محمدرضا نیک نژاد / روزنامه بهار
27 خرداد 92
تخته کلاس را پاک میکردم که جمله «ز گهواره تا گور دانش به زور» را دیدم و چند روزی درگیرش بودم. طنز موجود در شعر، نیشخندی بر لبانم نشاند و واقعیت نهفته در آن، پرسشهای فراوانی را پدید آورد. دلزدگی و گریز از یادگیری سالهاست که گریبانگیر آموزشوپرورش، خانوادهها، آموزگاران و دانشآموزان ماست. بارها این سخنان پربسامد را از پدر و مادرها و آموزگاران میشنویم که بچهها درس نمیخوانند، انگیزهای برای یادگیری ندارند، ساعتها با رایانه کار میکننداما یک صفحه درس نمیخوانند، افت آموزشی بیداد میکند، بچههای بازمانده از آموزش رو به افزایشاند و... اما به راستی چرا جامعه جوان ما به این اندازه از درس و مشق گریزاناند و کمتر تن به یادگیری درسهای مدرسه میدهند؟ دلیل اما چیست؟1- شمار و درونمایههای کتابهای درسی یکی از دشواریهای کارگر بر این دلزدگی و گریز است. میانگین تعداد کتابهای درسی برای هر سه دوره دبستان، راهنمایی و دبیرستان 10 کتاب در سال است. این میانگین برای دبستان، هفت و نیم و در دبیرستان، سیزدهتاست. فراوانی مواد درسی و حجم بالای درونمایههای آنها سبب افزایش ساعتهای آموزش هفتگی و کاهش زمان مورد نیاز برای آموزش هر درس شده است. فشار بر دانشآموز و آموزگار برای به پایان رساندن درس در زمان پیشبینی شده از پیامدهای آسیبزای این گستردگی است. شمار بالای کتابهای آموزشی و درونمایههای کمتر هم پیوند با زندگی روزمره دانشآموزان، آنها را از هر درس و کتاب و آموزشی گریزان کرده است و تنها درسها خوانده میشوند تا نمرهای به دست آید و پس از اندک زمانی آموختههای حفظشده همانگونه که میآیند، به سرعت نیز میروند. در بعضی از کشورها برای کاهش این آسیب یا شمار مواد درسی در یک سال را کاهش دادهاند یا بعضی از درسها را تنها برای یادگیری در برنامه هفتگی مدارس گنجانده و در پایان دوره برای سنجش میزان یادگیری آنها آزمونی گرفته نمیشود. با این روش، از فشار روحی و جسمی وارد بر دانشآموزان کاسته شده است، اما در سامانه آموزشی ما به گونهای وارونه، آموزگاران و پدر و مادرها تنها راه را فشار، به دانشآموز برای خواندن برگزاری آزمونهای پیدرپی و پرشمار- و البته دشوار- میدانند تا دانشآموز را وادار به تلاش کنند.2- یکنواخت و سنتی بودن روشهای آموزش و طولانی بودن زمان آن یکی دیگر از علتهای دلزدگی و فرار دانشآموزان از مدرسه است. اگرچه روشهای نوین آموزشی مانند بهکارگیری آموزش گروهی و دانشآموز محوریکه در آنها نو آموزان خود در کشف مفاهیم علمی همیاری میکنند، بهرهگیری از آزمایشگاه و کلاسهای گفتوگوی آزاد و... بسیار سفارش میشود، اما در بهکارگیری این روشها دست اندازهای فراوان و دردسرآوری وجود دارد. بیشتر آزمایشگاهها ابزارهایی کهنه و از کار افتاده دارند، شمار دانشآموزان کلاس، اجازه آزاد گذاشتن آنان را نمیدهد، گرفتاریهای اقتصادی فرهنگیان و بیانگیزگی آنان، آموزشهای نتیجهگرا و نمرهمدار که تلاش یکساله دانشآموزان و آموزگارانشان را در کارنامههای پایانی آنها بازتاب میدهد و... کلاسها و دانشآموزان را از شوق یادگیری خالی کرده و گرد آیهای آزاردهنده از مدرسه، کلاس، درس، کتاب و معلم پدید میآورد. 3- مدرسهها فضاهای کسالت آور، سرکوبکننده ویژگیهای جوانی و سرزندگی و بازی گوشیهای دوران دانشآموزی، خالی از کنشهای شادی زا و دارای مدیریتی پادگانی است. این فضا کوچکترین آزادی دانشآموزان را بر نمیتابد و با هرگونه بیرون روی از چارچوبهای عرفی مدرسه به شدت برخورد میکند و در اینگونه برخوردها آنچه بیش از همه به چشم میآید، برخوردهای سلیقهای و از سر لجبازی و روکمکنی است. دانشآموزان در این محیط حتی اجازه برگزیدن نوع پوشش را نداشته و همواره از سوی مسئولان مورد پایشهای موشکافانه است. 4- به سیاهه انگیزهکُش در فرآیند یادگیری، باید سرنوشت دانشآموزان دیروز را هم افزود. بسیاری از جوانان در خانواده و فامیل، آشنایانی دارند که با وجود آنکه بسیار تلاشگر و باهوش بودهاند، چندین سال پس از پایان دانشگاه همچنان در پی کاری درخور مدرک و آموختههای آموزشی خویش میگردند. فراگیری بیکاری در میان جوانان یکی از کاراترین عوامل کُشنده انگیزههای یادگیری و پیشرفت آموزشی است. همه ما آموختهایم که درس برای بهدست آوردن زمینههای اقتصادی فراخور جایگاه اجتماعی انسان است. امروز که این جایگاه اجتماعی و اقتصادی دیریاب شده است، آیا بازهم دلیلی برای تلاش و کوشش فراوان وجود دارد؟ با همه اینها میتوان با جسارت شعر ارزنده بالا را درست خواند و«بجوی» را بهجای «به زور» نشاند؟