محدودیت دانش آموزان اول دبیرستانی در انتخاب رشته تحصیلی
یک دبیر و کارشناس آموزشی در شرایطی از ابلاغ آیین نامه جدید آموزش و پرورش به دبیرستانها درباره محدودیت انتخاب رشته دانش آموزان سال اول دبیرستان در رشته های نظری خبر می دهد که معاون آموزش متوسطه آموزش و پرورش شهر تهران این موضوع را تایید نمی کند.
به گزارش خبرنگار مهر، مهدی بهلولی دبیر یکی از هنرستانهای شهر تهران در تماس با خبرگزاری مهر ضمن انتقاد از ابلاغ چنین آیین نامه ای گفت: آیین نامه ای از سوی آموزش و پرورش به دبیرستانها و هنرستانهای کشور ابلاغ شده است که براساس آن اگر دانش آموز اول دبیرستانی در امتحانات خرداد ماه نمره قبولی نیاورد، حق انتخاب رشته های نظری شامل ریاضی فیزیک، علوم انسانی و علوم تجربی را ندارد.
وی افزود: در این آیین نامه آمده است که حتی اگر دانش آموزان در امتحانات شهریور ماه نیز نمره قبولی را کسب کنند، باید در یکی از رشته های فنی و حرفه ای و یا کار و دانش ادامه تحصیل داده و مدرک دیپلم خود را از هنرستان بگیرند.
به گفته بهلولی، ابلاغ این آیین نامه ظلم به دانش آموز است. چرا که ممکن است دانش آموز استعداد قابل توجهی در رشته ریاضی داشته باشد اما به عنوان مثال در درس عربی یا زبان فارسی ضعیف است و می تواند با تلاش بیشتر نمره قبولی را در امتحانات شهریور کسب کند.
این کارشناس آموزشی توضیح داد: ابلاغ این آیین نامه تنها در راستای افزایش تعداد دانش آموزان هنرستانی است تا وزیر آموزش و پرورش اعلام کند که در اجرای برنامه پنجم توسعه برای افزایش آمار دانش آموزان هنرستانی تا مرز 70 درصد موفق بوده است. این در شرایطی است که دانش آموز با میل و رغبت خود به هنرستان مراجعه نمی کند و قطعا نمی تواند در رشته مورد نظر موفق باشد.
دانش آموزان پس از امتحانات شهریور فرم جدید هدایت تحصیلی می گیرند
در این میان اما معاون آموزش متوسطه آموزش و پرورش شهر تهران این موضوع را تایید نکرد و گفت: از ابلاغ چنین آیین نامه ای به دبیرستانهای شهر تهران بی اطلاع هستم. آیین نامه ابلاغی ما به دبیرستانها این بوده که فرم هدایت تحصیلی دانش آموزان پس از امتحانات خرداد ماه به دانش آموزان اول دبیرستانی تحویل داده می شود و رشته تحصیلی دانش آموزان با توجه به مشاوره های تحصیلی در طول سال و نمرات کسب شده دانش آموز در امتحانات خرداد ماه مشخص می شود.
محمود حسینی درباره اینکه اگر دانش آموز نمره قابل قبول را در شهریور ماه نیز کسب کند تنها می تواند یکی از رشته های هنرستان را انتخاب کرده و دیگر حق انتخاب رشته های نظری را ندارد، گفت: چنین موضوعی صحت ندارد و چنانچه دانش آموزان اول دبیرستانی نمره قابل قبول را در شهریور ماه کسب کنند می توانند فرم هدایت تحصیلی جدیدی را دریافت کرده و رشته مورد نظر خود را انتخاب کنند.
پاییز با همه ی زیباییش مهمان طبیعت شده بود و طبیعت شبیه عروس مغروری بود که خیاط آفرینش برای آراستنش از هیچ رنگی کم نگذاشته بود. در میان باغ ها و مزارع که بسان تابلویی زیبا راه باریک و پر پیچ و خم روستا در آن گم می شد محو این زیبایی ها می شدم.
همیشه این راه باریک را برای برگشتن به روستا به جاده ی بی روحی که دل مزارع را بی رحمانه و ناشیانه شکافته بود ترجیح می دادم. سه روز تعطیلی و دوری از مدرسه و اشتیاق دیدار دوباره ی بچه ها بر سرعت گام هایم می افزود. رابطه ی من و دانش آموزانم تنها رابطه ی معلم و شاگردی نبود. برای من آنها اعضای خانواده ام بودند. انگار سال ها با هم زندگی کرده بودیم. هر روز با کلاس اولی ها روبوسی می کردم. برای صبحانه بوی روغن محلی و آش و نان تازه ای که بچه ها با خودشان می آوردند تا مهمانشان شوم در مدرسه می پیچید. از ساعت هشت صبح تا پنج بعد از ظهر در مدرسه بودم. در بین کلاس اولی ها دختری بنام میدیا۱ بود که چشمان زیبا و موهای بلند طلایی و شیرین زبانی اش از او فرشته ای معصوم ساخته بود تا برای من و همه ی روستا دوست داشتنی باشد.
هر روز میدیا زنگ تفریح همراه با دوستانش مرا به اجبار از دفتر مدرسه به حلقه ی عمو زنجیر باف کلاس اولی ها می کشاند و من ناخواسته تسلیم بازی کودکانه ی آنها می شدم. مادر میدیا زن جوان و مهربانی بود که به تحصیل و تربیت فرزندش اهمیت بسیار می داد. هفته ای یک بار به مدرسه می آمد، و اما پدر میدیا مردی بود خشن که سایه ی هولناکش زیادی بر زندگی آن زن سنگینی می کرد. هرگاه میدیا مادرش را در مدرسه می دید مانند پروانه ای به دور او می چرخید و او نیز محو تماشای دخترش می شد. گاهی به دور دست ها خیره می شد و آه سوزناکی از اعماق وجودش می کشید. رفتار او و عشقش نسبت به میدیا برایم به صورت معما در آمده بود. همیشه در چشمانش درد یا غصه ای جا خوش کرده بود.
آن روز مزارع خلوت بود، از کنار چشمه گذشتم، خبری از عطر چای تازه دم نبود، اصلاَ بر خلاف همیشه کسی مشغول کار نبود. دلهره ای عجیب به سراغم آمده بود. از کنار قبرستان روستا گذشتم، قبر جدیدی توجهم را به خود جلب کرد. با خودم گفتم طبق قانون نانوشته ی طبیعت، سال خورده ای ساکن جدید این مکان شده است. به مدرسه که رسیدم کسی از سر و کولم بالا نرفت. یک راست وارد کلاس شدم، سلام کردم، چند نفری به آرامی جواب دادند. می خواستم علت را جویا شوم که در کلاس بواسطه ی سنگی که پشت آن گذاشته بودیم تا باز نشود با سر و صدا باز شد و میدیا وارد کلاس شد. من که متوجه غیبت او نشده بودم لبخندی زدم و میدیا سرش را پایین انداخت و با چشمانی پر از اشک سلام کرد و سر جایش نشست. پرسیدم چی شده میدیا؟ به من هم بگین. کژال دوست و همسایه ی میدیا گفت : آقا مگه نمی دونی دادا۲ خیال خودسوزی کرده؟ گفتم خیال؟ گفت بله،مادر میدیا.
با دیدن چشمان گریان میدیا من بی اختیار به گریه افتادم و همه ی کلاس با اشک های میدیا گریستند. میدیا مادرش را در حال سوختن دیده بود. از آن روز به بعد نه من و نه هیچ کس دیگری خنده های کودکانه ی میدیا را ندید. چشم های او شباهت عجیبی به چشمان مادرش پیدا کرد، یک زن ، یک درد در چشمانش جا خوش کرد و کلاس شاد ما تا آخر سال به رنگ چشم های خزان زده ی میدیا در آمد.
مهدی بهلولی،روزنامه شرق،19/2/92
کمی شگفت زده بود و نمی خواست به آسانی باور کند که خریدن یک بسته کاغذA4 می تواند جایگزین پروژه علوم شود و یا نمره های منفی درس حرفه و فن را پاک کند. به خانه که رسیدم سلامی کرد،پس از لحظاتی پرسید بابا تو هم سر کلاس به بچه ها می گی بسته ای کاغذ بخرید و به مدرسه بیارید تا موردهای انضباطی تون رو پاک کنم؟ گفتم نه،مگر به شما گفته اند؟ گفت امروز،معلم علوم مان سر کلاس گفت امتحانات خرداد تا یکی دو هفته دیگه آغاز می شه و مدرسه برای تهیه ی کاغذ،که قیمت اش به بسته ای پانزده هزار تومان رسیده،مشکل داره،هر کسی دوست داره می تونه پروژه ی "قلب انسان و چگونگی کار آن" رو انجام نده و بجاش یک بسته کاغذ A4 بخره و به دفتر مدرسه بده و نمره ی پروژه رو بگیره. معلم حرفه مون،که بچه ها از اول سال سر کلاس اش یه کمی زیادتر از کلاس های دیگه شلوغی می کردندهم همین حرف رو زد گفت موردهای انضباطی بچه ها را پاک می کنه.
راستش در طول سال های کاری ام،اینجا و آنجا دیده بودم که اگر دانش آموزی وسط سال برای نام نویسی به مدرسه می آمد مدیر به گونه ای به پدر- مادرش می فهماند که باید کمکی به مدرسه کند تا بچه اش را بنویسد،و یا در نشست های انجمن اولیاء که کمابیش یکی از کارهای همیشگی همین کمک به مدرسه است. اما این یکی برای خودم نیز کمی تازگی داشت.
به پسرم گفت ببین عزیزم معلماتون تقصیر ندارند. الان دو سه ساله که آموزش و پرورش سرانه دانش آموزان رو به خیلی از مدرسه ها نداده. یعنی دو سه ساله که آموزش و پرورش باید به ازای هر دانش آموز،سالیانه نزدیک به سی هزار تومان بده که نداده. مدرسه ی شما نزدیک به 600 دانش آموز داره که سرجمع می شه هژده میلیون تومان در سال. تورم و گرانی هم که بیداد می کنه. مدیرا هم بایستی یه جورایی امورات مدرسه رو بچرخونند. تو کاری به این کارها نداشته باش،درس و کتابتو بخون و نمره و انضباط واقعی خودتو بگیر. نمره ای که با "کاغذ" بیاد،پوشالیه و ارزشی نداره. نمره ی تو،واقعیه و لذت درس خوندن هم به گرفتن همین نمره واقعیه. بلند شد و رفت تو اتاقش و شروع کرد به درس خوندن،اما من دیگه توان بلند شدن هم نداشتم و انگار خستگی یک روز کار و از صبح تا شب درس دادن،چند برابر شده بود.
محمدرضا نیکنژاد،روزنامه بهار،19/2/92
ایدز در سهدهه گذشته جزو پنج بیماری کشنده انسان بوده است. تنها بیماری که همه جهان را هم زمان درگیر خود کرده است و آلودگی آن به جغرافیا و شرایط اقتصادی-اجتماعی ویژهای بستگی ندارد، اما در یک برهمکنش تعریفشده، گستردگی آن به فقر اقتصادی-فرهنگی وابسته است. در ایران نیز از سال 65 که یک کودک دچار ایدز شناسایی شد تاکنون 5182نفر جان دادهاند و آمارهای وزارت بهداشت تا پایان سال 91 از آلودگی 26هزار و 125 نفر به ایدز خبر میدهند. با توجه به پنهانکاری بیماران، این آمار تا 125هزار نفر تخمینزده میشود. موج نخست ایدز از فرآوردههای خونی وارداتی بود و موج دوم نیز بیشتر میان معتادان تزریقی گسترش یافت که رشد هر دو با تلاشهای فراوان دستاندرکاران وزارت بهداشت کموبیش کاهش یافت، اما بهگفته مسئولان، موج سوم این بیماری شتابان رو به سوی کشور نهاده است. کارشناسان بهداشتی، حتی انتظامی، این موج را پیامد آمیزشهای جنسی میدانند که نسبت به گذشته شمار بیشتری از بیماران را دربرمیگیرد و برخلاف دو موج پیشین، ویژگیهایی دارد که آن را گستردهتر-اپیدمی-کرده و از اینرو نیازمند برنامهریزی ژرفتر و سنجیدهتر میکند. کارشناسان با نگرش علمی-تجربی بیش از دو دهه درگیری با ایدز، یگانه روش مبارزه با این بیماری را بالابردن آگاهی شهروندان میدانند. آمارها نشان میدهند که 46/1درصد از بیماران در بازه سنی 25 تا 35 سال هستند و با بهحسابآوردن پنج تا 10سال دوره نهفته بیماری، اهمیت پیشگیری از راه آموزش و آگاهسازی نوجوانان در این بازه سنی دوچندان میشود. از سوی دیگر شمار فراوان، آسیبپذیری بیشتر، نیاز فراوان به یاریرسانی پس بیماری، آرمانگرایی و خوشبینی، آشنایی تازه با ویژگیهای فیزیولوژیک بدن خود و از همه مهمتر پاکی نسبی از بیماری در گروه سنی پنج تا 14 سال، آنها را از هر گروه دیگری سزاوارتر برای آموزش میکنند.
آموزش این گروه سنی در خانواده و مدرسه انجامپذیر است، اما بیشتر خانوادهها، چندان با این بیماری آشنا نیستند و از آن بدتر آغاز گفتوگو درباره راههای انتقال بیماری، والدین را به لکنت زبان میاندازد. در بیشتر کشورهای پیشرفته، وظیفه آشناسازی نوجوانان با رفتار و بیماریهای آمیزشی بر عهده آموزشوپرورش است؛ زیرا بر این باورند که اگر این آشنایی در گروه همسالان و بدون پایش انجام پذیرد، کودک دچار گرفتاریهای جسمی-روانی خواهد شد.
یکی از دردسرهای سامانه آموزشی ما، تابوهایی است که درباره اینگونه مسائل وجود دارد. گفتوگو درباره رشد جسمی-جنسی همواره چه برای برنامهریزان، چه برای آموزگاران دشوار بوده است. این دشواریها، سن نوآموزان، چگونگی طرح رفتارهای بلوغ در کلاس و هراس از آشنایی زودهنگام آنها را دربرمیگیرد. بخشی از این ترس به واکنش پدرومادرها بازمیگردد. دولت و نهادهای آن وظیفه امنیت جانی شهروندان را برعهده دارند. از اینرو برای تندرستی جامعه و شهروندانش باید با بسترسازی درخور، زمینه گفتوگو درباره این تابو را فراهم کند و از برنامه درستی که پیش میبرد، نهراسد. برای جلوگیری از واکنش پدرومادرها میتوان کلاسهایی برای گفتوگو با آنها فراهم و آنها را بر اهمیت این برنامهها آگاه کرد. همه میدانیم که سن آشنایی بیشتر نوجوانان با رفتارهای آمیزشی، نخستین سالهای دوره راهنمایی است. آشکاری این رفتارها، در اختیار مدرسه، پدرومادرها و جامعه نیست و نه سرشتی ناپاک دارد، تنها گامی از گامهای رشد انسان است. پس گفتوگو از آن نیز چندان زشت و زننده نیست. از آن گذشته، زشت، فرآیندی است که در آن رفتارهای آمیزشی از سوی همسالان که خود نیز آگاهی چندان درستی از آن ندارند، دستوپاشکسته و بدون پایش، به نوجوانان آموخته شود. هیچ سود و مصلحتی بالاتر از سلامت جامعه و در نتیجه در این زمینه جلوگیری از اپیدمی ایدز نیست. تاکنون در آموزشوپرورش برنامهای فراگیر برای آشنایی نوجوانان با بیماری وجود نداشته و تنها به چسباندن چند بروشور و نمایه دیواری بسنده شده است. این جدا از کارهای آموزگارانی است که به شکل خودجوش و از سر دلسوزی، در فرآیندی سلیقهای به آشناسازی دانشآموزان با ایدز میپردازند.
دشواری دیگر بودجه است. آموزشوپرورش از پس هزینههای اجرای این برنامه برنمیآید. دولت باید بخشی از هزینههای پیشگیری را به نهاد آموزشی بدهد تا این نهاد به بهانه کمبود بودجه از برنامههای جلوگیری از پیشرفت بیماری شانه خالی نکند.
مهدی بهلولی،روزنامه اعتماد،19/2/92
شاید بتوان دو کارویژه ی بنیادی آموزش وپرورش نوین را،جامعه پذیری و فردی سازی همزمان دانست؛ ساز و کاری که بی گمان با برداشت سنتی از این نهاد،همخوانی چندانی ندارد. آنچه که در جامعه ی ما،از معنا و درون مایه ی تربیت، بر جان و اندیشه ها، به یادگارنشسته و گویی سپهر و کالبد پندارها را ساخته، همان پرورش به معنای پذیرش فرهنگ و ارزش های فرمانفرمای جامعه است. در تربیت سنتی،کارکرد دستگاه آموزشی،تنها در جامعه پذیری یادگیرنده و همراه کردن او با جامعه خلاصه می شود . در نگرشی اینچنین،به ناگزیر،آموزه ی پیشینیان و حرف و سخن آنها، ستون آموزش می گردد و یادگیری بی چون و چرای آن،نشانه ی دانایی وفرهیختگی. اگرگاهی هم نقد و خرده ای به میان می آید، برای درک بهتر آموزه هاست؛ نه ابطال و گذر از آنها. آنچه که در برخی خاطرات چند نسل پیش ایرانیان،از "مکتب خانه "به جا مانده،بیانگرچنین حال و هوایی است. روشن است که هدف و خواسته ی اصلی در آموزش مکتب خانه ای، هضم و گوارش یادگیرنده است در جامعه،و سرسپاری به آنچه که به او گفته می شود.
در آموزش و پرورش نوین اما،افزون بر جامعه پذیری به معنای آشنایی با اصول فرهنگی جامعه و ارزش های انسانی،فردی سازی نیز در دستورکار قرارمی گیرد. یعنی آفرینش "فردیت" و پیدایش "خود" که پایه و مایه ی خودمختاری وجودی دانش آموز است، یکی از افق های پیش روی آموزش به شمار می آید. فردی سازی بر خردمندی و استقلال شخصییتی تآکید دارد و بیدارسازی نیروهای نهفته درونی را دنبال می کند. فردی سازی از دانش آموز،شخصی با اعتماد به نفس و پرسشگر می سازد؛کسی که به هنگام نقش آفرینی اجتماعی نیز،شهروندی آگاه و آشنا به حقوق خویش می گردد. فردی که توانایی خویش را در زندگی باور دارد و با محیط پیرامون، کنشگرانه روبرو می گردد. در آموزش و پرورش نوین، که بر کارگروهی و کنش جمعی، تآکید بسیارمی رود،همزمان با فردی سازی اما، دانش آموز را از پیروی محض باز می دارند. پیروی محض،یعنی همان رویدادی که آگاهانه دردستگاه آموزشی سنتی رخ می داد وپیگیری می شد.
آنچه که در این میان،بسیار درخور درنگ و نگرش است و چیستی و چگونگی سامانه های نوین آموزشی را روشن می کند،نسبتی است که این دو کارویژه بنیادی – جامعه پذیری و فردی سازی – با یکدیگر پدید می آورند. هرچه آزادی و خرد نقاد انسانی، بال و پر گسترده ای بگیرد و بستر وارسی آموزه ها گشوده تر گردد، بی گمان بر ارزش و اهمیت سامانه ی آموزشی افزوده می شود. در چنین سیستمی، هدف، پرورش شخصیتی قالبی ویکریخت سازی انسان ها و اندیشه ها نیست؛ بلکه آفرینش گونه گونی هاست. هرچند، این تربیت نیز، خالی ازسمت گیری نیست ودر آن ارزش های دنیای نو، سوگیری می شود – و این همان چیزی است که از سوی نگرش پسا مدرن،به درست یا نادرست،خرده گرفته می شود- اما تفاوت های شخصی و روحی دانش آموز،جولانگاهی بس فراخ تر می یابد. روشن است که در چنین دستگاهی،که ارزش فرد- در کنار جمع- برجسته،و خردمندی و استقلال اوپذیرفته می شود،رهایی بخشی و آزادی جان و خرد آدمی از افسانه و خرافه نشانه می رود.
شایسته ی درنگ این که،سمت و سوی سامانه های نوین آموزشی، و دورنمای پیش رفت آنها،منزلت بخشی هر چه بیشتر به انسان است. درروزگار چیرگی و پذیرش جهانی انسان گرایی،واضح است که دستگاه تربیت نیز،هم بسته و هم پیوند با زمانه،دگرگون و نوبه نو شود و پرورش انسانی آزاد،خردمند وخودمختار را،راهنمای خود برگزیند. در این میانه،آنچه افسوس انگیزونگران کننده است،پافشاری بر بازآفرینی تربیت پیشین است. شاید بزرگترین پیامد چنین رویکرد نابهنگامی، بی ارزش ساختن بیش از پیش سامانه ی آموزشی و ناکارایی روزافزون آن است. چنین دستگاهی روزبه روز از زندگی دانش آموز،دورتر می گردد و پیوند خود را با واقعیت های جامعه می گسلاند. به دیگر سخن،هم از نقش جامعه پذیری تهی می گردد وهم فردی سازی به کلی از آن رخت برمی بندد. در نبرد زندگی و واقعیت هایش از یک سو و آموزش و پرورشی فرسوده و سنتی از دیگر سو،ناگفته پیداست که شکست از آن چه کسی خواهد بود.
در پایان مناسب می بینم که نگاهی دیگربار به اعلامیه جهانی حقوق بشر بیندازیم و بند 2 ماده ی 26 آن را بازخوانی تازه ای کنیم : " هدف آموزش رشد کامل شخصیت انسانی، تقویت احترام به حقوق بشر و آزادی های بنیادین خواهد بود. آموزش باید تفاهم،مدارا و دوستی در میان همه ی ملت ها وگروه های نژادی و مذهبی را ترویج کند و به فعالیت های ( سازمان) ملل متحد در راه حفظ صلح یاری رساند."
محمد روزبهانی،روزنامه آرمان،18/2/92
در این روزها احتمالا همه ی ما از طریق رسانه های مختلف در جریان روز و هفته ی معلم قرار گرفته ایم و بسیار از مسائل و مشکلات این قشر مهم جامعه شنیده ایم. اما شاید نمی دانیم که این قشر دقیقآ مسائل و مشکلاتشان چیست و وضعیت مطلوب برای افراد شاغل در آن باید چگونه باشد! برای اینکه بهتر متوجه شویم وضع موجود و مطلوب یک شغل چگونه است، بهترین کار این است که آن شغل را با شاخص های استانداردی که در دنیای امروز مورد پذیرش عموم متخصصین است بسنجیم. به این شاخص ها،ویژگی های کیفیت زندگی کاری می گویند که شامل چند بعد است.ابعاد یک زندگی کاری با کیفیت به این ترتیب است-1-دستمزد کافی و منصفانه 2-شرایط کاری امن و سالم 3-فرصت برای استفاده از استعدادها و خلاقیتهای انسانی 4-حقوق فردی 5- رابطه کار و بقیه ی زندگی و یکی دو مورد دیگر . ما با همین پنج ویژگی وضعیت زندگی کاری معلمان را مورد کنکاش قرار می دهیم تا ببینیم چه نتیجه ای حاصل می شود. اولین مورد دستمزد کافی و منصفانه است، سوال این است که آیا امروزه معلمان در کشور ما از حقوق کافی و منصفانه برخوردارند ؟ و جوابی که از زبان مسئولین و معلمان توامآ می شنویم این است ، خیر!اگر سری به سایتها و روزنامه ها بزنیم از زبان نمایندگان مجلس ،وزیر اموزش و پرورش و سایر مسئولین بارها شنیده ایم که فرهنگیان از نظر حقوق شرایط مطلوبی ندارند.
دومین ویژگی که شرایط کاری امن و سالم است را بررسی می کنیم . به عنوان مثال سرانه ی استاندارد فضای کلاسی برای هر دانش اموز2.5 متر است! یعنی برای 35 نفر دانش آموز تقریبآ کلاسی 80 متری و شاید هم بیشتر نیاز است با وضعیت نور مناسب و میز و صندلی استاندارد!آیا این شرایط برای دانش اموزان و معلمان فراهم است؟ خیر!پس ویژگی دوم هم مطلوب نیست. محیط و فضای فیزیکی بیشتر مدارس کشور در حد استاندارد های جهانی نیست و حتی در بسیار ی از موارد بسیار پایین تر است .با سر زدن به تعدادی از مدارس در سطح شهرها و روستاهای کشور، می توانیم این وضعیت نا مطلوب بعضی مدارس را مشاهده کنیم . در بررسی کیفیت زندگی کاری هر قشر، اگر دو ویژگی دستمزد کافی و منصفانه و شرایط کاری ایمن و سالم در حد مطلوبی نباشد بتوان به راحتی گفت که این شغل از کیفیت کاری پایینی برخوردار است و دیگرنیازی به بررسی بقیه ی ابعاد نباشد ، اما ما سایر ویژگی ها را نیز بررسی می کنیم.
یک شغل خوب باید به فرد فرصت استفاده از استعدادها و خلاقیتهای انسانیش را بدهد.شغل معلمی در ایران تا حدودی این فرصت را در اختیار معلم قرار داده است اما در این بین گاهی مدیران بالادستی این فرصت را از معلم می گیرند و در واقع او را به فردی که باید تنها گفته ها و دستورات آنها را اجرا نماید یا به همان روشی که پیشنهاد می کنند عمل نماید. در نتیجه جایی برای استفاده از خلاقیتها و استعدادهای او نمی ماند. معلمانی بیشترین موفقیت را در امر تدریس دارند که از روشهای خلاقانه به آسانی و بدون ترس استفاده می کنند و دقیقا در چارچوب های خشک و بی روح تحمیلی با لادستی ها عمل نمی نمایند. البته درصد کسانی که در این چارچوبهای خشک و بی روح نمی مانند(به دلیل پیامدهای منفی که برایشان خواهد داشت) بسیار پایین است.ویژگی دیگری که بودنش نشانه ی وضعیت مطلوب کاری و نبودنش نشانه ی وضعیت نا مطلوب است، حقوق فردی است . بخصوص اجازه دادن به معلمان تا به راحتی و بدون ترس از انتقام ، ازمدیران خود سوال و یا انتقاد نمایند . این آزادی فردی باعث می شود تا بتواند در محیط کار از احساس آزادی و استقلال نسبی مناسبی برخودار باشند.چرا که در نبود این احساس آزادی و استقلال امر تدریس و یادگیری به خوبی تحقق پیدا نمی کندو کیفیت زندگی کاری کاهش پیدا می کند.
آخرین ویژگی یک زندگی کاری خوب این است که کار و شغل جای خودش باشد و سایر ابعاد زندگی جای خودش! یعنی وظابف شغلی به فرد اجازه دهد که به دیگر نقش های زندگیش عمل نماید. در واقع شغل نباید همه ی زندگی فرد را تحت تاثیر قرار دهد. در صورتی که معلمان به دلیل نبود دستمزد کافی و منصفانه،ناچارند که ساعات بیشتری را به تدریس و امر آموزش چه به صورت اضافه تدریس ،کلاس خصوصی و تدریس در آموزشگاه بپردازند و یا در صورت نبود این فرصتهای درون شغلی با روی آوردن به شغل دوم کمی و کاستی زندگیشان را برطرف نمایند. به هرصورت با نگاه به ویژگیهای مطلوب زندگی کاری معلمان به این نکته پی می بریم که وضعیت شغلی معلمان در شرایط مطلوبی قرار ندارد ، جامعه و به خصوص مسئولان مرتبط با این قشر تآثیر گذار ، می بایست هر چه سریع تر برای خروج از این وضعیت نامطلوب اقداماتی انجام دهند .
تجدید شوید هنرستانی می شوید
گزارش از : الناز محمدی
روزنامه بهار، 18/2/92
این روزها شایعهای بین معلمان و دانشآموزان دبیرستانی دهانبهدهان میچرخد؛ شایعهای که باز هم به تصمیمات مسئولان وزارت آموزشوپرورش بازمیگردد. تصمیماتی که مانند بیشتر اتفاقاتی که در چهارسال گذشته افتاده، یک سرش بازمیگردد به وزیر، حمیدرضا حاجیبابایی.
داستان این بار داستان یک بخشنامه است؛ بخشنامهای که گفته میشود از اول سال تحصیلی92 -91 به مدیران دبیرستانها ابلاغ شده است و حالا، به فاصله یکماه مانده به تمامشدن سال تحصیلی، تازه دانشآموزان و معلمان دبیرستانها از آن باخبر شدهاند. خبر از بین همین معلمها درز کرده؛ معلمهایی که میگویند بهتازگی در جریان بخشنامهای قرار گرفتهاند که در آن آمده است اگر دانشآموزان اول دبیرستانی در امتحانات خرداد یک مورد تجدیدی هم بیاورند، نمیتوانند هیچیک از رشتههای نظری را برای ادامه تحصیل انتخاب کنند و باید درسشان را در هنرستانهای فنیوحرفهای و کارودانش ادامه دهند. خبر را اول از همه دیروز «ایلنا» روی خروجیاش گذاشت؛ مهدی بهلولی که معلم و کارشناس آموزشی است این خبر را داده: «آموزشوپرورش با ابلاغ آییننامه و برگزاری جلسه توجیهی به مدیران مدارس اعلام کرده است که دانشآموزان اول دبیرستانی که در خرداد امسال حتی یک نمره تجدیدی بیاورند حق انتخاب در رشتههای نظری، یعنی ریاضی و فیزیک، علوم تجربی و علوم انسانی، را در سال تحصیلی آینده ندارند و باید در هنرستان کارودانش و فنیوحرفهای به ادامه تحصیل بپردازند. این آییننامه اوایل سال تحصیلی به مدارس ابلاغ شده است، اما تا جایی که من اطلاع دارم و در منطقه ما هم همینگونه است مدیران هفته گذشته به معلمان این موضوع را اعلام کردهاند؛ البته دانشآموزان و خانوادههای آنها و خیلی از معلمان از این اقدام وزارت آموزشوپرورش بیاطلاع هستند.»این بخشنامه بعد از آن به مدارس ابلاغ شده است که همین چندوقت پیش وزیر آموزشوپرورش از قصد این وزارتخانه برای متمایلکردن 70درصد دانشآموزان به ورود به هنرستانها خبر داد و حالا معلمان مدرسهها میگویند که یک بخشنامه قرار است جلوی ورود تجدیدیها را به رشتههای نظری بگیرد. حاجیبابایی در حالی این حرف را زده است که براساس برنامه پنجم توسعه ۵۰درصد از دانشآموزان باید تا آخر سال ۹۴ به هنرستانهای فنیوحرفهای و کارودانش هدایت شوند و این در حالی است که تاکنون ۴۵درصد از دانشآموزان به هنرستانها هدایت شدهاند؛ موضوعی که کارشناسان آموزشی میگویند بههمین دلیل است که وزیر میخواهد برای پرکردن پنجدرصد باقیمانده، چنین بخشنامههایی را در مدارس اجرا کند. این اولینبار نیست که پایه اول دبیرستان مدارس خبرساز میشود. اینطور که پیداست برنامههای مسئولان آموزشوپرورش برای اول دبیرستانیها سر دراز دارد؛ فروردین سال گذشته بود که معاون دفتر آموزش متوسطه وزارت آموزشوپرورش از تصمیم شورایعالی آموزشوپرورش برای حذفکردن مردودی از پایه اول دبیرستان خبر داد. این شورا بعد از آن سال گذشته این تصمیم را گرفت که براساس آمارهای رسمی وزارت آموزشوپرورش، یکمیلیون و 50هزار دانشآموز متوسطه در کل کشور وجود دارد که از این تعداد ۲۰درصد مردودیاند و مسئولان آموزشوپرورش برای کمکردن این تعداد تصمیم گرفتند مردودی را از پایه اول دبیرستان که تعداد بسیاری از مردودیها را تشکیل میدهد، حذف کنند. براساس این آییننامه شورایعالی آموزشوپرورش دانشآموزان تجدیدی در امتحانات خرداد اول متوسطه ابتدا در تابستان دورههای آموزشی را میگذرانند و در شهریور امتحان خواهند داد. اگر این دانشآموزان در شهریور موفق به کسب نمره قبولی نشوند، امتحانات جبرانی در مهر فرصت دیگری در اختیارشان خواهد گذاشت. دانشآموزانی که در مهر هم نتوانند قبولی را بهدست بیاوردند، به دورههای کارودانش معرفی میشوند؛ موضوعی که اینطور که پیداست در بخشنامه دیگری هم دارد دنبال میشود. رسول پاپایی، دبیر یکی از دبیرستانهای تهران و کارشناس آموزشی، در گفتوگو با «بهار» میگوید که خودش این بخشنامه را ندیده ولی از همکاران و مدیر یکی از هنرستانهای تهران شنیده است که این بخشنامه از مهرماه در اختیار مدیران مدارس بوده است و آنها هم آن را فقط به مشاوران آموزشی نشان دادهاند: «در قالب این بخشنامه به مشاوران گفته شده است که دانشآموزان را به سمت هنرستانها متمایل کنند، بدون آنکه دانشآموزان و اولیا متوجه این موضوع بشوند. معتقدم در این سالها معمول شده که وزیر حرفی را بزند و بعد برای اینکه آن حرف به تحقق بپیوندد، برای آن بخشنامهها و آییننامههایی در نظر میگیرند و این یک انحراف بزرگ از سند تحول در آموزشوپرورش است. با بخشنامههای اجباری و محرمانه نمیشود کار آموزشوپرورش را پیش برد. مسئولان مدارس باید با دانشآموزان شفاف باشند و خوبیها و مضرات رشتهها را به آن بگویند تا خودشان انتخاب کنند، نه اینکه از قبل برای آنها این موضوع را تعیین کنند.» جبار کوچینژاد، عضو کمیسیون آموزش مجلس، در گفتوگو با «بهار» با اینکه میگوید از وجود چنین بخشنامهای بیخبر است ولی معتقد است اگر چنین بخشنامهای وجود داشته باشد، باید آن را از وزیر پیگیری کرد: «طبق قانون دانشآموزانی که معدل آنها از 12 به بالا باشد میتوانند در رشتههای نظری انتخاب رشته کنند و بنابراین موضوعی که در این بخشنامه آمده، غیرقانونی است.» این عضو کمیسیون آموزش مجلس میگوید که دلیل تمایل کم دانشآموزان به هنرستانها، کمبود امکانات است: «امکانات هنرستانها به هیچوجه پاسخگو نیست و اگر وزیر میخواهد تعداد دانشآموزان را در هنرستانها زیاد کند باید شرایط آن را فراهم کند و بههرحال آموزشوپرورش حق هیچگونه اجباری به دانشآموزان را ندارد.» اما سلطانی، کارشناس سابق کارودانش اداره کل آموزشوپرورش استان البرز، به «بهار» میگوید که با مسئولان وزارت حرف زده است و بنابراین وجود این بخشنامه را تکذیب میکند ولی میگوید اگر چنین بخشنامهای وجود داشته باشد، از آن استقبال میکند: «معتقدم چرا همه دانشآموزان باید در رشتههای نظری تحصیل کنند؟ مثلا چرا رانندههای تاکسی ایران نباید در رشتههای فنی مانند حملونقل آموزش دیده باشند تا حوادثی مانند سوختن 15نفر در یک تصادف در اهواز اتفاق نیفتد. ما در حال حاضر 300رشته کارودانش و 45رشته فنی و حرفهای داریم ولی 45درصد دانشآموزان در آنها تحصیل میکنند و این اتفاق خوبی نیست.»علی عباسپور تهرانی، رییس سابق کمیسیون آموزش مجلس، هم در گفتوگو با «بهار» میگوید اگر وزارت آموزشوپرورش چنین بخشنامهای را ابلاغ کرده باشد، جای تاسف است: «اولا هر ابلاغی باید قبل از شروع سال تحصیلی باشد تا دانشآموزان و اولیایشان باخبر باشند و بدانند که قرار است چه بر سر سرنوشتشان بیاید و تلاش خودشان را بکنند که مثلا اگر دوست دارند در رشتههای نظری تحصیل کنند، در هیچ درسی تجدید نشوند. ثانیا اینکه این یک موضوع ثابت شده است که دانشآموزان مقطع اول دبیرستان در ایران بهدلیل مطالب درسی و بحرانهای دوران نوجوانی افت تحصیلی بسیاری دارند و اگر قرار باشد تعدادی از آنها را بهزور به هنرستانها بفرستیم، این بحران و افت تحصیلی بیشتر میشود، نه کمتر.» عباسپور معتقد است که وزارت آموزشوپرورش باید با عنایت بیشتر به هنرستانها، فراهمکردن امکانات و فضاهای آموزشی مناسب و مکانیسمهای تشویقی، دانشآموزان را به تحصیل در رشتههای فنیوحرفهای و کارودانش تشویق کند، نه مکانیسمهای اجباری.
http://www.baharnewspaper.com/Page/Paper/92/02/18/14
ادامه مطلب ...
داریوش آشوری
[این یادبودنامه در مجلهیِ بخارا، تهران، شمارهیِ ٩١ بهمن و اسفندِ ١٣٩١ نشر شده است.]
برخوردِ من با سیروس یک پیشامد بود، در یک ساندویچفروشی در نزدیکی میدان بهارستان در روزی از روزهای سال ١٣۴٦ یا ۴٧.
او،پس از بازگشت از فرنگ، بهتازگی در سازمان برنامه، که یک دستگاه دولتی بود، استخدام شده
بود و من هم دو-سه سالی بود که آن جا کار میکردم. او با یکی از دوستانِ دورانِ دانشجوییِ من در دانشکدهی حقوق، که همکارِ او بود، برای ناهار به آن جا آمده بود. آن دوست ما را به هم معرفی کرد. همان چند دقیقهای که با هم بودیم سرآغاز دوستیِ پایداری شد که تا همین روزها، تا پایان عمر او، دوام داشت. سیروس با نام من آشنا بود و همان جا گفت که مقالهی مرا در نقدِ کتابِ غربزدگیِ آل احمد خوانده است. و بعدها هم گفت که یکی از دانشجویانِ ایرانی در اتریش، که همکلاسیِ من بود در کلاس ششم ادبی دبیرستان دارالفنون و همدورهی او در اتریش، با او در بارهی من حرف زده بوده است.
همان جا رابطهای میان ما گره خورد که انس و دوستی پایدار دنبالهی آن بود. این مرد جذاب با قامتِ بلند و چهرهی زیبا و لبخندِ پر از مهربانی و کلامِ پرظرافت، که حکایت از هوشمندی بسیار-اش داشت، در دلربایی از همه، از کودک و نوجوان و مرد و زن، و در دوستیابی و پایدار نگاه داشتنِ دوستیها هنری تمام داشت. من هم، مانندِ بسیاری از کسانی که او را شناخته اند، در همان برخوردِ اول او را بسیار دلپذیر یافتم.
سیروس همان بعد از ظهر به اطاق من در اداره آمد و در پایان روز اداری با هم به گشت-و-گذار خیابانی رفتیم، شاید هم به خانهی او. و این گونه بود که بهزودی میانِ همسران ما، مهری و بهجت، هم دوستی نزدیکِ پایداری پا گرفت که بیش از چهل و پنج سال است که ادامه دارد. این رابطهی دوستی میانِ فرزندانِ ما هم برقرار است.
از آن پس شبهای ما هم بیشتر با هم میگذشت. سیروس با هنر مهرورزی و دوستی، و همچنین گشادهدستی و مهماننوازیِ ویژهاش، محورِ جمعِ دوستانهای بود که بر گردِ او، و بیشتر در خانهی او، جمع بودند. دو-سه سالی بعد بخش معاونت برنامهریزی سازمانِ برنامه گسترش یافت و به چندین مدیریت بخشبندی شد. سیروس رئیسِ یکی از این مدیریتها شد و سه تن از دوستاناش، جمشید ارجمند، باقر پرهام، و مرا هم در آن جا زیرِ پر-و-بالِ خود گرفت. من اهلِ کارِ اداری نبودم و دوست داشتم حقوق دولتی را برای گذرانِ زندگی بگیرم اما به کتابخوانی و پژوهندگی و نویسندگیِ خود بپردازم. ازاینرو، سیروس بهترین رئیسی بود که من میتوانستم داشته باشم. به ما سه تن پستِ رئیس گروه در آن دفتر داده بود. و من که کارِ اداری را جدی نمیگرفتم و به آن میخندیدم، به خودمان عنوانِ «گروهبان» داده بودم و به سیروس هم بهشوخی میگفتیم «سرگروهبان». حالا دیگر هم روزهای من با سیروس میگدشت و هم بیشتر شبها. در حقیقت، یارِ غارِ هم بودیم و محرمِ اسرارِ هم.
اما در برخی کارها با من مشورت میکرد و برایِ برخی کارها، از جمله ویرایشِ متنها، او را یاری میکردم. در این دوران شاهدِ توانمندیِ بسیارِ او در کارِ مدیریت نیز بودم. یکی از پروژههایی که به ابتکار و مدیریتِ او به انجام رسید، ترجمه و انتشارِ گزارشهایی بود که در همان اوایلِ سالهایِ دههیِ هفتادِ میلادی از سویِ نهادی به نامِ «کلوبِ رُم» منتشر شده بود. گزارشها تحلیلهایِ کارشناسانهای بود در بارهیِ آیندهنگریِ توسعهیِ اقتصادی در سطحِ جهانی همراه با نگرانی در بارهیِ آثارِ انسانی و زیستمحیطیِ آن. سیروس که مسئولِ «دفترِ روشهایِ برنامهریزی» بود، برایِ آن که این نظرهایِ سنجیدهیِ کارشناسانِ برجستهیِ بینالمللی بازتابی در سیاستهایِ برنامهریزیِ اقتصادی در ایران پیدا کند، بر آن شد که پروژهیِ ترجمهیِ آنها را هرچه زودتر، به صورتِ ضربتی، انجام دهد. متن به زبانِ فرانسه بود. سیروس برایِ این کار گروهی از دوستانی را که زبانِ فرانسه میدانستند-- حسینِ ملک، جمشیدِ ارجمند، باقر پرهام، و منوجهر هزارخانی-- و مرا به عنوانِ ویراستار، سه-چهار شبانهروز در خانهی خود جمع کرد و ناهار و شام داد. به این ترتیب، کارِ ترجمه و ویرایشِ آن بهتندی به پایان رسید و به دستِ ماشیننویسها سپرده شد و بهزودی برای پخش در سازمانِ برنامه آماده شد. اما، آن جا گوشِ کسی به این حرفها بدهکار نبود. زیرا سیاستهایِ توسعهیِ اقتصادی و بودجههای آن همه با نظر و دستورِ شاهانه برنهاده میشد و هیچ کس حقِ «فضولی» در آن مسائل را نداشت.
سیروس در عالم دوستی بهراستی سنگِ تمام میگذاشت و با تمام وجود از دوستاناش غیرتمندانه پشتیبانی میکرد. من و بچههایام از یاریهای همدلانهی او بسیار برخوردار شده ایم. دوستانِ دیگر هم. او با آن هنری که در برقراری رابطه با آدمها داشت، با فرزندانِ من از همان کودکیِ آنان تا پایان عمرِ خویش چنان رابطهیِ پرمهرِ «عمویانه«ای برقرار کرده بود که مرگِ او برایِ آنان یکی از دردناکترین رویدادهایِ زندگیشان بود. سیروس تواناییها و هنرهای گوناگون داشت، ولی میتوانم بگویم که هنرِ دوستیابی و دوستنوازیاش از هنرهای دیگر-اش برتر بود. در همین شهرِ کرتی (Créteil)، فرانسه، در کافهای که پایینِ خانهی او پاتوقِ او بود، بی آن که زبانِ فرانسهیِ چندانی بداند، با دو-سه تن از آدمهای ولگردِ محل چنان رابطهی دوستانهای برقرار کرده بود که برایاش هدیههای دوستانه میآوردند و در مراسمِ خاکسپاریِ او هم آمده بودند. شاهد بودم که در این سالهای زندگی در فرنگ با تلفن رابطهی خود را با دوستان بسیاری از ایران و اتریش و جاهای دیگر نگاه داشته بود. جاذبهی شخصیت سیروس و زبانِ گرمِ پر از مهر و ظرافتاش نمیگذاشت که رابطهها کهنه شوند و رنگ ببازند. افزون بر قد-و-بالای بلندِ خوشتراش و چهرهیِ دلپذیر، شخصیّتِ فرّهمند (کاریزماتیک) او هم جاذبهیِ بسیار داشت.
سالهایِ اوجِ جوانیِ ما که با هم میگذشت، سالهای زمینهساز انقلاب و شورِ انقلابی هم بود.
ما از نسلی بودیم که در نوجوانی یا در جوانی سرکوبِ کودتای ٢٨ مرداد و سالهای پس از آن را
زیسته بودیم و اگرچه نانمان از دستگاهِ اداریِ نظامِ شاهنشاهی میرسید، هیچگاه با آن یکدل نبودیم. سیروس یکی از همین نسل با چنین ذهنیتِ سیاسی بود. در سالهایِ دانشجویی هم در کنفدراسیونِ دانشجویانِ ایرانی در اروپا بر ضد رژیم شاه کوشا بود.
با درگیری انقلاب سیروس و خیلِ دوستانِ او نیز در صفِ انقلاب و در تظاهراتِ آن بودند. سیروس به عنوانِ مدیری توانا، با آرمانخواهیِ ملیاش میخواست که به خدمتِ دولتِ انقلاب دراید و در دورانِ نخستوزیری مهندس بازرگان و ریاستِ عزتاللهِ سحابی بر سازمانِ برنامه و تا چندی پس از آن در کارِ برنامهریزیِ اقتصادی با رژیمِ تازه همکاریِ صمیمانه داشت. اما او نیز قربانیِ آن شبحِ «انقلابیِ» سیاهی شد که برای در چنگ گرفتن تمامی قدرت آرام-آرام پیش میخزید و بر همهچیز و همهجا چنگ میانداخت و هر کسی را که «خودی» نمیشناخت از سرِ راه برمیداشت.
در پاییز سال ١٣٦٠، درست در روزی که دختر او، یاسمن، به دنیا آمد، شبانگاه به خانهاش ریختند و او را دستگیر کردند. ششماهی که در زندانهای اوین و «کمیتهی مشترک» با تجربههای هولناک بر او گذشت، یکی آثار-اش بیماریِ قلبی پس از آزادی بود. سیروس ذهنی باریکبین و پیشبین داشت و چشماندازِ آینده برایاش نگرانکننده بود. با آن که دوری بهویژه از آن کودکِ دلبند، یعنی دختر-اش، برای او سخت بود، همسر و فرزنداناش را به اروپا فرستاد و خود در تنهاییِ سخت و بیپولی، با بیماری قلبی، برایِ آن که از پدر و مادرِ سالخورده و بیمار پرستاری کند، در ایران ماند و این بارِ گران را کشید. تا این که با مرگِ مادر، و سپس پدر، توانست از ایران به فرانسه نزدِ خانوادهاش بیاید. و دیگر بازنگشت.
در این جا او آرام-آرام به شکوفا کردنِ استعدادهای دیگر خود نیز پرداخت. سیروس در نوجوانی استعدادی در شاعری از خود نشان داده بود. و رباعی میسرود و ترانهسازی میکرد. چند ترانهی نامدار از او از آن سالها به یادگار مانده است. در فرانسه هم گاهی به تفنن و به شوخی و جد شعرهایی در قالب رباعی و غزل و همچنین شعر نو سروده است. اما زندگانی دوباره در اروپا و ارزیابی دو بارهی تجربههایی که نسل ما با انقلاب از سر گذرانده بود، و دگردیسیهایِ بزرگی که جهان از دورانِ نوجوانی تا پیری نسل ما رخ داده بود، در ذهن حساس و اندیشندهی سیروس نیز اثر خود را گذاشته بود. این گونه بود که او دست به ترجمهی چند اثر از زبانِ آلمانی زد، یکی ادبی و دو دیگر فلسفی. این ترجمهها که بازتابی ست از چرخشهایِ فکری او در این دوران، کارهایی ست پخته و ارزشمند. در یکی از آنها که اثری ادبی نیز هست، یعنی وجدانِ بیدار، اثر اشتفن تسوایک، سیروس با نثرِ زنده و سبکدار و پروردهای که برای آن آفرید، هنر خود را در نویسندگی نیز نشان داد. گزینش این اثر برای ترجمه خود کاری هوشمندانه و بهنگام بود. این کتاب بهویژه در فضای روشنفکری دینی در ایران بازتابِ بزرگی یافت. چندی پیش مهندس موسوی در پیامی از زندانِ خانگیاش خواندن آن را به همه سفارش کرده بود.
دو اثرِ با اهمیتِ دیگر که سیروس ترجمه کرد، مقالههایی بود از بحتهای اواخر قرنِ هجدهم و اوایل قرن نوزدهم در آلمان در بارهی مفهومِ Aufklärung که مقالهی نامدار کانت از آن جمله است. سیروس پافشاری میکرد که بهجای واژهی «روشنگری»، که در فارسی برای ترجمهی این مفهوم و نامگذاریِ این دوران از تاریخ اندیشه در اروپا به کار میبریم، باید «روشننگری» را به کار برد. سپس این را هم رسا ندانست و عنوانِ مجموعهی سپسین را «روشنییابی» گداشت. جای بحث در این باره در این جا نیست، اما به اشاره بگویم که، به نظر من، دستِ کم در موردِ ترجمهی این مفهوم در مقالهی کانت حق با او بود.
گرفتاریهای جسمانی و بیماریهایاش، از سویی، نمیگذاشت که او بیش از این به کار نوشتن بپردازد. از سویِ دیگر، خود او هم شوقی چندان به نامآوریِ ادبی و سیاسی نداشت و بیشتر در انزوا میزیست. میلاش بیشتر به لذت بردن از زندگی با فرهاد و سمنو (یاسمن، دختر-اش را سمنو صدا میکرد) و نوادگاناش و همچنین همنشینی با دوستان و دوستارانی بود که شوقِ دیدارِ او را داشتند و از همه جا به دیدار او میآمدند، همانهایی که، از کوچک و بزرگ، او را «عمو سیروس» صدا میکردند. نوعی خصلتِ درویشی و بینیازیِ ذاتیِ آمیخته با غرور و عزّتِ نفس در او بود. در پیِ مال و جاه و نام نبود. به همین دلیل، در مجلسهایِ همگانی خیلی کم حضور مییافت. بیشتر دوست داشت «عمو سیروس» باشد و روزگار را با «عمو داریوش» و «عمو جمشید» و «عمو هوشنگ» و «عمو»های دیگر در محفلِ خودمانی بگذراند تا سیروس آرینپور باشد با چهرهی سرشناسِ سیاسی یا ادبی.
یاد-اش زنده باد
تقدیم به معلمان
عزت اله مهدوی،روزنامه آرمان،15/2/92
هفته بزرگداشت معلم ،فرصتی است مغتنم .افراد جامعه فرصت می یابند تا دراین ایام با برگزاری مراسم مختلف در مدارس وسایر محافل ،تلاش های خیر خواهانه ی معلمان را پاس داشته و ببینند که کم وکسری هایی که مانع فعالیت موثر آموزگاران می شود کدامند ،تا با مشارکت عمومی دانش آموزان و اولیای آنها، گام های مفیدی در رفع این موانع برداشته شود.مگر باور نداریم که تعالی علمی و اخلاقی اجتماع بشری در گرو تعلیم و تربیتی صحیح امکان پذیر می شود؟بی شک دولتها ،اگر شرایط مناسبی برای درک صحیح جامعه ازاین مسئله فراهم نیاورند مسوول خواهند بود.در این فرصت دولتمردان باید بیندیشند که چه سهمی از فعالیتشان اختصاص به اموری داشته که به دستگاه تعلیم وتربیت غنا و اقتدارمی بخشیده ولی کوتاهی کرده اند.هفته معلم ، رویه ی دیگری هم داردوآن ارزیابی است که معلمان از موقعیت خودمی نمایند. این روزها،اعضای مدرسه باید تأمل کنند:برای رشد فرزندان این آب وخاک چه باید می کردند ونکردند.نقاط ضعف فعالیتشان کدام مسئله بوده وچه راه حلّی داشته است.خودانتقادی مثبت ،بایددر دستور کار معلمی باشد. اینکه دولت ومردم هفته ی معلم را به تعارف بگذرانند،زیبنده ی این سرزمین نیست.
به عنوان یک معلم کوچک ،به خودم باز می گردم ودر این روزهای پر قدر، مروری برسیما و عمل معلمان بزرگ می کنم تاببینم که آنها واجد چه شرایط و اوصافی بودند که به جنگ اوهام وجهالت رفتندو با فداکاری خود سرزمینی پراز خاطره ویاد را،برای من وفرزندانم به جا گذاشتند.می خواهم با خودم مرور کنم آنها با چه دستمایه ای به کلاسها می رفتند وپشت درهای بسته کلاسهای محقر وکوچک، چگونه بذر امید به جامعه ای با اخلاق و دانش بنیاد را در دلهای مضطرب ودرعین حال پرشور بچه ها می پاشیدندوسالها که می گذشت زمزمه ها ورهنمود هایشان،توشه ی راه آنهایی می شد که در غبار پر هیاهوی زندگی و در کوچه پس کوچه های ناشناخته وغریب شهرِ هزار فریب ،وا مانده می ماندند.معلمانی که صبح به صبح ابزارنامریی صید خود رابه کلاس می بردندوضمن درس ،در کاسه ی چشمان ِبی قرار ِمحصلان ،اظهار پرسشی از زندگی را انتظار می کشیدندودلبری می کردند تا صید مستعد با پای خود به دام بیفتد.دام معلم ،آموزش زندگی ورهسپار کردن دانش آموز بود به خود آگاهی، اخلاق ،از خود گذشتگی و...("مرا معلم درس آدمیت داد". اگر پدر آب و گل محصل را نقش می زد،"وزین تربیت یافت جان ودلم".)
این معلمان چه اوصافی داشتند؟ در قبال حرفه و شغل خود "مسوول وعاشق " بودند. به زندگی" نگاهی مثبت "و"واقعی " داشتند.در مواجهه با شاگردان و اولیای آنها"تاثیر گذار" بودند.این ویژگیها از عمق شخصیت این معلمان برمی خاست ولاجرم فضای مدرسه وکلاس را عطر آگین می کرد.وقتی به جستجوی اوصاف دیگر آنها برمی آییم ،می بینیم که از نوعی "دانایی " بر خوردار بودندکه به وسیله آن در کار "کلاس داری" موفق ودر "جلب مشارکت" شاگردان کارآمدودر "بهره بردن اززمان" استاد می نمودند.هر کدام "سبکی" داشتند منحصر به فرد.تکیه کلامی زیبا و تحرکی دلنشین.در "انگیزه دادن"به مخاطب توانا.جسور بودندو متهور.به ایجاد تغییر در شاگردان مصمم.در" کار تدریس" زبر دست بودند.خود آموخته در مهارتهای مرتبط با یادگیری. به دست آوردن روش های تدریس نو و کار آمد سر لوحه گفتارشان بود.وقتی به درس و کتاب باز می گشتند سرشار از نشاط بودند.موضوع درس را خوب فهمیده و "دانش کاملی "را از آن بدست داشتند.گویی از موقعیت کلاس ومدرسه وجامعه ،شناختی صحیح پیش رو داشتند.ودر شرایط مورد نیاز نقشی مؤثر ایفاء می کردند.این معلمان، یک ویژگی مهم دیگر هم داشتند، آنها از یک "حیات فکری" سرشار از زندگی بر خوردار بودند.از توان فکری سهمی برده ودر موقعیت ها نقش اجتماعی وصنفی خود را به خوبی ایفاء می کردند.در ارزیابی عملکردبه اصولی پای بند بودند.در بر قراری ارتباط با شاگردان خود مهارت داشتند.پاسخ هایشان به سوالات ِمرتبط با زندگی ،از نوعی حکمت و"روش مبتنی بر تعقل" حکایت می کرد.(1)
شاید به خاطر وجود این اوصاف بود که تا عمق وجود شاگردانشان نفوذ می کردند.بی جهت نیست که گفته اند:"دود از آتش چنان نشان ندهد و خاک از باد که ظاهر از باطن وشاگرد از استاد."
در دفتر خاطرات شاگردان ،نقش های زیبایی از این معلمان تصویر شده است.ذکر نمونه هایی ،خالی از لطف نیست."وقتی به سر درس می آمددیگر دلش نمی خواست از اتاق ما بیرون برود.همیشه ساعت های آخر بعد از ظهر درس او بود و تا مدتی پس از آن زنگ را زده و همه رفته بودندما را سرگرم می کرد تا می آمدندو یاد آوری می کردندکه همه رفته اند .گاهی مطلب را رها می کرد و مدتی به ما درس اخلاق می داد." ویا در جای دیگرمی خوانیم:" با چشمان شکافندۀ تیز بین خود که هم هوش سرشار و هم حوصلۀفرشته آسا و هم پشتکار و دقت تزلزل نا پذیر در آن نمایان بود،از پشت عینک شیشه ای درشت خود همیشه به زیر می نگریست.در زمین چه می جست؟...از همه داناتر بود،از همه نام آورتر بود،در شئون ظاهری و باطنی از همه پیش تر بود...گویی رفتار و کردارخود را از فرشتگان فرا گرفته بود."(2) و یا دراین عبارات لطیف می خوانیم که:" آموزگار ما آن چنان است که ما می خواهیم.لباس او ،راه رفتن او ،صورت او،گفتگوی او،نگاه او،با لباس دیگران با راه رفتن دیگران ،با صورت دیگران با نگاه دیگران تفاوت دارد.با اینکه نسبت به ما پر محبت است ،جدی نیز هست.در بعضی ساعات برای ما قصه های شیرین اخلاقی می گویداگر در روزنامه ها چیزی باشد که بکار ما می خورد برای ما می خواند.او می خواهد بچه هایی تربیت کند که دلیر باشند. او می خواهد بچه هایی تربیت کند که از تاریکی نترسند.او می خواهد بچه هایی تربیت کند که به کسی آزار نرسانند.او می خواهد بچه هایی بار بیاورد که دلگرم و امیدوار باشند."(3)
واینک عطر خاطرات ،در کوچه باغ های خیال من وتو پی آرامشی می گردد.شاگرد صبور،دستان کوچکت را به دستان گرم معلم بسپار ،تا با عبور از مرزهای تاریکی وجهل ،سردی نگاه تو را به شادی ،امید،زیبایی،اعتماد،نشاط ونور آگاهی میهمان کند.
منابع:
1-برای آگاهی بیشتر، ر.ک "ده ویژگی معلمان کارآمد"، انتشارات دانشگاه گیلان،1386
2-با اندکی تغییر،نقل از"به روایت سعید نفیسی" ،نشر مرکز،1390،صص 70-71و715
3-"آموزگار ما "، دکترمحمد باقر هوشیار. ( این قسمت را از کتاب نقش معلم در تمدن جهان ،ص175آورده ایم.)
محمد روزبهانی،روزنامه بهار 14 اردیبهشت1392
تونی بلر نخستوزیر اسبق انگلستان هنگام تبلیغات انتخاباتی برای رسیدن به قدرت، در پاسخ به سوال خبرنگاران که از اولویتهای دولت آینده او پرسیدند گفت: دولت من سه اولویت مهم خواهد داشت. اولین اولویت من آموزشوپرورش است، دومین اولویت آموزشوپرورش و سومین اولویت آموزشوپرورش است! پاسخ جالبی است، انسان را به فکر وامیدارد، چرا برای کشوری پیشرفته چون انگلستان که قاعدتا باید آموزشوپرورشی توسعهیافته داشته باشد، آموزشوپرورش در صدر توجه قرار دارد؟ چرا برای مردم کشورهای پیشرفته این همه تمرکز و توجه به آموزشوپرورش مهم است که سیاستمداران برای کسب رای مجبورند به این امر توجه ویژه داشته باشند؟ پاسخ بسیار واضح و روشن است، توسعه و پیشرفت پایدار، حاصل آموزشوپرورش پیشرفته و خلاق است. سرمایهگذاری در آموزشوپرورش بهترین و مهمترین راه سرمایهگذاری و رسیدن به توسعه پایدار و متوازن است. چراکه یک نهاد آموزشوپرورش پیشرفته، افرادی خلاق و مستعد را پرورش میدهد و انسانهای خلاق و مستعد نیز جامعهای خلاق و پیشرفته به وجود میآورند. آموزشوپرورش هم هدف توسعه و هم ابزار و وسیله توسعه است. حال سوال این است که جامعه و سیاستمداران ما چه جایگاهی برای نهاد آموزشوپرورش قائلاند؟ با مروری به انتخابات در سالهای بعد از انقلاب، برنامهها و اظهارنظرهای کاندیداها، نمایندگان مجلس و رییسانجمهور، حرفهایی در رابطه با اهمیت، جایگاه و تاثیر آموزشوپرورش بر توسعه و پیشرفت کشور شنیده میشود، اما اکثر گروههای سیاسی و افرادی که طی این سالها برای رسیدن به قدرت تلاش کردهاند، از آموزشوپرورش به عنوان مهمترین اولویت یا یکی از اولویتهای مهمشان نام نبردهاند یا اگر به عنوان اولویت به آن اشارهای داشتهاند، برنامهای جامع برای توسعه این نهاد ارائه نکردهاند. البته بخشی از این بیتوجهی به دیدگاه جامعه ایران برمیگردد که هنوز آموزشوپرورش را به عنوان اولویتی برای توسعه کشور نمیدانند و به همین دلیل شاید از دولتها و سیاستمداران انتظاری نداشته باشند. یکی از دلایل کمتوجهی به جایگاه آموزشوپرورش توسط جامعه و دولتمردان این است که هم جامعه و هم مسئولان میزان تاثیر نهاد آموزشوپرورش بر توسعه و پیشرفت کشور را درک نمیکنند. شاید از نظر اکثریت جامعه و سیاستمداران اولویتهای مهمتر اقتصادی و اجتماعی وجود دارد که نوبت به آموزشوپرورش نمیرسد و نمیدانند که بیشتر مسائل و مشکلات اجتماعی و اقتصادی یک جامعه با تمرکز و اهمیت دادن به این نهاد مرتفع میشود. اما به هر دلیل عدم توجه و تمرکز بر آموزشوپرورش برای رسیدن به توسعه پایدار و همهجانبه اشتباهی است که پیامدهای منفی غیرقابل جبران خواهد داشت. با توجه به نزدیکی انتخابات ریاستجمهوری باید دید کسانی که خود را نامزد ریاستجمهوری میکنند، در اولویتها، اهداف و برنامههایشان که برای امور کشور تدارک دیدهاند و در معرض دید و قضاوت شهروندان قرار خواهند داد، تمرکزشان بر چه اهداف و اولویتهایی است؟ در رابطه با توسعه پایدار و متوازن چه نظری دارند؟ چه اولویتی برای نهاد آموزشوپرورش قائلاند؟ رابطه توسعه و آموزشوپرورش را چگونه میبینند؟
تاکنون در بین افرادی که برای ریاستجمهوری اعلام آمادگی و حضور کردهاند، هنوز کسی در رابطه با اولویت آموزشوپرورش و جایگاهی که در آینده در دولت برای آن در نظر گرفته است حرفی نگفته است! بیشتر این افراد روشی انتقادی و واکنشی نسبت به دولت فعلی دارند و به نوعی در نقد عملکرد آن عمل میکنند و اندکی نیز شعارهای کلی و مبهم ارائه میدهند! باید منتظر بود و دید این افراد و احتمالا کسان دیگری که در آینده حضور خواهند یافت، در تبلیغاتشان به نهاد آموزشوپرورش (البته نهاد آموزشوپرورش شامل همه مراکز، سازمانها و موسسات مرتبط با آموزشوپرورش میشود، از جمله مدارس، دانشگاهها، مراکز خصوصی آموزشی، فنی و حرفهای آموزشگاهها و...) چه اولویتی میدهند. چه اهدافی ارائه میکنند و چه برنامههای خرد، کلان و کاربردی برای توسعه آموزشوپرورش در سطح ملی تهیه کردهاند. در پایان، یادآوری این سخن مارشال، اقتصاددان بزرگ قرن19 نیز خالی از لطف نیست که: اگر نتیجه سالیان سال سرمایهگذاری برای راه دادن مردم به آموزش عالی (آموزشوپرورش) همان باشد که فقط چند نیوتن، داروین، شکسپیر و بتهوون دیگر به وجود آید، مسلما بیش از آنچه که خرج شده است، به دست آمده است.
*دانشجوی دکترای جامعهشناسی گروههای اجتماعی