عزتاله مهدوی،روزنامه شهروند،28 مهر 93
آخر، مدرسه هم جایی است، در همین نزدیکیها. بر یک خیابان اصلی، سرکوچهای یا دستکم در خم بنبستی،کویی، چیزی. رفتوآمدی وگاهی همهمه زودگذری در پی عبوری. دنیایی پر از حرف، پر از کاغذ، پر از زمان. عقربههای ساعت هم سنگین شدهاند و چسبیدهاند به صفحات فرضی خودشان و زیر نگاه ساکنان موقتی ساختمانی که به تعریف، مدرسه نامیده شده، دستوپایشان را گم کردهاند، جایی که حالا شده است یک آپارتمان (و ببخشید که این کلمه دلتنگکننده را بهکار میبرم) و قانون نوشته و نانوشته خودش را دارد و دیوار است و سقفی کوتاه با اتاقهایی کوچک و دست بالا متوسط، حیاطی پوشیده از آسفالت و سیمان و...
عجب مدیر سختگیری دارد این ساختمان، «آهای پسر ندو، آهای چکار میکنین، اونطرف حیاط چه خبره؟ دور چی جمع شدید؟ گوشی داری و...»
لابد با خودش میگوید: «این ساعت زنگ تفریح هم، یک ربعش چقدر طولانی است؟» و با صدای زنگ، هجوم به لنگه دری که باز است و چند دقیقه بعد ناظمی، معاونی، مربی تربیتی و بالاخره کسی، قدمهای کند و لرزان بچههای دودل باقیمانده را به طرف کلاسها برگرداند و حالا در کلاس هستند، با این تفاوت که به بستههایی با تعداد معین و تا حدودی هم سن که دیوار کلاسها آنها را از هم جدا کرده، قرار گرفتهاند.
جسمشان هست و تو فکر میکنی که هستند، حضور دارند، اما نیستند و حضور ندارند و میشمارند ساعت را و عقربهها را و ثانیهها را. تکرار، تکرار و تکرار... همه بزرگترها هم این را حس کردهاند، هرچند آنها به روی بچههایشان نمیآورند و بالعکس.
از برق چشمانشان میتوان فهمید که دیگر برای عبور از دروازههای پیشرفت زندگی، تن دادهاند به بهانه دیگری که هرچه زودتر و به فوریت بایستی در کلاسی، موسسهای، که خوانش لوح محفوظ کنکور و مسابقه احراز مدرکی و صندلی کلاسی بالاتر را میدانند، ثبتنام کنند. آپارتماندارهای جدید هم به برکت جارچیان مدرن قاب رنگی رسانه سراسری، احراز هویت کردهاند و کلیددار معبدالواح شدهاند و مدرسه، خستهتر از همیشه، درمانده است که چه بکند با رویای شیرین کودکان سرزمینش، با فریادهای پر از امید پسران و دخترانش و نسیم خوشایند گلدانهای سبزش که با بوی خاطرهانگیز کتابهای کتابخانهاش و همهمه تعجب محصلانش وقتی در آزمایشگاه شیمی بوی تند مواد بهخود میآوردشان و مسئول آزمایشگاه از فرمول ئیدروکسید سدیم با نام سود سوزآور یاد میکرد و... و حالا مدرسه، باورش شده که میان این همه هیاهو تنها مانده و تکیه داده به چند دیوار سرد و سیمانی، بر یک خیابان اصلی، سر کوچهای یا دستکم در خم بنبستی، کویی، چیزی. اما میداند که چیزی بیشتر از اینهاست...
http://shahrvand-newspaper.ir/?News_Id=9915