مهدی بهلولی،روزنامه آرمان،5 شهریور 93
بهبود و بهسازی آموزش و پرورش،پیوندگاه همه ی نیروهای آموزش و پرورش است. یعنی از بدنه ی آموزشی تا وزیر آموزش و پرورش،بایستی در اندیشه بهسازی آموزش باشند. اما پیش روی بهسازی آموزش و پرورش در ایران،یک مانع بزرگ وجود دارد و آن هم این است که آموزش و پرورش در ایران،نهادی مصرفی به شمار می رود و آنچنان که باید و شاید بدان اهمیت داده نمی شود. البته این سخن،بدین معنا نیست که کارگزاران فرادست حکومتی،به مناسبت های گوناگون از اهمیت آموزش و پرورش سخن نمی گویند بلکه آن چه در عمل جریان می یابد و به ویژه مقدار بودجه ای که به آموزش و پرورش داده می شود را در نظر دارد. علی اصغر فانی،وزیر آموزش و پرورش،یک سال پیش و به هنگام رآی اعتماد گرفتن از مجلس،یکی از برنامه های خود را،افزایش سهم آموزش و پرورش از تولید ناخالص داخلی اعلام نمود : "اقتصاد آموزش و پرورش،در سنوات اخیر به یک چالش اصلی فراروی مدیریت این نهاد مولد سرمایه انسانی و اجتماعی تبدیل شده است. مدیریت بهینه منابع و مصارف، افزایش بهرهوری، استفاده حداکثری از مشارکتهای مردمی و افزایش سهم آموزش و پرورش از تولید ناخالص داخلی (GDP) در طراز کشورهای منطقه نیازمند همراهی و مساعده مراجع سیاستگذار فرادستی و شناسایی منابع مالی جدید و متنوع است." ناگفته نماند که سهم آموزش و پرورش از تولید ناخالص داخلی،هم اکنون پیرامون یک درصد و در ردیف فقیرترین کشورهای جهان می باشد.
اما سخن این است که برای بهبود این وضع،چه باید کرد؟ از سخنانی که در یک سال گذشته و از زبان فرادستان آموزش و پرورش دولت یازدهم شنیده می شود می توان چنین برداشت نمود که خصوصی سازی هر چه بیشتر آموزش و پرورش و راهکارهای شناخته شده و همبسته با آن همانند تعدیل نیرو،راهکاری است آموزش و پرورش دولت یازدهم برگزیده است. آموزش و پرورش دولت یازدهم از یک سو تآکید ویژه بر راه اندازی و گسترش بیش از پیش مدرسه های پولی دارد و از سوی دیگر می خواهد صندلی های خالی مدرسه های پولی کنونی را بخرد. آموزش و پرورش البته از چند سال پیش دارد مدرسه های عادی دولتی که باید رایگان باشند را هم به مدرسه های هیآت امنایی و نمونه مردمی و ... تغییر نام می دهد و آنها را نیمه پولی می کند.
اما راه بهبود آموزش و پرورش،خصوصی سازی نیست- تجربه های جهانی بسیاری،پشتیبان این سخن اند. آموزش و پرورش از رهگذر پویایی هر چه بیشتر،بهبود می یابد. نیاز آموزش و پرورش کنونی ما،پیدایش و گسترش گفتمان آموزشی نوین است. همه ی نیروهای آموزشی باید بکوشند آموزش و پرورش فراخور زمانه را معرفی کنند و از ویژگی ها و کارکردها و نیازهای آن سخن بگویند. ما به پویایی اندیشه آموزشی نیازمندیم. این که همه ی توش و توان مان را بر این بگذاریم که شمار دانش آموزان مدسه های پولی را از یک میلیون تن به دو میلیون افزایش دهیم،نمی تواند تآثیر چندانی بر بهبود آموزش و پرورش بگذارد و به نوعی هدر دادن وقت و فرصت بهسازی آموزش و پرورش است.
گفتمان نوین آموزشی و راه اندازی و گسترش آن،می تواند آهسته – آهسته بر مانع فرهنگی فراگیری که آموزش و پرورش را نهادی مصرفی می داند و نه سرمایه ای،چیره شود. روشن است که راه اندازی و گسترش چنین گفتمانی،نیازمند بسیج همه ی نیروهای آموزش و پرورش است. در این راه،وزارت آموزش و پرورش می تواند به کمک بخش های پژوهشی خود،در گسترش اندیشه های نوین آموزشی در کشورهای نیرومند و پیشرو در آموزش و پرورش،به یاری بدنه ی خواستار آگاهی های نوین آموزشی بیاید و در رشد و گسترش گفتمان نو آموزشی نقش آفرینی نماید.
http://www.armandaily.ir/?NPN_Id=677&pageno=5
مهدی بهلولی،روزنامه اعتماد،4 شهریور 93
در اسفند ماه سال گذشته،مساله آموزش زبان های مادری در آموزش و پرورش،در سطح گسترده ای در رسانه ها،بازتاب یافت و موافقان و مخالفان این طرح دیدگاه های خود را بیان داشتند. آنگونه که در سخنان برخی از فرادستان آموزش و پرورش،و همچنین علی یونسی،دستیار ویژه رییس جمهور در امور اقوام و اقلیت های دینی و مذهبی نمود یافت آموزش زبان مادری،به ویژه در منطقه هایی که کودکان در سال های آغازین آموزش رسمی با درک و دریافت درست زبان فارسی مشکل دارند در دستور کار آموزش و پرورش قرار دارد. گرچه در قانون اساسی و در اصل پانزدهم آن نیز به روشنی بر این مسآله تاکید شده است : "زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران،فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی،باید با این زبان و خط باشد،ولی استفاده از زبان های محلی و قومی در مطبوعات و رسانه های گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس،در کنار زبان فارسی آزاد است." اما نکته مهم این است که هم اکنون و پس از گذشت چند ماه از آن بحث ها و گفت و گوها،جا دارد آموزش و پرورش گزارشی از کارها و تصمیم های آموزشی خود در این زمینه ارائه نماید و روشن سازد که آیا در سال تحصیلی 93-94 که تا آغاز آن چندان وقت دیگری نمانده،تصمیم تازه ای درباره ی آموزش زبان مادری گرفته شده یا نه؟
در اهمیت آموزش زبان مادری هم،البته می توان بسیار گفت. آموزش زبان مادری،هم اکنون در دنیا یک مسآله ی مطرح و آشناست و مدل و روش های گوناگون دارد. یکی از همه پسند و فراگیرترین آنها مدلی است که بر پیشرفت زبان رسمی،و همزمان یادگیری درون مایه های آموزشی پای می فشارد. در این مدل،با به کاربستن آموزش به زبان مادری،دانش آموزانی که در یادگیری زبان رسمی مشکل دارند اجازه می یابند تا از نظر آموزشی،همپای هم سن و سالانش پیش بروند،در همان هنگام که زبان رسمی را هم فرا می گیرند. این کار اغلب تا سه سال ادامه می یابد. در برخی از سندهای رسمی- آموزشی جمهوری اسلامی هم بر این مساله تآکید شده است. برای نمونه در مجموعه ی سندهای تحول بنیادین در آموزش و پرورش می خوانیم : "برای حمایت از یادگیری کودکان متعلق به اقوام غیرفارس زبانِ ایرانی و برخورداری آنان از فرصت برابریادگیری و رشد،نظام برنامه درسی باید یک دوره تعریف شده"انتقال" از زبان مادری به چرخه زبان رسمی(فارسی) را در کانون توجه قرار دهد. ویژگی های فرهنگی و زبانی مناطق مختلف در برنامه های درسی این دوره محوریت خواهد داشت."
از سوی دیگر،به گفته ی برخی کارشناسان آموزشی،هر آموزش و پرورش توانمند و کارآمدی،از ابزاری که دانش آموزان از پیش در دست دارند به عنوان بنیانی برای پی ریزی مهارت های تازه و فراگیری دانش نوین،یاری می گیرد. بیشتر کودکان،با مهارت های پایه ای زبان مادری وارد مدرسه می شوند. این بستگی به آموزگار و سامانه ی آموزش و پرورش دارد که این مهارت ها را به کار گیرد تا به دانش آموز در پیشرفت توانایی آموزشی،یاری رساند. کودکان،اگر زبان رسمی را از رهگذر به کارگیری زبان مادری بیاموزند،یادگیری شان کارآمد تر است.
گذشته از کارایی و کارآمدی،چندین نکته مهم دیگر نیز در آموزش زبان مادری نهفته است. نخست این که،از احساس غرور کودکان به زبان پدر- مادرشان محافظت می کند و به آنها اجازه می دهد تا در جامعه ای با زبان فرادست رسمی،ضمن نگه داشت پیوندی مهم با میراث فرهنگی و زبانی شان،به آسانی و بدون دردسر زبانی،رفت و آمد نمایند. آموزش زبان مادری،به حفظ احساس هویت کودکان،یاری می رساند؛احساسی که سخت با زبان و فرهنگ خانواده و میراث شان،همبسته است. این آموزش،یکی از شاخص های عدالت آموزشی هم به شمار آید که خود،یکی از آرمان های بسیاری از سامانه های آموزشی کنونی جهان است و پیاوردهای آموزشی- اجتماعی برجسته ای هم دارد. آموزش و نگهداشتِ زبان های بومی،همچنین بر ژرفای فرهنگی- تاریخی کشور می افزاید،و بر بالا بردن خودباوری دانش آموزان،کارگر می افتد. زبان،احساس نوآوری اندیشگی انسان را شکوفا و پیوند میان آموزش و زندگی را نیرومند می سازد و از این رهگذر،لذت یادگیری را،بیشتر و بهتر می چشاند. آموزش زبان مادری،احساس دلبستگی به سرزمین مادری را در دل ها ته نشین،و ریشه های فرهنگی او را استوارتر می نماید. زبان و فرهنگ بومی،بخشی از کیستی انسان هاست که شایسته ی سنجشگری و گرامی داشت است و براستی چه جایی بهتر از مدرسه و چه زمانی بهتر از سال های نخست زندگی را،می توان برای این گرامی داشت و سنجشگری یافت.
http://etemadnewspaper.ir/Released/93-06-04/93.htm#286938
مهدی بهلولی،روزنامه شهروند،ص آخر،3 شهریور 93
سر کلاس بودم که پیامکی به دستم رسید : " سیمین بهبهانی،بانوی غزل ایران،درگذشت. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد." از چند روز پیش می دانستم که سیمین بهبهانی در بیمارستان بستری است و حالش اصلا خوب نیست و در کما بسر می برد و با توجه به خبرهای بدی که در اینجا و آنجا بازتاب می یافت تا اندازه ای هم منتظر شنیدن این خبر بودم. پیامک را که خواندم در دلم آهی کشیدم و افسوسی خوردم از این که باز یکی از انسان های فرهیخته و ارزنده مان را از دست دادیم. اما سر کلاس،زمانی بود که به بچه ها مساله ای ریاضی داده بودم که حل کنند. منتظر ماندم تا به پایان مساله برسیم. گفتم بچه ها،امروز،سیمین بهبهانی،شاعر بزرگ ایرانی درگذشت. کسی واکنشی نشان نداد. در واقع کسی او را نمی شناخت و حتی نامش را هم نشنیده بود. کلاس سوم دبیرستان بود و در کلاس تجدیدی تابستان که دانش آموزانش از چند مدرسه منطقه آمده بودند،انتظار داشتم دست کم چند نفری نام سیمین را شنیده باشند یا شعری و یا پاره شعری از او به یاد داشته باشند. اما دریغ،حتی نام سیمین هم به گوش شان نخورده بود. یکی گفت : "خداوند بیامرزدش." دیگری گفت : " خداوند رفتگان شما را هم بیامرزد!" حرفم نمی آمد. ساکت بودم و تنها نگاهشان می کردم. چند لحظه ای که گذشت کمی درباره ی بهبهانی گفتم. یکی از بچه ها گفت پس به احترامش یک دقیقه سکوت می کنیم. کلاس در سکوت فرو رفت و من هم در اندیشه.
با خود گفتم این دانش آموزان از چند مدرسه در اینجا گرد آمده اند و با چند آموزگار ادبیات سر و کار داشته اند. یعنی یکی از این آموزگاران،گاه و بیگاه و به وقت درس و یا استراحت،و به عنوان یکی از شاعران شناخته شده ی کنونی ایرانی و زبان فارسی،اشاره ای به بهبهانی نکرده و شعری از او نخوانده است؟ "چرا رفتی،چرا؟- من بی قرارم" که خیلی معروف شد؛یعنی آموزگاری پیدا نشد که گامی بیرون از کتاب درسی بگذارد و آن را بخواند و درباره ی این شعر فراگیر این شاعر و همکار بزرگ خود،سخنی بگوید؟ مگر بهبهانی سی سال آموزگار آموزش و پرورش نبوده است؟ دست کم تعلق خاطر صنفی،می توانست خود عاملی باشد. پس پیوند میان مدرسه و جامعه و زندگی در چیست و چگونه است و در کجا باید دیده شود؟
پس از کلاس هم، ذهنم درگیر بود و به جاهای دیگر رفت. بی گمان بیشتر دانش آموزانی که در کلاس بودند در فضای مجازی،عضو شبکه های اینترنتی اند. این شبکه ها تا چه اندازه جدی اند و تا چه اندازه سرگرمی؟ و تا چه اندازه ارزش های انسانی و بزرگان کشور را فرآیاد جوانان می آورند؟
http://www.shahrvand-newspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=33&pageno=20
مهدی بهلولی،روزنامه گسترش صمت،2 شهریور 93
چندی پیش برای نام نویسی فرزندم به دبیرستانی رجوع کردم. دبیرستان چهار کلاس اول داشت. از مدیر دبیرستان پرسیدم کلاس های اول تان چند نفره است؟ گفت تاکنون 35 نفره،اما اگر همین جوری پیش برود تا 40 نفر هم افزایش می یابند. گفتم به نظرتان،آموزش در کلاس چهل نفره را می توان گفت آموزش کیفی؟ گفت ما به اداره اعلام کرده ایم که دیگر جا نداریم اما باز هم دانش آموز می فرستند. رفتم و نگاهی به کلاس ها انداختم. دیدم چهل نفر در این کلاس ها،یعنی در واقع،تا پای تخته سیاه نشستن دانش آموز. البته در مدرسه ای هم که خودم درس می دهم کمابیش وضع همین گونه است یعنی آمار بیشتر کلاس ها،از سی دانش آموز به بالاست. روشن است که این شرایط در منطقه های کم جمعیت ایران و بیشتر روستاها،فرق می کند و شمار دانش آموزان کلاس ها،کمتر است. در کل،اگر شمار دانش آموزان ایران را به شمار آموزگاران تقسیم کنیم به عددی نزدیک به 12 می رسیم. این عدد را چگونه باید تفسیر کرد؟ آیا با استناد به آن،می توان گفت شمار آموزگاران ایران،بالاست و باید به تعدیل نیرو دست بزینم؟
از دید این نگارنده،اگر به دنبال آموزش و پرورش کیفی هستیم به هیچ رو نمی توان چنین سخنی گفت و چنین کاری کرد. البته در این که آموزگار و دیگر کارکنان آموزش و پرورش باید به درستی آموزش دیده باشند،شکی نیست اما با توجه به وضع جغرافیایی کشور و توزیع نامتعادل جمعیت- که دست کم در کوتاه و میان مدت نمی تواند دگرگون شود- کم کردن شمار آموزگاران،بیش از این که در راستای بهبود وضع آموزش و پرورش شمرده شود کاری در راستای صرفه جویی در بودجه های مالی ارزیابی می گردد . آموزش و پرورش ایران برای بهسازی،به نیروی بیشتر،البته کیفی،نیازمند است نه نیروی کمتر. در مدرسه های ایران،کتابخانه وجود ندارد و یا اگر هم هست کتابدار ندارند. در آموزش و پرورش کیفی،هر مدرسه باید کتابخانه ای مجهز و کتابداری آشنا و کاربلد داشته باشد. یکی از کاستی های نمایان مدرسه های کنونی ایران،کمبود مشاور توانمند و آگاه به آسیب های اجتماعی و روحی- روانی است. هم اکنون چندین سال است از دانش آموزان معتاد و آمار کمابیش بالای آنها سخن می رود. سیگار و قلیان کشیدن در میان دانش آموزان دبیرستانی،به ویژه پسر،روز به روز فراگیرتر می شود. برای مقابله با اینها،یکی از بایسته ها،وجود مشاوران آگاه است. اما هم اکنون اینچنین نیست و بیشتر مدرسه ها،به ساعت مشاوره بیشتر نیاز دارند. بگذریم از این که در برخی از کشورهای پیشرفته،در هر مدرسه،یک پرستار هم وجود دارد و حتی هر هفته،یک پزشک هم به مدرسه سر می زند و زمانی را به دانش آموزان اختصاص می دهد. و یا این که در کلاس های درس،بیش از یک آموزگار وجود دارد.
آموزش و پرورش ایران،به تعدیل نیرو نیاز ندارد به نیروی بیشتر و کیفی نیاز دارد. در دولت دهم،سهم آموزش و پرورش از بودجه عمومی و از تولید ناخالص داخلی کاهش یافت و با انجام یک سری دگرگونی های صوری و شتاب زده بر آشفتگی و ناکارآمدی آن افزوده گشت. اما در دولت یازدهم،گویا قرار است با برنامه هایی همچون خصوصی سازی بیش از پیش آموزش و پرورش،رتبه بندی آموزگاران،و تعدیل نیرو،تا جایی که می توان از بودجه آموزش و پرورش کاست. ولی تا آنجا که این نگارنده می داند و تجربه های جهانی در کشورهای پیشرو آموزش و پرورش نشان می دهند راه بهسازی آموزش و پرورش هیچ کدام از اینها نیست. فرادستان آموزش و پرورش کشور،نباید اجازه دهند با نگاهی سطحی و اقتصادی به آموزش و پرورش نگریسته شود.
http://smtnews.ir/repository/19/17.pdf
مهدی بهلولی،روزنامه شهروند،ص آخر،27 مرداد 93
این روزها،روزهای شادی نیست. این همه جنگ و کشتار که در پیرامون مان رخ می دهد و این همه کودک و آدم بی گناه که کشته می شوند نشانه هایی هستند بر درستی این سخن. تا دل تان بخواهد برای اندوه،درد و گریستن بهانه هست. این روزها،که از زمین و آسمان مرگ می بارد،روزهای زنده شدن خاطره های اندوه بار است. یاد صادق هدایت می افتم که از دردهایی در زندگی سخن می گفت که مانند خوره،جان آدمی را می خورد.
"ده روز" سختی بود. در پایانش،سهم من،گوشه ی شیشه ی یک در بود تا به سختی،جان سپردنم را تماشا کنم. توان ایستادن نداشتم اما نمی توانستم بنشینم،همان گوشه ی شیشه را نیز از دست می دادم. بند- بند وجودم از هم گسسته می شد و دردی جانکاه به نشستن وادارم می کرد. اما نباید می نشستم. ساعتی پیش،کیلومتری را دویده بودم؛ترافیک می خواست آمپول نیم میلیون تومانی را،نوش داروی پس از مرگ بگرداند و من می خواستم که زنده بمانم. "ده روز" زندگی بلندی نیست. اکنون که پا به هستی گذاشته ام،انصاف و داد نیست که چنین شتابان،آن را بگذارم و بروم. بی گمان چشم به در دوخته بودم تا زودتر بیایم،شاید گره ای گشوده شود. اما پزشک،دارو را نگرفت و من،نا امید هم از گوشه ی شیشه می نگریستم و هم برتخت،بیهوش افتاده بودم. نور سرخ رنگ دستگاه،هم از خطری جدی خبر می داد و هم از ادامه ی زندگی. سینه ام را شکافته بودند تا رگ های جابجای قلبم را درست کنند. اما قلب کوچک من،توان این زخم ها را نداشت.
ساعتی گذشت. پزشک به سردی از مرگ سخن گفت و رفت،و ما ماندیم و دنیایی از درد و اشک و اندوه. ما ماندیم و چند عکس یادگاری از یک زندگی ده روزه بر تخت های بیمارستان. ما ماندیم و برگه رسیدی که روی آن نوشته شده : نوزاد"پویان بهلولی"،شماره 49- ردیف 94- قطعه 31. من نامش را "بامداد" پیشنهاد داده بودم اما پسر و همسرم نپذیرفتند. پسرم،نامش را پویان گفت و ما هم پذیرفتیم. پرستاران سی سی یو اما، به او "گردآلو" می گفتند. دوشنبه 8/12/89 پویان ده روزه را به خاک سپردیم. هفت-هشت نفری بودیم. با این که از اکسیژن اضافی خبری نبود "گردآلو" اما،دیگر کبود نبود : سفید سفید. گریه هم نمی کرد،آرام خوابیده بود.
آن روز راننده ی آمبولانس گفت : " امروز 14 کودک فوتی داریم. سقط جنین در تهران 50 درصد افزایش داشته است،همه اش از آب و هوای آلوده است." چند ماه بعد پزشک فوق تخصصی هم گفت : " بیماری های عجیب و غریب،مانند همین جابجایی عروق قلبی کودک شما،روز به روز دارد زیاد می شود و به احتمال زیاد به آلودگی هوا و یا پارازیت ها برمی گردد." دیگرانی هم گفتند از دل نگرانی و پریشانی و دل واپسی است. نمی دانم،اما هرچه بود،اندوه و درد پویان،سخت جانکاه است و شکننده و فراموش نشدنی.
http://www.shahrvand-newspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=27&pageno=20
در گفتگوی پیام نو با کارشناسان و مسئولان آموزش و پرورش بررسی شد
دلایل و پیامدهای تجاوز در مدارس پسرانه/استرس، انگشت نما شدن، پرخاشگری، تجاوز به حقوق دیگران و…
بسیاری از کودکانی که مورد آزار جنسی قرار میگیرند دچار خودپنداری ضعیف و اعتماد به نفس پایین میشوند. پرخاشگری و خشم شدید نسبت به همسالانی که آنها را آزار دادهاند یا نسبت به اطرافیان خود از دیگر واکنشهایی است که این افراد ممکن است از خود بروز دهند.
پیام نو، آساره کیانی: اتفاقاتی که این روزها در یکی دو مدرسه پسرانه در شهر تهران رخ داد و واکنش های متفاوت نسبت به آن، ناخودآگاه ذهن را به سمت رابطهای میبرد که از سالیان دور در جامعه و در بحث مورد نظر ما در مدارس پسرانه وجود دارد. رابطهای که شاید گذر زمان آن را کمرنگ نکرده است؛ از مدارس شهرستانهای محروم و دور افتاده یا جاهایی که بافت روستایی دارند و حتی خود روستاها تا همین تهران بزرگ و زیر پوست همین شهر.
تهران- مظفر الوندی؛ رابطه دو طرفه بوده
به گزارش خبرنگار پیام نو خرداد ماه امسال مشخص شد که ناظم یک مدرسه ابتدایی پسرانه در تهران به تعدادی از دانشآموزان مدرسه تجاوز می کرده است. آموزش و پرورش هنوز به این مورد رسیدگی نکرده بود که خبر رسید معاون یک مدرسه دیگر در همین شهر این کار را تکرار می کرده است.
اگر در این زمینه قصد تحقیق داشته باشید و یا بخواهید اطلاعاتی پیرامون سابقه اینگونه روابط به دست بیاورید، به سادگی موفق نخواهید شد؛ اینها مسائلی هستند که صحبت کردن درباره آنها به نوعی شکستن حرمتهاست، تابو هستند و نمیشود قبح برخی مسائل را با طرح آنها شکست!
مظفر الوندی، دبیر مرجع ملی کنوانسیون حقوق کودک و مشاور وزیر دادگستری ایران در واکنش به یکی از این اتفاق ها، برخی از این موارد را رابطهای دو طرفه دانست؛ یعنی هم گرایش ناظم و هم دانش آموز.
دانشگاه کلمبیا- احمدی نژاد؛ ما مثل شما همجنسباز نداریم
سوای اینکه این شکل از رابطه میان دو همجنس با این تفاوت سنی که یک طرف رابطه هنوز به سنی نرسیده که در این زمینه آگاهی داشته باشد، نمیتواند مصداق صحیحی برای همجنس گرایی باشد، صرف طرح این مطلب توسط نماینده قوه قضائیه کشور، تائید کننده گرایش برخی افراد – در اینجا دانشآموزان پسر- به جنس مخالف است. مسالهای که توسط رییس دولت پیشین به صراحت تکذیب شده بود.
تهران- مجلس شورای اسلامی؛ ۱۷/۵ درصد دانشآموزان همجنس گرا هستند
چندی پیش مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی در گزارشی که مربوط به افزایش آمار روابط نامشروع جنسی و ارائه راهکارهایی نظیر صیغه یا تعدد زوجات برای آن میشد نتایج تحقیقات خود را از یک جامه آماری ۱۴۱ هزار و ۵۵۵ نفری دانشآموزان دختر و پسر دوره متوسطه در سال ۸۷-۸۶ اعلام کرد. این پژوهش به منظور یافتن درصدهایی برای میزان رابطه غیر مجاز با جنس مخالف، همجنس گرا بودن دانش آموزان و خودارضائی آنها ارائه شد. هرچند پس از انتشار این آمار، جلیل محبی، رئیس بسیج حقوقدانان انتشار این گزارش را از سوی این نهاد رسمی بدون نظارت و از روی غفلت خواند و به حذف این گزارش از روی پایگاه مرکز اشاره کرد، اما از تعداد دانشآموز مذکور، ۲۴ هزار و ۸۸۹ نفر یعنی ۱۷/۵درصد دانشآموزان همجنس گرا بودند.
نوعی از رابطه میان دو همجنس
دانشآموزی که جثه کوچکتری دارد ممکن است در کلاس درس، راهروها، حیاط یا دستشویی مدرسه مورد آزار و اذیت جنسی و جسمی دانشآموزی که جثه بزرگتری دارد قرار بگیرد. برای یک دانشآموز سال پایینی، دانشآموزان سال بالایی در حکم آدم بزرگهایی هستند با جایگاهی دست نیافتنی. دانشآموزی که مورد آزار قرار گرفته این قضیه را با خانواده یا مسئولان مدرسه مطرح نمیکند هر چند کسی که او را مورد آزار قرار داده خود کودکی بیش نباشد. در مواردی هم دیده شده چنین روابطی برای هر دو طرف عادی میشود و مثل این که هر دوی آنها عادت کرده باشند با رضایت به این رابطه تن میدهند. اما؛
- دلیل شیوع این رابطه چیست؟
- آیا آزار کودکی توسط کودکی دیگر مصداق کودک آزاری است؟ اگر هست چه کسی مسئول رسیدگی به آن است؟ با دانشآموز خاطی چه کار باید کرد؟
- دانشآموزی که تجاوز میکند دنبال چیست؟ او این کار را از کجا یاد گرفته؟ آیا این نوع از رابطه گرایش به جنس مخالف است که خود را اینگونه نشان می دهد یا دلیل آن کشف تواناییهای جنسی توسط دانشآموزی است که هنوز بالغ نشده یا بلوغ زودرس داشته؟
- عاقبت کودکی که مورد آزار جنسی قرار گرفته چه میشود؟ آیا این اتفاق و تاثیرات آن همزمان با بزرگ شدن او رشد میکند و همه جا خود را دنبال او می کشاند؟ چه آسیبهای روح و روانی او را تهدید میکند و این کودک در برابر این آسیبها چه واکنشی از خود نشان میدهد؟
- و برای بزرگ نشدن کودکان به این طریق غیر معمول و البته معمول و رایج چه باید کرد؟
قربانیان انگشت نما می شوند و در لاک خود فرو می روند
وقتی معلمان مدارس مورد بیاحترامی و حتی ضرب و شتم والدین دانشآموزان قرار میگیرند و زمانی که مدیر یک مدرسه دغدغهاش رسیدگی به لوله کشی آب مدرسه و پرداخت حقوق معلمان است نمیتوان از مدارس انتظار زیادی برای برخورد با این اتفاق داشت.
مهدی بهلولی، عضو کانون صنفی معلمان ایران با ۲۳ سال سابقه تحصیل، به یاد دارد که در یکی از مدارس دوران تدریسش در منطقه پنج تهران دو دانشآموز کلاس پنجم ابتدایی یک دانشآموز کلاس اول را یک زنگ تمام در دستشویی مدرسه زندانی کرده و او را مورد آزار و اذیت قرار داده بودند.
او با ذکر این مطلب که این مسئله تنها مختص به ایران نیست به کشور سوئد اشاره میکند که در آنجا برای حل این مسئله ساختمان مدارس دانشآموزان را با توجه به فاصله سنی آنها جدا از هم میسازند که دانشآموزان با تفاوت سنی زیاد، ارتباط چندانی با هم نداشته باشند؛ اما اینجا در ۲۰۰ متر فضا ۲۰۰ دانشآموز را میگنجانند و اصولا ساختمان مدرسه به منظور مدرسه بودن ساخته نشده است.
بهلولی با اشاره به این موضوع که در رابطه با میزان این روابط در مدارس کشور آمار خاصی وجود ندارد، صحبت و اظهار نظر در این زمینه را متکی به دیدهها و شنیدههای افرادی دانست که در فضای مدارس بودهاند نظیر معلمان یا دانشآموزان. او همچنین به این نکته اشاره کرد که با توجه به آمار جهانی از درصد دانشآموزان همجنس گرا میتوان به طور متوسط و تا حدودی به آماری از این دانشآموزان در ایران هم پی برد.
عضو کانون صنفی معلمان ایران یکی از علل وجودی این نوع از ارتباطها میان دانشآموزان ایرانی و همچنین کتک زدنها، گردن کشیها و قلدریها در مدارس و آزار و اذیت برخی دانشآموزان ضعیفتر توسط دانشآموزان قویتر را وسیلهای دانست برای زورگیری یا به نوعی استفاده ابزاری برای تائید قدرت.
به اعتقاد او وقتی نظارت بیشتر است به نوعی از بروز این مسائل جلوگیری میشود؛ وقتی تعداد کادر اجرایی در مدرسه کم باشد و تعداد دانشآموزان زیاد، احتمال وقوع این اتفاق هم بیشتر میشود.
این معلم ضمن بیان این مطلب که در شرایط فعلی بهترین نوع برخورد این است که هر کسی با مشاهده این وقایع آن را به مدیر مدرسه گزارش دهد به وضعیت بد مدارس به لحاظ اقتصادی و کمبود امکانات اشاره کرد و گفت؛ زمانی که مدیر یک مدرسه دغدغهاش رسیدگی به لوله کشی آب مدرسه و پرداخت حقوق معلمان است نمیتوان از مدارس انتظار زیادی برای برخورد با این اتفاق داشت؛ متاسفانه مدارس فاقد مشاورهای باتجربه و مجربی هستند که به اندازه کافی برای دانشآموزان وقت بگذارند و در حال حاضر معلمان پرورشی به صورتی کاملا غیرتخصصی کار مشاور را انجام میدهند.
بهلولی به پیام نو میگوید: «جوامع فرهنگی و مدنی در سراسر دنیا همگی به دنبال آموزشهای رایگان مسائل جنسی به دانشآموزان هستند. این وظیفه دولت است که با حمایت از آموزش و پرورش امکان بیان و آموزش صحیح اینگونه مسائل را فراهم کند. در حال حاضر بودجه آموزش و پرورش ایران در حد فقیرترین کشورهای جهان است. در چنین فضایی که نمیتوان از مدرسه انتظار زیادی داشت. چشم امید ما تنها به خانوادههاست؛ باید پناه برد به جوامع مدنی.»
او معتقد است زمانی که کودک بیهیچ آگاهی از حساسیتهای بدن خود وارد مدرسه و جامعه میشود اگر مورد آزار و اذیت جنسی قرار بگیرد به آگاهی غلطی از اندامهای خود میرسد. آنجاست که یا سرخورده میشود و یا این کار برایش عادی خواهد شد.
به گفته او مسائل مدرسه را نمیتوان بدون در نظر گرفتن اجتماعی که دانشآموز در آن زندگی میکند در نظر گرفت. بهلولی معتقد است در مناطقی که از فرهنگ اجتماعی یا اقتصاد سطح پایینتری برخوردارند احتمال لواط و آزار و اذیت جسمی و جنسی هم بیشتر میشود. او اشاره میکند که این مشکل در کشورهای مهاجرتپذیر مانند آمریکا هم وجود دارد. بنابراین اینگونه روابط را باید در شرایط خاص اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و حتی سیاسی اجتماعات مختلف مورد بررسی قرار داد.
او میگوید: «در مناطقی که دورافتادهتر و محرومتر هستند وقتی معلمان مدارس مورد بیاحترامی و حتی ضرب و شتم والدین دانشآموزان قرار میگیرند میتوان به احتمال زیاد انتقال فرهنگ قلدری و زورگویی از والدین به دانشآموزان هم مهر تائید زد؛ مشکلات فرهنگی سبب میشود دانشآموز برتری خود را در بیشتر بودن زور و قدرت خود تصور کند. یکی از این رفتارهای نابهنجاری که میتواند از خانوداهای با سطح فرهنگی پایین به دانشآموز منتقل شود لواط است؛ چیزی که به عنوان میراث خانوادگی نسل به نسل منتقل شده.»
او در مورد دانشآموزانی که مورد اذیت و آزار جنسی توسط همسالان خود قرار میگیرند میگوید:« این دانشآموزان سوای انگشتنما شدن ممکن است در لاک خود فرو بروند. اینها در کلاس درس از اظهار نظرهای معمولی هم خجالت میکشند و به دنبال آن با افت تحصیلی مواجه میشوند. برخی از این افراد ترک تحصیل میکنند. چنین دانشآموزانی ایمنی خود را از دست میدهند و همیشه فکر میکنند کسی به آنها حمله خواهد کرد. از سوی دیگر ممکن است قبح این مسائل برای برخی از آنها از بین برود؛ زور گو شوند و عاملی برای آزار و اذیت و اهانت و بی احترامی به اطرافیان خود.»
«استرس پس از سانحه» و احساس گناه در بزرگسالی
کم نیستند کودکانی که در کنار خانواده پرجمعیت خود و همگی در یک اتاق زندگی میکنند آنها از نزدیک شاهد روابط جنسی اقوام یا والدین خود بودهاند. چنین کودکانی میتوانند عکس العملهایی اینگونه از خود در مدارس نشان بدهند.
دکتر بهروز بیرشک عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی دانشگاه ایران به پیام نو میگوید:«گاهی اوقات دانش آموزی که زودتر از حد موعد به بلوغ جنسی رسیده به رفتارهایی این گونه در مدارس دست می زند اما به طور کلی شاید ما نتوانیم برای علت یابی لواط در مدارس روی یک دلیل اصلی دست بگذاریم.»
این روانشناس با اشاره به این نکته که مساله سوءاستفاده جنسی در ایران زیاد شده اما نگرانی از مطرح کردن آن همیشه سرپوشی است برای نادیده گرفتن این مشکل، از آسیبی که کودکان در این زمینه می بینند به عنوان «استرس پس از سانحه» یاد کرد.
او می گوید: «این استرس میتواند تمام زندگی فرد را تحت تاثیر قرار دهد. چنین فردی ممکن است در روابط بین فردی، ازدواج یا روابط جنسی خود در آینده با مشکلاتی مواجه شود. بسیار از این افرد که مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفتهاند احساس گناه خاصی دارند و فکر میکنند در این قضیه سهیم بودهاند و نقشی داشتهاند در حالیکه آموزش لازم به آنها داده نشده است.»
دکتر بیرشک با اشاره به این مطلب که مشکلات روحی و روانی، این افراد را تهدید میکند می گوید:« بسیاری از کودکانی که مورد آزار جنسی قرار میگیرند دچار خودپنداری ضعیف و اعتماد به نفس پایین میشوند. پرخاشگری و خشم شدید نسبت به همسالانی که آنها را آزار دادهاند یا نسبت به اطرافیان خود از دیگر واکنشهایی است که این افراد ممکن است از خود بروز دهند.»
به گزارش پیام نو عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی ایران معتقد است که در حال حاضر آموزش یک سری از مسائل به دانشآموزان نادیده گرفته میشود؛ باید به کودک آموخت که این بدن توست و هیچ کس حق دست زدن به اندامهای خاصی در بدنت را ندارد.
او ضمن تاکید بر بلوغ زودرس دانشآموزانمی گوید:« کم نیستند کودکانی که در کنار خانواده پرجمعیت خود و همگی در یک اتاق زندگی میکنند. آنها از نزدیک شاهد روابط جنسی اقوام یا والدین خود بودهاند. چنین کودکانی میتوانند عکس العملهایی اینگونه – لواط – از خود در مدارس نشان بدهند.»
دکتر بیرشک پیرامون مطرح نکردن این موضوع از سوی دانشآموزانی که مورد آزار قرار گرفتهاند می گوید:«دانشآموز مطرح نمیکند به این دلیل که ممکن است از طرف فردی که چنین رفتاری با او داشته تهدید شده باشد. در این مواقع این وظیفه خانوادههاست که متوجه تغییراتی باشند که در رفتار فرزندانشان شکل گرفته است.»
کانالهای تربیتی غیر از مدرسه تاثیرگذارترند
رفتارهایی این چنین نه ریشه در مدرسه که ریشه در اجتماعی دارد که فرد در آن زندگی میکند. مدرسه هم نمایه کوچکی از این اجتماع است و به نوبه خود باید بتواند اتفاقاتی را که در آنجا رخ می دهد سازمان بدهد.
علیرضا کمرهای مدیر کل آموزش و پرورش شهرستانهای استان تهران به پیام نو میگوید: «یک فرد در جامعه همزمان میتواند نقشهای متفاوتی داشته باشد. دانشآموزی که در مدرسه درس میخواند بیرون مدرسه نقشهای دیگری هم دارد. اگر چنین فردی دچار خطا شود باید در عرصه ایفای نقشش این خطا را تحلیل کنیم. ضمن اینکه باید مرزبندی در تحلیلهایمان را هم رعایت کنیم.»
او با اشاره به اینکه این مسائل میتوانند ریشه در شخصیت فرد با توجه به تاثیر از خانواده و رویه تربیتی او داشته باشند، تاکید کرد که مباحث اعتقادی و جنبههای روانشناسی موضوع را هم نباید از نظر دور داشت. علیرضا کمرهای وقوع چنین روابطی در مدارس را تک سببی نمیداند و معتقد است عواملی نظیر فقر اقتصادی و فرهنگی، بلوغ جنسی دانشآموزان، نوع برخورد خانواده و توانایی آنها در تحلیل مسائل و آگاهی دادن به دانشآموزان همگی میتوانند در این زمینه موثر باشند.
مدیر کل آموزش و پرورش شهرستانهای استان تهران میگوید:« باید سعی کنیم آگاهی دانشآموزان را بالا ببریم؛ از طریق نظارت منسجم عوامل اداری و اجرایی و آموزههای مشاورهای در قالب دروسی که میتوانند رفتارهای جایگزین را در آنها نهادینه کنند.»
او بر آموزش خانوادهها در انجمنهای اولیاء و مربیان و ارتباط بیشتر مدرسه با خانوادهها تاکید میکند چرا که این ارتباطها میتواند در شکل دادن صحیح به رفتارهای دانشآموزان تاثیر مهمی داشته باشد اما زمانی که محیطهای خانواده و اجتماع همسو با هم عمل نمیکنند زمینه شکل گیری رفتارهای نابهنجار در دانشآموزان هم بیشتر خواهد شد.
علیرضا کمرهای معتقد است رفتارهایی این چنین نه ریشه در مدرسه که ریشه در اجتماعی دارد که فرد در آن زندگی میکند. مدرسه هم نمایه کوچکی از این اجتماع است و به نوبه خود باید بتواند اتفاقاتی را که در آنجا رخ می دهد سازمان بدهد. البته نباید خلائی را که در محتوای آموزشی دروس وجود دارد نادیده بگیریم؛ پرداختن به مسائل جنسی همیشه یک تابو بوده و ما فرصت پرداختن به این مسائل را نداشتهایم.
به گفته این مدیر حوزه آموزش و پرورش، با توجه به اینکه کانالهای تربیتی اجتماعی نظیر مدرسه، همسالان، رسانهها و… همه در تربیت دانشآموزان موثر هستند و با در نظر گرفتن این نکته که دانشآموزان تنها شش ساعت را در مدرسه میگذرانند؛ ما به آموزش و پرورشی تنومند و قوی با بودجه کافی نیاز داریم که در این حوزه فعالیتهای تاثیرگذار انجام دهد.
وقتی همه ساکت میشوند
آن چه در این بحث، توجه را به خود جلب می کند این است که چرا با وسعت و تقریبا همه گیر بودن این اتفاق و اطلاع تقریبا همه مردانی که روزگاری دانشآموز بودهاند، هیچ تلاشی برای حل این معضل و یا اختلال رفتاری لااقل در مدارس نمیشود؟
گویا همگی این اتفاق را به نظاره نشستهاند و تمام عواقب و آسیبهای ناشی از آن را به سکوت برگزار میکنند.
تلاشی بیسرانجام
به گزارش خبرنگار پیام نو آیا این امکان وجود ندارد که دانشآموزی که مورد آزار قرار گرفته -هر چند در ابتدا این رابطه برایش آزاردهنده باشد- زمانی که مستاصل میشود به این رابطه تن دهد؟ آیا عادت کردن او به این شکل از رابطه میتواند تا بزرگسالی او را همراهی کند؟ افراد بزرگسال همجنس گرا چند درصد از این افراد را تشکیل میدهند؟ اینها پرسشهایی هستند که یافتن پاسخشان بسیار دشوار و بعید به نظر میرسد. چرا که نه آمار صحیحی از تعداد همجنسگرایان در ایران وجود دارد و نه افرادی که به حریم و حقوق دیگران تجاوز میکنند.
کم نیستند افرادی که به دلیل تجاوز به جان و مال و ناموس انسانها بالای چوبه دار میروند.به راستی از این تعداد چند نفرشان تجاوز به حقوق دیگران را از کودکی آموختهاند؟
انتهای پیام
http://payamno.com/detail=94325
مهدی بهلولی،روزنامه آرمان،25 مرداد 93
برنامه دوم توسعه در سال 1373 به تصویب مجلس رسید. در این برنامه،پیش بینی شده بود که شمار دانش آموزان ایران در سال 1390 برابر 32 میلیون نفر خواهد بود؛ 15 میلیون دبستانی،8 میلیون راهنمایی،و 9 میلیون دبیرستانی (به نقل از کتاب "اقتصاد آموزش و پرورش" نوشته توسلی و آهنچیان). اما چند سال بعد،این پیش بینی به طور چشمگیری نادرست از آب درآمد و در سال 1390 شمار دانش آموزان ایران نزدیک به یک سوم آن آمار بود. البته چنین دیدگاه ها و پیش بینی های نادرستی درباره ی شمار دانش آموزان ایران را می توان از چند سال پیش از برنامه دوم توسعه و در سال های پایانی دهه شصت هم شنید؛آمارهایی که پایه ای برای گسترش "خصوصی سازی" یا دقیق تر، پولی سازی آموزش و پرورش قرار گرفتند. اما جالب این است که چه شمار دانش آموزان ایران 32 میلیون نفر باشد و چه 12 میلیون- یعنی 20 میلیون اختلاف- چندان تفاوتی در مساله و "استدلال" پدید نمی آورد و باید با به میان آوردن کمبود بودجه و فرستادن دو سه میلیون دانش آموز به مدرسه های پولی،به توجیه سیاست خصوصی و نیمه خصوصی کردن آموزش و پرورش پرداخت! به این سخنان چند روز پیش فانی،وزیر آموزش و پرورش دقت کنید : "بعضی از مسئولین با توسعه مدارس غیردولتی موافق نیستند، ولی ما سعی بر این داریم تا چنین نگرشی را تغییر دهیم؛ چراکه جز توسعه مشارکتها و به کارگیری بخش خصوص چارهای دیگر نداریم. آموزش و پرورش در حال حاضر حداقل 5000 میلیارد تومان کسری اعتبارات دارد.... امسال بودجه دولت 11 درصد افزایش داشته است اما بودجه آموزش و پرورش 26 درصد."
در بیش از بیست و پنج سال گذشته،که در ایران از آغاز "خصوصی سازی" آموزش و پرورش می گذرد چه کشور در شرایط خوب با درآمدهای ارزی بالا به سر می برده و چه در وضعیت بد اقتصادی،خصوصی سازی آموزش و پرورش تنها یک توجیه داشته و آن هم کمبود بودجه . در هشت سال دولت های نهم و دهم،به اندازه ی پنجاه سال درآمد نفتی داشته ایم،بیشتر این پول خرج واردات کالاهای مصرفی همانند میوه شدند- تنها 17 درصد از واردات،کالاهای سرمایه ای بودند- اما باز در آموزش و پرورش تآثیری نداشت و در این دو دولت هم،خصوصی سازی با توجیه کمبود بودجه به پیش رفت. در جهان آموزش و در میان کشورهای توسعه یافته اما،سیاست خصوصی سازی، بیشتر با استدلال پدید آوردن رقابت میان مدرسه ها و البته با واگذاری اختیارات بیشتر در سیاست گذاری های آموزشی و پرورشی به مدرسه ها و خانواده،انجام گرفته و می گیرد. گرچه این استدلال و سیاست هم،منتقدان جدی خود را داشته و دارد. هم اکنون کشورهایی در جهان وجود دارند که سیستم اقتصادی آنها،سرمایه داری است و در جهان آموزش هم جایگاه برجسته ای دارند ولی آموزش و پرورش آنها- و حتی آموزش عالی آنها تا مقطع فوق لیسانس- سراسر رایگان،و یا دست کم تا پایان دوره راهنمایی،رایگان است. نمونه ای از این کشورهای نوع دوم،کره جنوبی است که آموزش و پرورش تا سن 15 سالگی برای همه ی دانش آموزان رایگان می باشد و در سه سال پایانی دبیرستان هم تنها شهریه ی ناچیزی از خانواده ها دریافت می گردد. کره جنوبی در حال حاضر،یکی از بهترین و پیشروترین سامانه های آموزشی جهان را داراست.
اما نکته ی مهم در سیاست خصوصی سازی آموزش و پرورش،که کمتر هم از آن سخن می رود،این است که خصوصی سازی،در بهسازی آموزش و پرورش یک بیراهه است. یعنی انجام بگیرد یا نگیرد چندان تفاوتی در بهسازی آموزش ندارد،و اگر از همه ی پیامدهای منفی آن بگذریم- برای نمونه این که برابر برخی پژوهش ها و گزارش های جهانی،به تبعیض جنسیتی در آموزش دامن می زند،به فرآیند پرورش همه جانبه ی توانمندی های دانش آموز آسیب می رساند، جایگاه آموزگار را به یک فن شناس آموزشی فرومی کاهد، و ...- نمی تواند آنچنان بهبودی در "آموزش و پرورش کیفی" پدید آورد. درستی این سخن را تجربه های جهانی بسیاری تآیید می کنند. خصوصی سازی بیش از این که سیاستی باشد برای بهسازی آموزش،راهکاری است برای کم کردن بار دولت. و در ایران که سهم آموزش و پرورش از تولید ناخالص داخلی (GDP) همانند کشورهای فقیر جهان،پیرامون یک درصد است،کم کردن بار مالی دولت در آموزش و پرورش،سخن چندان بامعنایی نیست. اما نکته ی پایانی این نوشته،به افزایش 26 درصدی بودجه امسال وزارت خانه آموزش و پرورش برمی گردد. اگر بیش از 98 درصد بودجه آموزش و پرورش کشور،صرف حقوق فرهنگیان می شود- که برابر سخن خود فرادستان آموزش و پرورش اینچنین است- و اگر میزان تورم،رقمی میان بیست تا سی درصد است،پس افزایش 26 درصدی بودجه آموزش و پرورش،در واقع،افزایش حقوق فرهنگیان به میزان تورم است- کاری که برابر قانون خدمات کشوری،بایستی انجام پذیرد.
http://www.armandaily.ir/?NPN_Id=667&pageno=5
(این یادداشت با اندکی حذف در روزنامه به چاپ رسید.)
محمدرضا نیکنژاد،روزنامه شهروند،ص آخر،25 مرداد 93
وارد کلاس شدم. کف کلاس بیش از همیشه آلوده به تکههای کاغذ، پوست میوه، خودکار شکسته و... بود و سطل زباله پاکیزهتر از همیشه! جلو کلاس ایستادم و از این سخن گفتم که پاکیزگی یا انداختن زباله برآوردی از فرهنگ شهروندان است و بیگمان زیبایی و زشتی آن دامنگیر همه. پیشنهاد دادم هر جلسه به خاطر پاکیزگی کلاس، نمرهای گروهی به همه دانشآموزان خواهم داد. همان دم جمعآوری زبالههای جلو کلاس را آغاز کردم و بچهها هم به احترام و پیروی از من، زیر میزها و میان نیمکتها را پاکیزه نمودند. کلاس پاک و دلچسب شد. جلسه دیگر حجم زباله بسیار کم شده بود و با وارد شدنم، یکی – دوتا از بچهها آنها را نیز جمع کردند. من هم نمرهای به همه دانشآموزان دادم. این روند چند هفتهای ادامه یافت. در آن روزها توجهم بیش از گذشته، به رفتارِ شهروندان بود. پرت کردن تهسیگار و کاغذمچاله در جوی آب و پیادهروها، رها کردن پسماندههای گردشهای خانوادگی در پارکها و تفریحگاهها، انباشتگی بطری پلاستیکی، نایلون و ظرفهای یکبار مصرف در پیچ رودخانهها و لابهلای کشتزارها و جنگلها و... ناامیدی کشندهای را در جانم فرو میبرد و میاندیشیدم که راهِ چاره چیست؟ بسیاری از اندیشمندان، یگانه چاره را آموزش و دگرگونی در اندیشهها از راه نهادینه کردن رفتارهای شهروندی در افراد جامعه میدانند. اما بیگمان راه، سختتر از آن است که میپنداریم! پدر و مادرها، سالها پیش، بیآنکه آموزشهای درخوری دیده باشند، سامانه آموزشی را ترک گفته و بسیاری از آنها در نازیبا کردن شهرها کوشا هستند! فرزندان، زیرِ دستِ این پدر و مادرها پرورش یافته و خود بخشی از مشکل میشوند. بزرگ میشوند و بچهدار میشوند و پرورش میدهند و... این چرخه زشت میچرخد و بیفرهنگی میافزاید و... به کلاس برگردیم. در آن روزها هر جلسه بگومگوهایی میان دانشآموزان کلاسم درمیگرفت. یکی – دوتا از آنها میگفتند: «ما کلاس را پاکیزه میکنیم و دیگران، افزون بر اینکه کاری نمیکنند، کثیفکاری و کارشکنی هم میکنند! نمیپذیریم که ما تلاش کنیم و آنها نیز از نمرهاش بهرهمند شوند.» چارهای نداشتم، برای کاهش تنش از نمره گروهی چشم پوشیدم. جلسه بعد به کلاس وارد شدم. چشمتان روز بد نبیند! از دیدن این همه کثیفی، نزدیک بود سرم را به دیوار بکوبم. آن همه گفتوگو، چانهزنی، راهحل، نمره و... همه به باد هوا رفته بود! گرچه هیچگاه به اصل و ذاتِ خوب و بد باور نداشتهام و رفتار را پیامد آموزش دانستهام، اما نمیدانم چرا آن لحظه این شعر از خاطرم گذشت «اصل بد نیکو نگردد چون که بنیادش بد است/ تربیت نااهل را چون گِردِکان بر گنبد است.»
http://www.shahrvand-newspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=25&pageno=20
ارول لوییس
برگردان : مهدی بهلولی
پرداخت حقوق بر پایه عملکرد افراد،نتیجه بخش نیست؛ پس بیایید دست از هدر دادن پول برداریم.
برنامه پرداخت حقوق انگیزشی(1)،همچون ایلعازر(2) که آهسته- آهسته از گور بیرون آمد،در دولت،اندرو کومو،فرماندار نیویورک،از مرگ نجات می یابد و دوباره زنده می گردد. این البته با وجود کوهی از شواهدی است که نشان می دهند این برنامه در تئوری،خوب جلوه می کند اما در عمل،نتیجه بخش نیست.
کومو می گوید : " شما آموزگارانی می خواهید که توانایی انجام کار داشته باشند،و البته کار هم انجام بدهند؟ خب،با حقوق و پاداش اضافی به عملکردشان انگیزه ببخشید- همان کاری که با دیگر پیشه وران انجام می دهید." این سخن،که هنوز جزییات اش روشن نیست،نیازمند به استخری از دلارهای مالیات دهندگان است تا 20 هزار دلار پاداش به آموزگاران مدرسه های دولتی رتبه بالا بدهد تا بروند و در مدرسه های پر دردسر خدمت کنند.
در واقع چون برنامه ای است که در همه جا اجرا می شود،پس اینجا هم باید اجرا شود. اما برنامه های حقوق امتیازی به آموزگاران،سال هاست بدون کمترین نتیجه ی چشمگیری،در سراسر کشور آزموده شده اند. در سال 2007،مایور مایک بلومبرگ،با اعلام برنامه حقوق اضافی انگیزشی برای آموزگاران، گفت : "من یک کاپیتالیست هستم و پشتیبان برنامه های انگیزشی برای تک تک مردم می باشم." این آزمون که در طول یک دوره سه ساله،در برابر کار هزاران آموزگار در 200 مدرسه،56 میلیون دلار خرج برداشت،آزمونی گران بود. پس از چند سال،شرکت رند (3) نتیجه های بدست آمده را با نتیجه های 200 مدرسه ای سنجید که در این برنامه شرکت نداشتند. در سال 2011 پژوهشگر ارشد شرکت نتیجه گرفت که : "ما بهبودی در عملکرد دانش آموزان هیچ کدام از پایه های درسی،بدست نیاوردیم."
رونالد فریر از دانشگاه هاروارد،به طور همه جانبه ای، داده های نیویورک را بررسی کرد و به نتیجه ی قاطع تری رسید. فریر نوشت : "من هیچ گواهی نیافتم که پاداش های آموزگاران،عملکرد دانش آموزان یا دانش آموختگان را بهبود بخشند. همچنین هیچ گواهی نیافتم که پاداش ها،رفتار دانش آموزان یا آموزگاران را تغییر دهند. بگذریم از این که،پاداش های آموزگاران،به ویژه در مدرسه های بزرگ تر،چه بسا از موفقیت درسی دانش آموزان بکاهند."
بلومبرگ و رییس مدرسه هایش جوئل کلین،بدون سر و صدا،این برنامه را کنار گذاشتند- برنامه ای که پاداش ها را به جای این که به تک تک آموزگاران بدهند به مدرسه ها می داد تا پخش کنند- و راه خود را از سر گرفتند. و نیویورک هم به منطقه های دیگر پیوست،برای نمونه به نشویل،شیکاگو و هوستون- که پس از هزینه میلیون ها،پژوهش نشان داد که برنامه های انگیزشی،بهبود ماندگاری در عملکرد دانش آموزان،پدید نمی آورد.
چنین می نماید که پول- حتی به میزان نسبتا بزرگی همچون پیشنهاد 20 هزار دلار کومو- اکسیریی جادویی نیست که بتواند کیفیت آموزش را بهبود بخشد. به نزد بسیاری از آموزشگران کارآزموده،این ایده ای سخت توهین آمیز است : گویا هواداران حقوق انگیزشی،می پندارند که آموزگاران هم اکنون می دانند(یا به آسانی می توانند دریابند) که چگونه دانش آموزانشان را به سطحی بهتر از آموزش بالا بکشند و تنها نیاز به کمی پول و پله دارند تا دست از این پنهان کاری بردارند. چیزی که درباره هیچ کدام از آموزگارانی که من تاکنون دیده ام،درست نیست.
حقوق انگیزشی،همچنین این واقعیت را نادیده می گیرد که انگیزه بخشیدن به دانش آموزان برای یادگیری،مهارت گروهی دشوار و پیچیده ای است که هر انسان بزرگسالی در پدید آمدن آن،نقش پررنگی بازی می کند. یک آموزشگر حرفه ای موسیقی یا هنر،که به بچه ها کمک می کند تا سمت راست خلاق مغزشان را به کار اندازند،می تواند در یاری دادن به آنها برای جدی گرفتن نوشتن،تاریخ و ریاضیات،نقش تعیین کننده ای بازی کند. و بی شمار مربی ورزش،به شاگردان کمک می کنند تا ایستادگی،تمرکز و قدرت بدنی مورد نیاز برای به خوبی پشت سر گذاشتن مسابقه های با شرط بندی ها بالا را بدست آورند و پرورش دهند.
حقوق انگیزشی،گرایش به این دارد که پول را به شمار اندکی از آموزشگرانی بدهد که همکاری با دیگران را نادیده می گیرند. حتی در نمونه هایی که انگیزانه ها به همه ی آموزگاران یک مدرسه ی مفروض داده می شود آنها بر تعریف های سنجشگرانه از کامیابی های آموزشی همچون دور کردن بچه ها از مواد مخدر،آبستن شدن،یا خشونت،چشم می پوشند.
این دشواره ها و مواردی بسیار بیشتر، دهه هاست که به نزد آموزشگران شناخته شده است. در سال 1986،ریچارد مورمان و داوید کوهن،دو پژوهشگر برنامه بازنگری آموزشی دانشگاه هاروارد،برنامه های حقوق امتیازی را از سده ی نوزدهم تاکنون،بررسی کردند. این دو دانشور نوشتند : "ما هیچ ناحیه ی شهریی نیافتیم که برنامه های حقوق امتیازی،عمر زیادی در آن کرده باشند. راست این است که ما حتی نتوانستیم یک نمونه مستند از ناحیه ی آموزشی بزرگی بیابیم که یک زمانی پردردسر بوده و با بکارگیری کامیابانه حقوق امتیازی،توانسته عملکردش را بهبود بخشد."
به تازگی هم،دایان راویچ،به عنوان تاریخ دان آموزشی،در واپسین کتاب اش "سلطنت خطا" به کوتاهی چنین نوشت : "حقوق امتیازی،ایده ای است که هرگز اثربخش نمی باشد و هرگز هم نمی میرد. حقوق امتیازی،سیاستی ایمان – بنیاد است. مهم نیست چند بار شکست می خورد،هوادارانش هرگز دست از آن برنخواهند کشید." سخنانی که ما را به یاد وضعیت کنونی در ایالات متحده ی "فراموشی" می اندازد.(4) دولت اوباما،پیشنهاد صدها میلیون دلار به ایالت ها داده تا برنامه های حقوق انگیزشی را به راه اندازند. مدرسه های نیویورک هم با وجود برنامه های کومو،معلق مانده اند تا به زودی با یک سکندری دیگر،حرکت شان را در جاده ی فرسوده ی رو به پایین و به هیچ کجا،آغاز کنند.
امیدوارم،مجمع قانون گذاری دولت،تاب شنیدن راستین را داشته باشد و از برخی از بسیار اندیشه ورانی که می گویند پرداخت حقوق انگیزشی برای آموزگاران،ایده ای است که سال ها پیش زمانش سرآمد و رها گردید،چیزهایی بشنوند.
پانوشت های مترجم :
1. حقوق انگیزشی را برابر incentive pay به کار گرفته ام. حقوق انگیزشی،روش پرداخت حقوق است به عنوان محرک و مشوق،که از دید هواداران آن باعث انگیزه بخشیدن به افراد می شود و در این نوشته البته نقد شده است.
2. شخصی که در انجیل یوحنا درباره اش گفته شده چهار روز پس از مرگش،مسیح دوباره او را زنده کرد.
3. The Rand Corporation شرکتی که با وارسی نتیجه ها،به بهبود تصمیم گیری ها و سیاست گذاری ها کمک می کند.
4. نویسنده در اینجا در ترکیب ایالات متحده آمریکا،به جای واژه "آمریکا" واژه ی "Amnesia" را آورده که با "آمریکا" هم آوایی دارد و به معنای فراموشی است. روشن است که نویسنده می خواهد بگوید در آمریکا،تجربه های گذشته،فراموش می شوند و از نو دوباره تکرار می شوند.
http://www.nydailynews.com/opinion/education-reform-merit-article-1.1581217
برای آگاهی دوستانی که چه در فضای مجازی و چه در فضای حقیقی مرا می شناسند،همچنین به دلیل آنچه که در آینده چه بسا رخ دهد و من نیز به نوبه ی خودم باید پاسخگو باشم لازم است بنویسم که به خاطر برخورد ابزاری برخی از عضوهای کانون صنفی معلمان ایران با خودم،از عضویت در این گروه بیرون آمدم. این البته بار دوم - و بی گمان آخرین بار خواهد بود- که از کانون خارج می شوم. این چند خط را نوشتم چون برای خودم مهم است و اگر دوستی فکر می کند مساله ای بی ارزش را نوشته ام که چندان نیازی به گفتن هم ندارد،چندان مخالفتی با ایشان ندارم و چه بسا حق با وی باشد.