کودکان بازمانده از آموزش، رو به کاهش یا روبه فزونی؟


مهدی بهلولی،روزنامه شهروند،بخش طرح نو،17 مهر 93

 خانواده ای از مهاجران افغان می شناسم که چهار پسر دارند. سه تا از آنها چند سال پیش و در دبستان درس را رها کردند و رفتند کار و شاگردی در مغازه های خیاطی. پسر کوچک شان البته هم اکنون دارد در دبیرستان درس می خواند. چند سال پیش در یکی از استان های محروم ایران درس می دادم. در آنجا خانواده های بسیاری بودند که از هر دو سه فرزندشان،تنها یکی وارد دبیرستان می شد و بقیه در همان دبستان و یا راهنمایی،دست از ادامه تحصیل برمی داشتند و می رفتند به کمک خانواده؛برای نمونه می شدند شاگرد کامیون. یافتن کودکان کار یا بازمانده از آموزش،البته کار چندان سختی نیست و به آسانی می توان در خیابان آنها را دید. اما از یک زاویه شاید بتوان کودکان بازمانده از تحصیل یا آموزش را بر دو دسته دانست. یک دسته آنانی که در دوره ی دبستان،درس را رها می کنند- و یا از بنیاد به مدرسه نمی روند- و یک دسته هم کسانی که در دوره های متوسطه اول(راهنمایی گذشته) و متوسطه دوم(دبیرستان) ترک تحصیل می کنند. کودکانی که در دبستان ترک تحصیل می کنند بیشتر کسانی هستند که در خانواده های تنگ دست و یا بسیار تنگ دست زندگی می کنند. یعنی از میان عامل های گوناگون بازماندگی از آموزش،به نظر می رسد که در سطح دبستان،فقر و ناداری شدید خانواده،نقش پررنگ تری بازی می کند. گرچه نباید بر کاستی های فرهنگی چشم پوشید اما پدر- مادران بسیاری از این کودکان،بر اهمیت آموزش دیدگی فرزندشان – دست کم تا پایان دبستان- آگاهند و آن را تآیید می کنند اما فشار و دشواری های اقتصادی،آنان را وا می دارد تا کودکان خود را از مدرسه به بازار کار ببرند. ناگفته نماند که این عامل ناداری و تنگ دستی خانواده،چیز چندان تازه ای هم نیست و سده هاست که مانع بزرگ آموزش کودکان می باشد و در جای جای ادبیات به جا مانده از گذشته هم،از آن سخن رفته است. برای نمونه ناصر خسرو از خانواده هایی گلایه می کند که به خاطر دستمزد ماهانه ی آموزگاران که در آن زمان یک درم بوده،کودکانشان را از مدرسه رفتن باز می داشته اند : "از غم مزد سر ماه،که آن یک درم است / کودک خویش به استاد دبستان ندهی".

 اما در سطح بالاتر، یعنی در دوره متوسطه،عامل هایی دیگر به جز فقر،برجسته تر می شوند. کودکانی که باید در دوره متوسطه درس بخوانند ولی نمی خوانند به دلیل های گوناگون تری،از آموزش مدرسه ای دست برمی دارند- گرچه باز هم مساله ی ناداری و تنگدستی خانواده نقش مهمی دارد. چندی پیش گزارشی می خواندم از یکی از مدرسه های بزرگ دولتی شانگهای چین،شهری که در واپسین آزمون های جهانی پیزا (PISA)،رتبه نخست جهان را بدست آورده است. در این آزمون،میانگین نمره های دانش آموزان شانگهای در خواندن- نوشتن،علوم،و ریاضیات،10 درصد بالاتر از نمره دانش آموزان در سامانه ی مدرسه ای زبانزد فنلاند است. فنلاند تا سال 2009 که شانگهای برای نخستین بار در این آزمون ها شرکت کرد،بالاترین جایگاه را داشت. میانگین نمره های دانش آموزان شانگهای،یپرامون 25 درصد بالاتر از آمریکا است که در جایگاه سی و ششم می باشد. مدرسه دارای سالن ورزشی سرپوشیده،سالن غذا خوری،نمایشگاه دیرینه شناسی،فضای سبز،و ... است. مدیر مدرسه،کیو ژونگ های،مردی 60 ساله،و ورزشکاری ورزیده و باانگیزه است که سخت شیفته دانش آموزان و کارش می باشد.

 در هنگام خواندن این گزارش از مدرسه دولتی کی با او( Qibao)،مدرسه و شرایط و امکاناتش را با بسیاری از مدرسه های دولتی خودمان می سنجیدم. امکانات آموزشی ما بسیار ناچیز است و آموزشی که در مدرسه های کنونی ما ارائه می شود از کیفیت پایینی برخوردار است و با زندگی و زمانه کنونی،فرسنگ ها فاصله دارد. همین کیفی نبودن آموزش،در نابودکردن انگیزه ی دانش آموز و آموزگار،و در نهایت ترک تحصیل دانش آموزان،سخت کارگر می افتد.

 اما از مدرسه و چند و چون کار آموزشی که بگذریم – که البته داستان بلندی است- عامل های بیرونی مهمی هم هستند که باعث می شوند شمار چشمگیری از نوجوانان و جوانان دست از تحصیل بردارند و جذب بازار کار شوند. هم اکنون اگر نگوییم در هر خانواده،دست کم در هر دو سه خانواده،یک یا چند دانش آموخته ی دانشگاهی بیکار وجود دارد. چندی پیش یکی از بستگانم،که در شرکتی عمرانی در شهرستان کار می کند می گفت در هر روز،چند لیسانس و فوق لیسانس به شرکت ما رجوع می کنند و حاضرند با حقوق ماهانه پیرامون 500 هزار تومان کار کنند؛و البته ما هم نیرو نیاز نداریم. روشن است که در چنین شرایطی،ادامه تحصیل دیگر جاذبه و گیرایی ندارد. دانش آموزی در کلاس درس،برادرش را با پسر عمویش مقایسه می کرد. می گفت برادر من پسر درس خوانی بود که هم اکنون چند سال است لیسانس گرفته و بیکار است اما پسر عمویم پسر شر و شوری بود که در سوم راهنمایی،درس را رها کرد و رفت بازار،و هم اکنون،هم خانه دارد و هم ماشین،کار و بارش هم خوب است. درس چه دردی می خورد و چرا من هم باید درس بخوانم که پدر- مادرم به زور مرا می فرستند مدرسه؟

 به هر رو،کودک بازمانده از آموزش - و به ویژه شمار بالای آن- در جامعه ی ما،یک واقعیت است. ریشه ها و بنیادهای اقتصادی،فرهنگی،اجتماعی و آموزشی گوناگونی هم دارد. حل این دشواره،همانا،نیازمند بسیجی ملی است. همه ی ارکان حاکمیت،باید دست به دست هم دهند تا وضع از این هست بهتر گردد. گرچه شوربختانه،دورنمای خوشآیندی دیده نمی شود. هنگامی که سهم آموزش و پرورش  در ایران از تولید ناخالص داخلی(GDP) پیرامون یک درصد در سال است- در ردیف فقیرترین کشورهای جهان- هنگامی که بودجه ی آموزش و پرورش در هر سال  میلیاردهای تومان کسری دارد، هنگامی که حقوق آموزگار کفاف ده پانزده روز زندگی ماهانه اش را هم نمی دهد، هنگامی که بیکاری در کشور بیداد می کند،و ... آیا می توان امیدوار بود که کودکان بازمانده از آموزش،از این که هستند،بیشترنشوند؟

 http://shahrvand-newspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=70&pageno=9 

 

   

     

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد