فلیکس گارسیا موریون
برگردان : مهدی بهلولی
درآمد
بشریت هم اکنون،با دگردیسی ژرفی در همه ی گستره های زندگی انسانی:سیاست،اقتصاد،رابطه های اجتماعی،باورهای دینی و ... روبروست. اگر ما رویکرد کاستلز را بپذیریم،کانون این دگردیسی،فرآیند جهانی شدن است،که شبکه ی جهانی وب و جریان های اطلاع رسانی بر آن فرمان می رانند. هر دو اینها- وب و جریان های اطلاع رسانی- با ویژگی نرمش پذیری شناخته شده اند،آنچنان که می توانند به شتاب،با هر دگرگونی در محیط و با هر جابجایی سازگار شوند چرا که همواره در حال تغییرند. برای وب،هیچ مرکز ویژه ای نیست،تنها گره هایی وجود دارد که هم می توانند تغییر کنند و هم می توانند رشد یابند یا ناپدید گردند.
جامعه ها- از رهگذر شبکه هایی که در مقیاس بزرگ درمیانکنش اند و برداشت های روزانه ی ما را از مفهوم زمان و مکان دستخوش دگرگونی می سازند- شتابان در حال پیوند یافتگی اند. گرچه تا زمانی که این فرآیند جهانی شدن،زیر سایه ی دریافت نولیبرال از جامعه می باشد،اقتصاد،جریان اصلی هر سیاستی است که از سوی دولت ها و همه ی نهادهای اجتماعی به اجرا درمی آید؛و تنها آن سیاست هایی پسندیده اند که در سودهای مالی افزایشی به بار می آورند،اگر نگوییم که تنها این سیاست ها،سیاست های شدنی اند. بازار آزاد،به نزد همگان،در ارزیابی دستآوردهای زندگی اجتماعی،همچون تنها نقطه ی مرجع و معیار،پذیرفته و به کارگرفته می شود : آزادی اقتصادی بیشتر ما،به سود همه کس و همه چیز است. یکی از بدترین پیامدهای این رویکرد فروکاستی(اقتصاد،بازار آزاد و شیوه های مدیریتی) این است که به جای جهانی شدنی،که پیوند فراگیر و همبسته تر میان ملت ها و فرهنگ ها را پیشنهاد می دهد،بیشتر بیرون گذاری[طرد] میدان یافته،و شکاف میان دارا و ندار،فراخ و ژرف تر گردیده است. اکنون فقر(فرهنگی،اجتماعی یا اقتصادی)از سی سال پیش،که فرآیند جهانی شدن تنها گام های نوین اش را برمی داشت و شتاب می بخشید،به مساله ای حادتر بدل گشته است.
این نتیجه ی بدبینانه،سازگار با ارزیابی پیشتر لیوتار از شرایط پسامدرن است. حتی پاره ای گرایش هایی که لیوتار در جامعه های فن سالار پیشرفته شناسایی نمود،نه تنها رنگ نباخته اند که اغلب،در زندگی اجتماعی کنونی،ژرف تر از 1979 – که لیوتار توصف سنجشگرانه اش را منتشر ساخت- ریشه دوانده اند. من در اینجا- هم راستا با هدف این نوشته- تنها به دو ویژگی اشاره می کنم : نخست این که،کارکرد و کارایی،همچون سنج رفتار فردی و اجتماعی،جای دلیل آوری را گرفته است،و به دانش،همچون به هر چیز دیگری،تا سر حد چیزی درخور کالاهای اصلی در بازار های اقتصادی،جنبه تجاری بخشیده شده است. دوم این که،مردم در پذیرش برداشتی از انسانیت همچون یک کل("فرا روایت ها") دچار مشکل شده اند،و گرایش به این دارند که تنها به دریافت های شخصی از کنش انسانی توجه نمایند؛دریافت هایی که هرکسی با نگرش کوته بینانه و محدودش تآیید می کند. رشد چشم گیر سازمان های غیردولتی در سال های گذشته،می تواند همچون نمونه ی خوبی از این رویکرد کوته بینانه به دشواره های نوع انسان ارزیابی شود : مردم بیشتر در همیاری با سازمان های کوچکی احساس راحتی می کنند که روی هدف های بسیار ویژه و جزیی متمرکزند. از همین رو،سازمان های خصوصی،نیکوکارانه[خیریه] و غیر انتفاعی،جای برنامه های فراگیر و سامان یافته تر دولت رفاه را گرفته اند.
پس آنچه ما در این دو دهه ی گذشته بدست آورده ایم بازار جهانی بزرگی است که هر کسی و هر چیزی به کالایی نهفته و آماده برای خرید و فروش در بازار،یا در سیاهه ی داد و ستد موجود،درآمده است که به پاس شبکه ی جهانی وب،در 24 ساعت روز،برای خریداران سراسر جهان گشوده است؛خریدارانی که آرزوی سود هر چه بیشتر را دارند. نرخ رشد کارگران مهاجر،زندگی و کار در شرایط فروبشری[دون شآن بشر]،افزایش تجارت زنان و بردگی سفید یا فزونی بهره کشی از کودکان در بسیاری از کشورهای جهان،درست نفرت انگیز و زشت ترین پیامد این گرایش هاست. در همین هنگام،آنچه ما داریم از دست می دهیم،پاره ای ارزش های مشترک اند که،آنگونه که هانا آرنت می گفت،به ما اجازه ی ساختن جامعه ی دموکراتیک مدنی را می دهند،جامعه ای که در آن می توانیم بدون پناه بردن به قدرت عریان،ناهمسازی ها را حل کنیم،و در همان زمان که تعادل میان هویت های فردی یا ملی مان را با هویت بایسته ی جهانی نگه می داریم،با همدیگر زندگی کنیم.
در همایش وین در تابستان 1993،پس از گفت گوهای بلند مدت و با وجود مخالفت برخی کشورها،اعلامیه ای امضا گردید – آنگونه که می دانید در زبان سازمان ملل متحد،اعلامیه چیزی بیش از گردآیه ای از اصول اخلاقی،بدون استلزام محلی و قضایی نیست که به همگی ما هدفی اخلاقی را پیشنهاد می دهد- در آن متن،از حقوق بشر،به روشنی بسیار،به عنوان ارزش های جهانی نام برده شد : "5. همه ی حقوق بشر،جهانی،بخش ناپذیر،و وابسته به هم و به هم پیوسته است. جامعه جهانی،بایستی با حقوق بشر،به راه و روشی بی طرفانه و یکسان،در جایگاهی یکسان،و با تآکیدی یکسان،برخوردی جهانی نماید. با این که،ارزش ویژگی های ملی و منطقه ای،و پیش زمینه های دینی،فرهنگی و تاریخی باید به شمار آورده شوند،اما این وظیفه ی دولت هاست که بدون توجه به سامان های فرهنگی،اقتصادی و سیاسی،از همه ی حقوق بشر و آزادی های بنیادین پشتبانی و دفاع نماید." این جهان روایی،معنایی دوگانه دارد. از یک سو،حقوق بشر،پیروزی یا کامیابی است از سر همکاری فرهنگ های بسیار،کشورهای بسیار و مردم بسیار در سراسر تاریخ نوع بشر؛حقوق بشر،ساخته یا ایدئولوژی ای غربی نیست،گرچه ماباید،همکاری برجسته تمدن های غربی،به ویژه از 1770 به بعد را بپذیریم،کاری که حقوق بشر را به فرمان های محلی ای کشاند که دولت ها،و همچنین افراد را،به آن پای بند می سازد. از سوی دیگر،حقوق بشر یک معیار اخلاقی کمینه است(گرچه همچنین بسیار بالا و بیشینه است)که باید در همه ی کشورهای سراسر جهان پاس داشته شود و عملی گردد : هیچ کشوری نمی تواند آن را رد کند،یا حقی ویژه را به دلیل ویژگی های فرهنگی ویژه اش(همچون عربستان سعودی) یا شرایط اقتصادی و اجتماعی ویژه اش(همچون چین) زیرپابگذارد. حقوق بشر،شرطی ضروری برای زندگی انسانی است و حقوقی جهانی می باشد،یعنی به نزد هر انسانی معتبر است چه زن باشد و چه مرد،آفریقایی یا اروپایی،کودک یا بزرگسال،مسلمان یا کاتولیک،مهاجر غیرقانونی یا شهروند بومی...
پس حقوق بشر بایستی دسته مشترک ارزش هایی به شمار آورده شوند که ما جست و جو می کنیم،همان ارزش هایی که بایسته است در کره ی زمینِ جهانی شده،برپاگردند. هر کدام از ما،شهروندان جهان می شوند،نه از آن رو که ما می توانیم به شتاب و به آسانی از کشوری به کشوری دیگر سفرکنیم،و نه از آن رو که می توانیم به یاری امکانات فراوانی که فن آوری نوین ارتباطات در اختیارمان می گذارد با هر کس دیگری در جهان در پیوند باشیم،و نه به هیچ رو به این دلیل که می توانیم فیلم کداک(Kodak film)بخریم،کفش ورزشی نایک(Nike's sneakers) به پا کنیم یا در هر کشوری از جهان،بیگ برگر مک دونالد(McDonald's Big Burger) بخوریم. ما شهروندان جهانیم از آنجایی که که ما به راستی از دسته ای از حقوقی برخورداریم که همه ی دولت ها و نمایندگانشان(دستگاه کشوری،پلیس،ارتش ...)ناگزیرند پاس بدارند و پشتیبانی نمایند،بدون توجه به کشوری که من در آن زاده شده ام،ملیتی که بر روی گذرنامه ام نوشته شده است یا حتی این که من به کلی گذرنامه ای دارم یا نه. شهروندیِ جهانی و دست یافتن به حقوق بشر،کمابیش،یکی و چیز یکسانی هستند.
هر آینه شکاف ژرفی است میان واقعیت( گستره ی هست : هم اکنون حقوق بشر چگونه پاس داشته می شود) و آرمان(گستره ی باید : چگونه باید پاس داشته شود). این دشواره ای سخت است که من نمی توانم در این نوشته،آن گونه که شایسته است،به آن بپردازم. همچنین دولت ها و پاره ای کسان،حتی فیلسوفانی،هستند که جهان روایی حقوق بشر را به رسمیت نمی شناسند،در بهترین حالت،همه ی بحث های پیرامون این حقوق را،همچون سخن پردازی پوچ،ایدئولوژی یا آرزو اندیشی می شمارند؛من باز هم در اینجا نمی توانم به این سنجشگری بپردازم،سنجشگری که من در نوشته ها و کتاب های دیگرم با آن دست و پنجه نرم کرده ام. من در اینجا بدیهی می انگارم،یا می پندارم که حقوق بشر،ارزش هایی هستند که ما به آنها در کمک به کودکان و به همه،نیازمندیم تا شهروندان اخلاقی جهان،و کشور،ملت یا جامعه خودمان گردیم. این حقوق می توانند ما را یاری کنند تا آن گونه که بایسته و شایسته است به توضیح برخی از مسآله های پیچیده ای بپردازیم که جامعه های نوین با آنها روبرویند و به پاسخگویی به آنها برآییم،همان گونه که کار چالش برانگیز پاره ای کنشگران حقوق بشر از این مساله پرده برداشته است که بدانیم چگونه این ارزش های جهان روا را با زمینه های خاص،فرهنگ ها و جامعه های ویژه،سازگار سازیم. از این رو،آن دشواره ای که ما باید با آن رودررو بنشینیم و من می خواهم که در این نوشته به آن بپردازم این است که ما،به عنوان آموزگاران،و سامانه ی مدرسه،چگونه می توانیم حقوق بشر را بیاموزانیم. خوشبختانه،در آموزش حقوق بشر،پاره ای نوشته های ارزنده هست که من به عنوان شالوده ی اندیشیدن خودم،آنها را فرض می گیرم و می توانم به حساب آورم.
برای دیدن متن انگلیسی :
http://www.ffst.hr/ENCYCLOPAEDIA/doku.php?id=human_rights_and_education
فلیکس گارسیا موریون
برگردان : مهدی بهلولی
درآمد
بشریت هم اکنون،با دگردیسی ژرفی در همه ی گستره های زندگی انسانی:سیاست،اقتصاد،رابطه های اجتماعی،باورهای دینی و ... روبروست. اگر ما رویکرد کاستلز را بپذیریم،کانون این دگردیسی،فرآیند جهانی شدن است،که شبکه ی جهانی وب و جریان های اطلاع رسانی بر آن فرمان می رانند. هر دو اینها- وب و جریان های اطلاع رسانی- با ویژگی نرمش پذیری شناخته شده اند،آنچنان که می توانند به شتاب،با هر دگرگونی در محیط و با هر جابجایی سازگار شوند چرا که همواره در حال تغییرند. برای وب،هیچ مرکز ویژه ای نیست،تنها گره هایی وجود دارد که هم می توانند تغییر کنند و هم می توانند رشد یابند یا ناپدید گردند.
جامعه ها- از رهگذر شبکه هایی که در مقیاس بزرگ درمیانکنش اند و برداشت های روزانه ی ما را از مفهوم زمان و مکان دستخوش دگرگونی می سازند- شتابان در حال پیوند یافتگی اند. گرچه تا زمانی که این فرآیند جهانی شدن،زیر سایه ی دریافت نولیبرال از جامعه می باشد،اقتصاد،جریان اصلی هر سیاستی است که از سوی دولت ها و همه ی نهادهای اجتماعی به اجرا درمی آید؛و تنها آن سیاست هایی پسندیده اند که در سودهای مالی افزایشی به بار می آورند،اگر نگوییم که تنها این سیاست ها،سیاست های شدنی اند. بازار آزاد،به نزد همگان،در ارزیابی دستآوردهای زندگی اجتماعی،همچون تنها نقطه ی مرجع و معیار،پذیرفته و به کارگرفته می شود : آزادی اقتصادی بیشتر ما،به سود همه کس و همه چیز است. یکی از بدترین پیامدهای این رویکرد فروکاستی(اقتصاد،بازار آزاد و شیوه های مدیریتی) این است که به جای جهانی شدنی،که پیوند فراگیر و همبسته تر میان ملت ها و فرهنگ ها را پیشنهاد می دهد،بیشتر بیرون گذاری[طرد] میدان یافته،و شکاف میان دارا و ندار،فراخ و ژرف تر گردیده است. اکنون فقر(فرهنگی،اجتماعی یا اقتصادی)از سی سال پیش،که فرآیند جهانی شدن تنها گام های نوین اش را برمی داشت و شتاب می بخشید،به مساله ای حادتر بدل گشته است.
این نتیجه ی بدبینانه،سازگار با ارزیابی پیشتر لیوتار از شرایط پسامدرن است. حتی پاره ای گرایش هایی که لیوتار در جامعه های فن سالار پیشرفته شناسایی نمود،نه تنها رنگ نباخته اند که اغلب،در زندگی اجتماعی کنونی،ژرف تر از 1979 – که لیوتار توصف سنجشگرانه اش را منتشر ساخت- ریشه دوانده اند. من در اینجا- هم راستا با هدف این نوشته- تنها به دو ویژگی اشاره می کنم : نخست این که،کارکرد و کارایی،همچون سنج رفتار فردی و اجتماعی،جای دلیل آوری را گرفته است،و به دانش،همچون به هر چیز دیگری،تا سر حد چیزی درخور کالاهای اصلی در بازار های اقتصادی،جنبه تجاری بخشیده شده است. دوم این که،مردم در پذیرش برداشتی از انسانیت همچون یک کل("فرا روایت ها") دچار مشکل شده اند،و گرایش به این دارند که تنها به دریافت های شخصی از کنش انسانی توجه نمایند؛دریافت هایی که هرکسی با نگرش کوته بینانه و محدودش تآیید می کند. رشد چشم گیر سازمان های غیردولتی در سال های گذشته،می تواند همچون نمونه ی خوبی از این رویکرد کوته بینانه به دشواره های نوع انسان ارزیابی شود : مردم بیشتر در همیاری با سازمان های کوچکی احساس راحتی می کنند که روی هدف های بسیار ویژه و جزیی متمرکزند. از همین رو،سازمان های خصوصی،نیکوکارانه[خیریه] و غیر انتفاعی،جای برنامه های فراگیر و سامان یافته تر دولت رفاه را گرفته اند.
پس آنچه ما در این دو دهه ی گذشته بدست آورده ایم بازار جهانی بزرگی است که هر کسی و هر چیزی به کالایی نهفته و آماده برای خرید و فروش در بازار،یا در سیاهه ی داد و ستد موجود،درآمده است که به پاس شبکه ی جهانی وب،در 24 ساعت روز،برای خریداران سراسر جهان گشوده است؛خریدارانی که آرزوی سود هر چه بیشتر را دارند. نرخ رشد کارگران مهاجر،زندگی و کار در شرایط فروبشری[دون شآن بشر]،افزایش تجارت زنان و بردگی سفید یا فزونی بهره کشی از کودکان در بسیاری از کشورهای جهان،درست نفرت انگیز و زشت ترین پیامد این گرایش هاست. در همین هنگام،آنچه ما داریم از دست می دهیم،پاره ای ارزش های مشترک اند که،آنگونه که هانا آرنت می گفت،به ما اجازه ی ساختن جامعه ی دموکراتیک مدنی را می دهند،جامعه ای که در آن می توانیم بدون پناه بردن به قدرت عریان،ناهمسازی ها را حل کنیم،و در همان زمان که تعادل میان هویت های فردی یا ملی مان را با هویت بایسته ی جهانی نگه می داریم،با همدیگر زندگی کنیم.
در همایش وین در تابستان 1993،پس از گفت گوهای بلند مدت و با وجود مخالفت برخی کشورها،اعلامیه ای امضا گردید – آنگونه که می دانید در زبان سازمان ملل متحد،اعلامیه چیزی بیش از گردآیه ای از اصول اخلاقی،بدون استلزام محلی و قضایی نیست که به همگی ما هدفی اخلاقی را پیشنهاد می دهد- در آن متن،از حقوق بشر،به روشنی بسیار،به عنوان ارزش های جهانی نام برده شد : "5. همه ی حقوق بشر،جهانی،بخش ناپذیر،و وابسته به هم و به هم پیوسته است. جامعه جهانی،بایستی با حقوق بشر،به راه و روشی بی طرفانه و یکسان،در جایگاهی یکسان،و با تآکیدی یکسان،برخوردی جهانی نماید. با این که،ارزش ویژگی های ملی و منطقه ای،و پیش زمینه های دینی،فرهنگی و تاریخی باید به شمار آورده شوند،اما این وظیفه ی دولت هاست که بدون توجه به سامان های فرهنگی،اقتصادی و سیاسی،از همه ی حقوق بشر و آزادی های بنیادین پشتبانی و دفاع نماید." این جهان روایی،معنایی دوگانه دارد. از یک سو،حقوق بشر،پیروزی یا کامیابی است از سر همکاری فرهنگ های بسیار،کشورهای بسیار و مردم بسیار در سراسر تاریخ نوع بشر؛حقوق بشر،ساخته یا ایدئولوژی ای غربی نیست،گرچه ماباید،همکاری برجسته تمدن های غربی،به ویژه از 1770 به بعد را بپذیریم،کاری که حقوق بشر را به فرمان های محلی ای کشاند که دولت ها،و همچنین افراد را،به آن پای بند می سازد. از سوی دیگر،حقوق بشر یک معیار اخلاقی کمینه است(گرچه همچنین بسیار بالا و بیشینه است)که باید در همه ی کشورهای سراسر جهان پاس داشته شود و عملی گردد : هیچ کشوری نمی تواند آن را رد کند،یا حقی ویژه را به دلیل ویژگی های فرهنگی ویژه اش(همچون عربستان سعودی) یا شرایط اقتصادی و اجتماعی ویژه اش(همچون چین) زیرپابگذارد. حقوق بشر،شرطی ضروری برای زندگی انسانی است و حقوقی جهانی می باشد،یعنی به نزد هر انسانی معتبر است چه زن باشد و چه مرد،آفریقایی یا اروپایی،کودک یا بزرگسال،مسلمان یا کاتولیک،مهاجر غیرقانونی یا شهروند بومی...
پس حقوق بشر بایستی دسته مشترک ارزش هایی به شمار آورده شوند که ما جست و جو می کنیم،همان ارزش هایی که بایسته است در کره ی زمینِ جهانی شده،برپاگردند. هر کدام از ما،شهروندان جهان می شوند،نه از آن رو که ما می توانیم به شتاب و به آسانی از کشوری به کشوری دیگر سفرکنیم،و نه از آن رو که می توانیم به یاری امکانات فراوانی که فن آوری نوین ارتباطات در اختیارمان می گذارد با هر کس دیگری در جهان در پیوند باشیم،و نه به هیچ رو به این دلیل که می توانیم فیلم کداک(Kodak film)بخریم،کفش ورزشی نایک(Nike's sneakers) به پا کنیم یا در هر کشوری از جهان،بیگ برگر مک دونالد(McDonald's Big Burger) بخوریم. ما شهروندان جهانیم از آنجایی که که ما به راستی از دسته ای از حقوقی برخورداریم که همه ی دولت ها و نمایندگانشان(دستگاه کشوری،پلیس،ارتش ...)ناگزیرند پاس بدارند و پشتیبانی نمایند،بدون توجه به کشوری که من در آن زاده شده ام،ملیتی که بر روی گذرنامه ام نوشته شده است یا حتی این که من به کلی گذرنامه ای دارم یا نه. شهروندیِ جهانی و دست یافتن به حقوق بشر،کمابیش،یکی و چیز یکسانی هستند.
هر آینه شکاف ژرفی است میان واقعیت( گستره ی هست : هم اکنون حقوق بشر چگونه پاس داشته می شود) و آرمان(گستره ی باید : چگونه باید پاس داشته شود). این دشواره ای سخت است که من نمی توانم در این نوشته،آن گونه که شایسته است،به آن بپردازم. همچنین دولت ها و پاره ای کسان،حتی فیلسوفانی،هستند که جهان روایی حقوق بشر را به رسمیت نمی شناسند،در بهترین حالت،همه ی بحث های پیرامون این حقوق را،همچون سخن پردازی پوچ،ایدئولوژی یا آرزو اندیشی می شمارند؛من باز هم در اینجا نمی توانم به این سنجشگری بپردازم،سنجشگری که من در نوشته ها و کتاب های دیگرم با آن دست و پنجه نرم کرده ام. من در اینجا بدیهی می انگارم،یا می پندارم که حقوق بشر،ارزش هایی هستند که ما به آنها در کمک به کودکان و به همه،نیازمندیم تا شهروندان اخلاقی جهان،و کشور،ملت یا جامعه خودمان گردیم. این حقوق می توانند ما را یاری کنند تا آن گونه که بایسته و شایسته است به توضیح برخی از مسآله های پیچیده ای بپردازیم که جامعه های نوین با آنها روبرویند و به پاسخگویی به آنها برآییم،همان گونه که کار چالش برانگیز پاره ای کنشگران حقوق بشر از این مساله پرده برداشته است که بدانیم چگونه این ارزش های جهان روا را با زمینه های خاص،فرهنگ ها و جامعه های ویژه،سازگار سازیم. از این رو،آن دشواره ای که ما باید با آن رودررو بنشینیم و من می خواهم که در این نوشته به آن بپردازم این است که ما،به عنوان آموزگاران،و سامانه ی مدرسه،چگونه می توانیم حقوق بشر را بیاموزانیم. خوشبختانه،در آموزش حقوق بشر،پاره ای نوشته های ارزنده هست که من به عنوان شالوده ی اندیشیدن خودم،آنها را فرض می گیرم و می توانم به حساب آورم.
برای دیدن متن انگلیسی :
http://www.ffst.hr/ENCYCLOPAEDIA/doku.php?id=human_rights_and_education