علی بهشتی نیا/ روزنامه آرمان 8/11/91
می گویم این معلمها هم برای خودشان دایرهٌ المعارفی هستند. امروز وقتی زنگ تفریح خورد بچهها طبق روال با جیغ و داد و شادی از کلاس به سمت حیاط دویدند تا نفسی چاق کنند. معلمان همچون دانش آموزان خوشحال از اینکه یک زنگ دیگر هم گذشته به دفتر مدرسه آمدند، البته فرق خوشحالی معلمان با دانش آموزان این بود که آنها نمیتوانستند مانند دانش آموزان از خوردن زنگ تفریح جیغ بکشند. معلمان بعد از کمی صحبت درباره آموزش و پرورش و کتاب و از این دست حرفهای بیحساب و کتاب به سمت حساب و کتاب زندگی رفتند. بحث در بین معلمان داغ بود و همه به یک نوعی میخواستند رضوان - ورودی جدید تربیت معلم- را به سمت شغلی که خود در آن هستند سوق بدهند، البته نه شغل معلمی؛ شغل اصلی که در آن مشغول هستند.بهرام معلم ریاضی مدرسه که علوم تدریس میکند، گفت: رضوان جان سوپر مارکت و مغازه داری درآمد خوبی دارد و شغل تمیزی هم است، اگر میتوانی یه مغازه ای، دکهای چیزی بازکن. مرتضی معلم ادبیات مدرسه که سال هاست مرغ فروشی دارد و از این راه هم برای خودش کسی شده و ماشین و خانهای خریده گفت: بهرام جان شغل سوپر مارکتی حوصله میخواهد و برای من یکی زوره که به خاطر یه لواشک و آدامس، ازجام بلند بشم و پول بگیرم و بقیه پول بدهم، ببین رضوان جان عزیزم اگه میتونی برو تو کار لوازم التحریر؛ این شغل هم در ارتباط با شغل معلمی است و هم سر و کارت با کاغذ و قلم و کتابِ و یه کار فرهنگی نون و آب داره .حمید رضا دبیر زبان مدرسه که 3 ساعت دفاعی مدرسه رو هم بهش دادند، گفت: من هیچ علاقه ای به کاری که در ارتباط با شغل معلمی است ندارم؛ آقا جان کار لوازم التحریر به چه دردی میخورد ؟ اولا که الان کار فرهنگی و کتاب و قلم و کاغذ ارزشی نداره ، تازه الان مگه سر و کار ما با همینها نیست عزیزم؟ به خدا اگه این مدرسهها نبودن این پدر و مادرها سالی یه بار هم به ویترین لوازم التحریر و کتاب و کاغذ و قلم سرک هم نمیکشیدن. مهدی معلم ورزش مدرسه که هر سال درسهای اضافی و زائد املا و انشا و هنر رو بهش میدن گفت: رضوانجان آژانس بهتر از همه این پیشنهادهاست. تو آژانس خودت آقای خودت هستی و هر موقع که عشقت کشید و خواستی میری یه سرویس جابهجا میکنی و بر میگردی. تونستی با قرض و وام هر جور که شده یه ماشینی بخر و بیا پیش خودمون تو آژانس کار کن. تو حال و هوای شغل و کار درست و درمون همکارا بودیم که رحمان معاون مدرسه در دفتر رو باز کرد و گفت: آقایون کلاسها آمادهس و بعد معلمها گفتندای بابا تازه داشتیم تبادل اطلاعات میکردیم رحمانجان. معلمها با همان حال و هوایی که دانش آموزان هنگام درس در کلاس دارند به کلاس رفتند و رضوان سردر گم و پکر لیست کلاسیش رو برداشت و رفت. بعد رفتن معلمها من به رحمان گفتم: رحمان جان همه همکارا ماشاءالله برا خودشون کار و باری دارن، بیا ما با هم یه کاری دست و پا کنیم تا از قافله عقب نمونیم. رحمان گفت: من هرچی داشتم و نداشتم تو این سالها دادم به داییم و اون زده تو کار پخش آب معدنی و من هم بعد از ظهرها با داییم مشغولم، شرمنده من دست و بالم خالیه وگرنه نوکرتم بودم. دیدم علی ماند و حوضش، البته من هم مثل سایر معلمان شغل دوم یعنی معلمی را دارم و از این بابت نگران و ناراحت نیستم؛ فقط نگران شغل اولم هستم که امیدوارم مثل همکاران دیگه دیر یا زود بتونم یک شغل نون و آب دار برا خودم ردیف کنم؛ در ضمن من برا رضوان دعا میکنم شما هم دعا کنید.
http://www.armandaily.ir/?NPN_Id=234&pageno=7
علی بهشتی نیا/ روزنامه آرمان 8/11/91
می گویم این معلمها هم برای خودشان دایرهٌ المعارفی هستند. امروز وقتی زنگ تفریح خورد بچهها طبق روال با جیغ و داد و شادی از کلاس به سمت حیاط دویدند تا نفسی چاق کنند. معلمان همچون دانش آموزان خوشحال از اینکه یک زنگ دیگر هم گذشته به دفتر مدرسه آمدند، البته فرق خوشحالی معلمان با دانش آموزان این بود که آنها نمیتوانستند مانند دانش آموزان از خوردن زنگ تفریح جیغ بکشند. معلمان بعد از کمی صحبت درباره آموزش و پرورش و کتاب و از این دست حرفهای بیحساب و کتاب به سمت حساب و کتاب زندگی رفتند. بحث در بین معلمان داغ بود و همه به یک نوعی میخواستند رضوان - ورودی جدید تربیت معلم- را به سمت شغلی که خود در آن هستند سوق بدهند، البته نه شغل معلمی؛ شغل اصلی که در آن مشغول هستند.بهرام معلم ریاضی مدرسه که علوم تدریس میکند، گفت: رضوان جان سوپر مارکت و مغازه داری درآمد خوبی دارد و شغل تمیزی هم است، اگر میتوانی یه مغازه ای، دکهای چیزی بازکن. مرتضی معلم ادبیات مدرسه که سال هاست مرغ فروشی دارد و از این راه هم برای خودش کسی شده و ماشین و خانهای خریده گفت: بهرام جان شغل سوپر مارکتی حوصله میخواهد و برای من یکی زوره که به خاطر یه لواشک و آدامس، ازجام بلند بشم و پول بگیرم و بقیه پول بدهم، ببین رضوان جان عزیزم اگه میتونی برو تو کار لوازم التحریر؛ این شغل هم در ارتباط با شغل معلمی است و هم سر و کارت با کاغذ و قلم و کتابِ و یه کار فرهنگی نون و آب داره .حمید رضا دبیر زبان مدرسه که 3 ساعت دفاعی مدرسه رو هم بهش دادند، گفت: من هیچ علاقه ای به کاری که در ارتباط با شغل معلمی است ندارم؛ آقا جان کار لوازم التحریر به چه دردی میخورد ؟ اولا که الان کار فرهنگی و کتاب و قلم و کاغذ ارزشی نداره ، تازه الان مگه سر و کار ما با همینها نیست عزیزم؟ به خدا اگه این مدرسهها نبودن این پدر و مادرها سالی یه بار هم به ویترین لوازم التحریر و کتاب و کاغذ و قلم سرک هم نمیکشیدن. مهدی معلم ورزش مدرسه که هر سال درسهای اضافی و زائد املا و انشا و هنر رو بهش میدن گفت: رضوانجان آژانس بهتر از همه این پیشنهادهاست. تو آژانس خودت آقای خودت هستی و هر موقع که عشقت کشید و خواستی میری یه سرویس جابهجا میکنی و بر میگردی. تونستی با قرض و وام هر جور که شده یه ماشینی بخر و بیا پیش خودمون تو آژانس کار کن. تو حال و هوای شغل و کار درست و درمون همکارا بودیم که رحمان معاون مدرسه در دفتر رو باز کرد و گفت: آقایون کلاسها آمادهس و بعد معلمها گفتندای بابا تازه داشتیم تبادل اطلاعات میکردیم رحمانجان. معلمها با همان حال و هوایی که دانش آموزان هنگام درس در کلاس دارند به کلاس رفتند و رضوان سردر گم و پکر لیست کلاسیش رو برداشت و رفت. بعد رفتن معلمها من به رحمان گفتم: رحمان جان همه همکارا ماشاءالله برا خودشون کار و باری دارن، بیا ما با هم یه کاری دست و پا کنیم تا از قافله عقب نمونیم. رحمان گفت: من هرچی داشتم و نداشتم تو این سالها دادم به داییم و اون زده تو کار پخش آب معدنی و من هم بعد از ظهرها با داییم مشغولم، شرمنده من دست و بالم خالیه وگرنه نوکرتم بودم. دیدم علی ماند و حوضش، البته من هم مثل سایر معلمان شغل دوم یعنی معلمی را دارم و از این بابت نگران و ناراحت نیستم؛ فقط نگران شغل اولم هستم که امیدوارم مثل همکاران دیگه دیر یا زود بتونم یک شغل نون و آب دار برا خودم ردیف کنم؛ در ضمن من برا رضوان دعا میکنم شما هم دعا کنید.
http://www.armandaily.ir/?NPN_Id=234&pageno=7