالی!) نقش مؤثر پیدا بکنند و از ظرفیتهای نهادهای مدنی واجتماعات محلی و متفکران ومنتقدان مستقل اجتماعی استفاده بشود و معلم ومدرسه اختیارات کافی داشته باشند وابتکار عمل با آنها باشد. برای این کار ما به مشارکت واقعی خانواده ها و اجتماعات محلی ومعلمان وانجمنهای صنفی وعلمی نیاز داریم.
باید غائبین دنیای تعلیم و تربیت را به مرکز ماجرا دعوت بکنیم. باید حاشیه ها را به متن تصمیم گیریها فرابخوانیم. دولت در همه جای دنیا ، حامی مؤثر آموزش وپرورش عمومی است ، اما این کار را با مشارکت واقعی و مؤثر نهادهای مدنی و غیر دولتی واجتماعات محله ای انجام می دهد. کار دولت ، ظرفیت سازی و جلب مشارکت و حمایت است.
این خلل و فرجی که در نتیجۀ این سبک و سیاق آموزش و پرورش در جامعه و نسلهای جدید ایجاد میشود، چه ارتباطی با آسیبهای اجتماعی دارد؟
آسیب های اجتماعی همچون اعتیاد و بزهکاری، ریشه در آنومی اجتماعی دارد. درونی شدن هنجارهای اجتماعی در نسل های جدید است که آنها را دربرابر آسیب ها مصون می سازد. سؤال این است که درونی شدن هنجارها چگونه صورت می پذیرد؟ پاسخ روشن است: با اجتماعی شدن. پرسش بعدی این است که این اجتماعی شدن از چه طریقی روی می دهد. جوابش معلوم است: خانواده ومدرسه از جملۀ مهم ترین وتعیین کننده ترین نهادهایی هستند که انتظار می رود کودکان ونوجوانان در آنها وبا آنها، اجتماعی بشوند. حالا اگر آموزش وپرورش نتواند این مسؤولیت خود را در اجتماعی شدن نسل های جدید به طور مطلوب انجام بدهد ، فرزندان جامعه از پرورش مصونیت های درونی لازم دربرابر آسیب های اجتماعی محروم خواهند ماند وبه عبارت دیگر آسیب پذیر خواهند شد. اجازه بدهید قدری بیشتر توضیح بدهم.
آموزش وپرورش ما به عللی که در لابلای عرایضم گفتم وبراثر ضعفهای ساختاری وسیاستی وبرنامه ای وعملکردی اش، از تحولات جدید زمانه پس افتاده است. هنجارهایی را بر فرزندان اعمال می کند که متعلق به دنیای امروز نیست. هم در هدف گذاری های آموزش وپرورش دولت سالار و ایدئولوژیک ما و هم در روش هایش، ایرادهای اساسی وجود دارد. نتیجه اش این می شود که نتواند با دگرگونی های محیط جهان و تحولات متن جامعۀ ایرانی همراهی بکند. پیامد نهایی، این است که تعلیم وتربیت رسمی در آموزش وپرورش، فرمال و خشک و تصنعی وظاهرگرایانه و سطحی نگر می شود ودر ذهن وجان بچه ها چندان نفوذ پایدار نمی کند. این منشأ ضعف هنجاری بچه ها می شود.
از سوی دیگر بخشی از بچه ها معمولا وقتی از متن زندگی طبیعی خانوادگی و از پویایی های گروه های دوستی و از دنیای اطلاعات و ارتباطات امروزی به مدرسه می روند، محیط مدرسه را متفاوت با دنیای واقعی بیرون می بینند ، کتابهای درسی و محتویات و شیوه های رسمی، چیزهایی را می خواهد برآنها اعمال بکند که با منطق درونی جهان زیست شان مغایرت دارد. این سبب تعارضی میان هنجارهای رسمی آموزش وپرورش با هنجارهای جاری در خانواده و گروه های دوستی و فضاهای اطلاعات وارتباطات می شود.
بدین ترتیب فرزندان ما در آموزش وپرورش با دو مشکل جدی دست به گریبان هستند: ضعف هنجاری وتعارض هنجاری. واین یعنی آنومی اجتماعی. وقتی هنجارهای اجتماعی در ذهن وضمیر ورفتار نسل های جدید ضعیف می شوند یا دچار تعارض می شوند، آسیب ها افزایش پیدا می کنند. چرا؟ چون عواملی که در این گفتگو کم وبیش به آن اشاره کردیم، مانع از این می شود مدرسه به طور اثر بخش ومطلوبی از عهدۀ اجتماعی کردن فرزندان بربیاید. حاصل این همه، آسیب پذیری کودکان ونوجوانان در برابر انحرافات اجتماعی مانند اعتیاد و بزهکاری است. در حالی که آنها استعدادهای بالقوۀ کافی برای مصونیت دربرابر این آسیب ها داراهستند. درواقع این ضعف نهادهای ماست که نمی توانند ظرفیتهای سرشار درونی آنها را به درستی پرورش بدهند و آنها را در مقابل انحرافات ، توانمند و شکوفا سازند.